23- سيره‌ي اداري امام علي(ع)

 
جامعه‌ي اسلامي با مشاهده‌ي روزهاي تيره و زوال درخشش‌ عظمت امت اسلامي در عهد خلافت و بي‌عدالتي‌ها و ثروت پرستي‌ها و مقام خواهي‌ها، نيازمندي به علي(ع) را درك كرد و اين شناخت و معرفت، مردم را به سوي خانه‌ي او كشاند. اصرار فراوان مردم و تأكيد آن‌ها بر اهليّت و شايستگي، او را به پذيرش حكومت مكلّف ساخت، و روي‌كرد خود را نسبت به پذيرش حكومت بيان كرد: «اي مردم، مرا در اين كار رغبتي نيست و بدان نيازي ندارم.»[79] «از من دست برداريد و ديگري را بطلبيد؛ زيرا ما به استقبال چيزي مي‌رويم كه چهره‌ها و رنگ‌هاي گوناگون دارد. نه دل‌ها را در برابر آن طاقت شكيبايي است و نه عقل‌ها را تاب تحمّل. سراسر آفاق را ابري سياه فرو پوشانده و راه‌هاي روشن ناشناخته مانده است.»[80] مراد علي(ع) اين نيست كه خلافت، حق او نيست كه بارها در خطبه‌ها و نامه‌ها بدان تصريح كرده است؛ بلكه علي(ع) از اوضاع تخريب شده‌ي زمان خود ابراز نگراني مي‌كند. « با شور و اشتياق فراواني دور علي(ع) را گرفتند، علي دستش را مي‌بست و نگه مي‌داشت و مردم، دست او را باز مي‌كردند و مي‌كشيدند. كودكان شادمانه و پيران لنگان و لرزان، و بيماران با درد و رنج فراوان و دوشيزگان بي‌نقاب سوي او مي‌شتافتند.»[81] و علي(ع) به جهت گرفتن حقّ ضعيف از قوي و حقّ مظلوم از ظالم و اصلاح بلاد و احياي دين، حاكميت را پذيرفت[82] و برنامه‌ي حكومتي خويش را بدون زمزمه و سرزنش ديگران با قاطعيّت و مطابق قرآن و سنّت نبوي ارايه كرد[83] و فرمود: «به خدا سوگند، اگر چيزي را كه عثمان بخشيده نزد كسي بيابم، آن را به صاحبش باز مي‌گردانم؛ هر چند آن را كابين زنان يا بهاي كنيزان كرده باشند.»[84] و دستور داد تمام اموال متعلّق به بيت‌المال را از خانه‌ي عثمان بيرون آورده، به بيت‌المال بسپارند و تنها اموال شخصي او را براي ورثه بگذارند[85] و امام(ع) در تمام قلمرو جغرافيايي حكومت اسلام، از شمال تا حوالي قسطنطنيه و گرجستان و درياي خزر و از سمت شمال‌غربي تا حوالي اروپا و از جانب شمال شرقي تا نيشابور و مرو و از جنوب به يمن و از غرب به سرزمين مصر و از شرق به سجستان و در جنوب شرقي عمان، با همين شيوه و اسلوب حكومت كرد و عدل علوي را در سرزمين‌هاي حجاز، عراق، ايران، شام، مصر، يمن، عمان و بين النهرين گستراند.[86] امام در ابتدا، شهر مدينه را مركز خلافت قرار داد؛ ولي پس از يك‌سال يعني در سال 36 هجري به كوفه منتقل شد. و اين حركت استراتژيكي جهت آسودگي خاطر از جانب شام بود. و با نصب كارگزاران و استان‌داران، توزيع قدرت سياسي را تحقق مي‌بخشيد. كارگزاران امام به سه دسته استان‌داران، كه در مناطق بزرگ و حسّاس انتخاب مي‌شدند‌؛ و فرمان‌داران، كه در مناطق كوچك‌تر برگزيده مي‌شدند؛ و جمع آوران صدقات و ناظران بر بازار تقسيم مي‌شدند. امام(ع) در امر حكومت كاملاً به سازمان‌دهي در امور و انتظام بخشيدن در كارها معتقد بود. از اين‌رو تشكيلات و اركان حكومت علوي را به چهار بخش، ديوان ماليه (اقتصاد و دارايي)، ديوان عدالت و قضا، ديوان ارتش و سپاه و ديوان آموزش و تعليم و تربيت تقسيم كرده است. ديوان بيت‌المال و ماليه، اولين ديواني است كه در اسلام شكل گرفت و به امور مالي و اقتصادي جامعه رسيدگي مي‌كرد و نسبت به بهره‌برداري و مصرف زكات، صدقات، غنايم، خمس، جزيه، خراج برنامه‌ريزي مي‌كرد.
در زمان خلفاي پيشين، سيستم مالي تغيير كرد. ولي امام به شيوه‌ي رسول الله(ص) به تقسيم عادلانه و مساوي اموال در ميان مسلمانان دست زد. و هرگونه فضل و برتري را منتفي ساخت. در سيره‌ي مالي علوي، افراد خاص و طبقه‌ي ممتاز مفهومي نداشت. به همين جهت، امام را به جهت سياست تساوي در عطا مورد عتاب قرار دادند و امام با آن‌ها مخالفت كرد[87] و كارگزارانش را از بي‌عدالتي و اختصاص دادن اموال براي خويش و خويشاوندان نهي مي‌كرد.[88] پس سيره نظري و عملي علي(ع) در برنامه‌ريزي اقتصادي و مالي، لغو هرگونه امتيازات نژادي و طبقاتي بود. امام بر عمل‌كرد كارگزاران و عاملان خراج و صدقات، نظارت دقيق داشت و آن‌ها را به آداب معيني توصيه مي‌كرد.[89]
امام(ع) دليل عمده فقر را نابرابري و تبعيض اقتصادي مي‌دانست؛ بر اين اساس، به شدت از تراكم ثروت پرهيز مي‌كرد و از ضايع شدن حقوق ديگران ممانعت مي‌نمود.[90] راه‌هاي انباشت ثروت در زمان حضرت علي(ع) عبارت بودند از: احتكار، ربا، كم فروشي، غبن در معامله كه امام از همه‌ي آن‌ها جلوگيري نمود.[91] اجراي قوانين مربوط به ماليات، زكات، خمس، انفاق در راه خدا و... نيز در جلوگيري از نابرابري اقتصادي مفيد بود؛ اما هيچ‌گاه حضرت، از حقوق صاحبان خراج و ماليات دهندگان غفلت نكرد و هميشه نسبت به حقوق طبيعي آن‌ها توصيه مي‌كرد.[92]
ديوان قضا و نهاد دادگستري كه در جلوگيري از عصيان و آشوب و برقراري صلح و امنيت، نقش مؤثري دارد و از ديگر نهادهاي حكومت علوي است كه به تعبير وي، ترازوي عدالت الهي و ابزار ستاندن حق مظلوم از ظالم و ضعيف از قوي است.[93] در محكمه‌ي علوي، ضعيف و قوي، سفيد و سياه، عرب و عجم از يك موقعيّت برخوردار بودند. حتي علي(ع) به عنوان حاكم مسلمين با ساير مردم مساوي بود؛ زيرا حكومت با كفر دوام دارد، ولي با بي‌عدالتي پايدار نيست.[94] امام در نامه‌هايش در باب اوصاف قاضي و شرايط قضاوت توصيه‌هاي مهمي به كارگزاران نمود.[95] حضرت نسبت به مجرم، تعزير، زندان و حدود الهي را روا مي‌دانست؛ ولي از شكنجه و آزار رساندن خارج از چارچوب احكام الهي پرهيز داشت.
ديوان سپاه و تعليم و تربيت نيز از ديگر نهادهاي حكومت علوي است كه براي حفظ استقلال ارضي و مقابله با تجاوز بيگانگان و آموزش معارف دين براي همگان ترتيب يافت.
