پيامبرصلى الله عليه وآله در واپسين دم حيات خويش به علىعليه السلام خبر داد كه ازامّتش دردها و دشواريهاى بسيارى متحمّل خواهد شد و آنان اوامرش رادرباره على وديگر خاندانش نشنيده و نديده مىانگارند. بنابراين براوست كه به هنگام رويارويى با چنين اوضاع و شرايط به سلاح صبرمجهز گردد و شكيبايى پيشه كند. آنگاه به رفيق اعلى پيوست و درحالى كهسر مباركش بر سينه امام علىعليه السلام بود، جان داد.
پس از رحلت پيامبرصلى الله عليه وآله، على به انجام غسل و كفن و دفن آنحضرتاهتمام ورزيد. وى در اين باره مىفرمايد :
رسول خداصلى الله عليه وآله، جان داد. درحالى كه سر او بر سينه من بود و به روىدستم جان از كالبدش بيرون شد. پس دستم را (براى تيمّن) بر چهرهامكشيدم و به كار غسل او پرداختم درحالى كه فرشتگان مرا در اين كار يارىمىدادند. پس از خانه رسول خدا و اطراف آن گريه و فرياد بلند شد.گروهى از فرشتگان فرود مىآمدند و گروهى ديگر به سوى آسمان عروجمىكردند. همهمه نمازهايشان كه بر پيامبرصلى الله عليه وآله مىخواندند از گوش منبيرون نمىرفت تا آنكه پيكر پاك آن حضرت را در آرامگاهش نهاديم.پس چه كسى از مردگان و زندگان، به آنحضرت، از من سزاوارتراست؟!(17)
امّا درهمين موقعيّت عدّهاى در انديشه ايجاد انقلاب و دگرگونى بودند.سه خط عمده پس از وفات پيامبرصلى الله عليه وآله، بر نقشه سياسى جزيرةالعربآشكارا به چشم مىخورد.
نخست : خط امام علىعليه السلام كه عدّه بسيارى از انصار و نيز برخى ازمهاجران با وى همراه بودند.
دوّم : خط ساير مهاجران و پارهاى از انصار بويژه قبيله خزرج.
سوّم : حزب امويها به رهبرى ابو سفيان.
با وجود آنكه خط سوّم، خطى مطرود به شمار مىآمد و هنوزخاطرات جنگهاى بدر و اُحُد و كردار سران اين خط در يادهاى مسلمانانزنده بود مىتوان چنين نتيجه گرفت كه اين خط جرأت نمىكرده تا خود رابه عنوان يك نيروى سياسى در جامعه مطرح كند. امّا پراكنده بودن عواملو ايادى آن در جزيرةالعرب و نيز برخوردارى از تجربههاى فراوانرهبرى و در اختيار داشتن بسيارى از مردان قوى و مقتدر و ثروتهاىبسيار، عواملى بود كه همواره اين خط را در هر تصميمگيرى سياسى براىجامعه به عنوان يك جريان پشت پرده درنظر جلوه مىداد. اين خطصاحب بيشترين نيروى فشار در تمام رويدادها بود.
هر پژوهشگر تاريخ بخوبى درمىيابد كه هر نيروى سياسى كه با خطابوسفيان همگام و همپيمان مىشد، مىتوانست براحتى سر رشته امور رادر دست خود گيرد. ابو سفيان درآغاز كوشيد با امام على همپيمان گردد امّاعلىعليه السلام خواسته او را نپذيرفت. آنگاه ابوسفيان با برخى از عناصر خطدوّم كه ميانهروتر قلمداد مىشدند، همسو گشت. زيرا علىعليه السلام در راهخداوند بسيار سختگير و انعطافناپذير بود.
در برخى از مدارك و متون تاريخى آمده است كه ابوسفيان پس ازوفات رسول اكرمصلى الله عليه وآله به نزد على رفت و آنحضرت را به گرفتن حقوقشتشويق كرد وبه او قول داد كه شهر را از اسب و سوار پر كند، امّا علىعليه السلامبا قاطعيّت پيشنهاد او را رد كرد و خطبه پر مغزى ايراد نمود كه در آنمردم را به گرايش به آخرت تشويق كرد و از تمايل به دنيا برحذر داشت.آنحضرت در مطلع اين خطبه مىفرمايد :
"اى مردم! امواج فتنهها را با كشتيهاى نجات بشكافيد و از طريقدشمنى ومخالفت باز گرديد و تاجهاى فخر فروشى را بر زمين نهيد. آنكس كه با بال و پر قيام مىكند، رستگار است و آن كس كه تسليم شدهراحت و آسوده است.
اين )دنيا يا خلافت( آبى است بد بوى و لقمهاى است كه در گلوىخورندهاش گير مىكند و آن كس كه ميوه را كال بچيند همچون كشاورزىاست كه در زمين ديگرى به كشت و كار پردازد. پس اگر سخنى بر زبانآورم، گويند بر حكومت حرص مىورزد و اگر خاموش بنشينم گويند ازمرگ بيمناك شده است".(18)
بدينگونه خط دوّم و خطى كه رهبران آن توانستند با خليفه اوّل بيعتكنند، چيرگى يافتند. فرماندهان ارتش مسلمانان هم غالباً با اين خط متفقو هماهنگ بودند. در توان ماست كه پيروزى اين خط را به عنوان پيروزىجناح نظامى تفسير كنيم. اگرچه علىعليه السلام خود يكى از برجستهترينفرماندهان نظامى در آن روزگار به شمار مىرفت و پرچم اسلام را دراكثر ميدانها بر دوش مىكشيد، امّا بيشتر يارانش از محرومانومستضعفانى همچون گروه انصار بودند.
همچنين ما مىتوانيم انگيزه پيامبر را در گسيل داشتن سپاه اسامه بهخارج از پايتخت كشور اسلام و بلكه بيرون از جزيرةالعرب و نيز ملحقكردن اصحاب بزرگ و معروف خود كه گروهى از انصار و رهبران جناحدوّم هم درميان آنان بودند، به اين سپاه را به خوبى تفسير و تبيين كنيم.
امّا مسلمانان از روانه كردن سپاه اسامه سرباززدند و از همراه شدن باآن تخلّف ورزيدند. چه بدين علّت كه از اصرار و هدف پيامبر در روانهساختن سپاه اسامه آگاه شده بودند و چه بنابر گمان برخى، بر حال پيامبراظهار نگرانى مىكردند. اين درحالى بود كه خود پيامبرصلى الله عليه وآله فرموده بود :
"سپاه اسامه را روانه كنيد. خداوند لعنت كند كسى را كه از ملحقشدن به سپاه اسامه سرباززند". تفصيل اين نكته در حديثى صريح از اميرمؤمنان بيان شده است. آنحضرت مىفرمايد :
"آنگاه رسول خداصلى الله عليه وآله به سپاهى كه در هنگام بيمارىاش كه منجر بهمرگ او شد، اسامة بن زيد را به فرماندهى آن گماشته بود دستور حركتداد. پيامبرصلى الله عليه وآله هيچ يك از اعراب و از قبايل اوس و خزرج و ساير مردمرا كه از خلافت و منازعه آنان انديشناك بود و نيز هيچ يك از كسانى كهمرا به ديده دشمنى مىنگريستند، از كسانى كه پدر يا برادر يا دوستشان راكشته بودم، باقى نگذاشت مگر آنكه آنان را هم به ملحق شدن به آن سپاهفرمان داد. همچنين آنحضرت هيچ يك از مهاجران و انصار و مسلمانانوغير مسلمانان و اهل كتاب ومنافقان را در شهر بازنگذارد مگر آنكهآنها را هم در سپاه اسامه جاى داد تا بدين وسيله دلهاى كسانى كه در شهربودند با من يكى باشد و كسى سخنى نگويد كه موجب آزردگى حضرتششود و مانعى مرا از رسيدن به ولايت ورسيدگى به حال مردم پس از وىباز ندارد. آخرين سخنى كه پيامبر درباره كار پيروانش بر زبان راند اينبود كه سپاه اسامه روانه شود و هيچ يك از افرادى كه بدان سپاه گسيلداشته بود، از آن تخلّف نورزند و در اين باره به سختى سفارش فرمودوبسيار اشاره و تأكيد كرد.
ولى پس از آنكه پيامبرصلى الله عليه وآله جان داد جز همان افرادى را كه اسامة بنزيد گسيل داشته بود كس ديگرى را نديدم. آنان همگى جايگاههاى خودرا ترك گفته و مواضع خود را خالى گذارده بودند و دستور رسول خداصلى الله عليه وآلهرا در آنچه كه بدان گسيلشان داشته بود و بديشان فرموده بود كه با فرماندهخود همراه باشند وزير پرچم او حركت كنند تا مأموريّتى كه براى آنانترتيب داده بود، انجام دهند زير پاى نهادند. آنها فرمانده خود را دراردوگاهش تنها گذاردند و به سرعت بر مركبهاى خود نشستند تا عهدوپيمانى را كه خداوند عزّ وجل و رسولش براى من بر گردن آنان نهادهبود، نقض كنند. پس آن را نقض كردند وعهدى را كه خدا و رسولش بستهبودند، شكستند و براى خود ميثاقى بستند وبه خاطر آن داد و فرياد سردادند و آراى خود را بر آن جمع كردند بدون آنكه كسى از خاندانعبدالمطّلب در كار آنان دخالت يا در رأى آنان مشاركت داشته باشد و ياامرى را كه از بيعت من بر گردن آنان بود، فسخ كند.
