عشق به خدا برتر از هر پيوند
 
عشق فراوان اميرمؤمنان او را برتر از هر پيوند مادى و تمام فشارهاى‏اجتماعى و مصلحتهاى فانى دنيوى قرار داده بود.
آن‏حضرت، هنگامى كه درباره اسباب يارى خداوند نسبت به‏مسلمانان سخن مى‏گفت، بارزترين و بزرگترين آنها را، برترى آنان ازمحدوده‏پيوندهاى خويشاوندى و تمسّك‏ايشان به‏ارزشهاى حقيقى قلمدادمى‏كرد ومى‏فرمود :
"ما در ركاب رسول‏خدا بوديم و قتل و كشتار ميان پدران و فرزندان‏وبرادران و خويشان دور مى‏زد و در هر مصيبت و سختى جز رسوخ ايمان‏و پافشارى بر حق بهره نمى‏گرفتيم"(99)
در تاريخ است كه اميرمؤمنان در جنگ بدر، برادرش عقيل را كه درلشكرگاه دشمن در بند گرفتار شده بود، ديد امّا اعتنايى به او نكرد. عقيل‏بانگ برداشت كه :
اى على تو مرا ديدى امّا به عمد روى از من برگرداندى.
پس على به سوى پيامبر رفت و گفت :
"اى رسول خدا درباره ابويزيد (عقيل) كه دستانش را با بند به گردنش‏بسته‏اند چه اجازه‏اى مى‏دهيد؟"
پيامبر فرمود :
"او را به سوى ما آر".(100)
موضع آن‏حضرت در برابر خواهرش ام‏هانى در روز فتح مكّه نيز چنين‏بود. چنان كه تاريخ مى‏گويد ام‏هانى شمارى از مردان قريش را در خانه‏خويش پناه داده بود. امّا امام تا زمانى كه پيامبر پناهندگى آن عدّه را تأييدو امضا نكرده بود، نپذيرفت.(101)
از اينجاست كه آن‏حضرت همواره‏در مكانى بالاتراز عوامل ونيروهاى‏فشار سير مى‏كرد و مردم نيز بخوبى اين خصيصه او را دريافته بودند. از اين‏رو مصلحت طلبان و نيروهاى فشار اجتماعى بر ضدّ آن‏حضرت همدست‏شدند. حضرت فاطمه زهراعليها السلام نيز به اين نكته در خطبه‏اى اشاره كرده‏وفرموده است :
"چه انگيزه‏اى است كه آنان از ابوالحسن به انتقامجويى پرداختند؟ به‏خدا آنان به‏خاطر استوارى شمشيرش وثابت قدمى ودلاورى و سختگريش‏در راه خدا، با وى به كينه توزى برخاسته‏اند".(102)
دشمنان امام، دريافته بودند كه آن‏حضرت در امورى كه به‏پروردگارش مربوط است، به هيچ وجه ترسو و سازشكار نيست. مدارك‏و شواهد تاريخى نيز گواه اين مدّعاست. يكى از اين موارد هنگامى است‏كه عبدالرحمن بن عوف دست خود را به سوى على‏عليه السلام دراز كرد تا با وى‏بيعت كند به اين شرط كه امام بر طبق كتاب خدا و سنّت پيامبر و سيره‏ابوبكر و عمر، رفتار كند. امّا آن‏حضرت، شرايط عبدالرحمن را نپذيرفت‏و تنها قول داد كه بر طبق كتاب خدا وسنّت پيامبر عمل كند و هيچ نترسيدكه با اين سخن خلافت را با تمام عظمت و جلالش از دست دهد.
آرى ديدگاه او نسبت به حكومت همواره بر محور مصلحت دين دورمى‏زد. هم اوست كه روزى به ابن عبّاس، كه از وى خواسته بود در استقبال‏از ميهمانان بشتابد، در حالى كه داشت كفش خويش را تعمير مى‏كردگفت : اى ابن عبّاس! اين كفش در نظر شما چقدر مى‏ارزد؟ ابن عبّاس‏پاسخ داد : يك درهم يا كمتر. امام فرمود :
"امارت بر شما در نظر من كم بهاتر از ارزش اين كفش است مگر آنكه‏به وسيله آن حقى را بر پاى دارم يا باطلى را دفع كنم".
آيا مگر آن‏حضرت نبود كه ابقاى معاويه بر شام را حتّى براى مدّتى كه‏طى آن بتواند، حكومت خويش را قوام بخشد و آنگاه او را بر كنار كند،رد كرد؟ چرا؟ چون او خيانت و ناجوانمردى را مطرود مى‏دانست.وروزى خود در اين باره فرمود :
"معاويه از من زيركتر نيست. بلكه او خيانت روا مى‏دارد و مرتكب‏فجور مى‏شود و اگر خيانت و نيرنگ نكوهيده نبود، من خود زيركترين‏مردم بودم".(103)
تاريخ روايت مى‏كند كه تمام كسانى كه نخست از طرفداران امام بودندو سپس به معاويه پيوستند همگى از عدالت آن‏حضرت گريختند و به‏دوستى و هواخواهى معاويه متمايل شدند. اينان كسانى بودند كه درروزگار خليفه سوّم به ثروتهاى هنگفتى دست يافته و از حسابرسى‏على‏عليه السلام درباره ثروتهايشان هراسان بودند. اينان ثروتهاى مسلمانان را ازبيت المال صاحب شده بودند و مى‏خواستند همه چيز از آنِ خود ايشان‏باشد. آنها تصوّر مى‏كردند كه جامعه اسلامى نيز همچون جامعه جاهلى‏است كه در آن قوى و عزيز، ضعيف و ذليل را ببلعد و اين شعار امام راآنان هيچ گاه نپسنديدند كه فرمود :
"ذليل نزد من عزيز است تا گاهى كه حق او را باز ستانم و قوى نزد من‏ضعيف است تا آن هنگام كه حقى را از او بگيرم".(104)
اين عده، كسانى بودند كه گناهان سزاوار مجازات، مرتكب مى‏شدند.كسانى كه همواره در پى يافتن تسامح در دين خدا بودند تا به وسيله آن‏بتوانند مرتكب برخى از گناهان، همچون برپا كردن محافل هرزگى‏وشرابخوارى شوند.
اينان كسانى بودند كه از امام مى‏گريختند و به معاويه مى‏پيوستند. امام‏غم آنان را مى‏خورد. زيرا مى‏ديد كه آنان از نور به ظلمت و از عدالت‏فراگير وى به جامعه فانى و ناپايدار ظلم مى‏گريزند.
