عشق فراوان اميرمؤمنان او را برتر از هر پيوند مادى و تمام فشارهاىاجتماعى و مصلحتهاى فانى دنيوى قرار داده بود.
آنحضرت، هنگامى كه درباره اسباب يارى خداوند نسبت بهمسلمانان سخن مىگفت، بارزترين و بزرگترين آنها را، برترى آنان ازمحدودهپيوندهاى خويشاوندى و تمسّكايشان بهارزشهاى حقيقى قلمدادمىكرد ومىفرمود :
"ما در ركاب رسولخدا بوديم و قتل و كشتار ميان پدران و فرزندانوبرادران و خويشان دور مىزد و در هر مصيبت و سختى جز رسوخ ايمانو پافشارى بر حق بهره نمىگرفتيم"(99)
در تاريخ است كه اميرمؤمنان در جنگ بدر، برادرش عقيل را كه درلشكرگاه دشمن در بند گرفتار شده بود، ديد امّا اعتنايى به او نكرد. عقيلبانگ برداشت كه :
اى على تو مرا ديدى امّا به عمد روى از من برگرداندى.
پس على به سوى پيامبر رفت و گفت :
"اى رسول خدا درباره ابويزيد (عقيل) كه دستانش را با بند به گردنشبستهاند چه اجازهاى مىدهيد؟"
پيامبر فرمود :
"او را به سوى ما آر".(100)
موضع آنحضرت در برابر خواهرش امهانى در روز فتح مكّه نيز چنينبود. چنان كه تاريخ مىگويد امهانى شمارى از مردان قريش را در خانهخويش پناه داده بود. امّا امام تا زمانى كه پيامبر پناهندگى آن عدّه را تأييدو امضا نكرده بود، نپذيرفت.(101)
از اينجاست كه آنحضرت هموارهدر مكانى بالاتراز عوامل ونيروهاىفشار سير مىكرد و مردم نيز بخوبى اين خصيصه او را دريافته بودند. از اينرو مصلحت طلبان و نيروهاى فشار اجتماعى بر ضدّ آنحضرت همدستشدند. حضرت فاطمه زهراعليها السلام نيز به اين نكته در خطبهاى اشاره كردهوفرموده است :
"چه انگيزهاى است كه آنان از ابوالحسن به انتقامجويى پرداختند؟ بهخدا آنان بهخاطر استوارى شمشيرش وثابت قدمى ودلاورى و سختگريشدر راه خدا، با وى به كينه توزى برخاستهاند".(102)
دشمنان امام، دريافته بودند كه آنحضرت در امورى كه بهپروردگارش مربوط است، به هيچ وجه ترسو و سازشكار نيست. مداركو شواهد تاريخى نيز گواه اين مدّعاست. يكى از اين موارد هنگامى استكه عبدالرحمن بن عوف دست خود را به سوى علىعليه السلام دراز كرد تا با وىبيعت كند به اين شرط كه امام بر طبق كتاب خدا و سنّت پيامبر و سيرهابوبكر و عمر، رفتار كند. امّا آنحضرت، شرايط عبدالرحمن را نپذيرفتو تنها قول داد كه بر طبق كتاب خدا وسنّت پيامبر عمل كند و هيچ نترسيدكه با اين سخن خلافت را با تمام عظمت و جلالش از دست دهد.
آرى ديدگاه او نسبت به حكومت همواره بر محور مصلحت دين دورمىزد. هم اوست كه روزى به ابن عبّاس، كه از وى خواسته بود در استقبالاز ميهمانان بشتابد، در حالى كه داشت كفش خويش را تعمير مىكردگفت : اى ابن عبّاس! اين كفش در نظر شما چقدر مىارزد؟ ابن عبّاسپاسخ داد : يك درهم يا كمتر. امام فرمود :
"امارت بر شما در نظر من كم بهاتر از ارزش اين كفش است مگر آنكهبه وسيله آن حقى را بر پاى دارم يا باطلى را دفع كنم".
آيا مگر آنحضرت نبود كه ابقاى معاويه بر شام را حتّى براى مدّتى كهطى آن بتواند، حكومت خويش را قوام بخشد و آنگاه او را بر كنار كند،رد كرد؟ چرا؟ چون او خيانت و ناجوانمردى را مطرود مىدانست.وروزى خود در اين باره فرمود :
"معاويه از من زيركتر نيست. بلكه او خيانت روا مىدارد و مرتكبفجور مىشود و اگر خيانت و نيرنگ نكوهيده نبود، من خود زيركترينمردم بودم".(103)
تاريخ روايت مىكند كه تمام كسانى كه نخست از طرفداران امام بودندو سپس به معاويه پيوستند همگى از عدالت آنحضرت گريختند و بهدوستى و هواخواهى معاويه متمايل شدند. اينان كسانى بودند كه درروزگار خليفه سوّم به ثروتهاى هنگفتى دست يافته و از حسابرسىعلىعليه السلام درباره ثروتهايشان هراسان بودند. اينان ثروتهاى مسلمانان را ازبيت المال صاحب شده بودند و مىخواستند همه چيز از آنِ خود ايشانباشد. آنها تصوّر مىكردند كه جامعه اسلامى نيز همچون جامعه جاهلىاست كه در آن قوى و عزيز، ضعيف و ذليل را ببلعد و اين شعار امام راآنان هيچ گاه نپسنديدند كه فرمود :
"ذليل نزد من عزيز است تا گاهى كه حق او را باز ستانم و قوى نزد منضعيف است تا آن هنگام كه حقى را از او بگيرم".(104)
اين عده، كسانى بودند كه گناهان سزاوار مجازات، مرتكب مىشدند.كسانى كه همواره در پى يافتن تسامح در دين خدا بودند تا به وسيله آنبتوانند مرتكب برخى از گناهان، همچون برپا كردن محافل هرزگىوشرابخوارى شوند.
اينان كسانى بودند كه از امام مىگريختند و به معاويه مىپيوستند. امامغم آنان را مىخورد. زيرا مىديد كه آنان از نور به ظلمت و از عدالتفراگير وى به جامعه فانى و ناپايدار ظلم مىگريزند.