نكته‌ي قابل توجه اين‌كه، امام در دوران حكومت علوي از شرايط و ويژگي‌ها و وظايف كارگزاران و نحوه‌ي عزل و نصب آن‌ها و كيفيت رابطه‌ي آن‌ها با مردم و حاكم اسلامي سخن گفته است كه بيشتر مي‌توان در فرمان امام به مالك اشتر اين حقايق را جست‌وجو كرد.
اصول اداري از نگاه حضرت امير‌المؤمنين عبارتند از:
1. اصل سعه‌ي صدر: «ابزار و وسيله رياست و مديريت، گشادگي سينه است».[96] «داد و انصاف مردم را از خود بدهيد و در برآوردن حاجت‌هاي آنان شكيبايي ورزيد كه شما خزانه‌داران مردم و وكيلان امت و سفيران پيشوايانيد.»[97] امام جلوه‌هاي سعه‌صدر را گشاده رويي، نرم‌خويي و با عطوفت و محبت برخورد كردن با مردم معرفي نموده است.[98]
2. اصل مدارا: « هر كس با ملايمت عمل كند، موفق گردد.»[99] «هر گاه زما‌م‌دار شدي بايد رفق و ملايمت ورزي.»[100]
3. اصل عدالت: «بايد براي تو پسنديده‌ترين كارها ميانه‌ترينشان در حق، شامل‌ترينشان در عدل و فراگير‌ترينشان در جلب خشنودي مردم باشد.»[101]
4. اصل ميانه‌روي: «انحراف به راست و چپ گم‌راهي است و راه مستقيم و ميانه، جاده‌ي وسيع حق است. كتاب باقي ابدي و آثار نبوت بر اين راه پرتوافكن است و از همين راه است پيش‌رفت سنّت؛ و به سوي همين مقصد است گرديدن عاقبت.»[102]
5. اصل آينده‌نگري: «بهترين دليل زيادي عقل، حسن تدبير است».[103] «كسي كه بدون دقت در عاقبت كار دست به اقدام زند، خود را در معرض گرفتاري‌ها قرار مي‌دهد.»[104]
6. اصل مشورت: «هيچ خردمندي از مشورت بي‌نياز نمي‌شود.»[105] «البته با اشخاص ترسو، حريص، دروغ‌گو، جاهل، احمق نبايد مشورت كرد.»[106]
7. اصل پرهيز از شتاب‌زدگي و سستي: «بپرهيز از كارهايي كه وقت انجام دادنشان نرسيده است و از اهمال‌گري در كارهايي كه وقت انجام دادنشان فرا رسيده است و از لجاجت كردن در اموري كه مبهم است و از سستي نمودن در كارها، آن هنگام كه راه عمل روشن شده است. پس هر امري را در جاي خويش قرارده و هر كاري را به موقع خود به انجام رسان.»[107]
8. اصل نفي سلطه: «مبادا بگويي من اكنون بر آنان مسلّطم؛ از من فرمان دادن است و از آنان اطاعت كردن، كه اين عين راه يافتن فساد در دل و خرابي دين و نزديك شدن تغيير و تحوّل است.»[108]
9. اصل پاي‌بندي به عهد و پيمان: «همانا وفا، هم‌زاد راستي است و من هيچ سپري نگه‌دارنده‌تر از وفا سراغ ندارم. آن كه مي‌داند او را چگونه بازگشت‌گاهي است بي‌وفايي نكند. ما در روزگاري به سر مي‌بريم كه بيش‌تر مردم آن بي‌وفايي را زيركي دانند و نادان، آن مردم را چاره‌انديش خوانند. خدايشان كيفر دهد؛ چرا چنين مي‌پندارند؟»[109] «وفاداري، پناه و دژ سروري است.»[110]
10. اصل مساوات: «به او فرمان داد تا با مردمان به نرمي رفتار كند و همه را به يك چشم بنگرد و خويش و بيگانه را در حق برابر شمارد.»[111] «و همه را به يك چشم نگاه كن تا بزرگان در تبعيض تو طمع ستم بر ناتوانان نبندند و ناتوانان از عدالتت مأيوس نگردند.»[112]
11. اصل برپا داشتن حق: «هر كه به حق عمل كند، نجات يابد و رستگار شود.»، «همانا برترين مردم در نظر خدا كسي است كه عمل به حق نزد او محبوب‌تر از باطل باشد؛ گرچه از نفع و قدر او بكاهد و برايش مشكلاتي پيش آرد و باطل براي او منافعي فراهم سازد و برايش رتبت و زيادتي به بار آورد.»[113]
12. اصل خرد ورزي و درايت: «پيشوا و رهبر به قلبي‌ انديشمند و زباني گويا و دلي كه بر اقامه‌ي حق استوار باشد نيازمند است.»[114]
13. اصل علم و آگاهي: «اي مردم، سزاوارترين مردمان به خلافت، قوي‌ترين آنان بدان و داناترينشان به دستورات خداوند است.»[115]
14. اصل توانايي و قوت: «اي مردم، سزاوارترين اشخاص براي حكومت كسي است كه بدان تواناتر باشد».[116]
15. اصل زهد: «براي تو بسنده است رسول خدا(ص) را مقتدا گرداني و راه‌نماي شناخت بدي و عيب‌هاي دنيا و بسياري خواري و زشتي‌هاي فراوانش بداني كه چگونه دل‌بستگي‌هاي آن از او گرفته شده و براي غير او گسترده شده است؛ از نوش آن نخورد و از زيورهايش بهره نبرد».[117]
16. اصل مردمي بودن: رسول خدا مي‌فرمايد: «مردم، خانواده و عيال خدايند، پس محبوب‌ترين مردمان نزد خدا كساني‌اند كه به عيال خدا خدمت كنند و سود برسانند.»[118] اميرالمؤمنين در نامه‌اي به عثمان بن حنيف، والي بصره، فرمود: «آيا بدين بسنده كنم كه مرا اميرمؤمنان گويند و در ناخوشايندي‌هاي روزگار شريك آنان نباشم؟ يا در سختي زندگي نمونه‌اي برايشان نشوم؟»[119]
17. اصل بهره برداري از فرصت‌ها: «فرصت‌ها هم‌چون عبور ابرها مي‌گذرد؛ پس فرصت‌هاي نيك را غنيمت بشماريد.»[120]
18. اصل ارزش‌يابي و تشويق و تنبيه: «مبادا كه نيكوكار و بدكار در نزدت يك‌سان باشند، كه آن رغبت نيكوكار را در نيكي كم كند و بدكردار را به بدي وادار نمايد؛ و درباره‌ي هر يك از آنان، آن را عهده‌‌دار باش كه او بر عهده‌ي خود گرفت.»[121]
19. اصل دقت در گزينش: «سپس در كارگيري كارگزارانت دقّت كن و پس از آزمودن به كارشان گمار و به ميل خود و بي‌مشورت ديگران و از سرخودكامگي مسئوليتي به آنان مسپار كه به ميل خود عمل كردن و به رأي ديگران ننگريستن، ستم‌گري و خيانت است.»[122]
20. اصل رعايت اهليت‌ها: « اندوه من آن است كه نابخردان و نابكاران، فرمان كار اين امت به دست گيرند و مال خداي را دولت باد آورده‌ي خويش شمارند و آن را دست به دست گردانند و بندگان او را بردگان خود گيرند و به خدمت خويش گمارند با صالحان در پيكار باشند و فاسقان را يار.»[123]
21. اصل حساب‌رسي: « شخصي را به جاي خود به عنوان جانشين قرارده و خود به همراه گروهي از يارانت تمام سرزمين سواد (عراق) را منطقه به منطقه بگرديد و از چگونگي رفتار و اعمال كارگزاران جويا شويد و سيره‌ي آنان را مورد بررسي و پي‌گيري قرار دهيد.»[124]

