على شخصيت دو نيروئى
على از مردانى است كه هم جاذبه دارد و هم دافعه , و جاذبه و دافعه او سخت نيرومند است .
شايد در تمام قرون و اعصار , جاذبه و دافعه اى به نيرومندى جاذبه و دافعه على پيدا نكنيم .
دوستانى دارد عجيب , تاريخى , فداكار , با گذشت , از عشق او همچون شعله هائى از خرمنى آتش , سوزان و پر فروغ اند , جان دادن در راه او را آرمان و افتخار مى شمارند و در دوستى او همه چيز را فراموش كرده اند .
از مرگ على ساليان بلكه قرونى گذشت اما اين جاذبه همچنان پرتو مى افكند و چشمها را به سوى خويش خيره مى سازد.
در دوران زندگيش عناصر شريف و نجيب , خدا پرستانى فداكار و بى طمع , مردمى با گذشت و مهربان , عادل و خدمتگزار خلق گرد محور وجودش چرخيدند كه هر كدام تاريخچه اى آموزنده دارند و پس از مرگش در دوران خلافت معاويه و امويان جمعيتهاى زيادى به جرم دوستى او در سختترين شكنجه ها قرار گرفتند اما قدمى را در دوستى و عشق على كوتاه نيامدند و تا پاى جان ايستادند .
ساير شخصيتهاى جهان با مرگشان همه چيزها مى ميرد و با جسمشان در زير خاكها پنهان مى گردد اما مردان حقيقت خود مى ميرند ولى مكتب و عشقها كه بر مى انگيزند با گذشت قرون تابنده تر مى گردد .
ما در تاريخ مى خوانيم كه سالها بلكه قرنها پس از مرگ على افرادى با جان از ناوك دشمنانش استقبال مى كنند .
از جمله مجذوبين و شيفتگان على , ميثم تمار را مى بينيم كه بيست سال پس از شهادت مولى بر سر چوبه دار از على و فضائل و سجاياى انسانى او سخن مى گويد .
در آن ايامى كه سرتاسر مملكت اسلامى در خفقان فرو رفته , تمام آزاديها كشته شده و نفسها در سينه زندانى شده است و سكوتى مرگبار همچون غبار مرگ بر چهره ها نشسته است , او از بالاى دار فرياد بر مىآورد كه بيائيد از على برايتان بگويم . مردم از اطراف براى شنيدن سخنان ميثم هجوم آوردند .
حكومت قداره بند اموى كه منافع خود را در خطر مى بيند دستور مى دهد كه بر دهانش لجام زدند و پس از چند روزى هم به حياتش خاتمه دادند . تاريخ از اين قبيل شيفتگان براى على بسيار سراغ دارد .
اين جذبه ها اختصاصى به عصرى دون عصرى ندارد . در تمام اعصار جلوه هائى از آن جذبه هاى نيرومند مى بينيم كه سخت كارگر افتاده است .
مردى است به نام ابن سكيت . از علما و بزرگان ادب عربى است و هنوز هم در رديف صاحبنظران زبان عرب مانند سيبويه و ديگران نامش برده مى شود . اين مرد در دوران خلافت متوكل عباسى مى زيسته - در حدود دويست سال بعد از شهادت على - در دستگاه متوكل متهم بود كه شيعه است اما چون بسيار فاضل و برجسته بود متوكل او را به عنوان معلم فرزندانش انتخاب كرد . يك روز كه بچه هاى متوكل به حضورش آمدند و ابن سكيت هم حاضر بود و ظاهرا در آن روز امتحانى هم از آنها به عمل آمده بود و خوب از عهده برآمده بودند متوكل ضمن اظهار رضايت از ابن سكيت و شايد به خاطر سابقه ذهنى كه از او داشت كه شنيده بود تمايل به تشيع دارد , از ابن سكيت پرسيد اين دوتا ( دو فرزندش ) پيش تو محبوبترند يا حسن و حسين فرزندان على ؟
ابن سكيت از اين جمله و از اين مقايسه سخت برآشفت . خونش به جوش آمد . با خود گفت كار اين مرد مغرور به جائى رسيده است كه فرزندان خود را با حسن و حسين مقايسه مى كند ! اين تقصير من است كه تعليم آنها را بر عهده گرفته ام . در جواب متوكل گفت :
( به خدا قسم قنبر غلام على به مراتب از اين دوتا و از پدرشان نزد من محبوتر است) .
متوكل فى المجلس دستور داد زبان ابن سكيت را از پشت گردنش درآورند .
تاريخ افراد سر از پا نشناخته زيادى را مى شناسد كه بى اختيار جان خود را در راه مهر على فدا كرده اند . اين جاذبه را در كجا مى توان يافت ؟ گمان نمى رود در جهان نظيرى داشته باشد .
على به همين شدت دشمنان سرسخت دارد , دشمنانى كه از نام او به خود مى پيچيدند . على از صورت يك فرد بيرون است و به صورت يك مكتب موجود است , و به همين جهت گروهى را به سوى خود مى كشد و گروهى را از خود طرد مى نمايد . آرى على شخصيت دو نيروئى است .