امّا آنحضرت براى به دست آوردن دل آنان، هيچ گاه سياست و رويّهخويش را تغيير نداد. تاريخ، صدها حادثه در خود ضبط كرده كه همگىحاكى از اين روحيه استوار علىعليه السلام است. روحيهاى كه طوفان فشارهاىاجتماعى در برابر آن متوقف مىشدند. سدّ خلل ناپذيرى كه امواج آشوبو وحشت در برابر آن از حركت باز مىايستادند.
بگذار اينان به گرد معاويه حلقه بزنند و پس از وى اطراف يزيدوديگر فرمانروايان بنى اميّه را بگيرند. بگذار اينان هزار ماه صداى خودرا به سبّ على و فرزندانش بلند كنند كه حق برتر از همه و خداوند بزرگتراز هر كس و هر چيز است و امام نيز در حالى كه به پاداش پروردگارشمىانديشد، صبر و شكيب در پيش مىگيرد.
يك بار آنحضرت فرمود :
"گمان كردم فرمانروايان در حقّ مردم ستم مىكنند امّا ديدم كه مردمبه حق آنان ستم روا مىدارند". آرى نبود آگاهى و كثرت نيروهاى عافيتطلب، علت ظلم آنان به اميرمؤمنانعليه السلام بود. آنحضرت در صدد ايجادجامعهاى بر اساس قانون بود در حالى كه مردم به هرج و مرج و آشفتگىتمايل نشان مىدادند. آنان دوست داشتند قانون درباره ديگران اعمال شودامّا در خصوص خود آنان، ديگران به ميانجى گرى و شفاعت برخيزند!
روزى امام يكى از مردان بنى اسد را به دليل ارتكاب جرمى دستگيركرد. خويشان و اقوام آن مرد جمع شدند تا درباره او با امام سخن گويند.آنان همچنين از امام حسن خواستند كه با ايشان همراه شود.
امام حسن فرمود : خود به نزد او رويد كه وى به شما آگاهتراست. آنانبه نزد اميرمؤمنان رفتند وخواسته خود را با او در ميان گذاردند.
امام به ايشان فرمود :
از چيزى كه در اختيار دارم بى آنكه از من بخواهيد به شما مىدهم. آنجماعت از نزد آنحضرت بيرون آمدند و تصوّر كردند كه به خواسته خودرسيدهاند. پس امام حسن از چگونگى كار آنان پرسيد. گفتند : ما با بهترينموفقيّت باز گشتيم. آنگاه سخن امام را براى فرزندش حسن باز گفتند.
امام حسن گفت : چه مىكنيد هنگامى كه على، دوست شما را تازيانهزند؟ اين خبر را به امام رساندند. آنحضرت هم، آن مرد مجرم را بيرونآورد وحدّش زد و سپس فرمود :
"به خدا سوگند من مالك و اختيار دار اين امر نيستم".
انگيزه اين امر در ماجراى ديگرى كه تاريخ نقل كرده، بيان شده است.داستان از اين قرار بود كه معاويه مطّلع شد شاعرى از ياران امام به نامنجاشى، زبان به هجو او گشوده است. گويى معاويه مىدانست كه اين مرداهل ميگسارى است. از اين رو جماعتى را برانگيخت تا در پيشگاه امام بهباده گسارى آن مرد شهادت دهند. در پى شهادت اين عده، امام نجاشى رادستگير كرد و او را حد زد.
عدّهاى از اين اقدام امام خشمگين شدند. طارق بن عبداللَّه فهدى نيز ازجمله ناراضيان بود. پس به امام عرض كرد :
اى اميرمؤمنان چگونه است كه ما مىبينيم نافرمانان و فرمانبردارانواهل تفرقه و اهل جماعت، نزد صاحبان عقل و معادن فضل در مجازاتيكسانند؟! تا جايى كه عمل تو با برادرم حارث (نجاشى) موجب شد تادلهاى ما از خشم لبريز و كار ما پريشان و ما را به راهى بكشاند كه عاقبتراهيان آن آتش دوزخ باشد. (مقصود آن است كه ما را به پيروى از معاويه وا مى دارد .)
علىعليه السلام در پاسخ به او گفت : "اين امر جز بر فروتنان، گران است. اىبرادر بنى فهد! آيا نجاشى غير از مسلمانى است كه حرمتى از حرمتهاىالهى را دريده است؟ پس ما بر او حد جارى كرديم تا موجب پاكىوتطهير او شود.
اى برادر بنى فهد! هر كس مرتكب گناهى شود كه بر او اقامه حدواجب باشد و او را حد زنند اين حد كفّاره گناه اوست.
اى برادر بنىفهد! خداوند عزوجل در كتاب بزرگش، قرآن؛ مىفرمايد :
"و البته نبايد عداوت گروهى شما را بر آن دارد كه از طريق عدلبيرون رويد. عدالت كنيد كه آن به تقوا نزديكتر است".(105)
ديدگاه آنحضرت به عدل و برابرى ملهم از مركز وحى و روح مكتببود. اين ديدگاهها در مواضع آنحضرت و نيز در تربيت كارگزارانش بازتاب يافته است. آنچه ذيلاً مىآيد سفارشهاى آنحضرت به مالك اشتر،عامل وى بر مصر، است كه در آن خطاب به وى مىفرمايد :
"با خدا به انصاف رفتار كن و از جانب خود و خويشان نزديك و هررعيّتى كه دوستش مىدارى درباره مردم، انصاف را از دست مده كه اگرچنين نكنى ستم كردهاى و كسى كه با بندگان خدا ستم كند، خداوند بهجاى بندگانش با او دشمن باشد. و خدا با هر كه به دشمنى برخيزد برهان ودليلش را نادرست و سبك گرداند و آن كس در جنگ با خداست تا اينكهدست كشد و توبه و بازگشت كند و تغيير نعمت خداوند و زود به خشمآوردن او را هيچ چيز مؤثرتر از ستمگرى نيست. زيرا خدا دعاىستمديدگان را شنوا و در كمين ستمكاران است".