24- مواضع سياسي امام علي(ع)

جامعه‌ي مدينه‌النبي در شرايط سال يازدهم هجري، آخرين سال حيات رسول اكرم(ص)، مركّب از سه گروه بود: مهاجراني كه از مكّه هجرت كرده بودند؛ بوميان مدينه يعني قبايل اوس و خزرج؛ يهوديان كه مشتمل بر سه طايفه‌ي بني‌قينقاع، بني‌نضير و بني‌قريظه بودند.
پيامبر اسلام جهت پيش‌رفت اسلام با يهوديان پيماني بسته و بين مهاجر و انصار نيز عقد اخوّت برقرار نمود.[125] پيامبر(ص) در آخرين گام جهت برقراري وحدت اسلامي به دستور حق تعالي در حجه‌ي الوداع پاسخ مثبت داد و در روز هجدهم ماه ذيالحجه‌ي ‌‌‌به ابلاغ پيام الهي اقدام نمود. «اي رسول آن‌چه از طرف پروردگارت بر تو نازل گرديد ابلاغ نما.»[126]
و پيامبر، دست علي را بالا گرفت و در خطبه‌اي فرمود: «آيا من نسبت به مؤمنان از خودشان برتر نيستم؟ همگي پاسخ مثبت دادند. حضرت فرمود: پس آن كسي كه من مولاي او هستم، علي مولاي اوست. خداوندا ياري كن ياري كننده‌ي او را و دشمن بدار دشمنش را. اي مردم، من بر شما پيشي مي‌گيرم و شما در روز قيامت بر من وارد مي‌شويد و چون وارد شديد، از شما از ثقلين سؤال مي‌كنم؛ پس بنگريد چگونه پس از من در مورد اين دو، عمل مي‌كنيد. مردم گفتند: اين دو ثقل اكبر كدامند اي رسول خدا؟ حضرت فرمود: ثقل بزرگ‌تر، كتاب خداست كه گوشه‌ي آن به دست خداست و گوشه‌ي ديگر آن به دست شما. پس به آن چنگ زنيد و گم‌راه نشويد و آن را تغيير ندهيد. و ثقل ديگر، عترت و اهل بيتم است.[127] ولي پس از رحلت رسول اكرم(ص) عدّه‌اي از مردم در آغاز توطئه‌ها در سقيفه اجتماع كردند و در مسئله‌ي خلافت و رهبري به نزاع برخاستند و تعصّب‌هاي قومي و قبيله‌اي كه در روح عرب ريشه‌ي عميقي داشت، به ظهور پيوست. نزاع مهاجرين و انصار از يك طرف و نزاع اوس و خزرج از طرف ديگر.
اوّلين توطئه و نزاع عرب‌ها با حاكميّت ابوبكر پايان يافت. وي بر فراز منبر رفت و به مردم خطاب كرد: حاكم بر شما شدم در حالي كه بهترين شما نيستم.[128] اين واقعه در حالي اتفاق افتاد كه علي(ع) و اصحاب خالص رسول خدا(ص) به تغسيل و تكفين پيامبر اشتغال داشتند. علي(ع) در برابر اين انحراف، واكنش سريع نشان نداد و حتّي پيشنهاد ابوسفيان مبني بر بيعت با او و كنار زدن ابوبكر را رد كرد؛ چون نيّت ابوسفيان ايجاد اختلاف و فتنه‌انگيزي بود.[129] ولي علي با ابوبكر هم بيعت نكرد تا اين كه با زور از خانه بيرونش آوردند. آن گاه علي، مبارزه در مقابل انحراف مسلمين و حاكميّت جديد را آغاز كرد و با زهرا (س) منزل مهاجرين و انصار مي‌رفت. مخالفان علي(ع) از جمله عمر، مصرّانه تلاش مي‌كردند تا از علي(ع) بيعت بگيرند. بدين جهت، به حريم خانه‌ي فاطمه ـ سلام الله عليها ـ هجوم آوردند. از اين رو، ابوبكر هنگام مرگ با اظهار تأسّف گفت: «اي كاش خانه‌ي فاطمه دختر رسول خدا(ص) را جست‌وجو نكرده بودم و مردم را به داخل آن نفرستاده بودم.‌»[130]
برخورد كينه‌توزانه‌ي ابوبكر و عمر با علي به گونه‌اي بود كه باعث خشم فاطمه گرديد؛ خشمي كه مانع پذيرش او نسبت به دل‌جويي‌هاي آن‌ها شد. به همين دليل تا زمان رحلتش با آن‌ها صحبت نكرد[131] و از علي(ع) خواست تا جنازه‌اش را شبانه دفن كند. دوران خلافت ابوبكر و سپس عمر و عثمان، دوران انزواي سياسي علي(ع) است؛ با اين كه آن‌ها مي‌دانستند كه علي(ع) بر ايشان رجحان دارد. «قسم به خداوند هر آينه خلافت را پسر ابي‌قحافه به صورت پيراهن شخصي خود درآورد و آن را به تن خود كشيد و حال آن كه او به روشني مي‌دانست كه نسبت من به خلافت همانند محور آهنين سنگ زيرين آسيا نسبت به آسياست. سيل از دامن من سرازير مي‌شود و هيچ صاحب بال و پري نمي‌تواند بر بلنداي من اوج بگيرد. پس من لباس خود را در برابر چنين حادثه‌اي رها كردم و دل به خلافت نسپردم و به فكر فرو رفتم كه آيا با دستي كه آن را به سرعت از بيخ قطع كرده بودند، خلافت را به چنگ خود درآورم يا شجاعانه بر ظلمت كوري صبر كنم كه پير در آن فرتوت و كودك در آن پير مي‌شد و مؤمن به سختي در آن رنج مي‌كشيد تا وقتي كه خدا را ملاقات كند. پس ديدم كه صبر كردن بر اين تاريكي كور عاقلانه‌تر است، پس لب فرو بستم و صبر كردم همانند كسي كه در چشمش خاشاك و در گلويش استخوان است، مي‌ديدم كه ميراث من غارت شده است.»[132] پس علي(ع) در دوران خلافت ابوبكر صبر پيشه كرد.
عمر در دوران خلافتش با شتاب‌زدگي، تصميم مي‌گرفت و مرتب گرفتار لغزش‌ها و تناقض‌ها مي‌شد و علي(ع) موضعش در برابر اين انحراف‌ها اين بود كه خطاهايش را به او گوشزد مي‌كرد. حضرت در اين باره مي‌فرمايد: «ملاقات با او رنج‌آور بود و لغزش‌هاي او بسيار و عذر خواهي‌اش هم بسيار بود. پس مصاحبت با او چون سوار شدن بر شتر سركشي بود كه اگر مهارش را سخت نگاه مي‌داشتي، بيني شتر پاره مي‌شد و اگر رهايش مي‌ساختي و به حال خود واگذار مي‌كردي، به پرت‌گاه مي‌افتاد.[133] موضع علي(ع) در خلافت عمر و به دنبال او عثمان، موضع اثباتي بود؛ يعني تلاش مي‌كرد تا آنان را از انحراف‌هاي ديني و سياسي و اجتماعي متنبّه سازد. به ويژه دوران عثمان كه علاوه بر انحراف‌هاي سياسي گرفتار رانت‌خواري، فساد مالي و اقتصادي بود.
يكي از اوّلين موضع‌گيري‌هاي علي(ع) با عثمان، مسئله‌ي قصاص عبدالله‌بن‌عمر بود كه هرمزان را در حالي كه اقرار به اسلام كرد، كشته بود و عثمان گفت من اين حقوق را به عمر بخشيدم، و مسئله‌ي قصاص وي را مسكوت گذاشت. و علي(ع) رسماً خواهان قصاص وي شد.[134] در مقابل تبعيد ابوذر به ربذه و مالك به شام نيز موضع‌گيري نشان داد و به ابوذر خطاب كرد: «اي اباذر، اعتراض و خشم تو براي خدا بود، از جانب كسي كه براي او در خشم شده‌اي اميدوار باش. اين‌ها براي اين از تو مي‌ترسند كه تو دنياي آن‌ها را از بين ببري و تو براي اين از آن‌ها مي‌ترسي كه مبادا دين تو را از بين ببرند؛ تو هم آن‌چه آن‌ها براي آن مي‌ترسند به خودشان واگذار و آن‌چه تو براي آن‌ها مي‌ترسي نگاه دار و از ايشان بگريز. چه‌قدر آن‌ها نيازمندند به آن‌چه كه تو از آن بازشان داشتي و چه بي‌نيازي تو از آن‌چه آن‌ها تو را از آن منع كردند.»[135] انحراف‌هاي اجتماعي به ويژه انحراف اقتصادي عثمان، علي‌رغم نصيحت‌هاي مكرر علي(ع)، افزايش يافت و باعث قتل او گرديد. و مردم تنها نامزد خلافت را علي دانستند.[136] علي(ع) در اين باره مي‌فرمايد: «تا اين كه از عثمان انتقام گرفتيد و بر او وارد شديد؛ وي را كشتيد و پس از آن به سوي من آمديد تا اين كه با من بيعت كنيد؛ پس، از اين كار امتناع ورزيدم و دست خود را پس كشيدم. سپس با من منازعه و مجادله نموديد و دست را گشوديد ولي من آن را جمع كردم. شما دست مرا كشيديد و من آن را جمع كردم. آن قدر بر من ازدحام نموديد كه گمان كردم قصد كشتن هم‌ديگر يا مرا داريد.»[137] هجمه‌ي مردم به علي(ع) سبب شد كه حسن و حسين در زير دست و پا قرار گيرند و لباس علي(ع) پاره گردد.[138] سرانجام، علي(ع) با اصرار فراوان همگان، خلافت را پذيرفت ولي تصريح كرد كه موضع سياسي و اجتماعي من بر طبق قرآن و سنّت نبوي است. و به همين دليل طلحه و زبير كه براي شريك شدن در خلافت با علي(ع) بيعت كرده بودند،[139] در مقابل علي ايستادند.
ابن ابي الحديد گويد: «روز شنبه هجدهم ماه ذي‌الحجه‌ي، فرداي روز بيعت، علي(ع) به مسجد آمد و برنامه‌ي سياسي و حكومتي خويش را كه بر عدالت اجتماعي و اقتصادي استوار بود،‌ براي مردم ترسيم كرد.»[140] و انتقاد بي‌پرده از خلفاي پيشين، احياي سنّت‌هاي رسول خدا در جامعه، قاطعيّت در اجراي عدالت اجتماعي و اقتصادي، لغو امتيازات غير عادلانه را به صراحت بيان كرد و البته از فتنه‌هايي در آينده هشدار داد. علي(ع) جهت اجراي برنامه‌ي خود، زما‌م‌داران عثمان را در ايالات مختلف عزل نمود و افراد صالح و متديّن را گماشت.[141] ولي علي(ع) با مشكلاتي از جمله اشرافيت، اختلافات نژادي، آشفتگي اوضاع داخلي، دنيازدگي، نفاق و جهل مردم روبه‌رو بود؛ بنابراين در خطبه‌هايش، مردم را به معارف اسلامي آگاه مي‌ساخت و عوام را نسبت به جهل‌ها و كاستي‌ها مطلع مي‌نمود. امّا خواص منحرف از جمله ناكثين، قاسطين و مارقين، علي(ع) را در تنگناهاي سياسي و اجتماعي قرار مي‌دادند؛ ولي هيچ‌گاه علي(ع) عدالت را فداي مصالح سياسي و اجتماعي خويش نكرد. جريان ناكثين به رهبري طلحه و زبير و عايشه با شعار خون‌خواهي عثمان (ولي در واقع جهت غصب خلافت) در آغاز حكومت علي(ع) ظاهر گشت؛ به جرم اين كه چرا علي(ع) حاكميّت بصره و كوفه را به طلحه و زبير نبخشيد.[142] علي(ع) با اين كه از قصد توطئه و شورش آن‌ها باخبر بود كه به بهانه‌ي عمره، قصد خروج از مدينه را داشتند، با آن‌ها مخالفت نكرد زيرا علي(ع) كسي را قبل از وقوع عملي مؤاخذه نمي‌كرد.[143] امير مؤمنان(ع) حاكميت را به طلحه و زبير تفويض نكرد؛ زيرا قدرت طلبي افراطي با فرهنگ سياسي علوي سازگاري نداشت. اين دو آن قدر قدرت‌طلب بودند كه حتّي وقت اقامه‌ي نماز جهت امامت، به منازعه مي‌پرداختند.[144] به هر حال، علي(ع) درمقابل دشمنانش ايستاد ولي پيش دستي نكرد و حتّي درعقب انداختن جنگ تلاش مي‌كرد تا شايد عده‌اي هدايت يابند و از تاريكي و ظلمت به روشنايي دست يازند.[145] مخالفان علي(ع) به سرعت در جنگ جمل شكست خوردند و موضع علي(ع) در قبال اصحاب جمل از جنگ با عفو عمومي و كنترل اوضاع همراه بود. ولي جنگ جمل، كينه‌ها و حسّ انتقام‌جويي را زنده كرد و دست آويزي براي معاويه جهت مخالفت با علي(ع) را مهيّا كرد و بستر فتنه‌ي جدّي‌تري يعني حضور قاسطين و بي‌بهرگان از انصاف و عدالت را آماده ساخت؛ زيرا معاويه بر شام حاكم بود. شام از آغاز گرايشش به اسلام با خاندان ابوسفيان در ارتباط بود و اسلام را از زبان آن‌ها شناخت؛ بنابراين تا آخرين نفس، معاويه را بر ضد علي(ع) همراهي كردند و معاويه با شعار خون‌خواهي عثمان، جنگ صفين را تحقق بخشيد. امام جهت مبارزه با معاويه، مركز حكومت را به كوفه تغيير داد تا به شام نزديك شود و با نامه‌ها و خطبه‌هاي خويش بر صحّت و درستي حكومت و خلافت خويش و عدم دخالت وي در كشتن عثمان و ابراز عدم سزاواري معاويه در جهت تصدّي رهبري جامعه مردم را آگاه ساخت[146] و از طرف ديگر سپاه را به طرف شام گسيل داد.
درگيري به سمت توفيق سپاه علي(ع) پيش رفت كه نقشه‌ي عمروعاص اجرا شد و مسئله‌ي حكميّت تحقق يافت و تفرقه، سپاه علي(ع) را در برگرفت و علي(ع) را نيز در پذيرش حكميّت مجبور ساخت و علي(ع) نيز نمايندگي ابوموسي اشعري را از روي اكراه پذيرفت و همين، سبب تحقق جرياني به نام مارقين و خوارج شد.
اوّلين واكنش رسمي امام در مقابل خوارج، فرستادن عبدالله بن عباس به عنوان نماينده‌ي خود جهت بحث و مناظره با آن‌ها بود؛[147] ولي خوارج نپذيرفتند وبراي جنگ با امام خود را آماده كردند و امام در مقابل آن‌ها ايستاد و علي‌رغم اهانت‌هاي متعدد به وي در مجامع عمومي، تنها به دليل قتل شيعيانش با آن‌ها مقابله كرد؛ ولي قبل از جنگ نهروان، با آن‌ها به بحث و مناظره پرداخت و سپس با غير مهتديان به جنگ برخاست و فرمود: «اي مردم، من چشم فتنه و فساد را كور كردم و غير از من كسي جرأت دفع آن فتنه و فساد را نداشت در حالي كه تاريكي در آن موج زده و سختي آن رو به فزوني نهاده بود.»[148]