آنان چنين كردند درحالى كه من به رسول خداصلى الله عليه وآله مشغول بودم و بامهيا كردن او براى كفن و دفن از ساير كارها غافل بودم. چراكه، در آنهنگام، پرداختن به چنين كارى مهمتر و سزاوارتر از آن كارى بود كهديگران بدان شتافتند.
پس اى برادر يهود! اين كارىترين زخمى بود كه برقلب من وارد شد باآنكه من خود در پيشامدى ناگوار و مصيبتى دردناك بودم و در فقدان كسىسوگوار بودم كه جز خداوند تبارك و تعالى كسى را پشتيبان نداشت. پسشكيبايى پيشه كردم تا آنكه فاجعه و مصيبت بعدى به سرعت درپى آن برمن فرود آمد.
آنگاه علىعليه السلام به يارانش نگاهى كرد و پرسيد : آيا اين گونه نبود؟گفتند : چرا اى اميرمؤمنان همينگونه بود كه تو خود گفتى".(19)
امام چگونه خواستار حقّ خود شد؟
علىعليه السلام نخواست شمشير بردارد و حقّ خويش را برگرداند. كسانى كهدر تاريخ زندگى آنحضرت پژوهش كردهاند، درمىيابند كه امام به دودليل دست به شمشير نبرد :
نخست : آنكه آنحضرت در ياران خود آمادگى لازم براى چنين كارىنمىيافت. زيرا آنان چنين اقدامى را نوعى ماجراجويى تلقى مىكردند.
دوّم : آنكه آنحضرت بيم آن داشت كه كسانى كه هنوز پرتو ايمان دردلهايشان نفوذ نكرده بود از اسلام رويگردان شوند و به راه ارتداد گامنهند.
علىعليه السلام خود در مناسبتهاى مختلف به همين دو عامل اشاره كردهاست. از جمله در حديث مفصلى كه بعداً آن را ياد خواهيم كرد،مىفرمايد : پس به رسول خداصلى الله عليه وآله عرض كردم اگر خلافت را از منبگيرند، بايد چه كنم؟ فرمود :
"اگر يارانى يافتى به سوى آنان بشتاب و با ايشان جهاد كن وگرنهاقدامى مكن و خونت را پاس دار تا درحالى كه مظلوم واقع شدهاى، به منملحق گردى".(20)
همچنين آنحضرت در مناسبت ديگرى كه عموماً موضع خود را درقبال قدرت، پس از بيعت با عثمان شرح مىدهد، مىفرمايد :
"شما خود نيك مىدانيد كه من به خلافت سزاوارتر از ديگرىام. و بهخداى سوگند خلافت را به ديگرى واگذارم تا زمانى كه امور مسلمانانسروسامان يابد و در آن جز بر من، بر كسى ديگرى ستم نرود وبا اين كارخواستار پاداش و ثواب آنم و از آنچه كه شما براى رسيدن به زرق و برقآن با يكديگر به رقابت برخاستهايد، گريزانم".(21)
البته امام درصدد مطالبه حقّ خويش برآمد. آنحضرت نزد مهاجرانوانصار رفت و آنان را به دفاع از خود تشويق كرد. همچنين پيروان بزرگوخاندان آنحضرت نيز براى اعلان حقّ وى اقداماتى كردند و خطاى مردمدر مبادرت به بيعت با كسى جز علىعليه السلام را آشكار نمودند. به گونهاى كهخليفه دوّم اعتراف كرد كه : بيعت مردم با ابو بكر كارى بود كه از روىشتابزدگى و بىتدبيرى انجام شد كه خداوند مسلمانان را از شرّ آن در اماندارد.
برخى مىكوشند به ما چنين وانمود كنند كه انتقال قدرت به خليفه اوّلدر كمال آسودگى و آرامش انجام پذيرفت. چراكه اينان مىخواهند بيعتابو بكر را با رنگى از قداست و دورى از اشتباه، بياميزند. چه بسا منشأ ايننظريه حمايت از اسلام باشد امّا اين تفسيرها و توجيهات به هيچ وجه باواقعيّتهاى تاريخى سازگارى ندارند.
واقعيّت آن است كه آميختن دين با ميراثها و تلاشى براى مقدّس جلوهدادن گذشته، با تمام نقاط منفى و مثبتش، در برابر چنين نظريهسادهلوحانهاى زير سؤال مىرود.
دهها و صدها مدرك دينى و تاريخى، كه كمترين گمانى در صحّتآنها راه ندارد، بر اين نكته تأكيد مىكنند كه اطرافيان پيامبرصلى الله عليه وآله جز بشرنبودهاند. برخى از آنان صالح و درست كردار و بسيارى از آنها از منافقانوفاسقان بودهاند. درميان آنان كسانى يافت مىشدند كه علىعليه السلام دربارهآنان چنين مىفرمايد :
"آنان در حالى كه همه شب را با سجده و قيام مىگزراندند، ژوليدهموى وغبار آلوده خود را به روشنائى صبح مىرساندند.. گونه و پيشانى رابه نوبت بر خاك مىنهادند و ياد معاد چونان گدازه آتشفشانى از جاىمىكندشان و به پا مىجستند"(22)
و كسانى ديگرى نيز بودند كه به قدرت عشق مىورزيدند و از كُشتهپُشته مىساختند تا بالاخره به مقصود خود دست يابند. بدون آنكه دين ياوجدانشان آنان را از اين كار باز دارد. درميان آنان كسانى بودند كه بسياردروغ مىگفتند تا آنجا كه پيامبرصلى الله عليه وآله خود از وجود چنين افرادى بيمناكبود و به مسلمانان مىفرمود :
"پس از من ياوه گوييها فراوان شود. پس هركس بر من دروغ بنددجايگاهش در آتش دوزخ خواهد بود".
درميان آنان كسانى بودند كه خداوند درباره ايشان مىفرمايد :
( وَمَا مُحمَّدٌ إِلَّا رَسُولٌ قَدْ خَلَتْ مِن قَبْلِهِ الرُّسُلُ أَفَإِنْ مَاتَ أَوْ قُتِلَ انْقَلَبْتُمْ عَلَىأَعْقَابِكُمْ وَمَن يَنْقَلِبْ عَلَى عَقِبَيْهِ فَلَن يَضُرَّ اللَّهَ شَيْئاً وَسَيَجْزِي اللَّهُ الشَّاكِرِينَ) (23)
"و محمّد نيست مگر پيامبرى از طرف خدا كه پيش از وى نيزپيامبرانى بودند و از اين جهان درگذشتند. پس آيا اگر او نيز بُمرد يا به شهادترسيد باز شما به آيين گذشته خود باز خواهيد گشت؟! پس هركس از شما كهبه آيين گذشته خود باز گردد هرگز به خدا زيانى نرساند و البته بزودى خداوندبه شكرگزاران پاداش خواهد داد".
و نيز درباره آنان مىفرمايد :
( وَمِمَّنْ حَوْلَكُم مِنَ الْأَعْرَابِ مُنَافِقُونَ وَمِنْ أَهْلِ الْمَدِينَةِ مَرَدُوا عَلَى النِّفَاقِ لَاتَعْلَمُهُمْ نَحْنُ نَعْلَمُهُمْ سَنُعَذِّبُهُم مَرَّتَيْنِ ثُمَّ يُرَدُّونَ إِلَى عَذَابٍ عَظِيمٍ (24)
"برخى از اعراب اطراف مدينه و نيز اهل شهر منافقند و بر نفاق خود ماهروثابتند. تو آنان را نمىشناسى ولى ما ايشان را مىشناسيم و آنان را دوبار عذابمىكنيم و سپس به عذاب بزرگ ابدى بازگردانده مىشوند".
خداوند در آيهاى ديگر، برخى از اصحاب پيامبرصلى الله عليه وآله را چنينتوصيف مىكند :
( لَقَدْ نَصَرَكُمُ اللَّهُ فِي مَوَاطِنَ كَثِيرَةٍ وَيَوْمَ حُنَيْنٍ إِذْ أَعْجَبَتْكُمْ كَثْرَتُكُمْ فَلَمْ تُغْنِعَنْكُمْ شَيْئاً وَضَاقَتْ عَلَيْكُمْ الْأَرْضُ بِمَا رَحُبَتْ ثُمَّ وَلَّيْتُم مُدْبِرِينَ) (25)
"... خداوند شما مسلمانان را در جنگ حنين كه فريفته و مغرور فراوانىلشكر اسلام شديد يارى كرد درحالى كه چنان لشكرى به كار شما نيامد و زمينبا تمام فراخى بر شما تنگ شد تا آنكه همه رو به فرار نهاديد".
همچنينخداوند درجاىديگر درباره تعدادىاز يارانپيامبر مىفرمايد :
"اى كسانى كه ايمان آوردهايد، هركس از شما كه از دين خود روىگرداند بزودى خداوند گروهى را كه دوستشان دارد و آنان نيز خدا رادوست دارند ونسبت به مؤمنان فروتن و متواضع و نسبت به كافرانسرافراز و مقتدرند به نصرت اسلام برمىانگيزد كه در راه خدا جهاد كنندو در اين راه از ملامت هيچ نكوهشگرى باك ندارند. اين فضل خداستكه به هركس كه خود خواهد بدهد و خداوند گشايشگر و داناست".(26)
همه محدثان، اخبار و رواياتى از پيامبرصلى الله عليه وآله نقل كردهاند مبنى برآنكه شمارىاز اصحاب وى پساز مرگ او، بهانحراف وكجروى گرويدند.