آنگاه امام، او را از دوستى با خاصّه يعنى اشراف و رؤسا بر حذرمىدارد ومىگويد :
"بايد بهترين كار در نزد تو ميانه روى در حق و همگانى كردن آن دربرابرى وكاملترين آن در جلب رضايت عامّه باشد. زيرا خشم توده مردم،رضا وخشنودى خاصه را باطل مىسازد و خشم چند تن در برابر خشنودىهمگان اهمّيت ندارد".(106)
كرامتهاى امام از زبان پيامبر
دهها جلد كتاب گنجايش آن را ندارد تا زندگى امامى را كه وحى درجاى جاى حيات او نمودار است، توصيف كند. امامى كه آيت بزرگرسالت الهى وشاهد حقيقى نبوّت آخرين پيامبر محسوب مىشد. حال كهاين كتاب نمىتواند بيانگر درياى بى كرانه فضايل و كرامتهاى علىعليه السلامباشد، تنها ذكر قطرههايى از اين دريا كافى است كه خود مىتواند چشمهسارى بزرگ براى ما باشد.
شايد برخى از شنيدن فضايل امام از زبان پيامبرصلى الله عليه وآله دچار حيرتوتعجّب شوند. چرا كه اينان حكمت آفرينش را بخوبى در نيافته و درچهار چوب نگرشهاى قرآنى بنيكى نيانديشيدهاند. امّا اگر به آسمانها وزمين وويژگيهاى آنها به عنوان آفريدههاى خداوند بنگرند و دريابند كهخداوند آنها را مسخّر انسان ساخته و انسان را بر بسيارى از مخلوقاتشبرترى بخشيده و فرزندان آدم را به خاطر بندگى او بزرگ داشته و بهترينكس در نزد خود را با تقواترين آنان قرار داده است، آنگاه مىتوانندكرامتهاى اولياى خدا را دريابند و بدانها اعتراف كنند.
امّا اگر با ديدگاههاى مادّى به انسان بنگرند، طبيعى است كهنمىتوانند حتّى يكى از اين كرامتها را تصديق كنند. حتّى اين امر به كمكوحى كه يكى از كرامتهاى الهى است كه خداوند به انسان ارزانى داشتهورمز برترى او بر ساير مخلوقاتش به شمار مىآيد و كليد تسخير اشيا بهوسيله او محسوب مىشود، امكان ناپذير مىنمايد.
اينك باهم برخىاز كرامتهاىاميرمؤمنانرا از نظر مىگذرانيم ويادآورمىشويم كه دشواريها و سختيهايى كه آن امام در طول زندگى خود متحمّلآنها شد قلّه بلند براى رسيدن به پروردگار پاكش و وسيلهاى براى نزديكساختن او به خشنودى خدايش بود.
فضايل على از زبان پيامبر
سلمة بن قيس از پيامبرصلى الله عليه وآله روايت كرده است كه فرمود :
"على در آسمان هفتم است چونان خورشيد روز در زمين. و در آسماندنياست چونان ماه شب در زمين. خداوند از فضل خود پاداشى به على دادهكه اگر آن را ميان زمينيان تقسيم كنند براى همه آنان كافى خواهدبود وچنان دركى به على عنايت كرده كه اگر آن را ميان ساكنان زمينپخش كنند به همه آنها خواهد رسيد. نرمى او به نرمى لوط و خوىاو به خوى يحيى وزهد او بهزهد ايوب وبخشندگىاش به بخشندگىابراهيم وشادىاش به شادى سليمان بن داوود و نيرويش به نيروى داوودشباهت دارد.
او را نامى است كه بر هر پردهاى در بهشت نگاشته شده است،پروردگارم اين نويد را به من داده است و اين بشارت براى على در نزد مناست. على در نزد حق محمود و در نزد فرشتگان پاك است. او از يارانخاص و خالص ونزديك و چراغ و بهشت و رفيق من است. پروردگارممرا به او مأنوس كرده است. پس از پروردگارم در خواستهام كه او را پيشاز من نميراند و نيز از حضرتش در خواستم كه او را شهيد بميراند.
به بهشت قدم نهادم و ديدم كه شمار حوريان على بيشتر از برگدرخت وقصرهايى كه براى او بنا شده چون شمار افراد بشر است.
على از من و من از اويم. هر كه ولايت على را پذيرفت، ولايت مراپذيرفته است.
عشق به على نعمت و پيروى از او فضليت است. فرشتگان به او نزديكوجنهاى نيكوكار گرد او را فرا گرفتهاند. پس از من كسى گرامى تر از او درعزّت وافتخار و آيين بر زمين گام نمىنهد. او خشن و بى بند و بار و لجوجنبود. زمين او را حمل كرد و گرامىاش داشت. پس از من از شكم هيچ زنى،كسى به بزرگى او زاده نشد. در منزلى فرود نيامد مگر آنكه خجستهوفرخنده بود.
خداوند حكمت را بروى فرو فرستاد و جامه فهم بر او پوشانيد.فرشتگان با وى همنشين بودند كه او نمىديدشان و اگر قرار بود پس از منبه كسى وحى شود بهعلى وحى مىشد.خداوند مجالس را بهعلى مىآراستو لشكرها را بدو گرامى مىداشت. شهرها را بدو رونق مىبخشيدوسپاهيان را به واسطه او عزّت ارزانى مىداشت. مَثَل او همچون خانهخداست كه زيارت مىشود امّا زيارت نمىكند و مَثَل او مانند ماه است كهچون تابش گيرد، سياهى را به نور خويش روشن مىكند و مَثَل او چونانخورشيد است كه چون بتابد دنيا را پر فروغ گرداند. خداوند او را درقرآنش توصيف كرده و به آياتش ستوده است. در قرآن آثار منزلتهايشبيان شدهاست. پساو به گاهزنده بودن بزرگوار وبه گاه مرگ شهيد است".(107)
ابوذر غفارى گويد : روزى از روزها در برابر رسول خداصلى الله عليه وآله، نشستهبوديم. آنحضرت براى سپاس از خدا به نماز برخاست و ركوع و سجود بهجاى آورد. آنگاه گفت :
"اى جندب! هر كه خواهد به علم آدم و فهم نوح و دوستى ابراهيمومناجات موسى و عبادت عيسى و صبر و ابتلاى ايوب بنگرد بايد به اينكس كه مىآيد نظر كند. او چون مهر و ماه روان و اختر درخشان است.دلاورترين مردم است و بخشندهترين آنان. پس نفرين خدا و فرشتگانوتمام مردم بر دشمن او باد".