25- علي(ع)؛ قاطعيت يا تساهل؟

پرسش مهمّي كه در دوران معاصر، ذهن مردم ما را مشغول ساخته است، مسئله‌ي تساهل و قاطعيّت است و اين كه آيا در اجراي احكام الهي بايد گرفتار تولرانس و تساهل شد يا اين كه بايد زما‌م‌داران، قاطعيّت و جدّيت را سياست خويش سازند. آنان كه مدّعي پيروي علي(ع) و سيره و سنّت علوي‌اند، بر اين مطلب واقفند كه علي(ع) قاطعيّت را بر مصلحت سنجي و منفعت‌طلبي مقدّم مي‌داشت و اينك نمونه‌هايي از اين سنّت علوي بهرا بر مي‌شماريم:
1. قدامة بن مظعون، شراب آشاميده بود و عمر، تصميم بر اجراي حد اسلام گرفت. قدامه با استناد به آيه‌ي نودوسوم مائده،[149] عمربن‌خطاب را قانع كرد كه حد را از وي ساقط كند. عمر، علي‌رغم اين كه استدلال او را پذيرفت، از حضرت علي(ع) نيز مطلب را جويا شد. و حضرت فرمود: «قدامه و هر كس ديگر، اين حرام را مرتكب شود، از اهل آيه‌ي شريفه نيست؛ زيرا كساني كه ايمان آورده عمل صالح را انجام مي‌دهند، حرام خدا را حلال نمي‌شمارند. پس قدامه را برگردان و بگو از آن‌چه گفته، توبه كند و پس از توبه بر گفته‌اش، حد الهي را بر عملش اقامه كن و اگر از تو سرپيچي كند او را بكش؛ زيرا به واسطه‌ي حلال شمردن حرام الهي از دين خارج شده و خونش مباح گرديده است.»[150]
2. وقتي عمربن‌خطاب با شش ضربت چاقوي ابولؤلؤ به بستر مرگ گرفتار شد، عبيدالله پسر عمر، هرمزان، سردار ايراني تازه مسلمان و دختر خردسال ابولؤلؤ را كشت؛ در حالي كه هنوز عمر زنده بود. استدلال عبيدالله اين بود كه در خلوت، هرمزان را ديدم كه بر كشتن پدرم، ابولؤلؤ را ترغيب مي‌كند. عمر وصيّت كرد كه اگر از دنيا رفتم، براي تأييد سخنان پسرم، گواهي بخواهيد، اگر نياورد، عبيدالله را به جرم قتل هرمزان بكشيد. دوره‌ي حاكميّت عثمان فرا رسيد، ولي عثمان، علي‌رغم وصيّت عمر و حكم الهي تصريح كرد كه من از گناه عبيدالله‌بن‌عمر گذشتم، ولي علي(ع) بر كشتن عبيدالله اصرار ورزيد. عثمان گفت من خون‌بهاي او را مي‌پردازم. امام(ع) با اين عمل‌كرد عثمان به شدّت مخالفت كرد و به عبيدالله‌بن‌عمر‌خطاب كرد: «اگر دستم به تو رسد، تو را به قصاص خون هرمزان خواهم كشت». و عثمان نيز عبيدالله را مخفيانه به كوفه روانه كرد.‌[151]
3. تاريخ، شاهد بي‌وفايي عثمان نسبت به وعده‌ها و پيمآن‌هاي آغاز خلافتش بود؛ نه به كتاب خدا و سنّت پيامبر توجّهي كرد و نه به سيره‌ي ابوبكر و عمر وفادار ماند. در آغاز خلافتش، مروان‌بن‌حكم و پدرش حكم‌بن‌ابي‌العاص را كه تبعيدشدگان پيامبر و ابوبكر و عمر بودند، به مدينه فراخواند و پيراهني از پارچه‌ي گران‌بها به آن‌ها هديه كرد. و مردم به ويژه اصحاب پيامبر(ص) را نگران ساخت. دخترش ام ابّان را به مروان‌بن‌حكم داد. دختر ديگرش، عايشه را به همسري حارث‌بن‌حكم و يك پنجم غنايم افريقا يعني پانصد هزار دينار طلا را به مروان و سيصد هزار درهم به حارث بن حكم و سيصدهزار درهم ديگر به پدر آن‌ها، حكم‌بن‌ابي‌العاص و صدهزار درهم نيز به سعيد‌بن‌عاص بخشيد. وليدبن‌عقبه، فرمان‌دار كوفه، صدهزار سكّه از عبدالله‌بن‌مسعود كه خزانه‌دار و كارگزار بيت‌المال دولت عثمان بود، قرض گرفت و پرداخت نكرد و عثمان در نامه‌اي به عبدالله‌بن‌مسعود نوشت: «تو خزانه‌دار مايي و بسم الله الرحمن الرحيم؛ پس براي آن‌چه وليد از اموال ستانده كاري به وي نداشته باش.» عبدالله‌بن‌مسعود، كليد خزانه را بر زمين انداخت و فرياد زد، من گمان مي‌كردم خزانه‌دار مسلمانانم. اين سنّت زشت و ناپسند ادامه يافت به گونه‌اي كه عثمان به ابوسفيان، دويست هزار درهم و به عبدالله‌بن‌خالد‌بن‌اسيد‌اموي سيصدهزار درهم از بيت‌المال بخشيد. علي(ع) به شدّت با اين رانت‌خواري و فساد مالي عثمان مخالفت كرد و به او هشدار داد كه مردم، براي جلوگيري از اين كارها برمي‌خيزند و ميان تو و خواسته‌ات جدايي مي‌اندازند. ثروت اندوزي بني‌اميّه در زمان عثمان در حالي بود كه اصحاب خالص پيامبر، گوشه‌نشين شدند. و دولت جاهليّت قريش بر آن‌ها حاكم گرديد. ابوذر به ربذه تبعيد شد و در خلوت و تنهايي كنار يگانه دخترش، سر بر بالين خاك نهاد و به زيارت پيامبرش شتافت. عبدالله‌بن‌مسعود را با خشونت از مسجد بيرون انداختند و دنده‌اش را شكستند. فساد مالي در شش سال آخر خلافت عثمان به اوج خود رسيد و سبب شورش مردم شد. آشوب و آشفتگي، جامعه‌ي اسلامي را فرا گرفت و علي(ع) علي‌رغم مخالفت با فساد مالي و اداري عثمان، در صدد اصلاح و آرامش امور بود. يك بار محيط را آرام كرد و با گفتار پيامبر او را هشدار داد كه فرمود: «روز قيامت، پيشواي ستم‌گر را مي‌آورند در حالتي كه ياوري ندارد و عذرخواهي همراه او نيست؛ پس در آتش دوزخ افكنده شود و در آتش مي‌گردد مانند گردش آسياب؛ آن‌گاه در اعماق دوزخ بازداشته مي‌شود.» امّا وي درس نگرفت و در گرداب آشوب مردم غرق شد.[152]
زما‌م‌داران شريف، آگاه باشند كه عثمان در حالي به قتل رسيد كه با زبان روزه به تلاوت قرآن مشغول بود و خونش در حال مرگ بر صفحه‌هاي قرآن ريخت. و اين روي‌داد، چيزي جز محصول عمل‌كرد و انحراف مالي و اداري عثمان نبود.
4. وقتي مردم، مانند موي گردن كفتار، به دور علي(ع) ريختند و از هر طرف به سوي او هجوم آوردند، به گونه‌اي كه حسن و حسين به زير دست و پا رفتند و لباس حضرت پاره شد،[153] امام علي(ع)، حكومت را پذيرفت و فرمود: «بدانيد اگر من دعوت شما را بپذيرم، طبق آن‌چه خود مي‌دانم رفتار خواهم نمود، نه آن‌چه ديگران پيش از من كردند. و به سخن گوينده و سرزنش توبيخ كننده گوش فرا نمي‌دهم».[154] اين سخن كسي است كه دل‌بستگي به دنيا و حكومت ندارد و به خدا قسم مي‌خورد كه اگر حجّت با اين جمعيت انبوه تمام نمي‌شد و عهد خداوند متعال مبني بر مقابله‌ي علما با ظلم ستم‌گران نبود، هر آينه ريسمان و مهار شتر خلافت را بر كوهانش مي‌انداختم و آخر خلافت را به كاسه‌ي اوّل آن سيراب مي‌كردم و دريافتيد كه اين دنياي شما نزد من خوارتر و بي‌مقدارتر از عطسه‌ي يك بز است.[155] و نيز فرمود: «به خدا اين كفش، نزد من از امارت و حكومت بر شما، محبوب‌تر است؛ مگر اين كه حقّي را ثابت گردانم يا باطلي را براندازم.»[156] و فرمود: «آيا به من دستور مي‌دهيد كه براي حكومت بر مردم از بيداد و ستم ياري بخواهم. به خدا، هرگز چنين نكنم؛ مادامي كه شب و روز در پي هم آيند و ستاره‌اي در آسمان دركمين ستاره‌ي ديگري‌ست. اگر اين مال، مال خودم بود، آن را به يك‌سان ميان مسلمانان تقسيم مي‌كردم تا چه رسد به اين كه مال، مال خداست.»[157]
امام از ابتداي حكومت، تقسيم بيت‌المال و عطايا را به صورت عادلانه انجام داد و كسي را بر كسي مقدّم نداشت و پيش‌كسوتان به اسلام بر تازه مسلمانان، برتري نداشتند. تمايزي ميان عرب و عجم و سياه و سفيد قائل نبود و به همين دليل، امام مورد اعتراض برخي از نور چشمان دولت عثمان به ويژه طلحه و زبير قرار گرفت. روزي اين دو نفر نزد امام آمده، گله كردند كه چرا در مسائل حكومت با ما مشورت نمي‌كني و از ما كمك نمي‌خواهي؟ امام پاسخ داد: «آيا به من نمي‌گوييد كه شما در چه چيز حق داشته‌ايد كه شما را از آن حق باز داشته‌ام و يا كدام نصيب و بهره‌اي از بيت‌المال بوده كه خود برداشته و به شما نداده‌ام و يا كدام حق و دعوايي بود كه يكي از مسلمانان نزد من آورده از بيان حكم آن عاجز و ناتوان بوده‌ام يا به آن نادان بوده و در حكم آن اشتباه كرده‌ام.»[158] ولي طلحه و زبير به دليل قاطعيّت امام، به مقابله‌ي با او پرداختند و به همراهي عايشه و به بهانه‌ي قتل عثمان، جنگ جمل را ترتيب دادند. عايشه فرمان‌دهي سپاهي را به عهده گرفت. وي در واقع به دنبال به خلافت رساندن طلحه بود؛ به همين دليل، سعيد‌بن‌عاص اموي در بين راه مكّه به بصره، لشكركشي عايشه را كه ديد، گفت: خون عثمان بهانه و فريبي بيش نيست و اين جنگ براي رسيدن خلافت به بني تميم است و من خود را فداي اين خواسته نمي‌كنم و از نيمه‌ي راه به مكّه رفت.[159] جريان ناكثين و پيمان شكنان، با قتل طلحه و زبير و شكست عايشه به فرجام رسيد.
5.امام در مقابله با قاسطين و معاويه و قوم بني‌اميّه نيز قاطعيّت نشان داد و جنگ با آن‌ها را بدون هيچ‌گونه ترديد پذيرا شد و فرمود: «و امّا سخن در اين كه مرا در جنگ با اهل شام ترديدي است، به خدا يك روز جنگ را به تأخير نينداختم، مگر براي آن كه مي‌خواهم گروهي از ايشان به من ملحق گرديده و هدايت شوند، به چشم كور خود نور روشني را هم ببينند؛ و اين تأمّل و درنگ در كارزار نزد من، محبوب‌تر است از اين كه گم‌راهان را بكشم.»[160] امام، مخوف‌ترين فتنه‌ها را فتنه‌ي بني‌اميّه دانست و آن را فتنه‌ي كور و تاريك توصيف كرد.[161]
