اكسير محبت
شعراى فارسى زبان عشق را ( اكسير) ناميده اند .
كيمياگران معتقد بودند كه در عالم , ماده اى وجود دارد به نام ( اكسير)(1) يا ( كيميا) كه مى تواند ماده اى را به ماده ديگرى تبديل كند . قرنها به دنبال آن مى گشتند . شعرا اين اصطلاح را استخدام كردند و گفتند آن اكسير واقعى كه نيروى تبديل دارد عشق و محبت است زيرا عشق است كه مى تواند قلب ماهيت كند . عشق مطلقا اكسير است و خاصيت كيميا دارد , يعنى فلزى را به فلز ديگر تبديل مى كند. مردم هم فلزات مختلفى هستند :
الناس معادن كمعادن الذهب و الفضة .
عشق است كه دل را دل مى كند و اگر عشق نباشد دل نيست , آب و گل است .
هر آن دل را كه سوزى نيست دل نيست
الهى ! سينه اى ده آتش افروز دل افسرده غير از مشت گل نيست
در آن سينه دلى و ان دل همه سوز(2)
از جمله آثار عشق نيرو و قدرت است . محبت نيرو آفرين است , جبان را شجاع مى كند .
يك مرغ خانگى تا زمانى كه تنهاست بالهايش را روى پشت خود جمع مى كند آرام مى خرامد , هى گردن مى كشد كرمكى پيدا كند تا از آن استفاده نمايد , از مختصر صدائى فرار مى كند , در مقابل كودكى ضعيف از خود مقاومت نشان نمى دهد , اما همين مرغ وقتى جوجه دار شده , عشق و محبت در كانون هستيش خانه كرد , وضعش دگرگون مى گردد , بالهاى بر پشت جمع شده را به علامت آمادگى براى دفاع پائين مى اندازد , حالت جنگى به خود مى گيرد , حتى آهنگ فريادش قويتر و شجاعانه تر مى گردد .
قبلا به احتمال خطرى فرار مى كرد اما اكنون به احتمال خطرى حمله مى كند , دليرانه يورش مى برد . اين محبت و عشق است كه مرغ ترسو را به صورت حيوانى دلير جلوه گر مى سازد .
عشق و محبت , سنگين و تنبل را چالاك و زرنگ مى كند و حتى از كودن , تيزهوش مى سازد .
پسر و دخترى كه هيچكدام آنها در زمان تجردشان در هيچ چيزى نمى انديشيدند مگر در آنچه مستقيما به شخص خودشان ارتباط داشت , همينكه به هم دل بستند و كانون خانوادگى تشكيل دادند براى اولين بار خود را به سرنوشت موجودى ديگر علاقه مند مى بينند , شعاع خواسته هاشان وسيعتر مى شود , و چون صاحب فرزند شدند به كلى روحشان عوض مى شود . آن پسرك تنبل و سنگين اكنون چالاك و پرتحرك شده است و آن دختركى كه به زور هم از رختخواب بر نمى خواست اكنون تا صداى كودك گهواره نشينش را مى شنود , همچون برق مى جهد . كدام نيروست كه لختى و رخوت را برد و جوان را اينچنين حساس ساخت ؟ آن , جز عشق و محبت نيست .
عشق است كه از بخيل , بخشنده و از كم طاقت و ناشكيبا متحمل و شكيبا مى سازد .
اثر عشق است كه مرغ خودخواه را كه فقط به فكر خود بود دانه اى جمع كند و خود را محافظت كند به صورت موجودى سخى در مىآورد كه چون دانه اى پيدا كرد جوجه ها را آواز دهد , يا يك مادر را كه تا ديروز دخترى لوس و بخور و بخواب و زودرنج و كم طاقت بود با قدرت شگرفى در مقابل گرسنگى و بى خوابى و ژوليدگى اندام , صبور و متحمل مى سازد , تاب تحمل زحمات مادرى به او مى دهد .
} توليد رقت و رفع غلظت و خشونت از روح , و به عبارت ديگر تلطيف عواطف , و همچنين توحد و تأحد و تمركز و از بين بردن تشتت و تفرق نيروها و در نتيجه قدرت حاصل از تجمع , همه از آثار عشق و محبت است .
در زبان شعر و ادب , در باب اثر عشق بيشتر به يك اثر بر مى خوريم و آن الهام بخشى و فياضيت عشق است .