ابوذر گويد : مردم پس از شنيدن سخنان رسول خدا به كسى كهمىآمد روى كردند تا بينند چه كسى است؟ ناگهان ديدند كه او على بنابىطالب است.(108)
در كتاب خطيب خوارزمى و نيز در كتاب ابو عبداللَّه نطنزى آمده استكه ابوعبيد دوست سليمان بن عبدالملك گفت : به عمر بن عبدالعزيز خبردادند كه گروهى، على بن ابىطالب را ناسزا گفتهاند. عمر بن عبدالعزيز برفراز منبر رفت و گفت : غزال بن مالك غفارى از ام سلمه برايم نقل كردكه گفت : روزى پيامبرصلى الله عليه وآله نزد من بود كه جبرئيل به حضور او آمدوپيامبر را صدا كرد. آنحضرت لبخندى زد. چون جبرئيل از نزدش رفتپرسيدم : چرا خنديدى؟ فرمود :
"جبرئيل به من خبر داد به على كه مشغول چرانيدن شترانش بودهبرخورد كرده است. امّا على خفته بود و قسمتى از بدنش پيدا بود. جبرئيلگفت : من نيز دو جامهاش را بروى افكندم. اينك من خنكى ايمان او را كهتا قلبم رسيده، احساس مىكنم".
در روايت اصبغ آمده است كه امام به تنهايى از مدينه بيرون رفت.هفت روز سپرى شد و على باز نيامد. پيامبرصلى الله عليه وآله را ديدند كه مىگريستو مىفرمود :
"خدايا على نور چشمم، قوّت زانويم و پسر عمويم و زداينده اندوه ازسيماى مرا به سويم باز گردان". آنگاه براى هر كسى كه خبر على را به اوبرساند، بهشت را تضمين كرد. مردم بر مركبهاى خود سوار شدند و در پىامام روانه شدند. سرانجام فضل بن عبّاس، او را يافت و مژده آمدنش را بهپيامبرصلى الله عليه وآله رساند.
پيامبر به استقبال على شتافت. چپ و راست و سر و بدن آنحضرت راوارسى كرد. من عرض كردم : على را چنان وارسى مىكنى كه گويى بهجنگ رفته است؟ پس پيامبر گفت جبرئيل به من خبر داد كه گروهى ازمشركان شام آهنگ تو را كرده بودند پس على را به تنهايى به سوى ايشانروانه كن. پس جبرئيل به هزار فرشته و ميكائيل نيز با هزار فرشته با علىخارج شدند و ملك الموت را ديدم كه در پشت على جنگ مىكرد.
در اربعين خطيب و شرح ابن فياض و اخبار ابورافع در ضمن روايتىطولانى از حذيفه يمانى نقل شده است كه :
اميرمؤمنان بر رسول خدا كه بيمار بود، وارد شد. سر پيامبرصلى الله عليه وآله دردامان مردى خوش اخلاق بود و پيامبرصلى الله عليه وآله هم به خواب فرو رفته بود.آن مرد گفت : به پسر عمويت نزديك شو كه تو سزاوارتر از منى. پس علىسر پيامبر را به دامان گرفت. چون پيامبر بيدار شد سراغ آن مرد راگرفت، امام گفت : او چنين و چنان بود. آنگاهپيامبرصلى الله عليه وآله گفت : او جبرئيلبوده است. با من سخن مىگفت تا دردم سبك شود.
در خبرى ديگراست كه جبرئيل بهپيامبر ديكته مىكرد پس آنحضرتبرخاست و به على دستور داد تا وحى را بنويسد.
محمّد بن عمرو به اسناد خود از جابر بن عبداللَّه نقل كرده است كهگفت : رسول خدا فرمود :
هيچ قومى از مشركان مرا نافرمانى نكردند مگر آنكه تيرى الهى بهسوى آنان انداختم پرسيدند : اى رسول خدا تير الهى چيست؟ فرمود :
"على بن ابى طالب است او را در هيچ جنگى نفرستادم و براىهيچ مبارزهاى اعزام نكردم مگر آنكه جبرئيل را از جانب راستشوميكائيل را از طرف چپش و ملكالموت را پيشارويش و ابرى سايهگستر رابر فراز سرش مىديدم تا زمانى كه خداوند بهترين يارىوپيروزىاش را نصيب او مىكرد".
روايات ديگرى درباره مشاهده جبرئيل توسّط امام، به صورت دحيهكلبى هنگامى كه او را بدان نامها خوانده بود و نيز هنگامى كه سررسولخداصلى الله عليه وآله را به دامان گرفته بود و جبرئيل به وى گفت :
تو نسبت به رسول خدا از من سزاوارترى و همچنين زمانى كه برپيامبر املاى وحى مىكرد و خواب پيامبر را فرو گرفت و وقتى كه شترىاز يك اعرابى به بهاى يك صد درهم خريد و آن را به يك صد و شصتدرهم به ديگرى فروخت و نيز زمانى كه پيامبرصلى الله عليه وآله را غسل داد و... دركتابها نقل شده است. همچنين احمد در فضايل، گوشهاى از اين روايتها راذكر كرده است.
جبرئيل در چند موقعيت علىعليه السلام را خدمت كرده است. على بن جعهاز شعبه از قتادة از ابن جبير از ابن عبّاس درباره سخن خداوند تعالى كهفرموده است : ( تَنَزَّلُ الْمَلاَئِكَةُ وَالرُّوحُ فِيهَا بِإِذْنِ رَبِّهِم مِن كُلِّ أَمْرٍ ) (109)
"در شب قدر فرشتگان و روح به اجازه پروردگارشان از هر امر سلامىفرود آيند". روايت كردهاند كه گفت : رسول خداصلى الله عليه وآله هفت رمضان روزهگرفته بود وعلى بن ابىطالب نيز در اين كار با او همراه بود، در هر شبقدر، جبرئيل فرود مىآمد و از جانب پروردگارش بر على سلام و درودمىفرستاد.