امّا آن‏حضرت براى به دست آوردن دل آنان، هيچ گاه سياست و رويّه‏خويش را تغيير نداد. تاريخ، صدها حادثه در خود ضبط كرده كه همگى‏حاكى از اين روحيه استوار على‏عليه السلام است. روحيه‏اى كه طوفان فشارهاى‏اجتماعى در برابر آن متوقف مى‏شدند. سدّ خلل ناپذيرى كه امواج آشوب‏و وحشت در برابر آن از حركت باز مى‏ايستادند.
بگذار اينان به گرد معاويه حلقه بزنند و پس از وى اطراف يزيدوديگر فرمانروايان بنى اميّه را بگيرند. بگذار اينان هزار ماه صداى خودرا به سبّ على و فرزندانش بلند كنند كه حق برتر از همه و خداوند بزرگتراز هر كس و هر چيز است و امام نيز در حالى كه به پاداش پروردگارش‏مى‏انديشد، صبر و شكيب در پيش مى‏گيرد.
يك بار آن‏حضرت فرمود :
"گمان كردم فرمانروايان در حقّ مردم ستم مى‏كنند امّا ديدم كه مردم‏به حق آنان ستم روا مى‏دارند". آرى نبود آگاهى و كثرت نيروهاى عافيت‏طلب، علت ظلم آنان به اميرمؤمنان‏عليه السلام بود. آن‏حضرت در صدد ايجادجامعه‏اى بر اساس قانون بود در حالى كه مردم به هرج و مرج و آشفتگى‏تمايل نشان مى‏دادند. آنان دوست داشتند قانون درباره ديگران اعمال شودامّا در خصوص خود آنان، ديگران به ميانجى گرى و شفاعت برخيزند!
روزى امام يكى از مردان بنى اسد را به دليل ارتكاب جرمى دستگيركرد. خويشان و اقوام آن مرد جمع شدند تا درباره او با امام سخن گويند.آنان همچنين از امام حسن خواستند كه با ايشان همراه شود.
امام حسن فرمود : خود به نزد او رويد كه وى به شما آگاهتراست. آنان‏به نزد اميرمؤمنان رفتند وخواسته خود را با او در ميان گذاردند.
امام به ايشان فرمود :
از چيزى كه در اختيار دارم بى آنكه از من بخواهيد به شما مى‏دهم. آن‏جماعت از نزد آن‏حضرت بيرون آمدند و تصوّر كردند كه به خواسته خودرسيده‏اند. پس امام حسن از چگونگى كار آنان پرسيد. گفتند : ما با بهترين‏موفقيّت باز گشتيم. آنگاه سخن امام را براى فرزندش حسن باز گفتند.
امام حسن گفت : چه مى‏كنيد هنگامى كه على، دوست شما را تازيانه‏زند؟ اين خبر را به امام رساندند. آن‏حضرت هم، آن مرد مجرم را بيرون‏آورد وحدّش زد و سپس فرمود :
"به خدا سوگند من مالك و اختيار دار اين امر نيستم".
انگيزه اين امر در ماجراى ديگرى كه تاريخ نقل كرده، بيان شده است.داستان از اين قرار بود كه معاويه مطّلع شد شاعرى از ياران امام به نام‏نجاشى، زبان به هجو او گشوده است. گويى معاويه مى‏دانست كه اين مرداهل ميگسارى است. از اين رو جماعتى را برانگيخت تا در پيشگاه امام به‏باده گسارى آن مرد شهادت دهند. در پى شهادت اين عده، امام نجاشى رادستگير كرد و او را حد زد.
عدّه‏اى از اين اقدام امام خشمگين شدند. طارق بن عبداللَّه فهدى نيز ازجمله ناراضيان بود. پس به امام عرض كرد :
اى اميرمؤمنان چگونه است كه ما مى‏بينيم نافرمانان و فرمانبرداران‏واهل تفرقه و اهل جماعت، نزد صاحبان عقل و معادن فضل در مجازات‏يكسانند؟! تا جايى كه عمل تو با برادرم حارث (نجاشى) موجب شد تادلهاى ما از خشم لبريز و كار ما پريشان و ما را به راهى بكشاند كه عاقبت‏راهيان آن آتش دوزخ باشد. (مقصود آن است كه ما را به پيروى از معاويه وا مى‏ دارد .)
على‏عليه السلام در پاسخ به او گفت : "اين امر جز بر فروتنان، گران است. اى‏برادر بنى فهد! آيا نجاشى غير از مسلمانى است كه حرمتى از حرمتهاى‏الهى را دريده است؟ پس ما بر او حد جارى كرديم تا موجب پاكى‏وتطهير او شود.
اى برادر بنى فهد! هر كس مرتكب گناهى شود كه بر او اقامه حدواجب باشد و او را حد زنند اين حد كفّاره گناه اوست.
اى برادر بنى‏فهد! خداوند عزوجل در كتاب بزرگش، قرآن؛ مى‏فرمايد :
"و البته نبايد عداوت گروهى شما را بر آن دارد كه از طريق عدل‏بيرون رويد. عدالت كنيد كه آن به تقوا نزديكتر است".(105)
ديدگاه آن‏حضرت به عدل و برابرى ملهم از مركز وحى و روح مكتب‏بود. اين ديدگاهها در مواضع آن‏حضرت و نيز در تربيت كارگزارانش بازتاب يافته است. آنچه ذيلاً مى‏آيد سفارشهاى آن‏حضرت به مالك اشتر،عامل وى بر مصر، است كه در آن خطاب به وى مى‏فرمايد :
"با خدا به انصاف رفتار كن و از جانب خود و خويشان نزديك و هررعيّتى كه دوستش مى‏دارى درباره مردم، انصاف را از دست مده كه اگرچنين نكنى ستم كرده‏اى و كسى كه با بندگان خدا ستم كند، خداوند به‏جاى بندگانش با او دشمن باشد. و خدا با هر كه به دشمنى برخيزد برهان ودليلش را نادرست و سبك گرداند و آن كس در جنگ با خداست تا اينكه‏دست كشد و توبه و بازگشت كند و تغيير نعمت خداوند و زود به خشم‏آوردن او را هيچ چيز مؤثرتر از ستمگرى نيست. زيرا خدا دعاى‏ستمديدگان را شنوا و در كمين ستمكاران است".