بنابراين چگونه مىتوان در آنان قداست يافت و تصوّر كرد كه بدونهيچ كشمكشى خلافت را به اهلش بازگردانند؟ علاوه بر اين، رواياتصحيح تاريخى بر وجود كشمكشهاى شديد از روز سقيفه گواهى مىدهند.ديرى نگذشت كه اين كشمكش با كشته شدن مالك بن نويره رنگ خون بهخود گرفت.
ماجرا چنان بود كه مالك بن نويره از پرداخت زكات به خليفه اوّلامتناع كرد. خليفه نيز فرماندهى مغرور كه داراى خصلتهاى خشكوريشهدار دوران جاهليّت بود و پس از فتح مكّه به اسلام گرويده بودواينك به مثابه شمشيرى آخته در دست حكومت عمل مىكرد، به سوىاو روانه نمود. اين فرمانده خالد بن وليد نام داشت. او مالك را كشت و بهعرض و ناموس وى تجاوز كرد تا ديگر قبايل هم كه در انديشه شورش برحكومت تازه بودند، از سرنوشت وى عبرت آموزند.
اين كشمكشها تا آنجا ادامه يافت كه در زمان خلافت امام علىعليه السلاممنجر به بروز جنگهاى خونين داخلى شد. درحقيقت اگر اين پيش زمينههاوجود نداشت، هرگز آن درگيريها صورت خونريزى و كشتار به خودنمىگرفت.
آنچه پژوهشگران از طريق دهها مدرك تاريخ استنباط مىكنند آناست كه امام علىعليه السلام هرگز تمايلى به تغيير درگيريها به رقابتى سياسىبراى رسيدن به قدرت نداشته و راضى به گسترش دادن آنها به صورتجنگهاى خونين نبوده است. آنحضرت حتّى خود را از صحنه سياست كنارنكشيد. بلكه برعكس درتمام امور با خلفا همكارى مىكرد. امور آنان راانجام مىداد و گره مشكلاتشان را مىگشود.
از سوى ديگر خلفا خود به برترى امام علىعليه السلام اعتراف داشتندونصايح وداوريهاى آنحضرت را به كار مىبستند و در مناسبتهاىمختلف وى را مىستودند.
سخن خليفه اوّل مشهور است كه مىگفت : "مرا وانهيد كه من بهترينشما نيستم درجايى كه على درميان شماست". و اين سخن را از خليفه دوّمبه تواتر نقل شده است كه مىگفت : "اگر على نمىبود هرآينه عمر هلاكمىشد" گويند عمر در بيش از صد مناسبت اين جمله را بر زبان آورده بود.و هم از عمر نقل كردهاند كه مىگفت :
"مشكلى نيست كه ابوالحسن (على) براى حلّ آن در كنارش نباشد".
عمر اين عبارت را به خاطر بسيارى از مشكلاتى كه علىعليه السلام آنها راحل وتكليف مسلمانان را روشن كرده بود، بر زبان آورد.
در مدارك و مستندات تاريخى نيز ثبت شده كه ياران امام بسيارى ازمشاغل ادارى و نظامى حكومت را عهدهدار شده بودند. سلمان كه يكى ازنزديكترين ياران امام و جاننثاران او به شمار مىآمد توليت ولايتفارس در مداين را برعهده داشت. امام حسن مجتبىعليه السلام نيز در سپاهى كهايران را فتح كرد حضور داشت. حتّى خليفه دوّم هنگامى كه آهنگفلسطين را داشت، امام على را به جانشينى خود برگماشت.
از حديثى كه از امام صادق نقل شده است مىتوان چنين دريافت كهحكومت در دوران خليفه اوّل و دوّم به نحوى شبيه به حكومتهاى ائتلافىميان جناحهاى مختلف بود. درحالى كه در روزگار خليفه سوّم، حكومتمنحصراً در اختيار جناح بنى اميّه قرار داشت. امّا پس از شورش و قتلعثمان حكومت براى جناح اوّل كه علىعليه السلام و روشن بينان مهاجر و انصارآن را رهبرى مىكردند، هموار شد.
از اينرو حركت انقلابى جناح اوّل در عهد خلافت عثمان رخ داد وپساز آنامويان وهواخواهان و همدستانآنها برخلافتامامعلىشوريدند.
فاطمه نخستين ياور
با وفات پيامبرصلى الله عليه وآله جناحهاى سياسى جامعه نمودار شد و درگيريهاىجناح مخالفان مكتبى كه خواستار به قدرت رسيدن علىعليه السلام بودند شدّتيافت. چراكه على برتر از ديگران بود و از طرفى پيامبر كه از روى هوسسخن نمىگفت به خلافت علىعليه السلام فرمان داده و با گرفتن عهد و پيمان آنرا تثبيت كرده بود.
دختر رسول خدا، فاطمه زهراعليها السلام يكى از سرسختترين ونيرومندترين مدافعان امام بود. اگرچه آنحضرت پس از پدرش مدّتچندانى نزيست و نخستين كسى بود كه به پدر بزرگوارش محلق شد، امّامخالفتهاى دليرانه او راه مبارزه را در برابر ياران امام گشود و روشمبارزه را به آنها آموخت و عزم آنان را استوار كرد. بويژه پس از شهادتووصيتى كه كرد مبنى بر آنكه قبر او را پنهان دارند و اجازه ندهند كسانىكه در حق وى ستم روا داشته بودند، براى تشييع جنازهاش حضور بيابند.
در واقع شهادت حضرت فاطمه آن هم به آن طرز فجيع و دردآور،اندوه مسلمانان را از فقدان پيامبر تازه كرد و در دلهاى آنان طوفانى ازعواطف واحساسات راستين پديد آورد كه گذشت زمان اين احساسات رابه نيرويى شكستناپذير تبديل كرد.
سخنان نورانى حضرت فاطمهعليها السلام رودهاى خروشانى از حماسهومقاومت در دلهاى مردم ايجاد كرد. آنحضرت به زنان انصار كه براىعيادت او به خانهاش آمده بودند و از وى پرسيدند : اى دختر رسول خدا!چگونهاى؟ فرمود : "اينان خلافت را از پايههاى رسالت و قواعد نبوّتومهبط روحالامين دور كردند و با آن امور دنيايى و آخرتى خويش رادرمان نمودند. به هوش باشيد كه اين خسارتى آشكار است".
آنحضرت مىفرمود : "چه شده كه از ابوالحسن انتقام مىگيرند؟! بهخدا سوگند جز به خاطر سختى شمشيرش و استوارى قدمش و زخمهاىكارىاش در ميدان جنگ و دليرمردى و شجاعت او در راه خدا بهكينخواهى او برنخاستهاند".
"به خدا سوگند! پرهاى كوتاه را به جاى شاهپرها و ناقص را به جاىكامل برگرفتند. پس سرنگون باد مردمى كه پنداشتند بهترين كار را كردنددرحالى كه اينان تباهكارند و خود درنمىيابند. واى بر آنان! آيا آن كسكه به حق، رهنمايى مىكند سزاوار پيروى است يا آنكه خود به حق راهنمىبرد و بايد مورد هدايت قرار گيرد. پس شما را چه مىشود؟ چگونهداورى مىكنيد؟".
ياران پيامبر حاميان امام
اصحاب پيامبر چگونه از حق علىعليه السلام در مورد خلافت دفاع كردند؟
كتابهاى تاريخى در اين باره دهها حادثه ضبط كردهاند. امّا ماجرايى كهذيلاً نقل مىشود جامعتر از ساير حوادث و ماجراهاست. زيرا بيانگرمناظره بزرگان اصحاب پيامبر در خصوص تغيير سلطه است. در اينمناظره اصحاب براى گفتار خود دلايل محكمى نيز ارائه دادهاند.
همچنين اين حادثه گوشهاى مهم از تاريخ امام على را به نمايشمىگذارد.
امام صادق نيز در حديثى مفصل جزئيات اين حادثه تاريخى را بازگومىكند. از آنجا كه شناخت وضعيّت امّت اسلام در آن روزگار براى مامهم تلقى مىشود، در اينجا به ذكر اين حديث مىپردازيم :
چون شمارى از ياران رسول خدا مانند سلمان فارسى و ابوذر و مقدادوبريره اسلمى و عمّار بن ياسر و عدّهاى ديگر به خدمت امام علىعليه السلامرسيدند، گفتند : اى امير مؤمنان! حقى را وانهادى كه تو خود بدانشايستهتر وسزاوارتر بودى. زيرا ما از رسولخداصلى الله عليه وآله شنيديم كه مىفرمود :
"على با حق و حق با على است و او با حق مىگردد هرجا كه حقمتمايل شود". ما قصد داريم به سوى او (خليفه) رويم و وى را از منبررسول خدا پايين كشيم. امّا خواستيم با تو مشورت كرده و نظرت را در اينباره دانسته باشيم كه چه فرمانى مىدهى.