احمد قصرى از امام حسن عسكرى از پدرانش از حسين بن علىعليهم السلامنقل كرده است كه گفت : از جدّ خود رسول خداصلى الله عليه وآله شنيدم كه مىفرمود :
"در شب اسراء در درون عرش فرشتهاى را ديدم كه شمشيرى از نور بهدست داشت و با آن چنان بازى مىكرد كه على بن ابىطالب با ذوالفقاربازى مىكرد و ملائكه چون به ديدار على بن ابىطالب مشتاق مىشدند بهسيماى اين فرشته مى نگريستند. پس گفتم : پروردگارا! آيا اين برادرموپسر عمويم على بن ابىطالب است؟ خداوند پاسخ داد : اى محمّد اينفرشتهاى است كه آن را بر هيأت على آفريدهام. او مرا در درون عرشعبادت مىكند و حسنات و تسبيح و تقديس او تا روز قيامت به حسابعلى بن ابىطالب نگاشته خواهد شد".(110)
در كفاية الطالب از انس نقل شده است كه گفت : رسول خدا فرمود :
"در شب اسراء به فرشتهاى برخوردم كه بر منبرى از نور نشسته بودوفرشتگان ديگر به گرد او حلقه زده بودند. پرسيدم : اى جبرئيل اينفرشته كيست؟ گفت : نزديكش شو و به او سلام كن. پس به نزديك اودرآمدم و بر وى سلام گفتم. ناگهان ديدم كه او برادرم و پسر عمويم، علىبن ابىطالب است. باز پرسيدم : اى جبرئيل آيا على در رسيدن به آسمانچهارم از من پيشى گرفته است؟ پاسخ داد : نه لكن ملائكه از شدّت عشقخود به على شكوه كردند وخدا هم اين فرشته را از نور شبيه على بيافريد.پس ملائكه در هر شب و روز جمعه او را هفتصد بار زيارت مى كنندوزبان به تسبيح و تقديس خداوند مىگشايند و ثواب آن را به دوستدارانعلى هديه مىكنند".(111)
در مناقب خوارزمى به نقل از عبداللَّه بن مسعود آمده است كه گفت :رسول خدا فرمود :
"اوّلين كس از آسمانيان كه على بن ابىطالب را به برادرى گرفت،اسرافيل وپس از وى ميكائيل و سپس جبرئيل بود. و اوّلين دوستداران اواز كرّوبيّان، حاملان عرش و سپس رضوان دربان بهشت و آنگاه ملكالموت بود. همانا ملكالموت بر دوستدارانامام على ترحم كند چنانكهبر پيامبرانرحممىكند".(112)
و در كفاية الطالب از وهب بن منيّه از عبداللَّه بن مسعود نقل شده استكه گفت : رسول خداصلى الله عليه وآله فرمود : "على را هيچ جنگى نفرستادم مگرآنكه جبرئيل را در جانب راستش و ميكائيل را در طرف چپش و ابرهاىسايه گستر را بر فراز سرش مىديدم تا زمانى كه خداوند پيروزى را روزىاو گرداند".(113)
طبرى و خركوشى در كتابهاى خود به اسناد خود از سلمان نقل كردهاندكه گفت : پيامبرصلى الله عليه وآله فرمود :
چون روز قيامت فرا رسد قبهاى از ياقوت سرخ در كناره راست عرشبراى من بر پاى دارند و براى ابراهيم قبهاى سبز بر كناره چپ عرش بزنندو ميان اين دو، قبهاى از مرواريد سپيد براى على بن ابىطالب بر پا سازند.با اين وصف، گمان شما به حبيبى كه ميان دو خليل جاى گرفته است،چيست؟!
ابوالحسن دارقطنى و ابونعيم اصفهانى در الصحيح و الحليه به اسنادخود از سفيان بن عيينه از زهرى از انس نقل كردهاند كه گفت : رسولخداصلى الله عليه وآله فرمود :
"چون قيامت فرا رسد براى من منبرى به طول سى مايل قرار دهند.آنگاه منادى از دل عرش بانگ بر مىدارد كه : محمّد كجاست؟ منپاسخش را مىدهم. آنگاه به من گفته مىشود : بالا رو. پس من بر فراز منبرمىروم. آنگاه منادى براى بار دوّم بانگ بر مىدارد كه : على بن ابىطالبكجاست؟ سپس او نيز بر فراز منبر مىآيد و يك پله پايينتر از من جاىمىگيرد. آنگاه همه مخلوقات در مىيابند كه محمّد سرور پيامبران و علىسرور اوصيا است".
مردى برخاست و از آنحضرت پرسيد : اى رسول خدا! پس از اين چهكسى با على دشمنى خواهد كرد؟ پيامبر فرمود :
"اى برادر انصار! از قريش جز زنازاده و از انصار جز يهودى و ازعرب جز كسى كه اصل و نسبش پاك نيست و از ديگر مردمان جز بدبختو تيره روز با وى به دشمنى بر نخواهند خاست".
در قرآن كريم آمده است :
"البته آنان با كسانى كه خدا به آنها لطف فرموده يعنى با پيامبرانوصديقان وشهيدان و صالحان محشور خواهند شد و اينان چه نيكورفيقانى هستند".(114)
عبداللَّه بن حكيم بن جبير از اميرمؤمنان روايت كرده است كه بهپيامبر گفت :
"آيا ما مىتوانيم هرگاه كه خواستيم تو را در بهشت ببينيم"!؟
پيامبر پاسخ داد :
"هر پيامبر را رفيقى است و آن رفيق نخستين كسى است كه از ميانامّت او به وى ايمان آورده است". آنگاه آيه فوق نازل شد.