آنگاه امام، او را از دوستى با خاصّه يعنى اشراف و رؤسا بر حذرمى‏دارد ومى‏گويد :
"بايد بهترين كار در نزد تو ميانه روى در حق و همگانى كردن آن دربرابرى وكاملترين آن در جلب رضايت عامّه باشد. زيرا خشم توده مردم،رضا وخشنودى خاصه را باطل مى‏سازد و خشم چند تن در برابر خشنودى‏همگان اهمّيت ندارد".(106)

كرامتهاى امام از زبان پيامبر

دهها جلد كتاب گنجايش آن را ندارد تا زندگى امامى را كه وحى درجاى جاى حيات او نمودار است، توصيف كند. امامى كه آيت بزرگ‏رسالت الهى وشاهد حقيقى نبوّت آخرين پيامبر محسوب مى‏شد. حال كه‏اين كتاب نمى‏تواند بيانگر درياى بى كرانه فضايل و كرامتهاى على‏عليه السلام‏باشد، تنها ذكر قطره‏هايى از اين دريا كافى است كه خود مى‏تواند چشمه‏سارى بزرگ براى ما باشد.
شايد برخى از شنيدن فضايل امام از زبان پيامبرصلى الله عليه وآله دچار حيرت‏وتعجّب شوند. چرا كه اينان حكمت آفرينش را بخوبى در نيافته و درچهار چوب نگرشهاى قرآنى بنيكى نيانديشيده‏اند. امّا اگر به آسمانها وزمين وويژگيهاى آنها به عنوان آفريده‏هاى خداوند بنگرند و دريابند كه‏خداوند آنها را مسخّر انسان ساخته و انسان را بر بسيارى از مخلوقاتش‏برترى بخشيده و فرزندان آدم را به خاطر بندگى او بزرگ داشته و بهترين‏كس در نزد خود را با تقواترين آنان قرار داده است، آنگاه مى‏توانندكرامتهاى اولياى خدا را دريابند و بدانها اعتراف كنند.
امّا اگر با ديدگاههاى مادّى به انسان بنگرند، طبيعى است كه‏نمى‏توانند حتّى يكى از اين كرامتها را تصديق كنند. حتّى اين امر به كمك‏وحى كه يكى از كرامتهاى الهى است كه خداوند به انسان ارزانى داشته‏ورمز برترى او بر ساير مخلوقاتش به شمار مى‏آيد و كليد تسخير اشيا به‏وسيله او محسوب مى‏شود، امكان ناپذير مى‏نمايد.
اينك باهم برخى‏از كرامتهاى‏اميرمؤمنان‏را از نظر مى‏گذرانيم ويادآورمى‏شويم كه دشواريها و سختيهايى كه آن امام در طول زندگى خود متحمّل‏آنها شد قلّه بلند براى رسيدن به پروردگار پاكش و وسيله‏اى براى نزديك‏ساختن او به خشنودى خدايش بود.

فضايل على از زبان پيامبر

سلمة بن قيس از پيامبرصلى الله عليه وآله روايت كرده است كه فرمود :
"على در آسمان هفتم است چونان خورشيد روز در زمين. و در آسمان‏دنياست چونان ماه شب در زمين. خداوند از فضل خود پاداشى به على داده‏كه اگر آن را ميان زمينيان تقسيم كنند براى همه آنان كافى خواهدبود وچنان دركى به على عنايت كرده كه اگر آن را ميان ساكنان زمين‏پخش كنند به همه آنها خواهد رسيد. نرمى او به نرمى لوط و خوى‏او به خوى يحيى وزهد او به‏زهد ايوب وبخشندگى‏اش به بخشندگى‏ابراهيم وشادى‏اش به شادى سليمان بن داوود و نيرويش به نيروى داوودشباهت دارد.
او را نامى است كه بر هر پرده‏اى در بهشت نگاشته شده است،پروردگارم اين نويد را به من داده است و اين بشارت براى على در نزد من‏است. على در نزد حق محمود و در نزد فرشتگان پاك است. او از ياران‏خاص و خالص ونزديك و چراغ و بهشت و رفيق من است. پروردگارم‏مرا به او مأنوس كرده است. پس از پروردگارم در خواسته‏ام كه او را پيش‏از من نميراند و نيز از حضرتش در خواستم كه او را شهيد بميراند.
به بهشت قدم نهادم و ديدم كه شمار حوريان على بيشتر از برگ‏درخت وقصرهايى كه براى او بنا شده چون شمار افراد بشر است.
على از من و من از اويم. هر كه ولايت على را پذيرفت، ولايت مراپذيرفته است.
عشق به على نعمت و پيروى از او فضليت است. فرشتگان به او نزديك‏وجنهاى نيكوكار گرد او را فرا گرفته‏اند. پس از من كسى گرامى تر از او درعزّت وافتخار و آيين بر زمين گام نمى‏نهد. او خشن و بى بند و بار و لجوج‏نبود. زمين او را حمل كرد و گرامى‏اش داشت. پس از من از شكم هيچ زنى،كسى به بزرگى او زاده نشد. در منزلى فرود نيامد مگر آنكه خجسته‏وفرخنده بود.
خداوند حكمت را بروى فرو فرستاد و جامه فهم بر او پوشانيد.فرشتگان با وى همنشين بودند كه او نمى‏ديدشان و اگر قرار بود پس از من‏به كسى وحى شود به‏على وحى مى‏شد.خداوند مجالس را به‏على مى‏آراست‏و لشكرها را بدو گرامى مى‏داشت. شهرها را بدو رونق مى‏بخشيدوسپاهيان را به واسطه او عزّت ارزانى مى‏داشت. مَثَل او همچون خانه‏خداست كه زيارت مى‏شود امّا زيارت نمى‏كند و مَثَل او مانند ماه است كه‏چون تابش گيرد، سياهى را به نور خويش روشن مى‏كند و مَثَل او چونان‏خورشيد است كه چون بتابد دنيا را پر فروغ گرداند. خداوند او را درقرآنش توصيف كرده و به آياتش ستوده است. در قرآن آثار منزلتهايش‏بيان شده‏است. پس‏او به گاه‏زنده بودن بزرگوار وبه گاه مرگ شهيد است".(107)
ابوذر غفارى گويد : روزى از روزها در برابر رسول خداصلى الله عليه وآله، نشسته‏بوديم. آن‏حضرت براى سپاس از خدا به نماز برخاست و ركوع و سجود به‏جاى آورد. آنگاه گفت :
"اى جندب! هر كه خواهد به علم آدم و فهم نوح و دوستى ابراهيم‏ومناجات موسى و عبادت عيسى و صبر و ابتلاى ايوب بنگرد بايد به اين‏كس كه مى‏آيد نظر كند. او چون مهر و ماه روان و اختر درخشان است.دلاورترين مردم است و بخشنده‏ترين آنان. پس نفرين خدا و فرشتگان‏وتمام مردم بر دشمن او باد".