اميرمؤمنان پاسخ داد : "به خدا سوگند اگر چنين كنيد جز دشمن آناننخواهيد بود. امّا شما چونان نمك در توشه و سرمه در چشميد. و خدا راسوگند اگر شما چنين مىكرديد و با شمشيرهاى آخته و آماده براى جنگو خونريزى به سوى من مىآمديد، آنان هم به نزد من مىآمدند و به منمىگفتند : بيعت كن وگرنه ما تو را مىكشيم. پس من ناچار بودم آنان را ازخود باز دارم زيرا رسول خداصلى الله عليه وآله پيش از آنكه از دنيا رود به من اشارهكرد و فرمود : اى ابوالحسن! مردم پس از من برتو جفا خواهند كرد و عهدمرا درباره تو زير پا مىنهند. حال آنكه منزلت تو نسبت به من همچونمقام هارون است نسبت به موسى و امّت پس از من به منزله هارونوپيروان او و سامرى و هواخواهان اويند".
عرض كردم : اى رسول خدا! چه توصيهاى به من مىكنيد اگر چنينوضعى پيش آمد؟ فرمود :
"اگر ياران و حاميانى يافتى به سوى ايشان بشتاب و با آنان جهاد كنواگر يار و ياورى نيافتى دست بازدار و خونت را بيهوده مريز تا درحالىكه مظلوم هستى به من ملحق شوى".
چون پيامبرصلى الله عليه وآله چشم از جهان فروبست، من به كار غسل و كفن اوپرداختم و سوگند ياد كردم كه عبا بر دوش نگيرم مگر آنكه همه قرآن راگرد آورم. پس چنين كردم. آنگاه دست فاطمه و فرزندانم، حسنوحسين، را گرفتم و نزد جنگجويان بدر و سابقان در اسلام شتافتموايشان را درباره حق خود سوگند دادم و به يارى خويش فرا خواندم.امّا جز چهار تن از اينان كه سلمان و عمّار و مقداد و ابوذر(27) بودند، هيچكس دعوت مرا پاسخ نگفت و من در اين راه تمام دلايل و شواهد خود راباز گفتم.
از خدا بترسيد و به خاطر كينه و حسدى كه در اين قوم سراغ داريدودشمنى آنان با خدا وپيامبرش و اهلبيت او خاموش بمانيد. اينك همگىبه سوى آن مرد رويد و آنچه را كه از رسول خدا شنيدهايد، براى او بازگوييد كهاينكار حجّترا محكمتر سازد وجاى عذرىبراىآنها باقى نگذاردو سبب دورى بيشتر اينان از رسول خداصلى الله عليه وآله در روز ورود بر او مىشود.
جماعت رفتند و گرد منبر رسول خداصلى الله عليه وآله حلقه زدند. آن روز، جمعهبود. چون ابوبكر بر فراز منبر آمد مهاجران به انصار گفتند :
پيش آييد وسخن گوييد و انصار به مهاجران گفتند : شما خود ابتداسخن گوئيد كه خداوند عزّوجل شما را در كتاب خويش مقدمتر داشتهوفرموده است :
"همانا خداوند به واسطه پيامبر از مهاجران و انصار گذشت فرمود".(28)
ابان گفت : به امام صادقعليه السلام عرض كردم : اى فرزند رسول خدا! عامهچنان كه تو اين آيه را مىخوانى، نمىخوانند.
فرمود : پس چگونه مىخوانند؟! عرض كردم : آنان مىخوانند :
"همانا خداوند از پيامبران و مهاجران و انصار درگذشت".(29)
امام صادقعليه السلام فرمود : واى بر ايشان! مگر رسول خدا چه گناهى كردهبود كه خداوند از گناه او گذشت فرمود؟! بلكه خداوند به واسطهآنحضرت از گناه امّتش درگذشت.
پس نخستين كسى كه از حق علىعليه السلام دم زد، خالد بن سعيد بن عاصبود وپس از وى باقى مهاجران و از پس ايشان انصار به سخن ايستادند.روايت كردهاند كه اينان به هنگام وفات رسولخدا حضور نداشتند وچونبازآمدند، ابوبكر به خلافت برگزيده شده بود. اين جماعت در آن روزگاراز سرشناسان مسجد رسول خدا بودند. خالد بن سعيد بن عاص(30) برخاستو گفت : اى ابوبكر! از خدا بترس. تو خود نيك مىدانى كه رسولخداصلى الله عليه وآله در جنگ با يهود بنى قريظه كه خدا در آن جنگ مسلمانان راپيروز كرد و على در آن روز شمارى از پهلوانان نامآور و تكسوارويكهتاز آنان را كشت، درحالى كه ما گرد او بوديم، فرمود :
"اى جماعت مهاجران و انصار! من شمار را وصيّتى مىكنم، آن راحفظ كنيد و كارى را به شما مىسپارم، آن را پاس داريد. به هوش كهعلى بن ابىطالب پس از من امير شما و جانشين من در ميان شماست و اينسفارشى است كه پروردگارم به من فرمود.
بدانيد كه اگر وصيّت مرا درباره او پاس نداريد واو را ياورى نكنيد دراحكام خود دچار اختلاف مىگرديد و كار دينتان برشما آشفته خواهد شدو ولايت شما را بدترين كسانتان به دست خواهند گرفت. بدانيد كه اهلبيت من وارثان كار من و پس از من دانايان به امور امّتم مىباشند.
خداوندا هركس از امّت من كه از ايشان پيروى كرد و وصيّت مرادرباره ايشان پاس داشت با من محشور فرما و به آنان بهرهاى از همنشينىمن عطا فرما تا بوسيله آن نور آخرت را درك كنند، و هر كس از آنان كهجانشينى مرا در خاندانم تباه كرد بر وى بهشتى را كه پهنايش به وسعتآسمان و زمين است، حرام فرما".
عمر با شنيدن سخنان خالد گفت :
خاموش خالد! تو از كسانى كه اهل مشورت باشند و يا به گفتارشاناقتدا شود، نيستى.
خالد نيز پاسخ داد :
تو خاموش باش اى فرزند خطاب! چرا كه تو از زبان كس ديگرىسخن مىگويى. به خدا سوگند قريش نيك مىداند كه تو از نظر حَسَبپستترين و از نظر منصب پستترين و بىارزشترين هستى و كمبرخوردارترين شخص از خدا وپيامبرش هستى. تو در جنگها ترسويى ودرمال بسيار بخل مىورزى و بد ذاتى. تو در ميان قريشيان هيچ افتخارىندارى و در جنگها كارى شايان ذكر نكردهاى. تو در اين امر چونان شيطانىهنگامى كه به انسان گفت : كفر بورز و وقتى كه انسان كفر ورزيد، گفت :من از تو بيزارم و من از خداوند كه پروردگار جهانيان است، مىترسم.پس فرجام اين دو آن شد كه به دوزخ درافتند و در آن جاودان بمانند واينمجازات ستمگران است".
عمر متحيّر و اندوهگين ماند و خالد بن سعيد بر جاى خود نشست.
آنگاه سلمان فارسى(31) به پا خاست و گفت : كرديد و نكرديد و ندانيد-
1 - ابن ابىالحديد در شرح نهجالبلاغه ج2، ص17 از ابوبكر احمد بن عبدالعزيز جوهرىبه اسناد خود از مغيره نقل كرده است كه گفت :
"سلمان و زبير و عدّهاى از انصار دوست داشتند پس از وفات پيامبر با علىبيعت كنند. امّا هنگامى كه مردم با ابوبكر بيعت كردند، سلمان به صحابه گفت : بههدف زديد امّا در انتخاب معدن خطا كرديد. و در روايت ديگر آمده است :
در انتخاب پيرترينتان درست عمل كرديد امّا در حق اهل بيت پيامبرتان به خطاافتاديد. اگر اين خلافت را درميان آنان قرار داديد، ميان دو تن از شما خلافى دربرنمىگرفت وزندگى فراخ و پرنعمتى مىداشتيد."
ابن ابى الحديد گويد :
"اين خبرى را كه متكلمان در بحث امامت از سلمان نقل كردهاند كه گفت :كرديد و نكرديد، شيعه اينگونه تفسير مىكند كه خواستيد درست عمل كنيد امّانتوانستيد امّا ياران ما (معتزله) سخن سلمان را چنين تفسير مىكنند كه خطا كرديدوبه هدف زديد."
سيّد مرتضى در شافى ص401 گويد :
"اگر بگويند از سلمان فارسى نقل كردهاند كه گفت : "كرديد و نكرديد" و اينخبر قطعى نيست، پاسخ خواهيم داد كه اگر خبر مربوط به سقيفه واقوالى كه در لچه كرديد! سلمان نيز پيش از اين از بيعت با ابوبكر سر باز زده بود تا آنكهاو را به اجبار براى گرفتن بيعت حاضر كردند. سلمان گفت؛ : ابوبكر!-
لا آن مكان گفته شده قطعى باشد، سخن نقل شده از سلمان را هم مىتوان قطعى دانست.زيرا هركس كه از سقيفه سخن گفته، قول سلمان را نيز ذكر كرده است و نقل سخنسلمان اختصاصى به شيعه ندارد تا بتوان او را متّهم كرد.
نمىتوان اشكال كرد كه چگونه سلمان، اعراب را به زبان پارسى مورد خطابقرار داده است واينان سخن فارسى سلمان را به عبارت عربى اصبتم و اخطاتم ترجمهو آن را چنين تفسير كردهاند كه سلمان گفت : سنّت اوّلين را رعايت كرديد امّا درمورد اهل بيت پيامبرتان به خطا افتاديد".