عبادبن مهيب از جعفر بن محمّد از پدرش از جدّش از پيامبر درروايتى نقل كرده است كه از حضرت رسول خدا پرسيدند : اى رسول خدادر بهشتبرين ميان تو و على چقدر فاصله است؟ آيا يك وجب يا اندكىبيشتر از آن؟
"پيامبر فرمود :
"من بر تختى از نور عرش پروردگارمان مىنشينم و على بر كرسى ازنور كرسى مىنشيند". عبدالصمد از جعفربن محمّد از پدرش از على بنحسن از پدرش روايت كرده است كه گفت : از پيامبرصلى الله عليه وآله درباره اين آيهپرسيدند :
"خوشا به حال آنان و بازگشت نيكويشان"(115)
فرمود : "اين آيه درباره على بن ابىطالب نازل شده است و خوشا بهحال درخت خانه اميرمؤمنان على بن ابىطالب در بهشت. در بهشتچيزى نيست مگر آنكه على در آن است".(116)
سعيد به جبير از ابن عبّاس روايت كرده است كه گفت : شنيدم رسولخداصلى الله عليه وآله مىفرمود : "در شب اسراء به بهشت داخل شدم و نورى ديدم كهبه چهرهام خورد. از جبرئيل پرسيدم : اين نورى كه ديدم چه بود؟ گفت :اى محمّد! اين نور مهر و ماه نبود بلكه يكى از كنيزكان بهشتى علىبنابىطالب بود كهاز قصرش پديدار شد و به تو نگريست وخنديد و ايننوراز دهانش بيرون آمد. او در بهشت همواره مىگردد تا هنگامىكهاميرمؤمنان بهبهشت وارد شود".(117)
حاكم در امالى و ابوسعيد واعظ در شرف المصطفى و ابو عبداللَّه نطنزىدر خصائص به اسناد خود نقل كردهاند كه زيد بن على در حالى كه موىخود را به دست گرفته بود گفت : فرمود به من حسين بن على در حالى كهموى خود را به دست گرفته بود گفت : فرمود به من على بن ابىطالب درحالى كه موى خود را به دست گرفته بود گفت : فرمود به من رسولخداصلى الله عليه وآله در حالى كه موى خود را به دست گرفته بود كه :
"هر كه ابو الحسن على را بيازارد در حقيقت مرا آزرده و آنكهمرا بيازارد خداى را آزردهاست و هر كه خدا را آزار دهد لعنت خدابر او باد".
و در روايتى ديگر آمده است :
"هر كه خدا را بيازارد خداوند به اندازه تمام آسمانها و زمين بر اولعنت فرستد".
ترمذى در كتاب جامع و ابونعيم در حلية الاوليا و بخارى در صحيحوموصلى در مسند و احمد در فضايل و خطيب در اربعين از عمران بنحصين وابن عبّاس و بريده نقل كردهاند كه علىعليه السلام در ميان غنايم كنيزىرا پسنديد. امّا حاطب بن ابى بلتعه و بريده اسلمى بر قيمت آن كنيزافزودند. همين كه بهاى كنيز به مبلغى عادلانه در آن روز رسيد، امامكنيزك را با همان قيمت خريد.
چون بازگشتند، "بريده" در برابر رسول خدا ايستاد و از على زبان بهشكوه و شكايت گشود. پيامبرصلى الله عليه وآله از او روى برگرداند. سپس "بريده" ازراست و چپ و پشت پيامبر راه افتاد و بازهم به شكايت خود ادامه داد.باز پيامبر به او اعتنايى نكرد تا آنكه او در برابر حضرت ايستاد و سخنانخود را تكرار كرد. در اين هنگام پيامبر ناراحت و رنگش دگرگون شدوچهره درهم كشيد و رگهاى گردنش بر آمد و گفت : بريده تو را چهمىشود؟ تو تا امروز رسول خدا را نيازرده بودى؟ آيا مگر سخن خدا رانشنيدهاى كه مىفرمايد :
"كسانى كه خدا و پيامبرش را بيازارند خداوند در دنيا و آخرتلعنتشان كند و بر ايشان عذابى خورد كننده مهيّا سازد".(118)
"آيا نمىدانى كه على از من و من از اويم و هر كه على را بيازارد مراآزرده وهر كه مرا بيازارد خداى را آزرده است و هر كه خداى را بيازاردبر خداوند است كه او را به دردناكترين عذابش در آتش جهنم آزار دهد؟اى بريده! آيا تو آگاهترى يا خدا؟ يا قّراء لوح محفوظ؟ آيا تو آگاهترىيا ملك الارحام؟ آيا تو آگاهترى اى بريده يا نگاهبانان و حافظانعلى بن ابىطالب؟"
بريده پاسخ داد : حافظان على بن ابىطالب آگاهترند.
پس پيامبرصلى الله عليه وآله فرمود :
"اين جبرئيل است كه به من از حافظان على بن ابىطالب خبر داد كهگفتهاند : آنان از زمان ولادت على تا كنون هرگز يك خطا هم براى او رقمنزدهاند. آنگاه از ملك الارحام و قرأى لوح محفوظ حكايت كرد".(119) درادامه اين حديث است كه پيامبر سه مرتبه فرمود : "از على چهمىخواهيد"؟!
--------------------------------------------
پي نوشت ها :
1) در برخى از روايات به همين نكته اشاره شده است.
2) نهجالبلاغه، خطبه 234.
3) سوره مسد، آيه 1.
4) تمام مسلمانان بر اين حديث اجماع دارند.
5) سيرة الأئمّة، ص229.
6) سوره فتح، آيه 18.
7) سيرة الأئمّة، ص236، به نقل از خصايص نسايى و نيز مستدرك حاكم و برخىكتابهاى ديگر.
8) سيرة الأئمّة، ص253.
9) سيرة الأئمّة، ص259، به نقل از فضائل الخمسة، ص229.
10) سوره عاديات، آيه 1 - 5.
11) سيرة الأئمّة، 263 - 264، به نقل از مجمع البيان از امام صادقعليه السلام.
12) سوره مائده، آيه 67.
13) سوره مائده - آيه 3.
14) سيرة الأئمّة، ص276.
15) همان مأخذ، ص277.
16) قضاء أميرالمومنين، ص320.
17) نهج البلاغة، خطبه 311.
18) نهج البلاغة، خطبه 5.
19) بحارالانوار، ج28، ص207.
20) بحارالانوار، ج28، ص191.