سرّ اين سخن، اين بود كه معاويه به گونه‌اي خود را بر شاميان معرّفي كرد كه گويا تنها انديشمند اسلامي اوست. به همين دليل، وقتي نماز جمعه را روز چهارشنبه مي‌خواند، كسي بر او اعتراض نمي‌كند.[162] امام(ع) با قاطعيّت در مقابل معاويه ايستاد و ضمن بيان شخصيّت ننگ‌بار معاويه،[163] تصريح كرد كه اسلام، در گذشته بين ما و شما فاصله انداخت. ما به رسالت محمّد(ص) ايمان آورديم و شما كافر شديد و شمشيري كه با آن جدّ و دايي و برادرت را در يك جا (جنگ بدر) به خاك انداختم، اكنون نزد من است.»[164] معاويه، خواهان ابقاي خود بر حكومت شام بود، ولي امام(ع) با قاطعيّت تمام اين انتصاب را مشروع نمي‌دانست. علاوه بر اين كه از نظر سياسي آن را غير استراتژيك قلمداد مي‌كرد؛ زيرا علي(ع) با ابقاي معاويه بر حكومت شام به معاويه مشروعيّت مي‌بخشيد. آن‌گاه با قدرت قوي‌تري در مقابل حضرت مي‌ايستاد. به هر حال، امام، فرمان‌داري معاويه بر شام را نپذيرفت و فرمود: «و امّا اين كه فرمان‌داري شام را از من خواستي، من كسي نيستم كه آن‌چه را كه ديروز تو را از آن بازداشتم، امروز به تو ببخشم.»[165] «چيزي را از من خواستي كه شايسته‌ي آن نيستي و از سرچشمه‌ي آن به‌دوري.»[166]
6. قضيّه‌ي خوارج، نمونه‌ي ديگري از قاطعيّت امام(ع) را نشان مي‌دهد. البتّه حضرت با توجّه به جهل و خشكه مقدّسي اهل نهروان، با آن‌ها با مدارا برخورد كرد. آگاهي و آموزش را بر جنگ با آن‌ها مقدّم داشت؛ مسئله‌ي حكميّت را براي آن‌ها توضيح داد و خطاي آن‌ها بر تفسير آيه‌ي (لا حُكم الاّ لله) را آشكار ساخت و ضرورت وجود حاكم و والي بر هر جامعه، اعم از حاكم نيكوكار و بدكار، را تبيين نمود.[167]
سرانجام، خوارج تصميم گرفتند از كوفه بيرون روند و مشكل ديگري بر جامعه‌ي اسلامي بيفزايند و دل علي(ع) را به درد ديگري مبتلا سازند. انتقادهاي سياسي به حزب و مسلك سياسي و اعتقادي بدل شده و برخي از اصحاب و دوست‌داران امام(ع) را به قتل رساندند. امام(ع) مهلت را روا ندانسته، علي‌رغم اين كه از مأمور خود، ابن عباس، شنيد كه پيشاني خوارج از كثرت سجده، پينه بسته و دستشان مانند پاي شتر خشن و سفت شده و جامه‌اي فرسوده بر تن كرده و اراده‌اي مصمّم دارند،[168] به سمت آنان رفت و با استدلال، مكر و نيرنگ اهل شام، به ويژه بر نيزه قرار دادن قرآن‌ها را آشكار ساخت و انحراف آن‌ها را بيان كرد.[169] هشت هزار تن از خوارج با سخنان امام از تصميم خود برگشتند. امام با قاطعيّت تمام، با چهار هزار تن ديگر جنگيد و همه‌ي آن‌ها را جز اندكي به قتل رساند.
7. عبدالله‌بن‌زمعة كه از اصحاب وفادار امام علي(ع) بود، روزي نزد حضرتش آمد و چيزي كه حق او نبود از حضرت طلبيد، امام فرمود: «اين مال نه از آنِ من است و نه از آنِ تو؛ بلكه غنيمت مسلمانان و اندوخته‌ي شمشيرهاي ايشان است. اگر با آنان در كارزارشان شريك بوده‌اي، تو را هم مانند آنان نصيب و بهره مي‌باشد و اگر نه، چيده‌دست‌هاي آنان براي دهن‌هاي ديگران نمي‌باشد.»[170] امام(ع) همين پاسخ را به اُسامة ‌بن ‌زيد بن‌ حارثه، صحابي محبوب پيامبر، داد. وقتي كه به علي(ع) پيغام داد كه عطاي مرا به من بفرست. امام پاسخ داد: «اين مال از آن كسي است كه بر آن جهاد كرده باشد؛ ليكن مرا در مدينه مالي موجود است؛ هر چه مي‌خواهي از مال خودم براي خود بردار و بگير.»[171]
8. امام(ع) به زياد ‌بن ‌ابيه، والي بصره نوشت: «به خدا سوگند، سوگندي از روي صداقت، كه اگر به من گزارش رسد تو در بيت‌المال مسلمانان به كم يا زياد خيانت كرده‌اي و بر خلاف دستور، صرف نموده‌اي، بر تو سخت خواهم گرفت؛ چنان سخت گرفتني كه تو را كم مايه و گران پشت و ذليل و خوار گرداند».[172]
9. عقيل، برادر علي(ع) كه ده سال از او بزرگ‌تر بود و ضعف پيري، نابينايش ساخته بود، نزد حضرت آمد و از فقر ناليد و يك من گندم بيش از سهم خود از امام خواست و بر خواسته‌اش اصرار ورزيد. امام با اين كه از وضع رقّت‌بار برادرش آگاه بود، به دليل مسئوليتش در برابر بيت‌المال مسلمين و احكام الهي، خواسته‌ي او را اجابت نكرد و با كلامي جان‌سوز فرمود: «به خدا، عقيل را در فقري جان‌كاه ديدم كه يك من گندم از بيت‌المال شما مردم درخواست نمود و پسرهاي او را ديدم كه از شدّت فقر، موهاي غبارآلود و رنگ‌هاي تيره داشتند؛ گويي كه رخسارشان با نيل سياه شده بود. عقيل در خواسته‌اش اصرار مي‌كرد و سخن را تكرار مي‌نمود و من به سخنش گوش فرا مي‌دادم. او مي‌پنداشت كه دينم را به او فروخته، از روش خويش دست برداشته، دنبال او مي‌روم. پس تكّه آهني را براي او گداخته كردم، نزديك بدنش بردم تا عبرت گيرد؛ از درد آن مانند بيماري بناليد كه نزديك بود از اثر آن بسوزد. به او گفتم: اي عقيل، مادران در سوگ تو بگريند، آيا از پاره‌ي آهني كه آدمي آن را به بازي گداخته، ناله مي‌كني و مرا به سوي آتشي كه خداوند آن را به خشم خود افروخته مي‌كشاني؟! آيا تو از اين رنج، ناله مي‌كني و من از آتش دوزخ ننالم؟!
10. امام از حضور عثمان‌بن‌حنيف فرمان‌دار بصره، در مهماني فارغ از تهيدستان، مطّلع شد و با نامه‌ي ذيل او را مؤاخذه كرد: «اي پسر حُنيف، به من گزارش شده كه يكي از جوانان اهل بصره، تو را به مهماني دعوت كرده و تو شتابان به آن مجلس رفتي. خورش‌هاي رنگارنگ برايت خواسته و كاسه‌هاي بزرگ غذا به سويت آورده مي‌شد و نمي‌پنداشتم كه تو به مهماني مردمي رو آوردي كه نيازمندانشان را از درِ خانه برانند و توان‌گرشان را به خود بخوانند… بدان كه پيشواي شما از دنياي خود به دو جامه‌ي كهنه و از خوراكش به دو قرص نان در روز اكتفا كرده است و البتّه شما بر چنين رفتاري توانا نيستيد؛ ولي مرا به پرهيزكاري و كوشش و پاك‌دامني و درست‌كاري ياري دهيد. به خدا سوگند، از دنياي شما، طلايي نيندوخته و از غنايم آن، مال فراواني ذخيره نكرده و با كهنه جامه‌اي كه در بردارم، جامه‌ي كهنه‌ي ديگري تدارك ننمودم. شايد در حجاز يا يمامه كسي باشد كه به قرص ناني دست‌رسي نداشته باشد و سير شدن را به ياد ندارد و دور باد كه من با شكم سير بخوابم و در پيرامونم شكم‌هاي گرسنه و جگرهاي تشنه و تفتيده سر بر بالين مي‌گذارند.[173]
11. ام هاني، خواهر حضرت كه مي‌پنداشت امام به وي بيش از ديگران عنايت دارد، نزد حضرت شتافت. اميرمؤمنان بيست‌ درهم از بيت‌المال به او داد. ام هاني از كنيز غير عربش پرسيد: چه‌قدر دريافت داشتي؟ كنيز پاسخ داد: بيست درهم. ام هاني از برخورد علي(ع) خشم‌گين شد و بيرون رفت. حضرت به او فرمود: برو، خدايت بيامرزد. ما در كتاب خدا فرزندان اسماعيل را از فرزندان اسحاق برتر نيافتيم.[174]
12. عبدالله بن جعفر بن ابي‌طالب، همسر حضرت زينب و پدر پنج شهيد كه سه تن آن‌ها در كربلا و دو فرزند ديگرش در واقعه‌ي حرّه در مدينه به شهادت رسيدند، به سبب تنگ‌دستي به اميرمؤمنان رو آورد و گفت: اي امير مؤمنان، اگر صلاح مي‌دانيد، دستور دهيد مقداري از بيت‌المال به من كمك شود. به خدا سوگند، جز فروش چهارپايي كه مرا بدين سو‌ي و آن سو‌ي مي‌برد، راهي براي تأمين مخارج زندگي ندارم. حضرت فرمود: نه، به خدا سوگند، چيزي ندارم كه به تو دهم؛ مگر آن كه دستور دهي عمويت به دزدي دست گشايد و ره‌آوردش را در اختيارت قرار دهد.[175]
13. ام عثمان، روزي نزد همسرش، امام علي(ع) شتافت. مقداري گل ميخك در برابر امام بود. ام عثمان گفت: شاخه‌اي از اين گل به دخترم هديه كن تا گردن‌بندي سازد. حضرت يك درهم به او داد و فرمود: اين كه مي‌بيني سهم همه‌ي مسلمانان است. صبر كن وقتي سهم‌مان را دريافت داشتيم، به دخترت هبه كنيم.[176]
14. علي بن رافع، خزانه‌دار بيت‌المال، مي‌گويد: يكي از دختران علي(ع) گردن‌بند مرواريدي از من به عاريه گرفت تا در ايام عيد قربان استفاده كند و پس از سه روز باز برگرداند. علي(ع) آن مرواريد را بر گردن دخترش ديد و به من فرمود: به مسلمانان خيانت مي‌كني؟ ماجرا را به حضرت باز گفتم و توضيح دادم كه در صورت تلف شدن، خود، جبران خسارت را تضمين كرده‌ام. حضرت فرمود: همين امروز آن را بازگردان و بكوش ديگر به چنين كرداري دست نيازي كه با بازخواست و كيفر شديد روبه‌رو خواهي شد. سپس فرمود: اگر دخترم اين گردن‌بند را از راهي جز عاريه‌ي تضمين شده گرفته بود، نخستين زن هاشمي بود كه دستش به خاطر سرقت از بيت‌المال بريده مي‌شد.[177]