ابوذر گويد : مردم پس از شنيدن سخنان رسول خدا به كسى كه‏مى‏آمد روى كردند تا بينند چه كسى است؟ ناگهان ديدند كه او على بن‏ابى‏طالب است.(108)
در كتاب خطيب خوارزمى و نيز در كتاب ابو عبداللَّه نطنزى آمده است‏كه ابوعبيد دوست سليمان بن عبدالملك گفت : به عمر بن عبدالعزيز خبردادند كه گروهى، على بن ابى‏طالب را ناسزا گفته‏اند. عمر بن عبدالعزيز برفراز منبر رفت و گفت : غزال بن مالك غفارى از ام سلمه برايم نقل كردكه گفت : روزى پيامبرصلى الله عليه وآله نزد من بود كه جبرئيل به حضور او آمدوپيامبر را صدا كرد. آن‏حضرت لبخندى زد. چون جبرئيل از نزدش رفت‏پرسيدم : چرا خنديدى؟ فرمود :
"جبرئيل به من خبر داد به على كه مشغول چرانيدن شترانش بوده‏برخورد كرده است. امّا على خفته بود و قسمتى از بدنش پيدا بود. جبرئيل‏گفت : من نيز دو جامه‏اش را بروى افكندم. اينك من خنكى ايمان او را كه‏تا قلبم رسيده، احساس مى‏كنم".
در روايت اصبغ آمده است كه امام به تنهايى از مدينه بيرون رفت.هفت روز سپرى شد و على باز نيامد. پيامبرصلى الله عليه وآله را ديدند كه مى‏گريست‏و مى‏فرمود :
"خدايا على نور چشمم، قوّت زانويم و پسر عمويم و زداينده اندوه ازسيماى مرا به سويم باز گردان". آنگاه براى هر كسى كه خبر على را به اوبرساند، بهشت را تضمين كرد. مردم بر مركبهاى خود سوار شدند و در پى‏امام روانه شدند. سرانجام فضل بن عبّاس، او را يافت و مژده آمدنش را به‏پيامبرصلى الله عليه وآله رساند.
پيامبر به استقبال على شتافت. چپ و راست و سر و بدن آن‏حضرت راوارسى كرد. من عرض كردم : على را چنان وارسى مى‏كنى كه گويى به‏جنگ رفته است؟ پس پيامبر گفت جبرئيل به من خبر داد كه گروهى ازمشركان شام آهنگ تو را كرده بودند پس على را به تنهايى به سوى ايشان‏روانه كن. پس جبرئيل به هزار فرشته و ميكائيل نيز با هزار فرشته با على‏خارج شدند و ملك الموت را ديدم كه در پشت على جنگ مى‏كرد.
در اربعين خطيب و شرح ابن فياض و اخبار ابورافع در ضمن روايتى‏طولانى از حذيفه يمانى نقل شده است كه :
اميرمؤمنان بر رسول خدا كه بيمار بود، وارد شد. سر پيامبرصلى الله عليه وآله دردامان مردى خوش اخلاق بود و پيامبرصلى الله عليه وآله هم به خواب فرو رفته بود.آن مرد گفت : به پسر عمويت نزديك شو كه تو سزاوارتر از منى. پس على‏سر پيامبر را به دامان گرفت. چون پيامبر بيدار شد سراغ آن مرد راگرفت، امام گفت : او چنين و چنان بود. آنگاه‏پيامبرصلى الله عليه وآله گفت : او جبرئيل‏بوده است. با من سخن مى‏گفت تا دردم سبك شود.
در خبرى ديگراست كه جبرئيل به‏پيامبر ديكته مى‏كرد پس آن‏حضرت‏برخاست و به على دستور داد تا وحى را بنويسد.
محمّد بن عمرو به اسناد خود از جابر بن عبداللَّه نقل كرده است كه‏گفت : رسول خدا فرمود :
هيچ قومى از مشركان مرا نافرمانى نكردند مگر آنكه تيرى الهى به‏سوى آنان انداختم پرسيدند : اى رسول خدا تير الهى چيست؟ فرمود :
"على بن ابى طالب است او را در هيچ جنگى نفرستادم و براى‏هيچ مبارزه‏اى اعزام نكردم مگر آنكه جبرئيل را از جانب راستش‏وميكائيل را از طرف چپش و ملك‏الموت را پيشارويش و ابرى سايه‏گستر رابر فراز سرش مى‏ديدم تا زمانى كه خداوند بهترين يارى‏وپيروزى‏اش را نصيب او مى‏كرد".
روايات ديگرى درباره مشاهده جبرئيل توسّط امام، به صورت دحيه‏كلبى هنگامى كه او را بدان نامها خوانده بود و نيز هنگامى كه سررسول‏خداصلى الله عليه وآله را به دامان گرفته بود و جبرئيل به وى گفت :
تو نسبت به رسول خدا از من سزاوارترى و همچنين زمانى كه برپيامبر املاى وحى مى‏كرد و خواب پيامبر را فرو گرفت و وقتى كه شترى‏از يك اعرابى به بهاى يك صد درهم خريد و آن را به يك صد و شصت‏درهم به ديگرى فروخت و نيز زمانى كه پيامبرصلى الله عليه وآله را غسل داد و... دركتابها نقل شده است. همچنين احمد در فضايل، گوشه‏اى از اين روايتها راذكر كرده است.
جبرئيل در چند موقعيت على‏عليه السلام را خدمت كرده است. على بن جعه‏از شعبه از قتادة از ابن جبير از ابن عبّاس درباره سخن خداوند تعالى كه‏فرموده است : ( تَنَزَّلُ الْمَلاَئِكَةُ وَالرُّوحُ فِيهَا بِإِذْنِ رَبِّهِم مِن كُلِّ أَمْرٍ ) (109)
"در شب قدر فرشتگان و روح به اجازه پروردگارشان از هر امر سلامى‏فرود آيند". روايت كرده‏اند كه گفت : رسول خداصلى الله عليه وآله هفت رمضان روزه‏گرفته بود وعلى بن ابى‏طالب نيز در اين كار با او همراه بود، در هر شب‏قدر، جبرئيل فرود مى‏آمد و از جانب پروردگارش بر على سلام و درودمى‏فرستاد.