21) نهج البلاغة، خطبه 74.
22) نهج البلاغة، خطبه 97.
23) سوره آل عمران، آيه 144.
24) سوره توبه، آيه 101.
25) سوره توبه، آيه 25.
26) سوره مائده، آيه 54.
27) ابن ابى الحديد در شرح نهج البلاغه، ج1، ص131 آورده است : يكى از نامههاىمعروف معاويه به علىعليه السلام چنين است : "تو را يادمىآورم كه ديروز وقتى با ابوبكربيعت شد تو همسر خود را بر درازگوشى سوار كردى و دست حسن و حسين رامىگرفتى و نزد هيچ يك از جنگجويان بدر و سابقان در اسلام نمىرفتى جز آنكهآنان را به خود مىخواندى. تو همراه با همسر و فرزندانت پيش آنان مىرفتى و ازآنان مىخواستى كه تو را عليه يار رسول خدا ياورى كنند امّا از آن همه جز چهار ياپنج تن دعوت تو را پاسخ نگفتند."
28) سوره توبه، آيه 117. )به قرائت امام صادقعليه السلام(.
29) همان سوره به قرائت مشهور كه مصحفهاى امروزين نيز چنين ضبط است.
30) ابن اثير در اُسدالغابه گويد : "خالد بن سعيد بن عاص بن امية بن عبدشمس بهعبدمناف بن قصى قريشى اموى مكنّى به ابوسعيد، سوّمين يا چهارمين كسى بود كه بهاسلام گرويد. رسول خداصلى الله عليه وآله او را به عنوان گردآوردنه صدقات به يمن فرستاد.برخى نيز او را عامل اخذ صدقات مذحج و نيز صنعاء ذكر كردهاند. وى تا زمانوفات پيامبرصلى الله عليه وآله همين منصب را عهدهدار بود. خالد و دو برادرش به نامهاى عمروو ابان بر مسئوليّتهايى كه پيامبر ايشان را بدانها گماشته بود تا زمان وفاتپيامبرصلى الله عليه وآله باقى بودند. چون پيامبر ديده از جهان فرو بست، آنان از محلهاىمسئوليت خود بازگشتد. ابوبكر از ايشان پرسيد : چرا بازگشتيد؟ هيچ كس شايستهتراز كسانى نيست كه پيامبر او را به كار گمارده است. به محلهاى خود بازگرديد. آنانپاسخ دادند : ما فرزندان ابواحيحه هستيم و هرگز پس از رسول خدا براى هيچ كسكارگزار نخواهيم بود. خالد بر يمن و ابان بر بحرين و عمرو بر تيماء و خيبر حكمفرماندارى داشتند. خالد و برادرش ابان در بيعت با ابوبكر تعلّل كردند و به بنى هاشمگفتند : شما آن درخت برومنديد كه ميوههاى رسيده و شيرين داريد و ما پيروانشماييم. هنگامى كه بنى هاشم با ابوبكر بيعت كردند، خالد وابان نيز با وى دستبيعت دادند. ما در اين باره، در آينده به طور كامل سخن خواهيم گفت."
31)
32) تاريخ نيز سخن ابوذر را تأييد كرد. زيرا وقتى اعراب شنيدند كه گروهى از يارانپيامبرصلى الله عليه وآله قدرت وى را به نفع خود تصاحب كردهاند در انديشه شدند كه چرا آناناز اين قدرت بهرهاى نبرند؟! بنابراين بر ابوبكر شوريدند. شورش اينان در تاريخ بهنام "اهل الردّة" ثبت شده است. بلى اين شورش، ارتداد بود امّا بر چه كسى؟ آيا آنانبه خدا و پيامبرش مرتد شده بودند؟ يا بر جانشين آنحضرت؟ ما در اين باره بههنگام نقل "خلاف بنى تميم" و قتل "مالك بن نويره"، مشروحاً سخن خواهيمگفت.
33) انساب الاشراف - بلاذرى، ج1، ص380؛ در كتابهاى سيره آمده است كه رسولخداصلى الله عليه وآله ابتدا عمرو بن عاص را به اين مأموريت فرستاد و آنگاه ابوعبيده را براىيارى او فرستاد. ابوبكر وعمر نيز در سپاه ابوعبيده شركت داشتند. چون اين سپاه بههم ملحق شدند همگى تحت فرمان عمرو بن عاص درآمدند. براى توضيح بيشترمراجعه كنيد به : سيره ابن هشام، ج2، ص632، اُسدالغابة، ج4، ص116 ذيل شرحزندگى ابن العاص، منتخب كنز العمال، ج4، ص178، تاريخ طبرى، ج3، ص32، علاوهبر منابع فوق نكات پراكنده ديگرى از زندگى عمرو بن عاص وجود دارد كه براىآگاهى از آنها مىتوانيد به كتاب الغدير، ج2، ص176 - 120 مراجعه فرماييد.
34)
35)
36) ابوالفداء در كتاب خود موسوم به المختصر في اخبار البشر حديث سقيفه را نقلكرده و گفته است : "آنان به طرف سقيفه بنى ساعده شتاب جستند. آنگاه عمر باابوبكر بيعت كرد و مردم همگى براى بيعت با ابوبكر هجوم آوردند مگر جماعتى ازبنى هاشم و زبير و عتبة بن ابى لهب و خالد بن سعيد بن عاص و مقداد بن عمرووسلمان فارسى و ابوذر و عمار بن ياسر و ابن عازب و ابى بن كعب و ابوسفيان ازبنىاميّه كه همگى به خلافت علىعليه السلام تمايل داشتند."
يعقوبى نيز در تاريخ خود ج2، ص114 گويد : "گروهى از مهاجران و انصار ازبيعت با ابوبكر امتناع ورزيدند و به سمت على گرايش يافتند. آنگاه وى اسامىهواخواهان بيعت با على را ذكر كرده است."