نگارنده : سخن سلمان بنا برآنچه از انسابالاشراف ج1، ص591 والعثمانيهص172 و 179 و187 و 237 نقل شد اين است كه گفت : "كرداذ و ناكرداذ"وظاهراً بدين معناست كه "كرديد و نكرديد". يعنى آنچه كرديد بر وفق حقومقتضاى آن نبود. زيرا مردم را گريزى از وجود اميرى كه او را اطاعت كنند نيست،امّا آن اميرى كه بايد از وى فرمان برند ابوبكر نيست. چراكه ابوبكر نخواهد توانستپا در جاى پاى پيامبر گذارد و خط آنحضرت را تعقيب كند همچنين او فاقد عصمتىنظير عصمت پيامبر بود و ...
امّا درباره اين سؤال كه چگونه سلمان، نخست با اعراب به زبان پارسى و سپسبه زبان عربى سخن گفت؟ كه جاحظ در العثمانيه ص186 بر آن بسيار تأكيد كردهاست بايد اظهار داشت كه اين امر در طبيعت انسان است چنان كه بايد، ابراز داردنهانى و به آهستگى آن را بر لب مىآورد و اگر كسى مانند سلمان فارسى به دو زبانمسلّط باشد اين اندوه وتأسف را نخست به زبانى غير از زبان مخاطبان برلبمىآورد و آنگاه دوباره به زبان شنوندگان ادامه سخن مىدهد.
بنابراين مىتوان گفت كه اين عبارت را كسى كه فارسى مىدانسته از سلمان شنيدهو سپس آن را به عربى برگردانده است.
اگر امرى واقع شود كه تو آن را ندانى به چه كس تكيه مىكنى و اگر از توچيزى پرسيده شود كه پاسخ آن را ندانى به چه كس پناه مىبرى؟ بهانه تودر سبقت جستن بر كسى كه داناتر از توست و به رسول خدا نزديكتر استوبه تأويل كتاب خدا عزّ وجل و سنّت پيامبرش آگاهتر است و پيامبرصلى الله عليه وآلهاو را در حياتش مقدّم داشته و به هنگام وفاتش شما را به نگاهداشتن حقاو وصيّت فرموده چيست؟ شما سخن پيامبر را به كنارى نهاده و وصيّتشرا به فراموشى سپردهايد و خلف وعده كرده پيمان خود را زيرپاگذاردهايد. و پيمانى را كه پيامبر با دست خويش براى شما بسته بود و آنعبارت از حركت تحت فرماندهى اسامة بن زيد بود، شكستيد. چرا كهپيامبر از همين پيشامدى كه اكنون رخ داده نگران بود و مىخواستمسلمانان را نسبت به عظمت آنچه شما در مخالفت با فرمان او انجاممىدهيد، آگاه كند.
ديرى نخواهد پاييد كه راه خلافت بر تو هموار مىشود درحالى كهگناهانت بر تو سنگينى مىكند و تو را در قبرت مىگذارند و اعمال تو نيزهمراهت خواهند بود. پس اگر فوراً به حق بازگردى و از نفست انتقامگيرى و از بزرگى جنايتى كه مرتكب شدهاى به سوى خداوند توبه كنى اينبه رهايى تو در روزى كه در قبرت تنها هستى و ياران و ياورانت تو را درآن مىنهند، نزديكتر است. تو هم شنيدى چنانكه ما شنيديم و ديدىهمانگونه كه ما ديديم امّا ديدهها وشنيدههايت تو را از دست انداختن بهامرى كه هيچگونه عذرى در گردن گرفتن آن براى تو و نيز هيچ بهرهاىبراى دين و مسلمانان در آن نيست، باز نداشت. پس درباره خود از خدابترس. آن كس كه بيم داد، بهانه و عذر دارد و تو نيز همچون كسى مباشكه پشت كرد و گردن فرازى نمود.
آنگاه ابوذر برخاست و گفت :
اى جماعت قريش به كارى زشت دست زديد و از خويشاوند رسولخداصلى الله عليه وآله چشم پوشيديد. به خدا سوگند دستهاى از اعراب به ارتدادخواهند گراييد(32) و در اين دين به شك و ترديد دچار خواهند شد امّا اگرشما خلافت را در خاندان پيامبرتان قرار داده بوديد حتّى دو شمشير هم بهمخالفت با شما بلند نمىشد.
سوگند به خدا اين خلافت از آن كسى شد كه چيرگى جُست و چشمكسانى كه شايسته عهدهدارى آن نبودند، بدان خيره گشت. و در طلب آن،البته خونهاى بسيارى ريخته خواهد شد. - البته حدس ابوذر چندان دور ازواقع نبود وعاقبت همان شد كهاو نيز بدان اشاره كرده بود-. سپس ابوذرگفت :
شما و برگزيدگانتان خوب مىدانيد كه رسول خداصلى الله عليه وآله فرمود :
"خلافت پس از من براى على و سپس براى فرزندانم حسن و حسينوپس از آن دو براى پاكان از نسل من مىباشد".
شما سخن پيامبرتان را به كنارى نهاديد و پيمانى را كه با شما بست، بهفراموشى سپرديد.
از دنياى فانى پيروى كرديد و سراى باقى آخرت را كه جوانانش پيرو نعمتهايش نابود نمىشوند و شاديهاى آن به حزن و اندوه گرفتار نمىآيندوهيچگاه نمىميرند، در برابر دنيايى حقير وبىارزش وفناپذير فروختيد.مردمان پيش از شما نيز چنين بودند. آنان هم پس از پيامبرانشان كافرشدند و به قهقرا بازگشتند و تغيير دادند و دگرگون ساختند و به اختلافافتادند.
اينك شما نيز كاملاً مانند ايشان رفتار كرديد و بىدرنگ ثمره اين كارخود را خواهيد چشيد و بدانچه خود كردهايد، مجازات مىشويد. و خداهرگز به بندگانش ستم روا نخواهد داشت.
سپس مقداد بن اسود برخاست و گفت :
ابوبكر! از ستم خويش بازگرد و به سوى پروردگارت توبه كن. برو درخانهات بنشين و بر خطايى كه از تو سرزده اشك ندامت بريز، وخلافترا به كسى واگذار كه او بدان از تو سزاوارتر است. تو خوب از پيمانى كهرسول خداصلى الله عليه وآله براى او در گردنت نهاد، آگاهى دارى ومىدانى كه پيامبرتو را فرمان داد كه تحت فرمان اسامة بن زيد باشى و او هم فرمانده توباشد و پيامبر بر بطلان خلافت براى تو و ياورت هشدار داد ياورى كهخود و تو را به پاى علم نفاق و مركز پستى و تفرقه كشاند يعنى عمرو ابنعاص كه در باره او آيه ( إِنَّ شَانِئَكَ هُوَ الْأَبْتَرُ ) نازل گرديده است.
اهل علم در اينكه آيه در حقّ عمرو نازل شده هيچ اختلافى بايكديگرندارند و اين عمرو فرماندهى شما و ديگر منافقان را در وقتى كه پيامبر اورا به جنگ ذاتالسلاسل(33) فرستاده بود، برعهده داشت. عمرو شما را بهنگاهبانى سپاه خويش برگماشت و حال آيا شما را براى نگاهبانى ازخلافت گمارده است؟! از خدا بترس و پيش از آنكه فرصت از دسترود، در كنارهگيرى از اين كار شتاب ورز كه اين در دنيا و پس از مرگ بهحال تو سودمندتر است. به دنيايت متمايل مشو و مبادا قريش و غيرقريش تو را بفريبند. ديرى نپايد كه دنيايت پريشان ونابود شود آنگاه بهپيشگاه پروردگارت روانه شوى و خداوند تو را به واسطه كردارت پاداشخواهد داد.
تو خوب آگاهى و يقين دارى كه خلافت پس از رسول خدا از آنِ علىبن ابى طالب است. پس آنچه را كه خداوند خود براى او مقرّر داشته، بهوى تسليم كن كه اين كار تكميل كننده پرهيزگارى تو و سبك كننده گناهتوست. بهخدا سوگند تو را نصيحت كردم اگر پند مرا پذيرا باشى. وعاقبتتمام امور به خداوند بازگشت مىكند.
سپس "بريده اسلمى"(34) برخاست و گفت : اِنّا للَّهِِ وَاِنّا اِلَيْهِ راجِعُونَ.-
1 - بريده بن حصيب الاسلمى ابوساسان و ابوعبداللَّه صاحب خاندانى بزرگ در ميانقومش بود. پيامبرصلى الله عليه وآله در حال هجرت با وى برخورد كرد. در اين هنگام بريدهوهمراهانش كه شمار آنها به هشتاد خانوار مىرسيد، به اسلام گرويدند و نماز عشاءرا در پشت سر رسول خداصلى الله عليه وآله به جاى آوردند. سپس بريده پس از غزوه اُحُد بهخدمت رسول اكرمصلى الله عليه وآله رسيد واز آن پس در تمام نبردها همراه و همگام پيامبربود. آنحضرت نيز وى را به عنوان عامل جمعآورى صدقات قومش گماشت. روايتشده كه چون بريده از وفات پيامبرصلى الله عليه وآله خبردار شد، پرچم خود را برگرفت و آن رابر سر درِ خانه اميرمؤمنانعليه السلام نصب كرد. عمر از او پرسيد : مردم همگى بر بيعتبا ابوبكر اتفاق كردهاند چرا تو با آنان مخالفت مىكنى؟! بريده پاسخ داد : من جز باصاحب اين خانه بيعت نمىكنم.