26- علي(ع) و مبارزه با بدعت‌ها

پس از وفات پيامبر(ص) بدعت‌ها و آموزه‌هاي ناسازگار با كتاب و سنّت، به صورت گسترده ظهور كرد. رسول خدا(ص) قبل از وفات چنين حادثه‌اي را پيش‌بيني كرده بود؛ بر اين اساس وقتي از او سؤال شد كه جانشينان شما چه كساني‌اند؟ فرمود: كساني كه سنّت مرا زنده نگه دارند.[178] به علي(ع) فرمود: تو براي حفظ سنّت من خواهي جنگيد.[179]
اولين بدعت كه اساس همه‌ي بدعت‌هاي بعدي بود، مخالفت با جانشيني و خلافت اميرمؤمنان است. گروهي در سقيفه جمع شدند و خليفه‌اي برگزيدند و خليفه‌ي اول نيز وقت فرا رسيدن اجل، خلافت را به عقد ديگري درآورد و اين دو، خلافت را چون شتر مادّه پنداشته و هر يك به پستان او چسبيده و سخت آن را دوشيدند و نوشيدند. خليفه‌ي دوم نيز چون زندگاني‌اش به سرآمد، گروهي را نامزد كرد؛ گرچه علي(ع) نيز داخل جمع بود امّا ساير اعضا به گونه‌اي انتخاب شدند تا خليفه‌ي سوّم گزينش شود و علي(ع) باز به حاشيه بنشيند و اين سومين، با روي كار آمدنش، به خوردن بيت‌المال و نشاندن خويشاوندان بر مناصب اجرايي و حكومتي همت گماشت.[180]
منع كتابت حديث و جمع‌آوري احاديث نبي(ص) و سوزانيدن آن‌ها، بدعت ديگري است كه عمر انجام داد. وي دستور داد: احاديث، جمع‌آوري و سوزانده شود. آن گاه به شهرهاي مسلمانان نامه نوشت كه هر كس نوشته‌اي دارد، از بين ببرد. البته ابوبكر، قبل از عمر، پانصد حديث را از بين برد.[181] عمر، به دنبال اين پي‌آمد اسف‌بار، نقل احاديث پيامبر(ص) را منع كرد. اين روي‌كرد در اواخر عمر شريف نبي اكرم(ص) در رفتار عمر هويدا بود. او در برابر دستور پيامبر(ص) كه فرمود: «من مي‌خواهم چيزي بنويسم تا پس از من گم‌راه نشويد» ايستاد و صريحاً گفت: «حسبنا كتاب الله»؛[182]كتاب خدا كافي است و نيازي به سنّت نداريم.
سوّمين بدعت خلفاي سه‌گانه پس از رسول الله(ص) كه زاييده‌ي بدعت پيشين است، اجتهادهاي در مقابل نص قرآن و سنّت بود. با حذف سنّت نبوي، قرآن نيز به حاشيه نشست و اجتهادهاي مخالف كتاب و سنّت، مانند حذف سهم مؤلفه قلوبهم از مصارف زكات، ‌شرعي شمردن سه طلاق در يك مجلس، غيرقانوني دانستن متعه‌ي حج و متعه‌ي نساء، حذف «حيّ علي خيرالعمل» از اذان، تمام خواندن نماز در مني و جماعت خواندن نماز تراويح در شب‌هاي ماه رمضان و... رونق پيدا كرد.[183]
گماردن فاسقان و منافقاني چون معاويه، مغيرة بن شعبه، مروان بن حكم و وليد بن عقبه، از بدترين بدعت‌هاي خلفاي صدر اسلام است كه منجر به روي كارآمدن بني‌اميه و دشمنان نبي‌اكرم(ص) شد كه در اولين گام‌هاي حكومت، آن‌ها به ايجاد فرقه‌هاي مختلف، همت گماشتند؛ فرقه‌هايي كه نه به دنبال راه پيامبر بودند و نه پذيراي كردار وصي او؛ گويي هر يك از آن‌ها امام خويش‌اند.[184]
اين بدعت‌هاي در دين، پي‌آمدهاي ناگواري را براي جامعه‌ي اسلامي به ارمغان آورد. برجا ماندن تعدادي از آداب ظاهري و حذف گوهر و محتواي اسلام، از بدترين و تاريك‌ترين پي‌آمدهاي اين جريان است. امام فرمود: «اي مردم، به زودي بر شما روزگاري خواهد آمد كه اسلام را از حقيقت آن واژگون سازند، هم‌چون ظرفي كه واژگونش كنند و آن را از آن‌چه در درون دارد، تهي سازند.»[185] متروك ساختن قرآن، نسبت دادن سهو و نسيان و گناه به پيامبر(ص)، سبّ و لعن اهل‌بيت عليهم السلام به ويژه امير مؤمنان(ع)، ظهور حكومت‌هاي فاسد و ستم‌گري چون معاويه و يزيد و ساير ستم‌گران بني‌العباس، خرافات و افسانه‌سرايي و جعل احاديث و شيوع اسرائيليات و تعليم تورات به جاي قرآن، نمونه‌هايي از پي‌آمدهاي بدعت است.
جامعه در اين دوران، گرفتار فتنه و سرگرداني گشت. همه چيز براي مردم غبارآلود شد و هيچ حقيقت روشني براي مردم نمايان نبود. حقيقت و باطل براي مسلمانان مختلط گشته، سرگرداني و حيرت وجود آن‌ها را فرا گرفته بود. حضرت علي(ع) به اين حقيقت خبرداد و از زبان پيامبر اكرم(ص) گزارش داد كه امت من، پس از من به زودي گرفتار فتنه مي‌گردند.[186] امام(ع) پس از بيست و پنج سال مظلوميت، با اصرار فراوان مردم، بر منصب حكومت دست يافت و براي تحقق نظام عادلانه و برخورد با ظلم و بي‌عدالتي، به احياي سنّت و مقابله با بدعت‌ها پرداخت و براي احياي سنّت‌ها و ارزش‌هاي ديني، به شدت با جاهليت جديد، عصر خلفاي سه گانه، مبارزه نمود. انحراف‌ها و اعوجاج‌هاي دوران خلفاي سه‌گانه را براي مردم بيان كرد[187] و وفاداري به پيامبر(ص) و احياي سنّت نبوي و ارزش‌هاي اصيل اسلامي را نشان داد.[188] عدالت را به حدّي گستراند كه حتي به مطالبات نزديكان خود، چون عقيل، اعتنا نورزيد و بيش از حقشان به آن‌ها نپرداخت.[189] صريحاً‌ فرمود: «من شما را به راه و روش پيامبرتان(ص) خواهم برد.»[190] «من به خاطر هيچ كس، سنّت رسول خد(ص) را رها نمي‌كنم.»[191] «اگر دو پايم در اين لغزش‌گاه استوار ماند و اين فتنه‌هاي برخاسته بخوابد، چيزهاي زيادي را دگرگون مي‌كنم.»[192]
علي(ع) به خلاف خلفاي پيشين، مردم را به تدوين احاديث نبوي و حفظ سند آن‌ها تشويق كرد و اين سنّت توسط امامان بعدي استمرار يافت.[193]
روش ديگري كه امير مؤمنان(ع) در برابر بدعت‌ها به كار گرفت، شناساندن پيامبر(ص) و خاندان او‌(ع) و نيز شخصيت خود به مردم بود، تا مردم به جاي انسان‌هاي فاسق و منحرف، از اين خاندان الگو بگيرند و هدايت و سعادت خود را دست يابند. در وصيت خود فرمود: «خدا، چيزي را شريك او مسازيد؛ محمد(ص)، سنّت او را ضايع ننماييد؛ اين دو ستون را بر پا داريد و اين دو چراغ را افروخته نگه‌داريد.»[194]
«هر كس از شما در بستر خود، جان سپرد در حالي كه حقّ پروردگار خود و فرستاده‌ي او و اهل‌بيتش را بشناسد، شهيد مرده و اجر او با كردگار است.»[195] «ما درخت نبوّتيم، فرودآمدن‌گاه رسالت و جاي رفت و آمد فرشتگان رحمت و كانون‌هاي دانش و چشمه‌سارهاي بينش. ياور و دوست ما، اميد رحمت مي‌برد و دشمن و كينه‌جوي ما، انتظار قهر و ‌سطوت.»[196] فرمود: «من جانشين رسول خدا(ص) در ميان شما هستم. من راه‌نماي شما و نجات دهنده‌ي شما از گم‌راهي و جهنم هستم. من در ميان شما چون چراغ در تاريكي هستم. من و رسول خدا(ص) از يك شاخه‌ايم. من قسمت كننده‌ي بهشت و جهنم و صاحب حوض كوثر و اعرافم. اگر پرده‌ي حقايق از چهره‌ي عالم كنار رود، بر يقين من افزوده نمي‌شود.»[197]
فعاليت ديگر علي(ع) در جامعه‌ي علوي، تصفيه سازي احاديث بود. به مردم فرمود: «در دست شما، حق و باطل، ناسخ و منسوخ، عام و خاص، محكم و متشابه است. احاديث دروغي به پيامبر نسبت داده‌اند...»[198] برخورد با اسرائيليات و آموزه‌هاي فرهنگي اهل كتاب و افسانه‌سرايي نيز از سياست‌هاي حضرت علي(ع) بود.[199]

27- فتنه‌ها و فتنه‌زدايي‌ها

علي(ع)، دوراني را سپري كرد كه با انواع فتنه‌ها، مكرها و توطئه‌ها روبه‌رو بود؛ فتنه‌هايي كه حتي در زمان حيات پيامبر(ص) ظهور و بروز داشت. فتنه‌ي مخالفت قريش با جانشيني علي(ع) ،[200] فتنه‌ي قلم و دوات،[201] فتنه‌ي سقيفه‌ي بني‌ساعده،[202] فتنه‌ي انتخاب عمر و عثمان، فتنه‌ي ناكثين،[203] فتنه‌ي قاسطين،[204] فتنه‌ي حكميّت و فريب خوردن ابوموسي اشعري از عمروعاص،[205] فتنه‌ي مارقين و خوارج[206] نمونه‌هايي از فتنه‌هاي دوران علوي است براي تبيين بيشتر اين عنصر هولناك و بهره‌گيري ما در زمان معاصر به معناي لغوي فتنه و عوامل، آثار منفي آن و روش برخورد امام با فتنه را بيان مي‌كنيم.