احمد قصرى از امام حسن عسكرى از پدرانش از حسين بن على‏عليهم السلام‏نقل كرده است كه گفت : از جدّ خود رسول خداصلى الله عليه وآله شنيدم كه مى‏فرمود :
"در شب اسراء در درون عرش فرشته‏اى را ديدم كه شمشيرى از نور به‏دست داشت و با آن چنان بازى مى‏كرد كه على بن ابى‏طالب با ذوالفقاربازى مى‏كرد و ملائكه چون به ديدار على بن ابى‏طالب مشتاق مى‏شدند به‏سيماى اين فرشته مى نگريستند. پس گفتم : پروردگارا! آيا اين برادرم‏وپسر عمويم على بن ابى‏طالب است؟ خداوند پاسخ داد : اى محمّد اين‏فرشته‏اى است كه آن را بر هيأت على آفريده‏ام. او مرا در درون عرش‏عبادت مى‏كند و حسنات و تسبيح و تقديس او تا روز قيامت به حساب‏على بن ابى‏طالب نگاشته خواهد شد".(110)
در كفاية الطالب از انس نقل شده است كه گفت : رسول خدا فرمود :
"در شب اسراء به فرشته‏اى برخوردم كه بر منبرى از نور نشسته بودوفرشتگان ديگر به گرد او حلقه زده بودند. پرسيدم : اى جبرئيل اين‏فرشته كيست؟ گفت : نزديكش شو و به او سلام كن. پس به نزديك اودرآمدم و بر وى سلام گفتم. ناگهان ديدم كه او برادرم و پسر عمويم، على‏بن ابى‏طالب است. باز پرسيدم : اى جبرئيل آيا على در رسيدن به آسمان‏چهارم از من پيشى گرفته است؟ پاسخ داد : نه لكن ملائكه از شدّت عشق‏خود به على شكوه كردند وخدا هم اين فرشته را از نور شبيه على بيافريد.پس ملائكه در هر شب و روز جمعه او را هفتصد بار زيارت مى كنندوزبان به تسبيح و تقديس خداوند مى‏گشايند و ثواب آن را به دوستداران‏على هديه مى‏كنند".(111)
در مناقب خوارزمى به نقل از عبداللَّه بن مسعود آمده است كه گفت :رسول خدا فرمود :
"اوّلين كس از آسمانيان كه على بن ابى‏طالب را به برادرى گرفت،اسرافيل وپس از وى ميكائيل و سپس جبرئيل بود. و اوّلين دوستداران اواز كرّوبيّان، حاملان عرش و سپس رضوان دربان بهشت و آنگاه ملك‏الموت بود. همانا ملك‏الموت بر دوستداران‏امام على ترحم كند چنان‏كه‏بر پيامبران‏رحم‏مى‏كند".(112)
و در كفاية الطالب از وهب بن منيّه از عبداللَّه بن مسعود نقل شده است‏كه گفت : رسول خداصلى الله عليه وآله فرمود : "على را هيچ جنگى نفرستادم مگرآنكه جبرئيل را در جانب راستش و ميكائيل را در طرف چپش و ابرهاى‏سايه گستر را بر فراز سرش مى‏ديدم تا زمانى كه خداوند پيروزى را روزى‏او گرداند".(113)
طبرى و خركوشى در كتابهاى خود به اسناد خود از سلمان نقل كرده‏اندكه گفت : پيامبرصلى الله عليه وآله فرمود :
چون روز قيامت فرا رسد قبه‏اى از ياقوت سرخ در كناره راست عرش‏براى من بر پاى دارند و براى ابراهيم قبه‏اى سبز بر كناره چپ عرش بزنندو ميان اين دو، قبه‏اى از مرواريد سپيد براى على بن ابى‏طالب بر پا سازند.با اين وصف، گمان شما به حبيبى كه ميان دو خليل جاى گرفته است،چيست؟!
ابوالحسن دارقطنى و ابونعيم اصفهانى در الصحيح و الحليه به اسنادخود از سفيان بن عيينه از زهرى از انس نقل كرده‏اند كه گفت : رسول‏خداصلى الله عليه وآله فرمود :
"چون قيامت فرا رسد براى من منبرى به طول سى مايل قرار دهند.آنگاه منادى از دل عرش بانگ بر مى‏دارد كه : محمّد كجاست؟ من‏پاسخش را مى‏دهم. آنگاه به من گفته مى‏شود : بالا رو. پس من بر فراز منبرمى‏روم. آنگاه منادى براى بار دوّم بانگ بر مى‏دارد كه : على بن ابى‏طالب‏كجاست؟ سپس او نيز بر فراز منبر مى‏آيد و يك پله پايين‏تر از من جاى‏مى‏گيرد. آنگاه همه مخلوقات در مى‏يابند كه محمّد سرور پيامبران و على‏سرور اوصيا است".
مردى برخاست و از آن‏حضرت پرسيد : اى رسول خدا! پس از اين چه‏كسى با على دشمنى خواهد كرد؟ پيامبر فرمود :
"اى برادر انصار! از قريش جز زنازاده و از انصار جز يهودى و ازعرب جز كسى كه اصل و نسبش پاك نيست و از ديگر مردمان جز بدبخت‏و تيره روز با وى به دشمنى بر نخواهند خاست".
در قرآن كريم آمده است :
"البته آنان با كسانى كه خدا به آنها لطف فرموده يعنى با پيامبران‏وصديقان وشهيدان و صالحان محشور خواهند شد و اينان چه نيكورفيقانى هستند".(114)
عبداللَّه بن حكيم بن جبير از اميرمؤمنان روايت كرده است كه به‏پيامبر گفت :
"آيا ما مى‏توانيم هرگاه كه خواستيم تو را در بهشت ببينيم"!؟
پيامبر پاسخ داد :
"هر پيامبر را رفيقى است و آن رفيق نخستين كسى است كه از ميان‏امّت او به وى ايمان آورده است". آنگاه آيه فوق نازل شد.
