جاذبه هاى نيرومند
بخش اول نيروى جاذبه على عليه السلام

در مقدمه جلد اول ( خاتم پيامبران) درباره ( دعوتها) چنين مى خوانيم :
دعوتهائى كه در ميان بشر پديد آمده , همه يكسان نبوده و شعاع تأثير آنها يكنواخت نيست .
بعضى از دعوتها و سيستمهاى فكرى يك بعدى است و در يك سو پيش رفته است . در زمان پيدايش قشر وسيعى را فرا گرفته , ميليونها جمعيت پيرو پيدا كرده است اما بعد از زمان خويش ديگر بساط هستيش برچيده شده و به دست فراموشى سپرده شده است .
و بعضى دو بعدى است . شعاعشان در دو سو پيش رفته است . همچنانكه قشر وسيعى را فرا گرفته , در زمانها نيز پيشروى كرده . برد آن تنها در بعد مكانى نبوده است , بعد زمان را نيز فرا گرفته است .
و بعضى ديگر در ابعاد گوناگون پيشروى كرده اند . هم سطح وسيعى از جمعيتهاى بشر را فرا گرفته و تحت نفوذ خويش قرار داده اند و در هر قاره اى از قاره ها اثر نفوذ آنها را مى بينيم , و هم بعد زمان را فرا گرفته يعنى مخصوص يك زمان و يك عصر نبوده , قرنهاى متمادى در كمال اقتدار حكومت كرده اند , و هم تا اعماق روح بشر ريشه دوانده و سر ضمير افراد را در اختيار قرار داده و بر عمق قلبها حكومت كرده و زمام احساسها را در دست گرفته اند . اينگونه دعوتهاى سه بعدى مخصوص سلسله پيامبران است .
كدام مكتب فكرى و فلسفى را مى توان پيدا كرد كه مانند اديان بزرگ جهان , بر صدها ميليون نفر , در مدت سى قرن و بيست قرن و حداقل چهارده قرن حكومت كند و به سر ضمائر افراد چنگ بيندازد ؟ ! جاذبه ها نيز اينچنين اند , گاهى يك بعدى و گاهى دو بعدى و گاهى سه بعدى هستند .
جاذبه على از قسم اخير است . هم سطح وسيعى از جمعيت را مجذوب خويش ساخته و هم به يك قرن و دو قرن پيوسته نيست بلكه در طول زمان ادامه يافته و گسترش پيدا كرده است . حقيقتى است كه بر گونه قرون و اعصار مى درخشد و تا عمق و ژرفاى دلها و باطنها پيش رفته است , آنچنانكه بعد از قرنها كه به يادش مى افتند و سجاياى اخلاقيش را مى شنوند اشك شوق مى ريزند و به ياد مصائبش مى گريند تا جائى كه دشمن را نيز تحت نفوذ قرار داده است و اشكش را جارى ساخته است . و اين قدرتمندترين جاذبه هاست .
از اينجا مى توان دريافت كه پيوند انسان با دين از سبك پيوندهاى مادى نيست بلكه پيوند ديگرى است كه هيچ چيز ديگر چنين پيوندى با روح بشر ندارد .
على اگر رنگ خدا نمى داشت و مردى الهى نمى بود فراموش شده بود . تاريخ بشر قهرمانهاى بسيار سراغ دارد : قهرمانهاى سخن , قهرمانهاى علم و فلسفه , قهرمانهاى قدرت و سلطنت , قهرمان ميدان جنگ , ولى همه را بشر از ياد برده است و يا اصلا نشناخته است . اما على نه تنها با كشته شدنش نمرد بلكه زنده تر شد . خود مى گويد :
هلك خزان الاموال و هم احياء و العلماء باقون ما بقى الدهر , اعيانهم مفقوده و امثالهم فى القلوب موجوده(1) .
( گردآورندگان دارائيها در همان حال كه زنده اند مرده اند و دانشمندان ( علماء ربانى ) پايدارند تا روزگار پايدار است . جسمهاى آنها گمشده است اما نقشهاى آنها بر صفحه دلها موجود است) .
درباره شخص خودش مى فرمايد :
غدا ترون ايامى و يكشف لكم عن سرائرى و تعرفوننى بعد خلو مكانى و قيام غيرى مقامى(2) .
( فردا روزهاى مرا مى بينيد و خصائص شناخته نشده من برايتان آشكار مى گردد و پس از تهى شدن جاى من و ايستادن ديگرى به جاى من , مرا خواهيد شناخت) .
عصر من , داننده اسرار نيست
نا اميد استم زياران قديم
قلزم ياران چو شبنم بى خروش
نغمه من از جهان ديگر است
اى بسا شاعر كه بعد از مرگ زاد
رخت ناز از نيستى بيرون كشيد
در نمى گنجد به جو عمان من
برقها خوابيده در جان من است
چشمه حيوان براتم كرده اند
هيچكس رازى كه من مى گويم نگفت
پير گردون با من اين اسرار گفت
يوسف من بهر اين بازار نيست
طور من سوزد كه مىآيد كليم
شبنم من مثل يم طوفان به دوش
اين جرس را كاروان ديگر است
چشم خود بربست و چشم ما گشاد
چون گل از خاك مزار خود دميد
بحرها بايد پى طوفان من
كوه و صحرا باب جولان من است
محرم راز حياتم كرده اند
همچو فكر من در معنى نسفت
از نديمان رازها نتوان نهفت(3)
و در حقيقت على همچون قوانين فطرت است كه جاودانه مى مانند . او منبع فياضى است كه تمام نمى گردد بلكه روزبروز زيادتر مى شود و به قول جبران خليل جبران از شخصيتهائى است كه در عصر پيش از عصر خود به دنيا آمده اند .
بعضى از مردم فقط در زمان خودشان رهبرند و بعضى اندكى بعد از زمان خويش نيز رهبرند و به تدريج رهبريشان رو به فراموشى مى رود . اما على و معدودى از بشر هميشه هادى و رهبرند .
------------------------
1 - نهج البلاغه , حكمت 139 .
2 - نهج البلاغه , خطبه 149 .
3 - كليات اشعار فارسى اقبال لاهورى , ص 6 - 7 .