امّا حديث مربوط به تسليم شدن بريده در مقابل امارت على بن ابى طالبعليه السلامرا علّامه مرعشى در ذيل الاحقاق از بسيارى از كتب روايى اهل سنّت نقل كرده است( ج4، ص275 به بعد ).
امّا حديث خلافت را سيّد مرتضى علم الهدى در الشافى ص398 از ثقفى به اسنادخود از ابوسفيان بن فروه از پدرش نقل كرده است كه گفت : بريده آمد تا پرچمش رادر وسط اسلم فرو كرد. آنگاه گفت : تن به بيعت نمىدهم مگر آنكه على بن ابى طالببيعت كند. على بهاو گفت : اى بريده تو هم در آنچه مردم داخل شدهاند وارد شو، لابوبكر! حق چسان با باطل آميخته مىگردد؟! آيا فراموش كردهاى يا خودرا به فراموشى مىزنى يا خودت را فريب مىدهى؟! سخنان و پندارهاىپوچ وباطل براى تو آراسته شده است. آيا مگر به خاطر نمىآورى كهپيامبرصلى الله عليه وآله به ما فرمود كه على را اميرمؤمنان خطاب كنيم؟! هنوزپيامبر ميان ماست و اين سخن اوست كه مىفرمود :
"اين شخص - يعنى علىعليه السلام - امير مؤمنان و كشنده قاسطان است".
لا كه امروز اجتماع ووحدت ايشان در نزد من بهتر از اختلاف آنان است. همچنين سيّدمرتضى به اسناد خود از موسى بن عبداللَّه بن حسن روايت كرده است كه گفت : پدرقبول بيعت كن. گفت : ما بيعت نمىكنيم مگر آنكه بريده بيعت كند زيرا پيامبرصلى الله عليه وآلهبه او فرمود : على پس از من راهبر شماست. وى گويد : پس على گفت : اينان ستم بهحقّ مرا برگزيدند و من با ايشان بيعت مىكنم. مردم به ارتداد افتادند پس من ظلم بهحقّ خويش را برگزيدم بگذار آنان هرچه مىخواهند بكنند.
نگارنده : اين حديث كه مىفرمايد : "اى بريده با على دشمنى مكن و درباره اوبدمگوى كه على از من و من از اويم و او پس از من راهبر تمام مؤمنان است"، ازجمله احاديث متواترى است كه صاحبان صحاح نيز آن را نقل كردهاند. رجوع كنيدبه مسند ابن حنبل، ج5، ص356، خصايص نسايى، ص33، شرح نهجالبلاغه - ابنابىالحديد، ج2، ص430، مجمع الزوائد، ج9، ص127 و نيز حديث عمران بن حصينكه گفتهاند برادران بريده از يك مادر مىباشند در مسند ابوداود، ص111، شماره829، صحيح ترمذى، ج5، ص296، شماره 3796 و 3809، مشكاة المصابيح،ص564، و جامع الاصول، ج9، ص470 و خصايصنسايى، ص33 و26 ومستدركالصحيحين، ج3، ص110، و ... ديگر كتب روايى اهل سنّت نقل شده است.
براى تفصيل بيشتر چنان كه قبلاً گفتيم به كتاب الاحقاق، ج5، ص317 - 274مراجعه فرماييد.
از خدا بترس و خودت را درياب پيش از آنكه فرصت از دست رود.وروحت را از چيزى كه موجب هلاكت آن مىشود، برهان و كار را بهكسى بازگردان كه از تو بدان سزاوارتر است و در غصب اين منصب بيش ازاين ادامه مده و بازگرد كه تو اكنون نيز مىتوانى از اين راه بازگردى.
من در حق تو نصيحتهايى بىشائبه كردم و تو را به راه رهايى، دلالتنمودم پس تو هم ياور مجرمان مباش.
آنگاه عمارياسر بهپا خاست وگفت : اىجماعت قريش و اى مسلمانان!اگر مىدانيد (كه هيچ) و گرنه بدانيد كه خاندان پيامبرتان به خلافتسزاوارتر وبه ميراثش شايستهترند. آنان نسبت به انجام امور دينىاستوارتر و بر مؤمنان ايمنتر و در حفاظت از دين پيامبرصلى الله عليه وآله از ديگرانكوشاتر و به حال امّت او خيرخواهترند. پس به يار خود (ابوبكر) فرماندهيد تا حق را به صاحبانش بازگرداند پيش از آنكه سامان شما آشفته شودو كارتان به ضعف گرايد و دشمن بر شما چيره آيد وپراكندگيتان اشكارشود و فتنههاى بزرگ شما را در خود فرو گيرد و در آنچه ميانتان است بهاختلاف افتيد و دشمنانتان در نابوديى شما طمع ورزند.
شما خود نيك مىدانيد كه بنى هاشم به كار خلافت از شما سزاوارترندو از ميان آنان علىعليه السلام بنا بر پيمانى كه خدا و پيامبرش از شما گرفتند،راهبر و ولىّ شماست.
شما خود اين تفاوت آشكار را لحظه به لحظه مشاهده مىكرديد كهچگونه رسول خداصلى الله عليه وآله تمام دربهاى خانههاى شما را كه به مسجد بازگشوده مىشد، بست مگر در خانه على را.(35) و نيز على را به همسرى-
1 - حديث "سدّ الابواب" در بحارالانوار ج39، ص34 - 19 نقل شده است و نيز درالاحقاق ج5، ص586 - 540 به نقل از ترمذى ج13، ص173 ( طبع الصاوى در مصر ) و يا ج5، ص305 به شماره 3815 (طبع الاعتماد) از نسايى در خصايص ص13 و 14و از حافظ ابونعيم اصفهانى در حليةالاولياء ج4، ص153 و از ابن كثير دمشقى درالبداية والنهاية ج7، ص338 و ابن حنبل در مسند ج4، ص369 و از حاكم درمستدرك ج3، ص125 آمده است. همچنين علّامه امينى در كتاب خود موسوم بهتدبر بحثى روشن و نظرى صحيح درباره حديث سدالابواب ارائه داده كه خوانندگانمىتوانند به ج3، ص202 و مابعد آن رجوع فرمايند.
از جمله نكات شايان ذكر آن است كه ترمذى در ج5، ص278 به اسناد خود ازعروة از عايشه نقل كرده است كه گفت : پيامبرصلى الله عليه وآله به بستن درِ خانهها جز خانهابوبكر فرمان داد". بخارى نيز در ج5، ص5 اين حديث را چنين نقل كرده است كهپيامبرصلى الله عليه وآله فرمود : "در مسجد درى نماند جز آنكه بسته شود مگر درِ خانهابوبكر". امّا در واقع اينان دقت نكردهاند كه پيامبر فقط به خاطر دوستىوخويشاوندى با علىعليه السلام در خانه آنحضرت را مسدود نكرد بلكه اين فرمان بهخاطر وجود حكمى شرعى بوده است. بنابراين حكم هيچ كس اجازه نداشته به حالتجنب در مسجد پيامبرصلى الله عليه وآله گام گذارد مگر كسى كه به نص آيه تطهير پاك و طاهرباشد. از اين رو پيامبرصلى الله عليه وآله به علىعليه السلام فرمود : "اى على براى هيچ كس جز من و توروا نيست كه در اين مسجد جنب شود". اين روايت را ترمذى در ج5، ص303،تحت رقم 3811 و بيهقى در سنن ج7، ص65 و خطيب تبريزى در مشكاة المصابيحص564 و عسقلانى در تهذيب ج9، ص387 و بسيارى كسان ديگر كه نامشان درحاشيه الاحقاق آمده است، ضبط كردهاند. امّا حديث "أنا مدينة العلم وعلى بابها"در بحارالانوار، ج40، ص207 - 200 و نيز در ذيلالاحقاق ج5، ص515 - 469،به نقل از كتب روايى اهل سنّت از جمله مستدرك ج3، ص126 و 127، تاريخ بغدادج3771 .2، انساب سمعانى 11892 وتاريخ الخلفاء ص66 ذكر شده است.
دخترش فاطمه برگزيد و او را به ديگر خواستگارانش نداد. و نيزآنحضرتصلى الله عليه وآله درباره على فرمود :
"من شهر علم هستم و على درِ آن است پس هركس خواهان حكمتاست بايد از در آن شهر وارد شود."
شما همگى در مشكلات دينى خود از على دادخواهى مىكنيد درحالىكه على از رجوع به هريك از شما بىنياز است. او سوابقى دارد كه حتّىبرترين كس شما فاقد آنهاست. پس چرا از او مىگريزيد و حقّ او را بهيغما مىبريد و زندگى دنيوى را بر آخرت برمىگزينيد؟! پس چه بدخلافتى است براى ستمگران! حقى را كه خداوند براى علىعليه السلام مقرّرفرموده، به او بازپس دهيد :
"پس درحالى كه پشت كردهايد از او مگريزيد و برپيشينههاى خودباز مگرديد كه از زيانكاران خواهيد شد".