عبادبن مهيب از جعفر بن محمّد از پدرش از جدّش از پيامبر درروايتى نقل كرده است كه از حضرت رسول خدا پرسيدند : اى رسول خدادر بهشت‏برين ميان تو و على چقدر فاصله است؟ آيا يك وجب يا اندكى‏بيشتر از آن؟
"پيامبر فرمود :
"من بر تختى از نور عرش پروردگارمان مى‏نشينم و على بر كرسى ازنور كرسى مى‏نشيند". عبدالصمد از جعفربن محمّد از پدرش از على بن‏حسن از پدرش روايت كرده است كه گفت : از پيامبرصلى الله عليه وآله درباره اين آيه‏پرسيدند :
"خوشا به حال آنان و بازگشت نيكويشان"(115)
فرمود : "اين آيه درباره على بن ابى‏طالب نازل شده است و خوشا به‏حال درخت خانه اميرمؤمنان على بن ابى‏طالب در بهشت. در بهشت‏چيزى نيست مگر آنكه على در آن است".(116)
سعيد به جبير از ابن عبّاس روايت كرده است كه گفت : شنيدم رسول‏خداصلى الله عليه وآله مى‏فرمود : "در شب اسراء به بهشت داخل شدم و نورى ديدم كه‏به چهره‏ام خورد. از جبرئيل پرسيدم : اين نورى كه ديدم چه بود؟ گفت :اى محمّد! اين نور مهر و ماه نبود بلكه يكى از كنيزكان بهشتى على‏بن‏ابى‏طالب بود كه‏از قصرش پديدار شد و به تو نگريست وخنديد و اين‏نوراز دهانش بيرون آمد. او در بهشت همواره مى‏گردد تا هنگامى‏كه‏اميرمؤمنان به‏بهشت وارد شود".(117)
حاكم در امالى و ابوسعيد واعظ در شرف المصطفى و ابو عبداللَّه نطنزى‏در خصائص به اسناد خود نقل كرده‏اند كه زيد بن على در حالى كه موى‏خود را به دست گرفته بود گفت : فرمود به من حسين بن على در حالى كه‏موى خود را به دست گرفته بود گفت : فرمود به من على بن ابى‏طالب درحالى كه موى خود را به دست گرفته بود گفت : فرمود به من رسول‏خداصلى الله عليه وآله در حالى كه موى خود را به دست گرفته بود كه :
"هر كه ابو الحسن على را بيازارد در حقيقت مرا آزرده و آنكه‏مرا بيازارد خداى را آزرده‏است و هر كه خدا را آزار دهد لعنت خدابر او باد".
و در روايتى ديگر آمده است :
"هر كه خدا را بيازارد خداوند به اندازه تمام آسمانها و زمين بر اولعنت فرستد".
ترمذى در كتاب جامع و ابونعيم در حلية الاوليا و بخارى در صحيح‏وموصلى در مسند و احمد در فضايل و خطيب در اربعين از عمران بن‏حصين وابن عبّاس و بريده نقل كرده‏اند كه على‏عليه السلام در ميان غنايم كنيزى‏را پسنديد. امّا حاطب بن ابى بلتعه و بريده اسلمى بر قيمت آن كنيزافزودند. همين كه بهاى كنيز به مبلغى عادلانه در آن روز رسيد، امام‏كنيزك را با همان قيمت خريد.
چون بازگشتند، "بريده" در برابر رسول خدا ايستاد و از على زبان به‏شكوه و شكايت گشود. پيامبرصلى الله عليه وآله از او روى برگرداند. سپس "بريده" ازراست و چپ و پشت پيامبر راه افتاد و بازهم به شكايت خود ادامه داد.باز پيامبر به او اعتنايى نكرد تا آنكه او در برابر حضرت ايستاد و سخنان‏خود را تكرار كرد. در اين هنگام پيامبر ناراحت و رنگش دگرگون شدوچهره درهم كشيد و رگهاى گردنش بر آمد و گفت : بريده تو را چه‏مى‏شود؟ تو تا امروز رسول خدا را نيازرده بودى؟ آيا مگر سخن خدا رانشنيده‏اى كه مى‏فرمايد :
"كسانى كه خدا و پيامبرش را بيازارند خداوند در دنيا و آخرت‏لعنتشان كند و بر ايشان عذابى خورد كننده مهيّا سازد".(118)
"آيا نمى‏دانى كه على از من و من از اويم و هر كه على را بيازارد مراآزرده وهر كه مرا بيازارد خداى را آزرده است و هر كه خداى را بيازاردبر خداوند است كه او را به دردناكترين عذابش در آتش جهنم آزار دهد؟اى بريده! آيا تو آگاهترى يا خدا؟ يا قّراء لوح محفوظ؟ آيا تو آگاهترى‏يا ملك الارحام؟ آيا تو آگاهترى اى بريده يا نگاهبانان و حافظان‏على بن ابى‏طالب؟"
بريده پاسخ داد : حافظان على بن ابى‏طالب آگاهترند.
پس پيامبرصلى الله عليه وآله فرمود :
"اين جبرئيل است كه به من از حافظان على بن ابى‏طالب خبر داد كه‏گفته‏اند : آنان از زمان ولادت على تا كنون هرگز يك خطا هم براى او رقم‏نزده‏اند. آنگاه از ملك الارحام و قرأى لوح محفوظ حكايت كرد".(119) درادامه اين حديث است كه پيامبر سه مرتبه فرمود : "از على چه‏مى‏خواهيد"؟!

--------------------------------------------
پي نوشت ها :
1) در برخى از روايات به همين نكته اشاره شده است.
2) نهج‏البلاغه، خطبه 234.
3) سوره مسد، آيه 1.
4) تمام مسلمانان بر اين حديث اجماع دارند.
5) سيرة الأئمّة، ص‏229.
6) سوره فتح، آيه 18.
7) سيرة الأئمّة، ص‏236، به نقل از خصايص نسايى و نيز مستدرك حاكم و برخى‏كتابهاى ديگر.
8) سيرة الأئمّة، ص‏253.
9) سيرة الأئمّة، ص‏259، به نقل از فضائل الخمسة، ص‏229.
10) سوره عاديات، آيه 1 - 5.
11) سيرة الأئمّة، 263 - 264، به نقل از مجمع البيان از امام صادق‏عليه السلام.
12) سوره مائده، آيه 67.
13) سوره مائده - آيه 3.
14) سيرة الأئمّة، ص‏276.
15) همان مأخذ، ص‏277.
16) قضاء أميرالمومنين، ص‏320.
17) نهج البلاغة، خطبه 311.
18) نهج البلاغة، خطبه 5.
19) بحارالانوار، ج‏28، ص‏207.
20) بحارالانوار، ج‏28، ص‏191.
21) نهج البلاغة، خطبه 74.