لغت شناسي فتنه
فتنه در لغت به معناي آزمايش، فريبندگي، اضطراب انديشه، عذاب، گم‌راهي، وسوسه، بيماري، آشوب، مال، اولاد، اختلاف كردن مردم در رأي و تدبير، كفر، گداختن و در آتش انداختن سيم و زر جهت امتحان به كار رفته است.[207] البته معاني مذكور را مي‌توان به دو دسته‌ي معاني مفهومي فتنه و معاني مصداقي فتنه دسته‌بندي كرد. اين واژه در قرآن به معناي سوختن، عذاب، نتيجه‌ي بدي كه زاييده‌ي مخالفت با امر رسول خداست، كفر، شرك، افساد، اضلال و آزمايش و اختيار استعمال شده است.[208]

اوصاف و پي‌آمدهاي فتنه
امام علي(ع) اوصاف گوناگوني براي فتنه ذكر مي‌كند؛ از جمله مي‌توان به پنهان شدن حقيقت در فتنه، ناشناخته ماندن صراط مستقيم، تخالف ظاهر و باطن آن، مخفي ماندن علّت پيدايش آن و در يك كلام، آميزش حق و باطل است.[209]
امير مؤمنان درباره‌ي پي‌آمد فتنه مي‌فرمايد: «پس اگر باطل با حق مخلوط نمي‌شد، بر طالبان حق پوشيده نمي‌ماند و اگر حق از باطل جدا و خالص مي‌گشت، زبان دشمنان قطع مي‌گرديد. امّا قسمتي از حق و قسمتي از باطل را مي‌گيرند و به هم مي‌آميزند. نجاست شيطان كه بر دوستان خود چيره مي‌گردد و تنها آنان كه مشمول لطف و رحمت پروردگارند، نجات خواهند يافت.»[210]
پيامبر(ص) نيز فتنه‌هاي هول‌ناك را به اطلاع علي(ع) رساند: «اي علي، همانا اين مردم به زودي با اموالشان دچار فتنه و آزمايش مي‌شوند و در دين‌داري بر خدا منت مي‌گذارند. با اين حال انتظار رحمت او را دارند و از قدرت و خشم خدا، خود را ايمن مي‌پندارند؛ حرام خدا را با شبهات دروغين و هوس‌هاي غفلت‌زا حلال مي‌كنند؛ شراب را به بهانه‌ي اين كه آب انگور است و رشوه را به اين بهانه كه هديه است و ربا را به اين بهانه كه نوعي معامله است، حلال مي‌شمارند.»[211] امام(ع) به امت خود خبر داد كه: «همانا بعد از من روزگاري بر شما فرا خواهد رسيد كه چيزي پنهان‌تر از حق و آشكارتر از باطل و فراوان‌تر از دروغ به خدا و پيامبر نباشد.»[212] «گويا مي‌بينم شخص سخت گم‌راهي را كه از شام فرياد زند و بتازد و پرچم‌هاي خود را در اطراف كوفه پيدا كند و چون دهان گشايد و سركشي كند و جاي پايش بر زمين محكم گردد، فتنه‌ي فرزند خويش را به دندان گيرد و آتش جنگ شعله‌ور شود، روزها با چهره‌ي عبوس و گرفته ظاهر شوند و شب و روز با رنج و اندوه بگذرند....»[213]

آثار منفي فتنه
مهم‌ترين آثار منفي فتنه عبارتند از:[214]
فراگير شدن فتنه و رسيدن بلاي آن حتي به نيكوكاران و عالمان؛ تسلط حاكمان ستم‌كار بر اثر فتنه و حاكميت ظالم بر مظلوم و ضعيف؛ گمراهي مردم و پيدايش شك در عقايد و تخريب نشانه‌هاي دين؛ فقدان ترحم در جامعه؛ كاهش حكمت و دانش؛ پنهان ماندن حقيقت؛ از بين رفتن پيوندهاي خويشاوندي؛ به‌ناحق ريخته شدن خون‌ها؛ فريب دادن مردم و گم‌راه كردن آن‌ها با تظاهر به ايمان؛ پذيرش بدعت و ترك سنّت‌ها؛ ناشناخته ماندن معروف و شناختن منكرها؛ تفسير و تأويل دروغين از دين؛ قلت گويندگان حق و كثرت دروغگويان؛ فراواني جوانان بداخلاق، پيرمردان گنه‌كار و عالمان دورو.

شيوه‌هاي فتنه‌انگيزي
شيوه‌ها و روش‌هاي فتنه‌انگيزي از زبان علي(ع) عبارتند از:
1. طرح شبهات و پرسش‌هاي جهت‌دار؛ امام(ع) مي‌فرمايد: «شبهه را براي اين شبهه ناميدند كه به حق شباهت دارد.»[215]
2. ترور شخصيت؛ امام علي(ع) در نكوهش كوفيان مي‌فرمايد: «كاسه‌هاي غم و اندوه را، جرعه جرعه به من نوشانديد و با نافرماني و ذلت پذيري، رأي و تدبير مرا تباه كرديد تا آن‌جا كه قريش در حق من گفت: «بي‌ترديد پسر ابي‌طالب، مردي دلير است ولي دانش نظامي ندارد.» خدا پدرشان را مزد دهد؛ آيا يكي از آن‌ها تجربه‌هاي سخت و دشوار مرا دارد؟ يا در پيكار توانست از من پيشي بگيرد.»[216]
3. سكوت شيطاني؛ «آن‌جا كه بايد سخن درست گفت، در خاموشي خيري نيست؛ چنان‌كه در سخن ناآگاهانه نيز خيري نخواهد بود.»[217]
4. تبليغات گسترده؛ همسر عثمان و يا ام‌حبيبه دختر ابوسفيان، پيراهن خونين عثمان را به شام آورد. معاويه با تبليغات گسترده، عثمان را خليفه‌ي مظلوم و خود را صاحب خون او معرفي كرد و اين تبليغات بر مردم شام مؤثر افتاد.[218]
5ـ بهره‌برداري ابزاري از دين و مقدسات؛ امام در واقعه‌ي صفين فرمود: «آن‌گاه كه شاميان در گرماگرم جنگ و در لحظه‌هاي پيروزي ما، با حيله و نيرنگ و مكر و فريب‌كاري قرآن‌ها را بر سر نيزه بلند كردند...»[219]

عوامل فتنه‌گري
فتنه و فتنه‌گري از عوامل گوناگوني زاييده مي‌شود كه مهم‌ترين آن‌ها عوامل انساني و عالمانه است. رياست‌طلبي و دنياپرستي طلحه و زبير، دشمني و حسادت قريش، هواپرستي معاويه، معيار قرار دادن افراد براي تشخيص حق و ظاهربيني، از مهم‌ترين علل پيدايش فتنه است كه امام علي(ع) به آن‌ها اشاره كرده است.[220]

روش‌هاي فتنه‌زدايي
حضرت علي(ع) در برابر فتنه‌هاي مختلف جامعه و فتنه‌زدايي از روش‌هاي گوناگوني از جمله افشاگري و شبهه‌زدايي، ارشاد و هدايت، تهديد و ارعاب، برخورد عملي و قاطعيت بهره گرفت. به فرزندش محمد حنفيه در جنگ جمل فرمود: «اگر كوه‌ها از جاي كنده شوند، تو ثابت و استوار باش؛ دندآن‌ها را بر هم بفشار؛ كاسه‌ي سرت را به خدا عاريت ده؛ پاي بر زمين ميخ‌كوب كن؛ به صفوف پاياني لشكر دشمن بنگر؛ از فراواني دشمن چشم بپوش و بدان كه پيروزي از سوي خداي سبحان است.»[221]
امام(ع) در مقام افشاي سران جمل فرمود: «به خدا سوگند، طلحه بن عبيدالله براي خون‌خواهي عثمان شورش نكرد، جز اين كه مي‌ترسيد خون عثمان از او مطالبه شود؛ زيرا او خود متهم به قتل عثمان است كه در ميان مردم از او حريص‌تر بر قتل عثمان يافت نمي‌شد؛ براي اين كه مردم را دچار شك و ترديد كند، دست به اين‌گونه ادعاهاي دروغين زد.»[222]
حضرت علي(ع) با ارسال نامه‌اي به معاويه به ارشاد او پرداخت. «همانا ستم‌گري و دروغ‌پردازي، انسان را در دين و دنيا رسوا مي‌كند و عيب او را نزد عيب‌جويان آشكار مي‌سازد و تو مي‌داني آن‌چه كه از دست رفت باز نمي‌گردد. گروهي باطل طلبيدند و خواستند با تفسير دروغين، حكم خدا را دگرگون سازند و خدا آنان را دروغ‌گو خواند. معاويه، از روزي بترس كه صاحبان كارهاي پسنديده خوش‌حالند و تأسف مي‌خورند كه چرا اعمالشان اندك است. آن روز كساني كه مهار خويش در دست شيطان دادند، سخت پشيمانند. تو ما را به داوري قرآن خواندي، در حالي كه خود اهل قرآن نيستي و ما هم پاسخ مثبت به تو نداديم بلكه داوري قرآن را گردن نهاديم.»[223]
امام(ع) با تهديد نيز معاويه را سرزنش نموده است. «معاويه، مرا در جنگ خوانده‌اي، اگر راست مي‌گويي مردم را بگذار و به جنگ من بيا، و دو لشكر را از كشتار بازدار تا بداني پرده‌ي تاريك بر دل كدام يك از ما كشيده و ديده‌ي چه كساني پوشيده است. من ابوالحسن، كشنده‌ي جد و دايي و برادر تو در روز نبرد بدر هستم كه سپر آنان را شكافتم. امروز همان شمشير با من است و با همان قلب با دشمنانم ملاقات مي‌كنم.»[224]
امام(ع) در برابر فتنه‌ها از برخورد عملي و اجراي حدود الهي كوتاهي نكرد. درباره‌ي ماجراي جمل فرمود: «سوگند به خدا، گردابي براي آنان به وجود آورم كه جز من كسي نتواند آن را چاره سازد. آن‌ها كه در آن غرق شوند، هرگز نتوانند بيرون آيند و آنان كه بگريزند هرگز نتوانند خيال بازگشت كنند.»[225] و نيز درباره‌ي فتنه‌ي خوارج فرمود: «اي مردم، من بودم كه چشم فتنه را كندم و جز من هيچ كس جرأت چنين كاري نداشت؛ آن‌گاه كه امواج سياهي‌ها بالا گرفت و به آخرين درجه‌ي شدت خود رسيد.»[226]