سپس ابى بنكعب(36) برخاست و گفت : ابوبكر! حقى را كه خداوند براىكس ديگرى جز تو مقرّر داشته انكار مكن و نخستين كسى مباش كهاز دستور رسول خداصلى الله عليه وآله در مورد جانشين و برگزيدهاش، سرپيچى كردواز فرمانش روى گردانيد. حق را به اهل آن بازگردان تا ايمن و آسودهشوى و به گمراهى خود بيش از اين ادامه مده كه پشيمان شوى و دربازگشت به سوى خداوند شتاب جو كه گناهانت را سبك كند و خود رابدين خلافتى كه خداوند آن را براى تو مقرّر نداشته، لحظهاى كانديدمكن كه كيفر كردارت را خواهى چشيد. ديرى نخواهد پاييد كه تو آنچه راكه دارى از دست خواهى داد و به سوى پروردگارت مىروى و او تو را ازآنچه كردهاى، مىپرسد و"پروردگارت نسبت بهبندگان، ستمگر نيست".
آنگاه خزيمة بن ثابت از جا برخاست و گفت : اى مردم! آيا نمىدانيدكه رسول خداصلى الله عليه وآله گواهى مرا به تنهايى پذيرفت و ديگرى را براى دادنگواهى در كنار من قرار نداد؟ گفتند : چرا مىدانيم. گفت : پس گواهىمىدهم از رسول خدا شنيدم كه مىفرمود :
"اهل بيت من حق و باطل را از هم جدا مىسازند و اينانند پيشوايانىكه بديشان اقتدا مىشود". من آنچه را كه مىدانستم، گفتم و جز رساندنپيغام مسؤليتى ديگرى نداشتم.
سپس ابوالهيثم فرزند تيهان از جا برخاست و گفت : من نيز گواهىمىدهم كه پيامبرصلى الله عليه وآله على را در روز غدير خم بلند كرد. انصار گفتند :پيامبر، على را جز براى خلافت تعيين نكرد و برخى ديگر نيز گفتند :على را معرفى نكرد مگر براى آنكه مردم بدانند كه او مولاى كسى است كهرسول خداصلى الله عليه وآله مولاى اوست. بحث و گفتگو در اين باره بسيار شد. پس مابرخى از افراد خود را به سوى رسول خداصلى الله عليه وآله روانه كرديم تا از وى در اينباره پرسش كنند. پيامبر به آنان پاسخ داد : بديشان بگوييد :
"على پس از من، راهبر مؤمنان و خيرخواهترين مردم براى امّت مناست. من بدانچه نزدم بود گواهى دادم پس هركس خواهد، ايمان آوردوهركس خواهد ناسپاسى ورزد وهمانا ديدار ما روز قيامت خواهد بود."
سپس سهل بن حنيف برخاست. نخست حمد و ثناى خداوند را آغازكرد وبر پيامبرصلى الله عليه وآله درود فرستاد و آنگاه گفت : اى جماعت قريش! گواهباشيد من شهادت مىدهم كه رسول خدا را درهمين مكان يعنى روضهديدم درحالى كه دست على بن ابى طالب را گرفته بود و مىفرمود :
"اى مردم اين على پس از من امام شما و وصى من در زمان حيات وپس از مرگم است او داور دين من و تحقق بخش وعده من است. او نخستينكسى است كه بر حوض كوثر با من مصافحه مىكند. پس خوشا به حالكسى كه از او پيروى كند و يارىاش رساند و واى بر كسى كه از او عقبماند و خوارش سازد".
آنگاه برادرش، عثمان بن حنيف برخاست و گفت : از رسول خداصلى الله عليه وآلهشنيدم كه مىفرمود :
"اهل بيت من ستارگان زمينند پس از ايشان جلو نيفتيد و آنان را مقدّمداريد كه ايشان پس از من واليانند".
پس مردى برخاست و از حضرت پرسيد : كدام اهلبيت اى رسولخدا؟ حضرت فرمود : "على و فرزندان پاكش".
بدين ترتيب پيامبرصلى الله عليه وآله آنان را مشخص كرد پس اى ابوبكر نخستينكس مباش كه بدان كفر ورزى. و خدا و پيامبرش را خيانت مكنيد و درامانات خود نيز خيانت روا مداريد درحالى كه خود بر آنها آگاهيد.
آنگاه ابو ايوب انصارى برخاست و گفت : "اى بندگان خدا! ازخداوند در مورد اهل بيت پيامبرتان بترسيد و حقى را كه خداوند براىآنها مقرّر كرده بديشان بازپس دهيد. شما نيز سخنانى شبيه آنچه كهبرادرانمان، جاى به جاى و مجلس به مجلس از پيامبرصلى الله عليه وآله شنيدهاند،شنيدهايد. آنحضرت مىفرمود : اهل بيتم، پس از من، پيشوايان شمايند.وبه على اشاره مىكرد و مىفرمود : على امير نيكان و كشنده كافران است.هركس او را بىيار و ياور گذارد بىيار خواهد ماند و هركس او را يارىرساند، يارى خواهد شد. پس از ستم خويش به خداوند توبه كنيد كه اوتوبهپذير و مهربان است و درحالى كه پشت كردهايد از او مگريزيدوروى برمگردانيد".
امام صادقعليه السلام فرمود : ابوبكر برفراز منبر خاموش نشسته بود وحرفىبراى گفتن نمىيافت. عاقبت گفت : "من خلافت شما را برعهده گرفتهامحال آنكه بهترين شما نيستم مرا واگذاريد مرا واگذاريد"(37) پس عمر بنخطاب گفت : از منبر بيا پايين، اى فرومايه!
ارزيابى امام از شيخين
امام علىعليه السلام در روزگار خلافت شيخين (ابوبكر و عمر) چگونهزيست؟ و چگونه با آنان برخورد كرد؟
آنحضرت با شكيبايى تمام، تا آنجا كه توانست درجهت اصلاحاوضاع كوشيد و به پرورش نسلى از انقلابيون مكتبى كمر بست و براىرويارويى با انحرافات اجتماعى و نيز برخورد با جناح بنى اميّه كهموذيانه و به آهستگى براى تصاحب مشاغل حكومتى تلاش مىكردند،نيروى فشار تشكيل داد.
علىعليه السلام در خطبه معروف "شقشقيه" اين اوضاع را دقيقاً توصيفكرده است. ما در اينجا تنها به فرازهايى از اين خطبه اشاره مىكنيم كهدرعين ايجاز مىتواند به عنوان دايرةالمعارفى تاريخى مورد بسطوگسترش قرار گيرد.
امامعليه السلام در اين خطبه يادآور مىشود كه ابوبكر، خلافت را چونانجامهاى دربر كرد درحالى كه خود مىدانست من بدان سزاوارترم.
چرا كه من چون قطب وسط آسياب خلافت و همچون قلّهاى هستم كهسيلها از آن جارى مىشوند و چنان بلند است كه هيچ پرندهاى را ياراىرسيدن بر فراز آن نيست. امّا من بر آن پردهاى فكندم. چرا؟! چون به دونكته مىانديشيدم : ياجلو افتم درحالى كه يار و ياورى ندارم و يا آنكهكنار بكشم و بر تاريكى كورى كه بسيار هم به طول مىانجاميد و پيران رافرسوده و جوانان را پير مىساخت ومؤمن را زجركش و به چنان دردورنجى گرفتار مىكرد، شكيب ورزم؟
علىعليه السلام در اين خطبه مىفرمايد :(38)
"بدان كه به خدا فلانى (پسر ابو قحافه) خلافت را چون جامهاىدربر كرد حال آنكه مىدانست جايگاه من نسبت به خلافت همچونجايگاه قطب وسط آسياب است. سيلها از من جارى مىشود و هيچپرندهاى به قلّه من بال نمىسايد. پس جامه خلافت را رها كردم و از آنپهلو تهى نمودم و در كار خود انديشيدم كه آيا با دستى بريده (بى يار و ياور) حمله كنم يا آنكه بر تاريكى كورى، شكيب ورزم؟ ظلمتى كه درآن پيران فرسوده و جوانان پير مىشوند ومؤمن در آن رنج مىبرد تا آنوقت كه خدايش را ديدار كند".
آنگاه امامعليه السلام بيان مىكند كه در اين شرايط صبر را به هدايتوخردمندى نزديكتر ديدم. پس درحالى كه خار در چشم و استخوان درگلو بود، صبر را پيشه كردم.
چرا؟ چون حضرت مىديد ميراث خلافتى را كه پيامبر براى او برجاى نهاده، به تاراج رفته است. اوضاع بدين منوال پيش مىرفت كهناگهان خليفه اوّل از دنيا رفت و عمر را به جانشينى خود برگزيد.
امام با اشاره به اين ماجرا، مىپرسد : چگونه ابوبكر در زمان حياتخود از خلافت بارها استعفا كرد امّا بعد حتّى پس از مرگش بدان چنگآويخت؟ آرى اين معاهدهاى بود ميان او و عمر، تا خلافت را ميان خودتقسيم كنند.
امام در نهجالبلاغه در اين باره مىفرمايد :
"پس ديدم كه صبر كردن خردمندى است. آنگاه شكيب ورزيدمدرحالى كه چشمانم را خار و گلويم را استخوان گرفته بود. ميراث خود راتاراج رفته مىديدم تا آنكه اوّلى (ابوبكر) راه خود را به آخر رسانيدوخلافت را پس از خود به فلانى (عمر بن خطّاب) آويخت".