22) نهج البلاغة، خطبه 97.
23) سوره آل عمران، آيه 144.
24) سوره توبه، آيه 101.
25) سوره توبه، آيه 25.
26) سوره مائده، آيه 54.
27) ابن ابى الحديد در شرح نهج البلاغه، ج‏1، ص‏131 آورده است : يكى از نامه‏هاى‏معروف معاويه به على‏عليه السلام چنين است : "تو را يادمى‏آورم كه ديروز وقتى با ابوبكربيعت شد تو همسر خود را بر درازگوشى سوار كردى و دست حسن و حسين رامى‏گرفتى و نزد هيچ يك از جنگجويان بدر و سابقان در اسلام نمى‏رفتى جز آنكه‏آنان را به خود مى‏خواندى. تو همراه با همسر و فرزندانت پيش آنان مى‏رفتى و ازآنان مى‏خواستى كه تو را عليه يار رسول خدا ياورى كنند امّا از آن همه جز چهار ياپنج تن دعوت تو را پاسخ نگفتند."
28) سوره توبه، آيه 117. )به قرائت امام صادق‏عليه السلام(.
29) همان سوره به قرائت مشهور كه مصحفهاى امروزين نيز چنين ضبط است.
30) ابن اثير در اُسدالغابه گويد : "خالد بن سعيد بن عاص بن امية بن عبدشمس به‏عبدمناف بن قصى قريشى اموى مكنّى به ابوسعيد، سوّمين يا چهارمين كسى بود كه به‏اسلام گرويد. رسول خداصلى الله عليه وآله او را به عنوان گردآوردنه صدقات به يمن فرستاد.برخى نيز او را عامل اخذ صدقات مذحج و نيز صنعاء ذكر كرده‏اند. وى تا زمان‏وفات پيامبرصلى الله عليه وآله همين منصب را عهده‏دار بود. خالد و دو برادرش به نامهاى عمروو ابان بر مسئوليّتهايى كه پيامبر ايشان را بدانها گماشته بود تا زمان وفات‏پيامبرصلى الله عليه وآله باقى بودند. چون پيامبر ديده از جهان فرو بست، آنان از محلهاى‏مسئوليت خود بازگشتد. ابوبكر از ايشان پرسيد : چرا بازگشتيد؟ هيچ كس شايسته‏تراز كسانى نيست كه پيامبر او را به كار گمارده است. به محلهاى خود بازگرديد. آنان‏پاسخ دادند : ما فرزندان ابواحيحه هستيم و هرگز پس از رسول خدا براى هيچ كس‏كارگزار نخواهيم بود. خالد بر يمن و ابان بر بحرين و عمرو بر تيماء و خيبر حكم‏فرماندارى داشتند. خالد و برادرش ابان در بيعت با ابوبكر تعلّل كردند و به بنى هاشم‏گفتند : شما آن درخت برومنديد كه ميوه‏هاى رسيده و شيرين داريد و ما پيروان‏شماييم. هنگامى كه بنى هاشم با ابوبكر بيعت كردند، خالد وابان نيز با وى دست‏بيعت دادند. ما در اين باره، در آينده به طور كامل سخن خواهيم گفت."
31)
32) تاريخ نيز سخن ابوذر را تأييد كرد. زيرا وقتى اعراب شنيدند كه گروهى از ياران‏پيامبرصلى الله عليه وآله قدرت وى را به نفع خود تصاحب كرده‏اند در انديشه شدند كه چرا آنان‏از اين قدرت بهره‏اى نبرند؟! بنابراين بر ابوبكر شوريدند. شورش اينان در تاريخ به‏نام "اهل الردّة" ثبت شده است. بلى اين شورش، ارتداد بود امّا بر چه كسى؟ آيا آنان‏به خدا و پيامبرش مرتد شده بودند؟ يا بر جانشين آن‏حضرت؟ ما در اين باره به‏هنگام نقل "خلاف بنى تميم" و قتل "مالك بن نويره"، مشروحاً سخن خواهيم‏گفت.
33) انساب الاشراف - بلاذرى، ج‏1، ص‏380؛ در كتابهاى سيره آمده است كه رسول‏خداصلى الله عليه وآله ابتدا عمرو بن عاص را به اين مأموريت فرستاد و آنگاه ابوعبيده را براى‏يارى او فرستاد. ابوبكر وعمر نيز در سپاه ابوعبيده شركت داشتند. چون اين سپاه به‏هم ملحق شدند همگى تحت فرمان عمرو بن عاص درآمدند. براى توضيح بيشترمراجعه كنيد به : سيره ابن هشام، ج‏2، ص‏632، اُسدالغابة، ج‏4، ص‏116 ذيل شرح‏زندگى ابن العاص، منتخب كنز العمال، ج‏4، ص‏178، تاريخ طبرى، ج‏3، ص‏32، علاوه‏بر منابع فوق نكات پراكنده ديگرى از زندگى عمرو بن عاص وجود دارد كه براى‏آگاهى از آنها مى‏توانيد به كتاب الغدير، ج‏2، ص‏176 - 120 مراجعه فرماييد.
34)
35)
36) ابوالفداء در كتاب خود موسوم به المختصر في اخبار البشر حديث سقيفه را نقل‏كرده و گفته است : "آنان به طرف سقيفه بنى ساعده شتاب جستند. آنگاه عمر باابوبكر بيعت كرد و مردم همگى براى بيعت با ابوبكر هجوم آوردند مگر جماعتى ازبنى هاشم و زبير و عتبة بن ابى لهب و خالد بن سعيد بن عاص و مقداد بن عمرووسلمان فارسى و ابوذر و عمار بن ياسر و ابن عازب و ابى بن كعب و ابوسفيان ازبنى‏اميّه كه همگى به خلافت على‏عليه السلام تمايل داشتند."
يعقوبى نيز در تاريخ خود ج‏2، ص‏114 گويد : "گروهى از مهاجران و انصار ازبيعت با ابوبكر امتناع ورزيدند و به سمت على گرايش يافتند. آنگاه وى اسامى‏هواخواهان بيعت با على را ذكر كرده است."
