سازنده يا خراب كننده
علاقه به شخص يا شىء وقتى كه به اوج شدت برسد , به طورى كه وجود انسان را مسخر كند و حاكم مطلق وجود او گرد عشق ناميده مى شود . عشق , اوج علاقه و احساسات است . ولى نبايد پنداشت كه آنچه به اين نام خوانده مى شود يك نوع است . دو نوع كاملا مختلف است . آنچه از آثار نيك گفته شد مربوط به يك نوع آن است و اما نوع ديگر آن كاملا آثار مخرب و مخالف دارد . احساسات انسان انواع و مراتب دارد . برخى از آنها از مقوله شهوت و مخصوصا شهوت جنسى است و از وجوه مشترك انسان و ساير حيوانات است . با اين تفاوت كه در انسان به علت خاصى كه مجال و توضيحش نيست اوج و غليان زائد الوصفى مى گيرد و بدين جهت نام عشق به آن مى دهند و در حيوان هرگز به اين صورت در نمىآيد , ولى به هر حال از لحاظ حقيقت و ماهيت , جز طغيان و فوران و طوفان شهوت چيزى نيست . از مبادى جنسى سرچشمه مى گيرد و به همانجا خاتمه مى يابد . افزايش و كاهشش بستگى زيادى دارد به فعاليتهاى فيزيولوژيكى دستگاه تناسلى و قهرا به سنين جوانى . با پا گذاشتن به سن از يك طرف , و اشباع و افراز از طرف ديگر كاهش مى يابد و منتفى مى گردد . جوانى كه از ديدن روئى زيبا و موئى مجعد به خود مى لرزد و از لمس دستى ظريف به خود مى پيچد , بايد بداند جز جريان مادى حيوانى در كار نيست . اينگونه عشقها به سرعت مىآيد و به سرعت مى رود , قابل اعتماد و توصيه نيست , خطرناك است , فضيلت كش است . تنها با كمك عفاف و تقوا و تسليم نشدن در برابر آن است كه آدمى سود مى برد . يعنى خود اين نيرو انسان را به سوى هيچ فضيلتى سوق نمى دهد اما اگر در وجود آدمى رخنه كرد و در برابر نيروى عفاف و تقوا قرار گرفت و روح , فشار آنرا تحمل كرد ولى تسليم نشد , به روح قوت و كمال مى بخشد . انسان نوعى ديگر احساسات دارد كه از لحاظ حقيقت و ماهيت با شهوت مغاير است . بهتر است نام آنرا عاطفه و يا به تعبير قرآن (مودت) و (رحمت) بگذاريم . انسان آنگاه كه تحت تأثير شهوات خويش است , از خود بيرون نرفته است , شخص يا شىء مورد علاقه را براى خودش مى خواهد و به شدت مى خواهد . اگر درباره معشوق و محبوب مى انديشد بدين صورت است كه چگونه از وصال او بهره مند شود و حداكثر تمتع را ببرد . بديهى است كه چنين حالتى نمى تواند مكمل و مربى روح انسان باشد و روح او را تهذيب نمايد . اما انسان گاهى تحت تأثير عواطف عالى انسانى خويش قرار مى گيرد , محبوب و معشوق در نظرش احترام و عظمت پيدا مى كند , سعادت او را مى خواهد , آماده است خود را فداى خواسته هاى او بكند . اينگونه عواطف , صفات و صميميت و لطف و رقت و از خود گذشتگى به وجود مىآورد برخلاف نوع اول كه از آن خشونت و سبعيت و جنايت بر مى خيزد . مهر و علاقه مادر به فرزند از اين مقوله است . ارادت و محبت به پاكان و مردان خدا , و همچنين وطن دوستيها و مسلك دوستيها از اين مقوله است . اين نوع از احساسات است كه اگر به اوج و كمال برسد همه آثار نيكى كه قبلا شرح داديم بر آن مترتب است و هم اين نوع است كه به روح شكوه و شخصيت و عظمت مى دهد بر خلاف نوع اول كه زبون كننده است . و هم اين نوع از عشق است كه پايدار است و با وصال تيزتر و تندتر مى شود بر خلاف نوع اول كه ناپايدار است و وصال مدفن آن به شمار مىآيد . در قرآن كريم رابطه ميان زوجين را با كلمه ( مودت) و ( رحمت) تعبير مى كند(1) و اين نكته بسيار عالى است . اشاره به جنبه انسانى و فوق حيوانى زندگى زناشوئى است . اشاره به اينست كه عامل شهوت تنها رابطه طبيعى زندگى زناشوئى نيست . رابط اصلى صفا و صميميت و اتحاد دو روح است و به عبارت ديگر آنچه زوجين را به يكديگر پيوند يگانگى مى دهد مهر و مودت و صفا و صميميت است نه شهوت كه در حيوانات هم هست . مولوى با بيان لطيف خويش , ميان شهوت و مودت تفكيك مى كند , آنرا حيوانى و اين را انسانى مى خواند . مى گويد : خشم و شهوت وصف حيوانى بود اين چنين خاصيتى در آدمى است مهر و رقت وصف انسانى بود مهر , حيوان را كم است , آن از كمى است فيلسوفان مادى نيز نتوانسته اند اين حالت معنوى را كه از جهاتى جنبه غيرمادى دارد و با مادى بودن انسان و مافوق انسان سازگار نيست , در بشر انكار كنند . برتراند راسل در كتاب زناشوئى و اخلاق مى گويد : ( كارى كه منظور از آن فقط در آمد