--------------------------------------------
پاورقى ها:
[79]ـ الفتوح، ص 389.
[80]ـ نهج‌البلاغه، خطبه‌ي92.
[81] ـ همان، خطبه‌ي 22.
[82] ـ نهج‌البلاغه، خطبه‌ي 131.
[83]ـ همان، خطبه‌ي 91.
[84]ـ همان، خطبه‌ي 15.
[85]ـ الفتوح، ص 392.
[86] ـ ر.ك: اطلس الوطن العربي و العالم، مؤسسه جيوبر و جكتس، بيروت، 1986، ج 3، ص 94.
[87]. نهج‌البلاغه خطبه‌ي 126.
[88]. همان، نامه‌ي 53 و نامه‌ي 20 و نامه‌ي 41.
[89]. ر. ك: فصل شيوه مديريتي امام علي(ع) .
[90]. محمد‌تقي جعفري، ترجمه و تفسير نهج البلاغه، ج 5 ص 46.
[91]. همان، ج 4، ص 73.
[92]. نهج‌البلاغه، نامه‌ي 53.
[93]. مستدرك الوسائل، قم: موسسه احياء التراث، ج 17، ص 348.
[94]. ترجمه و تفسير نهج البلاغه، ج 5، ص 169.
[95]. نهج البلاغه، نامه‌ي 53.
[96]. نهج البلاغه، حكمت 176.
[97]. همان، نامه‌ي 51.
[98]. همان، نامه‌ي 76، 27، 50، 53.
[99]. غرر الحكم، ج 2، ص 158.
[100]. همان، ج 1، ص 275.
[101]. نهج البلاغه، نامه‌ي 53.
[102]. همان، كلام 16.
[103]. غررالحكم، ج 1، ص 196.
[104]. تحف العقول، ص 60.
[105]. غررالحكم، ج 2، ص 354.
[106]. وسائل الشيعه، ج 8، ص 426.
[107]. نهج‌البلاغه، نامه‌ي 53.
[108]. پيشين.
[109]. نهج‌البلاغه، نامه‌ي 41.
[110]. غررالحكم، ج 1، ص 50.
[111]. تحف العقول، ص 119.
[112]. نهج البلاغه، نامه‌ي 27.
[113]. همان، كلام 125.
[114]. جمال الدين محمد خوانساري، شرح غررالحكم و دررالكلم، تصحيح ميرجلال‌الدين حسيني‌ارموي، انتشارات دانشگاه تهران، 1360، ج 6، ص 472.
[115]. نهج البلاغه، كلام 131.
[116]. نهج البلاغه، خطبه‌ي 173.
[117]. همان، خطبه‌ي 160.
[118]. ابوجعفر الكليني، اصول الكافي، تصحيح علي اكبر غفاري، تهران: دارالكتب الاسلاميه،1378 ق، ج 2، ص 164.
[119]. نهج البلاغه، نامه‌ي 45.
[120]. نهج البلاغه، حكمت 21.
[121]. همان، نامه‌ي 53.
[122]. پيشين.
[123]. همان، نامه‌ي 62.
[124]. كتاب الخراج لابي يوسف القاضي، بيروت: دار المعرفه، 1399 ق، ص 118.
[125]. سيره‌ي ابن هشام، ترجمه‌ي سيد هاشم رسولي محلاتي، ج 2، ص 337، 334.
[126]. سوره‌ي مائده، آيه‌ي 67.
[127]. تاريخ يعقوبي، ج 2، ص 112.
[128]. ابن اثير، الكامل، ج 2، ص 33.
[129]. همان، ص 326.
[130]. تاريخ يعقوبي، ج 2، ص 137.
[131]. ابن قتيبه الدينوري، الامامة و السياسة، ص 13.
[132]. نهج البلاغه، خطبه‌ي 3.
[133]. همان.
[134]. تاريخ يعقوبي، ج 2، ص 174.
[135]. نهج البلاغه، كلام 130.
[136]. الكامل، ج 3، ص 190.
[137]. الغارات، ج 1، ص 310.
[138]. نهج البلاغه، خطبه‌ي 3.
[139]. الامامة و السياسة، ص 51.
[140]. شرح نهج البلاغه، ج 7، ص 37، 36.
[141]. تاريخ يعقوبي، ج 2، ص 179.
[142]. شرح نهج البلاغه، ابن ابي الحديد، ج 1، ص 232.
[143]. شيخ مفيد، الجمل، ص 89.
[144]. تاريخ يعقوبي، ج 2، ص 181. الجمل، ص 352، مروج الذهب، ج 2، ص 368.
[145]. نهج البلاغه، خطبه‌ي 22 .
[146]. نصر بن مزاحم المنقري، وقعة صفين، ص 29 و نهج البلاغه، نامه‌ي‌ 8 و خطبه‌ي 43.
[147]. نهج البلاغه، نامه‌ي 77.
[148]. نهج البلاغه، خطبه‌ي 92.
[149]. «كساني كه ايمان آورده‌اند و عمل صالح انجام داده‌اند، بر آن‌چه كه مي‌خورند گناهي نيست».
[150]. محمود شهابي، ادوار فقه، ج اوّل، ص 512.
[151]. ترجمه‌ي الغدير، ج 15، ص 219.
[152]. ترجمه‌ي الغدير، ج 16، ص 173 ـ 20 و ج 17، ص 158 و 20.
[153]. نهج البلاغه، خطبه‌ي 91.
[154]. همان، خطبه‌ي 3.
[155]. همان.
[156]. همان، خطبه‌ي 33.
[157]. همان، خطبه‌ي 126.
[158]. نهج البلاغه، خطبه‌ي 196.
[159]. طبقات ابن سعد، ج 5، ص 23.
[160]. نهج البلاغه، خطبه‌ي 54.
[161]. همان، خطبه‌ي 92.
[162]. ترجمه‌ي الغدير، ج 19، ص 304.
[163]. نهج‌البلاغه، نامه‌ي 10 و نامه‌ي 39.
[164]. همان، نامه‌ي 64.
[165]. نهج البلاغه، نامه‌ي 17.
[166]. همان، نامه‌ي 64.
[167]. همان، كلمات قصار 365، 366 و 41 و خطبه‌ي 192.
[168]. همان، خطبه‌ي 136.
[169]. همان، خطبه‌ي 165.
[170]ـ نهج البلاغه، خطبه‌ي 223.
[171]. ادوار فقه، ج 3، ص 332.
[172]. نهج البلاغه، نامه‌ي 20.
[173]. نهج البلاغه، نامه‌ي 45.
[174] . شيخ مفيد، الاختصاص، ص 150.
[175] . ابن ابي‌الحديد، شرح نهج‌البلاغه، ج 1، ص 215.
[176] . ابن شهر آشوب، مناقب آل ابي‌طالب، ج 2، ص 109.
[177] . همان، ص 108.
[178] . بحارالانوار، ج 2، حديث 25.
[179] . همان ج 33، حديث 154.
[180] . ر. ك: نهج‌البلاغه، خطبه‌ي شقشقيه، 3.
[181] . سيد جعفر مرتضي عاملي، ‌الصحيح من سيرة النبي الاعظم، ج 1، ص 60 ـ 51 و علامه عبدالحسين اميني، الغدير، ج 6، ص 42.
[182] .پيشين.
[183] . سيد عبدالحسين شرف الدين النص والاجتهاد، ص 42، الغدير، ج 6، ص 144 ـ 142.
[184] . نهج‌البلاغه، خطبه‌ي 88.
[185] . همان، خطبه‌ي 103.
[186] . نهج‌البلاغه، خطبه‌ي 156.
[187] . همان، خطبه‌ي 3.
[188] . همان، خطبه‌ي 37 و كلمات قصار 289 و خطبه‌ي 56.
[189] . همان، خطبه‌ي 126 و شرح ابن ابي‌الحديد، ج 8، ص 126 و ج 2، ص 203.
[190] . شرح ابن ابي‌الحديد، ج 7، ص 36.
[191] . تاريخ المدينة المنوره، ج 3، 1043، به نقل از تاريخ الخلفا.
[192] . نهج‌البلاغه، كلمات قصار، 272.
[193] . الصحيح من سيرة النبي الاعظم، ج 1، ص 3 و182.
[194] . نهج‌البلاغه، خطبه‌ي 149.
[195] . همان، خطبه‌ي 190.
[196] . همان، خطبه‌ي 109.
[197] . غررالحكم، ج 2، 195 ـ 188.
[198] . نهج‌البلاغه، خطبه‌ي 210.
[199] . الصحيح من سيرة النبي الاعظم، ج 1، ص 188، 185.
[200] . ر. ك: به ابن هشام، السيره النبويه، الجزء الاول، بيروت، دارالقلم، ص 281؛ و عزالدين ابن اثير، الكامل في التاريخ، بيروت دار احياء التراث العربي، مجلد الاول، صص 488 ـ 487.
[201] . تاريخ طبري، ترجمه‌ي ابوالقاسم پاينده، ج 4، ص 1327.
[202] . يعقوبي، تاريخ اليعقوبي، ج 2، ص 123.
[203] . تاريخ الطبري، ج 3، مطبعة الاستقامة بالقاهره،1357، ص 462.
[204] . علي بن الحسين بن علي مسعودي، مروج الذهب، ج 2، ص 362.
[205] . نصربن مزاحم منقري، واقعه‌ي صفين در تاريخ، كريم زماني، مؤسسه‌ي خدمات فرهنگي رسا، ص 236.
[206] . تاريخ طبري، ابوالقاسم پاينده. ج 6، ص 2598.
[207] . المعجم الوسيط، ص 673؛ منجد الطلاب، ص 408؛ نثر طوبي، ص 243.
[208] . ر. ك: سوره‌ي ذاريات 13 و 14؛ سوره‌ي توبه، آيه‌ي 49؛ سوره‌ي بقره، آيه‌ي 193؛ سوره‌ي طه، آيه‌ي 40.
[209] . ر. ك: نهج‌البلاغه، خطبه‌ي 93، 92، 122، 151.
[210] . نهج‌البلاغه، خطبه‌ي 50.
[211] . نهج‌البلاغه، خطبه‌ي 156.
[212] . نهج‌البلاغه، خطبه‌ي 147.
[213] . همان، خطبه‌ي 101 و نيز ر. ك به خطبه‌ي 138 و مراد حضرت علي(ع) از اين شخص، ظاهراً عبدالملك بن مروان است كه به كوفه، لشكركشي كرد و مصعب بن زبير را كشت و مردم كوفه را به خاك و خون كشيد.
[214] . همان، خطبه‌ي 93، 152، 154، 147، 122.
[215] . نهج‌البلاغه، خطبه‌ي 38.
[216] . نهج‌البلاغه، خطبه‌ي 28.
[217] . كلمات قصار.
[218] . طبقات الكبري، ج 4، ص 229 و رسول جعفريان، تاريخ سياسي اسلام، ج 2، ص 495.
[219] . نهج‌البلاغه، خطبه‌ي 122.
[220] . نهج‌البلاغه، خطبه‌ي 122، نامه‌ي 9، 31 و خطبه‌ي 33، 213،50، 148.
[221] . نهج‌البلاغه، خطبه‌ي 11.
[222] . همان، خطبه‌ي 174.
[223] . همان، نامه‌ي 48.
[224] . همان، نامه‌ي 10.
[225] . همان، خطبه‌ي 10.
[226] . همان، خطبه‌ي 93.