بلبل از فيض گل آموخت سخن ورنه نبود اين همه قول و غزل تعبيه در منقارش(3)
فيض گل گر چه به حسب ظاهر لفظ , يك امر خارج از وجود بلبل است ولى در حقيقت چيزى جز نيروى خود عشق نيست .
تو مپندار كه مجنون سر خود مجنون شد از سمك تا به سماكش كشش ليلى برد(4)
عشق , قواى خفته را بيدار و نيروهاى بسته و مهار شده را آزاد مى كند نظير شكافتن اتمها و آزاد شدن نيروهاى اتمى .
الهام بخش است و قهرمان ساز . چه بسيار شاعران و فيلسوفان و هنرمندان كه مخلوق يك عشق و محبت نيرومندند .
عشق نفس را تكميل و استعدادات حيرت انگيز باطنى را ظاهر مى سازد . از نظر قواى ادراكى الهام بخش و از نظر قواى احساسى , اراده و همت را تقويت مى كند , و آنگاه كه در جهت علوى متصاعد شود كرامت و خارق عادت به وجود مىآورد .
روح را از مزيجها و خلطها پاك مى كند و به عبارت ديگر عشق تصفيه گر است . صفات رذيله ناشى از خودخواهى و يا سردى و بى حرارتى را از قبيل بخل , امساك , جبن , تنبلى , تكبر و عجب , از ميان مى برد . حقدها و كينه ها را زائل مى كند و از بين برمى دارد گو اينكه محروميت و نا كامى در عشق ممكن است به نوبه خود توليد عقده و كينه ها كند .
محبت تلخها شيرين شود
از محبت مسها زرين شود(5)
اثر عشق از لحاظ روحى در جهت عمران و آبادى روح است و از لحاظ بدن در جهت گداختن و خرابى . اثر عشق در بدن درست عكس روح است . عشق در بدن باعث ويرانى و موجب زردى چهره و لاغرى اندام و سقم و اختلال هاضمه و اعصاب است . شايد تمام آثارى كه در بدن دارد آثار تخريبى باشد ولى نسبت به روح چنين نيست , تا موضوع عشق چه موضوعى , و تا نحوه استفاده شخص چگونه باشد ؟ بگذريم از آثار اجتماعيش , از نظر روحى و فردى غالبا تكميلى است , زيرا توليد قوت و رقت و صفا و توحد و همت مى كند .
ضعف و زبونى و كدورت و تفرق و كودنى را از بين مى برد , خلطها كه به تعبير قرآن ( دس( ناميده مى شود از بين برده و غشها را زايل و عيار را خالص مى كند .
شاه جان مر جسم را ويران كند
اى خنك جانى كه بهر عشق و حال
كرد ويران خانه بهر گنج زر
آب را ببريد و جو را پاك كرد
پوست را بشكافت پيكان را كشيد
كاملان كز سر تحقيق آگهند
نه چنين حيران كه پشتش سوى اوست
بعد و يرانيش آبادان كند
بذل كرد او خان و مان و ملك و مال
وز همان گنجش كند معمورتر
بعد از آن در جو روان كرد آب خورد
پوست تازه بعد از آنش بردميد
بى خود و حيران و مست و واله اند
بل چنان حيران كه غرق و مست دوست
1 - در برهان قاطع درباره اكسير مى گويد : ( جوهرى است گدازنده و آميزنده و كامل كننده يعنى مس را طلا مى كند , و ادويه مفيده فايده مند و نظر مرشد كامل را نيز مجازا اكسير مى گويند( . اتفاقا در عشق هم هر سه خصوصيت هست , هم گدازنده است و هم آميزنده و هم كامل كننده , لكن وجه شبه معروف و مشهور همين سوم است يعنى تغيير تكميلى . و لذا شعراء گاهى عشق را طبيب و دوا و افلاطون و جالينوس خوانده اند . مولوى در ديباچه مثنوى مى گويد :
اى طبيب جمله علتهاى ما
اى تو افلاطون و جالينوس ما
شادباش اى عشق خوش سوداى ما اى دواى نخوت و ناموس ما

2 - وحشى كرمانى .
3 - لسان الغيب , حافظ .
4 - علامه طباطبائى .
5 - مثنوى معنوى .