باشد نتايج مفيدى به بار نخواهد آورد . براى چنين نتيجه اى بايد كارى پيشه كرد كه در آن ايمان به يك فرد , به يك مرام يا يك غايت نهفته باشد . عشق نيز اگر منظور از آن وصال محبوب باشد كمالى در شخصيت ما به وجود نخواهد آورد و كاملا شبيه كارى است كه براى پول انجام مى دهيم . براى وصول به اين كمال بايد وجود محبوب را چون وجود خود بدانيم و احساسات و نيات او را از آن خود بشماريم) . نكته ديگرى كه بايد تذكر داده شود و مورد توجه قرار گيرد اينست كه گفتيم حتى عشقهاى شهوانى ممكن است سودمند واقع گردد , و آن هنگامى است كه با تقوا و عفاف توأم گردد . يعنى در زمينه فراق و دست نارسى از يك طرف و پاكى و عفاف از طرف ديگر , سوز و گدازها و فشار و سختيهائى كه بر روح وارد مى شود آثار نيك و سودمندى به بار مىآورد . عرفا در همين زمينه است كه مى گويند عشق مجازى تبديل به عشق حقيقى يعنى عشق به ذات احديت مى گردد و در همين زمينه است كه روايت مى كنند : من عشق و كتم و عف و مات مات شهيدا . ( آنكه عاشق گردد و كتمان كند و عفاف بورزد و در همان حال بميرد , شهيد مرده است) . اما اين نكته را نبايد فراموش كرد كه اين نوع عشق با همه فوائدى كه در شرائط خاص احيانا به وجود مىآورد قابل توصيه نيست , واديى است بس خطرناك . از اين نظر مانند مصيبت است كه اگر بر كسى وارد شود و او با نيروى صبر و رضا با آن مقابله كند , مكمل و پاك كننده نفس است , خام را پخته و مكدر را مصفى مى نمايد , اما مصيبت قابل توصيه نيست . كسى نمى تواند به خاطر استفاده از اين عامل تربيتى , مصيبت براى خود خلق كند , و يا براى ديگرى به اين بهانه مصيبت ايجاد نمايد . راسل در اينجا نيز سخنى با ارزش دارد . مى گويد : ( رنج براى اشخاص واجد انرژى چون وزنه گرانبهائى است . كسى كه خود را كاملا سعادتمند مى بيند جهدى براى سعادت بشتر نمى كند . اما گمان نمى كنم اين امر بتواند بهانه اى باشد كه ديگران را رنج بدهيم تا به راه مفيدى قدم نهند , زيرا غالبا نتيجه معكوس بخشد و انسان را درهم مى شكند . در اين مورد بهتر است خود را تسليم تصادفات كنيم كه در سر راه ما پيش مي آيد.(2) . چنانكه مى دانيم در تعليمات اسلامى به آثار و فوائد مصائب و بلايا زياد اشاره شده و نشانه اى از لطف خدا معرفى شده است , اما به هيچوجه به كسى اجازه داده نشده است كه به اين بهانه مصيبتى براى خود و يا براى ديگران به وجود آورد . به علاوه , تفاوتى ميان عشق و مصيبت هست , و آن اينكه عشق بيش از هر عامل ديگرى ( ضد عقل) است , هر جا پا گذاشت عقل را از مسند حكومتش معزول مى كند . اينست كه عقل و عشق در ادبيات عرفانى به عنوان دو رقيب معرفى مى گردند . رقابت فيلسوفان با عرفا كه آنان به نيروى عقل , و اينان به نيروى عشق اتكاء و اعتماد دارند از همين جا سرچشمه مى گيرد . در ادبيات عرفانى همواره در اين ميدان رقابت , عقل محكوم و مغلوب شناخته شده است . سعدى مى گويد : نيكخواهانم نصيحت مى كنند شوق را بر صبر قوت غالب است خشت بر دريا زدن بى حاصل است عقل را بر عشق دعوى باطل است ديگرى مى گويد : قياس كردم , تدبير عقل در ره عشق چو شبنمى است كه بر بحر مى زند رقمى. نيروئى كه تا اين حد قدرتمند است و زمام اختيار را از كف مى گيرد و به قول مولوى : ( آدمى را همچون پر كاهى در كف تندبادى به اين سو و آن سو مى كشد) و به قول راسل : ( چيزى است كه تمايل به آثارشى دارد) چگونه مى تواند قابل توصيه باشد . به هر حال , احيانا آثار مفيد داشتن يك مطلب است و قابل تجويز و توصيه بودن مطلب ديگر است . از اينجا معلوم مى شود كه ايراد و اعتراض برخى متشرعين بر برخى از حكماء اسلامى(3) كه اين بحث را در الهيات مطرح كرده اند و آثار و فوائد آن را بيان كرده اند ناوارد است زيرا طبقه خيال كرده اند كه عقيده آن دسته از حكما اينست كه اين مطلب قابل تجويز و توصيه هم هست , و حال آنكه نظر آنها تنها به آثار مفيدى است كه در شرائط تقوا و عفاف به بار مىآورد , بدون اينكه آنرا قابل تجويز و توصيه بدانند , درست مانند مصائب و بلايا . 1 - و من آياته ان خلق لكم من أنفسكم ازواجا لتسكنوا اليها و جعل بينكم مودة و رحمة . ( سوره روم , آيه 21 ) . 2 - زناشوئى و اخلاق , صفحه 134 . 3 - بوعلى , رساله عشق , و صدرالمتألهين سفر سوم اسفار . | ||