37) حديث انصراف ابوبكر از خلافت با اين لفظ در الصواعق المحرقه ص‏30، و درالامامة والسياسة ص‏20 آمده است. "همچنين پس از آنكه حضرت زهرا)س( درگفتگويى به‏وى اظهار داشت كه : به خدا سوگند در هر نمازى كه به‏جاى مى‏آورم لال بر تو نفرين مى‏كنم. ابوبكر درحالى كه مى‏گريست از خانه فاطمه بيرون آمد. مردم به‏سوى او آمدند و ابوبكر به ايشان گفت : هركس از شما شب را درحالى كه همسرخويش را در آغوش گرفته و از اهل خويش مسرور است به سر مى‏آورد. اينك مرا بامصيبت خودم رها كنيد من نيازى به بيعت شما ندارم و بيعت مرا فسخ كنيد."
مؤلف مجمع‏الزوائد در ج‏5، ص‏183 اين روايت را به نقل از طبرانى در كتاب‏الاوسط با اين لفظ نقل كرده است : "ابوبكر فرداى روزى كه با وى بيعت شدبرخاست و براى مردم خطبه‏اى ايراد كرد و گفت : اى مردم! من راى خود را از شمابازپس مى‏گيرم چراكه من بهترين شما نيستم. شما نيز با بهترينتان بيعت كنيد."
ابن ابى الحديد اين روايت را در شرح نهج‏البلاغه ج‏1، ص‏56 نقل كرده و گفته‏است : "روايتها در اين باره مختلف است."
38) نهج البلاغة، خطبه 3.
39) معنى عبارت آخر على‏عليه السلام اين است كه در غير اين صورت تابع آنان خواهيم شد.
40) سيرة الأئمة الاثنى عشر، ص‏394.
41) همان مأخذ، ص‏397.
42) سيرة الأئمة الاثنى عشر، ص‏380.
43) في رحاب أئمّة اهل البيت، ج‏1، ص‏343.
44) في رحاب أئمّة اهل البيت، ج‏1، ص‏343.
45) سيرة الأئمّة الاثنى عشر، ج‏1، ص‏425 - 423، به نقل از تاريخ طبرى، ج‏5،ص‏112.
46) في رحاب أئمّة اهل البيت، ص‏348.
47) نهج البلاغة، خطبه 92.
48) نهج البلاغة، همان خطبه، ونيز في رحاب أئمة اهل البيت، ج‏2، ص‏4، به نقل ازطبرى وابن‏اثير.
49) سوره اسراء، آيه 60.
50) في رحاب أئمّة اهل البيت، ج‏2، ص‏11.
51) في رحاب أئمّة اهل البيت، ص‏54.
52) فى رحاب أئمّة اهل البيت، ص‏38.
53) فى رحاب أئمّة اهل البيت، ص‏39، به نقل از ابن ابى الحديد.
54) في رحاب أئمّة اهل البيت، ص‏25.
55) في رحاب أئمّة اهل البيت، ص‏22.
56) همان مأخذ، ص‏42.
57) في رحاب أئمّة اهل البيت، ص‏24.
58) همان مأخذ، ص‏31.
59) في رحاب أئمّة اهل البيت، ص‏35.
60) في رحاب أئمّة اهل البيت، ص‏37.
61) في رحاب أئمة اهل البيت، ص‏55.
62) نهج البلاغة، نامه 50.
63) في رحاب أئمّة اهل البيت، ص‏91.
64) في رحاب أئمّة اهل البيت، ص‏93.
65) في رحاب أئمّة اهل البيت، ص‏93.
66) في رحاب أئمّة اهل البيت، ص‏74.
67) في رحاب أئمّة اهل البيت، ص‏84.
68) في رحاب أئمّة اهل البيت، ص‏79.
69) في رحاب أئمة اهل البيت، ص‏90.
70)
71) 1 و 2 - في رحاب أئمة اهل البيت، ص‏86، به نقل از مسعودى.
72)
73) 1 و 2 - في رحاب أئمّة اهل البيت، ص‏88.
74) نهج البلاغة، خطبه 51.
75) في رحاب أئمّة اهل البيت، ص‏153.
76) في رحاب أئمّة اهل البيت، ص‏157.
77) في رحاب أئمّة اهل البيت، ص‏159.
78) في رحاب أئمّة اهل البيت، ص‏168.
79) همان مأخذ، ص‏17.
80) في رحاب أئمّة اهل البيت، ص‏17.
81) همان مأخذ، ص‏173.
82) في رحاب أئمّة اهل البيت، ص‏193 - 192.
83) في رحاب أئمّة اهل البيت، ص‏194.
84) في رحاب أئمّة اهل البيت، ص‏195.
85) سيرة الأئمّة الاثنى عشر، ص‏490.
86) سيرة الأئمّة الاثنى عشر، ص‏491.
87) همان مأخذ، ص‏492.
88) سيرة الأئمّة الاثنى عشر، ص‏499.
89) سيرة الأئمّة الاثنى عشر، ص‏505.
90) سيرة الأئمّة الاثنى عشر، ص‏501.
91) في رحاب أئمّة اهل البيت، ج‏2، ص‏255.
92) في رحاب أئمّة اهل البيت، ج‏2، ص‏255.
93) في رحاب أئمّة اهل البيت، ج‏2، ص‏255.
94) نهج البلاغه - كلمات قصار، شماره 77.
95) بحار الانوار، ج‏41، ص‏13.
96) غلاله پوششى است نازك كه آن را زير لباس يا زره دربر مى‏كردند.
97) سوره عنكبوت، آيه 1.
98) بحار الانوار، ج‏41، ص‏7.
99) نهج البلاغه، خطبه 122.
100) و 2 - بحار الانوار، ج‏41، ص‏10.
101)
102) سيرة الأئمّة الاثنى عشر، ج‏1، ص‏124.
103) نهج البلاغة، خطبه 200.
104) همان مأخذ، خطبه 37.
105) بحار الانوار، ج‏41، ص‏10.
106) نهج البلاغه، نامه 53.
107) امالى صدوق، ص‏706.
108) روضه، ص‏4 - 3.
109) سوره قدر، آيه 4.
110) عيون اخبار الرضا، ص‏272.
111) كشف الغمّة، ص‏40.
112) كشف الغمّة، ص‏30.
113) همان مأخذ، ص‏113.
114) سوره نساء، آيه 69.
115) سوره رعد، آيه 29.
116) اليقين في امرة أميرالمؤمنين، ص‏62.
117) اليقين في امرة أميرالمؤمنين، ص‏62.
118) سوره احزاب، آيه 57.
119) مى‏توان فاعل جمله دوّم را رسول خدا در نظر گرفت. با اين معنا كه رسول خدا ازملك الارحام و قرأى لوح محفوظ حكايت كرد كه على از زمان تولدش تا كنون‏مرتكب گناهى نشده است.