آنگاه امامعليه السلام به شعر اعشى تمثل جسته، مىفرمايد :
"شتّان ما يومىِ على كورها
ويومُ حيّان اخى جابر"
چه فرق است ميان من كه بر كوهان و پالان شتر سوار و به رنج سفرگرفتارم با روز حيان برادر جابر كه از مشقّت سفر آسوده است.
"شگفتا! او در زمان حياتش فسخ بيعت مردم را درخواست مىكردامّا در واپسين روزهاى عمرش خلافت را به عمر اختصاص داد. درحقيقتاين دو خلافت را مانند دو پستان شتر ميان خويش تقسيم كردند".
آنگاه علىعليه السلام به توصيف شخصيّت خليفه دوّم پرداخته، مىگويد :
"عمر، خلافت را در جايگاهى خشن و ناهموار قرار داد چنان كه اگرزخمى به آن مىزد، زخمش كارى و عميق مىشد و اگر به او نزديك مىشدلمس كردنش سخت و دشوار بود. لغزشهايش فراوان و پوزش خواهىاشبسيار بود. در زمان او حكومت چونان شترى سركش شده بود كه اگرمهارش را سخت مىكشيدند و رها نمىكردند بينى شتر مىشكافت و اگر بهحال خود واگذارش مىكردند در پرتگاه مرگ فرو مىافتاد. حكومت بهچنين اوضاع نابسامانى گرفتار آمده بود نه شدّت عمل در آن مفيد واقعمىشد كه براى مردم زيان آور بود و نه سهلانگارى و مسامحه سودى دربرداشت كه اوضاع را بيش از پيش آشفتهتر مىساخت."
چنين به نظر مىرسد كه امام مىخواهد بدين نكته اشاره كند كه نرمشوسختگيرى عمر كافى نبود و همچنين در وقت مناسبى اعمال نمىشد.بلكه در جايى كه بايد نرمش به خرج مىداد سخت مىگرفت و در جايىكه مقام اقتضاى شدّت عمل داشت، نرمى و مدارا به خرج مىداد.
سپس حضرت به توصيف حال مردمى كه به اشتباه گرفتار آمدند و راههدايت را از گمراهى باز نشناختند، پرداخته مىگويد كه سرپيچى نخستمردم، آنان را به حالت نفاق و سير در گمراهى سوق داد. امّا من در اينمدّت دراز و با وجود سختى اين حادثه شكيبايى را ترجيح دادم. آنحضرتدر نهجالبلاغه مىفرمايد :
"عمر خلافت را در جايى درشت و ناهموار قرار داد. زيرا او زبانى تندداشت و ملاقات با او رنجآور بود. لغزشهايش بسيار و پوزش خواهىاشنيز بىشمار بود. همراه آن مانند كسى بود كه بر اشترى سركش سوار شدهبود كه اگر مهارش را سخت نگاه داشته رها نكند شتر پاره و مجروح شودو اگر مهار او را سست كند خود را به پرتگاه هلاكت بيفكند.
به خدا قسم مردم در زمان او گرفتار شدند و اشتباه كردند و در راهراست گام ننهادند و از حق دورى كردند. پس من با وجود درازى ايندوران و سختى اين حادثه شكيبايى اختيار كردم".
سپس علىعليه السلام به شوراى شش نفرى كه از سوى خليفه دوّم تعيين شد،اشاره مىكند و مىفرمايد :
چه كسى درباره برترى من نسبت به ابوبكر ترديد روا داشت كه اينامر مرا همتاى كسانى قرار داده كه يا همپايه ابوبكرند و يا از او پايينتر؟!
البته امام باتوجّه به حفظ مصلحت دين در آن اوضاع بدين كار تن دادو بنابر تعبير خود آنحضرت "همچون پرندهاى درميان فوج پرندگان شدكه هرجا آنان مىنشستند او هم فرود مىآمد و هرجا كه آنان پروازمىكردند، او هم با آنان مىپريد".
امام در اين باره مىفرمايد :
"چون عمر هم درگذشت، كار خلافت را درميان جماعتى قرار داد كهمرا هم يكى از آنها گمان كرده بود. پس واى از آن شورا و مشورتى كهكردند! چسان در مقايسه من با ابوبكر ترديد كردند كه اينك هم رديفچنين كسانى شدهام؟! امّا من در فراز و فرود از آنها تبعيّت كردم".
آنگاه امام در ادامه سخنان خود به روزگار خلافت سوّمين خليفهاشاره مىكند كه ما در صفحات آينده به آن بخش از سخنان آنحضرت نيزخواهيم پرداخت.
خليفه دوّم چگونه كُشته شد؟
برخى از محقّقان بر اين عقيدهاند كه : در پشت صحنه قتل خليفه دوّمدست حزب اموى در كار بوده است. بويژه آنكه عمر در اواخر دورانخلافتش بسيار بر آنان سخت گرفته بود. اين عمرو بن عاص است كه باافسوس و حسرت مىگويد : خداوند زمانى را كه در آن استاندار عمر بنخطّاب گشتم، نفرين كند. مغيره نيز بر عمر كينه مىورزيد. چراكه عمرپس از متّهم ساختن او به زنا، وى را از استاندارى بصره عزل كرد و مغيرهرا بارها مورد خطاب قرار مىداد و به او مىگفت : به خدا قسم گماننمىكردم كه ابوبكر بر تو دروغ بندد.
عبدالرحمن بن ابوبكر بر اين باور بود كه جفينه غلام سعد بن ابىوقاصدر جريان قتل عمر شركت دارد و از طرفى سعد نيز با جناح امويّونخويشاوندى نزديكى داشت چراكه مادرش خواهر ابوسفيان بود.
در واقع عوامل و اسبابى كه مورّخان آن را پيش زمينه ترور عمر توسّطابولؤلؤ دانستهاند، سُست و بىپايه است و قابل نقد و بررسى است. زيراهمين كه مغيره، غلامش را كه خراج بر او مقرّر شده بود، رد كرد دليل آننمىشود كه كمر به ترور عمر ببندد بلكه اين امر بايد وى را به ترورمولايش كه مستقيماً خراج را براى او مىبرد، ترغيب مىكرده است.
چون حال عمر رو به وخامت گراييد، خلافت را درميان شورايى ششنفرى قرار داد. اعضاى اين شورا عبارت بودند از : علىعليه السلام، عثمان،عبدالرحمن بن عوف، طلحه، زبير و سعد بن ابى وقاص.
از سرشت اين شورا و نيز از وصيّت عمر پرواضح بود كه راى سه نفرىكه عبدالرحمن بن عوف درميان آنها بود، پذيرفته مىشد و بديهى بود كهعبدالرحمن، داماد خويش يعنى عثمان را بر ديگران ترجيح مىداد. ازسويى خليفه دوّم، جانشين خود را با مهارت و زيركى بسيار انتخاب كردهبود و شايد علّت اين امر همان نگرانيهاى گذشته وى از انتقال قدرت بهدست علىعليه السلام بود. عمر بخوبى مىدانست كه اگر ستاره على در آسمانخلافت درخشيدن گيرد، ديگر هيچ ستارهاى در برابر او فروغى نخواهدداشت. آيا مگر عمر نبود كه وقتى صفات آن شش تن را بر مىشمرد، هريك را به صفات ناپسندى ياد مىكرد مگر على را. او درباره آنحضرتمىگفت : به خدا خلافت حقّ توست اگر اهل شوخى و مزاح نمىبودى. بهخدا سوگند اگر تو ولايت آنان را عهدهدار گردى، ايشان را براه آشكار حقّو طريقراست رهنمون شوى. در واقع خلافت علىعليه السلام تمام اصولوپايههايى را كه دو خليفه پيشين بنيان نهاده بودند، از هم مىپاشيد.
و چه بسا به همين خاطر بود كه امام شرط عبدالرحمن بن عوف را كهبه آنحضرت پيشنهاد داده بود كه به سيره شيخين عمل كند تا وى را بهخلافت برگزينند، رد كرد.
چون كار خلافت به نفع عثمان انجام پذيرفت، علىعليه السلام از بيتالشورى بيرون آمد و فرمود : "ما اهل بيت نبوّت و معدن حكمت و اَمانمردم روى زمين و وسيله نجات براى كسانى هستيم كه ما را طلب كنند.ما را حقّى است. اگر آن را به ما دهند خواهيم گرفت و اگر ما را از آن منعكردند بر كفل شترها سوار مىشويم".(39)
آنگاه روى به عبدالرحمن بن عوف كرد و گفت :
"اين نخستين روزى نيست كه شما بر ما چيره مىشويد. پس شكيبايىزيبا وپسنديده است و خداوند بر آنچه شما توصيف مىكنيد، يارى گرفتهشده است. به خدا سوگند او (عثمان) را به خلافت تعيين نكردى مگربدين خاطر كه آن را به تو باز گرداند".(40)
و نيز فرمود : "اى مردم! شما خود مىدانيد كه من از ديگرى بهخلافت سزاوارترم. امّا اكنون مىبينيد كه كار به كجا كشيده است. پس بهخدا سوگند خلافت را به ديگرى مىسپارم تا زمانى كه امور مسلمانانبسامان باشد و جز بر من ستم نرود و اين كار تنها براى درك پاداش و فضلآن و براى بىرغبتى به مال و زينت دنياست كه شما براى رسيدن بدان بايكديگر به رقابت پرداختهايد".(41)
|