37) حديث انصراف ابوبكر از خلافت با اين لفظ در الصواعق المحرقه ص30، و درالامامة والسياسة ص20 آمده است. "همچنين پس از آنكه حضرت زهرا)س( درگفتگويى بهوى اظهار داشت كه : به خدا سوگند در هر نمازى كه بهجاى مىآورم لال بر تو نفرين مىكنم. ابوبكر درحالى كه مىگريست از خانه فاطمه بيرون آمد. مردم بهسوى او آمدند و ابوبكر به ايشان گفت : هركس از شما شب را درحالى كه همسرخويش را در آغوش گرفته و از اهل خويش مسرور است به سر مىآورد. اينك مرا بامصيبت خودم رها كنيد من نيازى به بيعت شما ندارم و بيعت مرا فسخ كنيد."
مؤلف مجمعالزوائد در ج5، ص183 اين روايت را به نقل از طبرانى در كتابالاوسط با اين لفظ نقل كرده است : "ابوبكر فرداى روزى كه با وى بيعت شدبرخاست و براى مردم خطبهاى ايراد كرد و گفت : اى مردم! من راى خود را از شمابازپس مىگيرم چراكه من بهترين شما نيستم. شما نيز با بهترينتان بيعت كنيد."
ابن ابى الحديد اين روايت را در شرح نهجالبلاغه ج1، ص56 نقل كرده و گفتهاست : "روايتها در اين باره مختلف است."
38) نهج البلاغة، خطبه 3.
39) معنى عبارت آخر علىعليه السلام اين است كه در غير اين صورت تابع آنان خواهيم شد.
40) سيرة الأئمة الاثنى عشر، ص394.
41) همان مأخذ، ص397.
42) سيرة الأئمة الاثنى عشر، ص380.
43) في رحاب أئمّة اهل البيت، ج1، ص343.
44) في رحاب أئمّة اهل البيت، ج1، ص343.
45) سيرة الأئمّة الاثنى عشر، ج1، ص425 - 423، به نقل از تاريخ طبرى، ج5،ص112.
46) في رحاب أئمّة اهل البيت، ص348.
47) نهج البلاغة، خطبه 92.
48) نهج البلاغة، همان خطبه، ونيز في رحاب أئمة اهل البيت، ج2، ص4، به نقل ازطبرى وابناثير.
49) سوره اسراء، آيه 60.
50) في رحاب أئمّة اهل البيت، ج2، ص11.
51) في رحاب أئمّة اهل البيت، ص54.
52) فى رحاب أئمّة اهل البيت، ص38.
53) فى رحاب أئمّة اهل البيت، ص39، به نقل از ابن ابى الحديد.
54) في رحاب أئمّة اهل البيت، ص25.
55) في رحاب أئمّة اهل البيت، ص22.
56) همان مأخذ، ص42.
57) في رحاب أئمّة اهل البيت، ص24.
58) همان مأخذ، ص31.
59) في رحاب أئمّة اهل البيت، ص35.
60) في رحاب أئمّة اهل البيت، ص37.
61) في رحاب أئمة اهل البيت، ص55.
62) نهج البلاغة، نامه 50.
63) في رحاب أئمّة اهل البيت، ص91.
64) في رحاب أئمّة اهل البيت، ص93.
65) في رحاب أئمّة اهل البيت، ص93.
66) في رحاب أئمّة اهل البيت، ص74.
67) في رحاب أئمّة اهل البيت، ص84.
68) في رحاب أئمّة اهل البيت، ص79.
69) في رحاب أئمة اهل البيت، ص90.
70)
71) 1 و 2 - في رحاب أئمة اهل البيت، ص86، به نقل از مسعودى.
72)
73) 1 و 2 - في رحاب أئمّة اهل البيت، ص88.
74) نهج البلاغة، خطبه 51.
75) في رحاب أئمّة اهل البيت، ص153.
76) في رحاب أئمّة اهل البيت، ص157.
77) في رحاب أئمّة اهل البيت، ص159.
78) في رحاب أئمّة اهل البيت، ص168.
79) همان مأخذ، ص17.
80) في رحاب أئمّة اهل البيت، ص17.
81) همان مأخذ، ص173.
82) في رحاب أئمّة اهل البيت، ص193 - 192.
83) في رحاب أئمّة اهل البيت، ص194.
84) في رحاب أئمّة اهل البيت، ص195.
85) سيرة الأئمّة الاثنى عشر، ص490.
86) سيرة الأئمّة الاثنى عشر، ص491.
87) همان مأخذ، ص492.
88) سيرة الأئمّة الاثنى عشر، ص499.
89) سيرة الأئمّة الاثنى عشر، ص505.
90) سيرة الأئمّة الاثنى عشر، ص501.
91) في رحاب أئمّة اهل البيت، ج2، ص255.
92) في رحاب أئمّة اهل البيت، ج2، ص255.
93) في رحاب أئمّة اهل البيت، ج2، ص255.
94) نهج البلاغه - كلمات قصار، شماره 77.
95) بحار الانوار، ج41، ص13.
96) غلاله پوششى است نازك كه آن را زير لباس يا زره دربر مىكردند.
97) سوره عنكبوت، آيه 1.
98) بحار الانوار، ج41، ص7.
99) نهج البلاغه، خطبه 122.
100) و 2 - بحار الانوار، ج41، ص10.
101)
102) سيرة الأئمّة الاثنى عشر، ج1، ص124.
103) نهج البلاغة، خطبه 200.
104) همان مأخذ، خطبه 37.
105) بحار الانوار، ج41، ص10.
106) نهج البلاغه، نامه 53.
107) امالى صدوق، ص706.
108) روضه، ص4 - 3.
109) سوره قدر، آيه 4.
110) عيون اخبار الرضا، ص272.
111) كشف الغمّة، ص40.
112) كشف الغمّة، ص30.
113) همان مأخذ، ص113.
114) سوره نساء، آيه 69.
115) سوره رعد، آيه 29.
116) اليقين في امرة أميرالمؤمنين، ص62.
117) اليقين في امرة أميرالمؤمنين، ص62.
118) سوره احزاب، آيه 57.
119) مىتوان فاعل جمله دوّم را رسول خدا در نظر گرفت. با اين معنا كه رسول خدا ازملك الارحام و قرأى لوح محفوظ حكايت كرد كه على از زمان تولدش تا كنونمرتكب گناهى نشده است.
|