شعار يا روح ؟ بحث از خارجيگرى و خوارج به عنوان يك بحث مذهبى , بحثى بدون مورد و فاقد اثر است , زيرا امروز چنين مذهبى در جهان وجود ندارد . اما در عين حال بحث درباره خوارج و ماهيت كارشان براى ما و اجتماع ما آموزنده است , زيرا مذهب خوارج هر چند منقرض شده است اما روحا نمرده است . روح( خارجيگرى) در پيكر بسيارى از ما حلول كرده است . لازم است مقدمه اى ذكر كنم : بعضى از مذاهب ممكن است از نظر شعار بميرند ولى از نظر روح زنده باشند , كما اينكه بر عكس نيز ممكن است مسلكى از نظر شعار , زنده ولى از نظر روح به كلى مرده باشد و لهذا ممكن است فرد يا افرادى از لحاظ شعار تابع و پيرو يك مذهب شمرده شوند و از نظر روح پيرو آن مذهب نباشند و به عكس ممكن است بعضى روحا پيرو مذهبى باشند و حال آنكه شعارهاى آن مذهب را نپذيرفته اند . مثلا چنانكه همه مى دانيم , از بدو امر بعد از رحلت نبى اكرم مسلمين به دو فرقه تقسيم شدند : سنى و شيعه . سنيها در يك شعار و چهارچوب عقيده هستند و شيعه در شعار و چهارچوب عقيده اى ديگر . شيعه مى گويد خليفه بلا فصل پيغمبر على است , و آن حضرت على را براى خلافت و جانشينى خويش به امر الهى تعيين كرده است و اين مقام حق خاص اوست پس از پيغمبر , و اهل سنت مى گويند اسلام در قانونگزارى خود , در موضوع خلافت و امامت پيش بينى خاصى نكرده است بلكه امر انتخاب زعيم را به خود مردم واگذار كرده است . حداكثر اينست كه از ميان قريش انتخاب شود . شيعه بسيارى از صحابه پيغمبر را كه از شخصيتها و اكابر و معاريف به شمار مى روند مورد انتقاد قرار مى دهد و اهل سنت , درست در نقطه مقابل شيعه از اين جهت قرار گرفته اند , به هر كس كه نام ( صحابى) دارد با خوشبينى افراطى عجيبى مى نگرند . مى گويند صحابه پيغمبر همه عادل و درستكار بوده اند . بناى تشيع بر انتقاد و بررسى و اعتراض و مو را از ماست كشيدن است و بناى تسنن بر حمل به صحت و توجيه و( انشاء الله گر به بوده است) . در اين عصر و زمان كه ما هستيم كافى است كه هر كس بگويد : على خليفه بلا فصل پيغمبر است , ما او را شيعه بدانيم و چيز ديگرى از او توقع نداشته باشيم . او داراى هر روح و هر نوع طرز تفكرى كه هست باشد . ولى اگر به صدر اسلام برگرديم به يك روحيه خاصى برمى خوريم كه آن روحيه , روحيه تشيع است و تنها آن روحيه ها بودند كه مى توانستند وصيت پيغمبر را در مورد على , صد درصد بپذيرند و دچار ترديد و تزلزل نشوند . نقطه مقابل آن روحيه و آن طرز تفكر يك روحيه و طرز تفكر ديگرى بوده است كه وصيتهاى پيغمبر اكرم را با همه ايمان كامل به آن حضرت با نوعى توجيه و تفسير و تأويل ناديده مى گرفتند . و در حقيقت اين انشعاب اسلامى از اينجا به وجود آمد كه يك دسته كه البته اكثريت بودند فقط ظاهر را مى نگريستند و ديدشان آنقدر تيز بين نبود و عمق نداشت كه باطن و حقيقت هر واقعه اى را نيز ببينند . ظاهر را مى ديدند و در همه جا حمل به صحت مى كردند . مى گفتند عده اى از بزرگان صحابه و پيرمردها و سابقه دارهاى اسلام راهى را رفته اند و نمى توان گفت اشتباه كرده اند . اما دسته ديگر كه اقليت بودند در همان هنگام مى گفتند شخصيتها تا آن وقت پيش ما احترام دارند كه به حقيقت احترام بگذارند . اما آنجا كه مى بينيم اصول اسلامى به دست همين سابقه دارها پايمال مى شود , ديگر احترامى ندارند . ما طرفدار اصوليم نه طرفدار شخصيتها . تشيع با اين روح به وجود آمده است . ما وقتى در تاريخ اسلام به سراغ سلمان فارسى و ابوذر غفارى و مقداد كندى و عمار ياسر و امثال آنان مى رويم و مى خواهيم ببينيم چه چيز آنها را وادار كرد كه دور على را بگيرند و اكثريت را رها كنند ؟ , مى بينيم آنها مردمى بودند اصولى و اصول شناس , هم ديندار و هم دين شناس . مى گفتند ما نبايد درك و فكر خويش را به دست ديگران بسپريم و وقتى آنها اشتباه كردند ما نيز اشتباه كنيم . و در حقيقت روح آنان روحى بود كه اصول و حقايق بر آن حكومت مى كرد نه اشخاص و شخصيتها ! مردى از صحابه اميرالمؤمنين در جريان جنگ جمل سخت در ترديد قرار گرفته بود . او دو طرف را مى نگريست . از يك طرف على را مى ديد و شخصيتهاى بزرگ اسلامى را كه در ركاب على شمشير مى زدند و از طرفى نيز همسر نبى اكرم عايشه را مى ديد كه قرآن درباره زوجات آن حضرت مى فرمايد : و ازواجه امهاتهم(1) ( همسران او مادران امتند ) , و در ركاب عايشه , طلحه را مى ديد از پيشتازان در اسلام , مرد خوش سابقه و تيرانداز ماهر ميدان جنگهاى اسلامى و مردى كه به اسلام خدمتهاى ارزنده اى كرده است , و باز زبير را مى ديد , خوش سابقه تر از طلحه , آنكه حتى در روز سقيفه از جمله متحصنين در خانه على بود . اين مرد در حيرتى عجيب افتاده بود كه يعنى چه ؟ ! آخر على و طلحه و زبير از پيشتازان اسلام و فداكاران سختترين دژهاى اسلامند , اكنون رو در رو قرار گرفته اند ؟ كداميك به حق نزديكترند ؟ در اين گيرودار چه بايد كرد ؟ ! توجه داشته باشيد ! نبايد آن مرد را در اين حيرت زياد ملامت كرد . شايد اگر ما هم در شرائطى كه او قرار داشت قرار مى گرفتيم شخصيت و سابقه زبير و طلحه چشم ما را خيره مى كرد . ما الان كه على و عمار و اويس قرنى و ديگران را با عايشه و زبير و طلحه روبرو مى بينيم , مردد نمى شويم چون خيال مى كنيم دسته دوم مردمى جنايت سيما بودند يعنى آثار جنايت و خيانت از چهره شان هويدا بود و با نگاه به قيافه ها و چهره هاى آنان حدس زده مى شد كه اهل آتشند . اما اگر در آن زمان مى زيستيم و سوابق آنان را از نزديك مى ديديم شايد از ترديد مصون نمى مانديم . امروز كه دسته اول را بر حق و دسته دوم را بر باطل مى دانيم از آن نظر است كه در اثر گذشت تاريخ و روشن شدن حقايق , ماهيت على و عمار را از يك طرف و زبير و طلحه و عايشه را از طرف ديگر شناخته ايم و در آن ميان توانسته ايم خوب قضاوت كنيم . و يا لااقل اگر اهل تحقيق و مطالعه در تاريخ نيستيم از اول كودكى به ما اين چنين تلقين شده است . اما در آن روز هيچكدام از اين دو عامل وجود نداشت . به هر حال اين مرد محضر اميرالمؤمنين شرفياب شد و گفت : ايمكن ان يجتمع زبير و طلحه و عائشة على باطل ؟ آيا ممكن است طلحه و زبير و عايشه بر باطل اجتماع كنند ؟ شخصيتهائى مانند آنان از بزرگان صحابه رسول الله چگونه اشتباه مى كنند و راه باطل را مى پيمايند آيا اين ممكن است ؟ على در جواب سخنى دارد كه دكتر طه حسين دانشمند و نويسنده مصر مى گويد سخنى محكمتر و بالاتر از اين نمى شود . بعد از آنكه وحى خاموش گشت و نداى آسمانى منقطع شد سخنى به اين بزرگى شنيده نشده است(2). فرمود : انك لملبوس عليك , ان الحق و الباطل لا يعرفان باقدار الرجال , اعرف الحق تعرف اهله , و اعرف الباطل تعرف اهله : ( سرت كلاه رفته و حقيقت بر تو اشتباه شده . حق و باطل را با ميزان قدر و شخصيت افراد نمى شود شناخت . اين صحيح نيست كه تو اول شخصيتهائى را مقياس قرار دهى و بعد حق و باطل را با اين مقياسها بسنجى : فلان چيز حق است چون فلان و فلان با آن موافقند و فلان چيز باطل است چون فلان و فلان با آن مخالف . نه , اشخاص نبايد مقياس حق و باطل قرار گيرند . اين حق و باطل است كه بايد مقياس اشخاص و شخصيت آنان باشند) . يعنى بايد حقشناس و باطل شناس باشى نه اشخاص و شخصيت شناس , افراد را - خواه شخصيتهاى بزرگ و خواه شخصيتهاى كوچك - با حق مقايسه كنى . اگر با آن منطبق شدند شخصيتشان را بپذيرى و الا نه . اين حرف نيست كه آيا طلحه و زبير و عايشه ممكن است بر باطل باشند ؟ در اينجا على معيار حقيقت را خود حقيقت قرار داده است و روح تشيع نيز جز اين چيزى نيست . و در حقيقت فرقه شيعه مولود يك بينش مخصوص و اهميت دادن به اصول اسلامى است نه به افراد و اشخاص . قهرا شيعيان اوليه مردمى منتقد و بت شكن بار آمدند . على بعد از پيغمبر جوانى سى و سه ساله است با يك اقليتى كمتر از عدد انگشتان . در مقابلش پيرمردهاى شصت ساله با اكثريتى انبوه و بسيار . منطق اكثريت اين بود كه راه بزرگان و مشايخ اينست و بزرگان اشتباه نمى كنند و ما راه آنان را مى رويم . منطق آن اقليت اين بود كه آنچه اشتباه نمى كند حقيقت است بزرگان بايد خود را بر حقيقت تطبيق دهند . از اينجا معلوم مى شود چقدر فراوانند افرادى كه شعارشان شعار تشيع است و اما روحشان روح تشيع نيست . مسير تشيع همانند روح آن , تشخيص حقيقت و تعقيب آن است و از بزرگترين اثرات آن جذب و دفع است اما نه هر جذبى و هر دفعى – گفتيم گاهى جذب , جذب باطل و جنايت و جانى است و دفع , دفع حقيقت و فضائل انسانى - بلكه دفع و جذبى از سنخ جاذبه و دافعه على , زيرا شيعه يعنى كپيه اى از سيرتهاى على , شيعه نيز بايد مانند على دو نيروئى باشد . اين مقدمه براى اين بود كه بدانيم ممكن است مذهبى مرده باشد ولى روح آن مذهب در ميان مردم ديگرى كه به حسب ظاهر پيرو آن مذهب نيستند بلكه خود را مخالف آن مذهب مى دانند زنده باشد . مذهب خوارج امروز مرده است . يعنى ديگر امروز در روى زمين گروه قابل توجهى به نام خوارج كه عده اى تحت همين نام از آن پيروى كنند وجود ندارد , ولى آيا روح مذهب خارجى هم مرده است ؟ آيا اين روح در پيروان مذاهب ديگر حلول نكرده است ؟ آيا مثلا خداى نكرده در ميان ما , مخصوصا در ميان طبقه به اصطلاح مقدس ماب ما اين روح حلول نكرده است ؟ اينها مطلبى است كه جداگانه بايد بررسى شود . ما اگر روح مذهب خارجى را درست بشناسيم شايد بتوانيم به اين پرسش پاسخ دهيم . ارزش بحث درباره خوارج از همين نظر است . ما بايد بدانيم على چرا آنها را ( دفع ) كرد , يعنى چرا جاذبه على آنها را نكشيد و برعكس , دافعه او آنها را دفع كرد ؟ مسلما چنانكه بعدا خواهيم ديد تمام عناصر روحى كه در شخصيت خوارج و تشكيل روحيه آنها مؤثر بود از عناصرى نبود كه تحت نفوذ و حكومت دافعه على قرار گيرد . بسيارى از برجستگيها و امتيازات روشن هم در روحيه آنها وجود داشت كه اگر همراه يك سلسله نقاط تاريك نمى بود آنها را تحت نفوذ و تأثير جاذبه على قرار مى داد , ولى جنبه هاى تاريك روحشان آنقدر زياد نبود كه آنها را در صف دشمنان على قرار داد . ------------------------ 1 - سوره احزاب , آيه 6 . 2 - على و بنوه , ص 40 . | ||