|
پس از آنكه متوكّل به دعاى امام هادىعليه السلام و به خاطر توطئه نيروهاىترك تحت فرمانش به قتل رسيد ابرهاى تيره رعب و وحشت از فرازسرخاندان ابوطالب و هواخواهان اهل بيت به كنار رفت. زيرا منتصر دركليه كارها راهى جز راه پدرش را مىرفت و در حق خاندان پيامبرصلى الله عليه وآلهودوستدارانشان اظهار دوستى و احترام مىنمود تا آنجا كه والى مدينه راكه از سوى پدرش به آن مقام گمارده شده بود و صالح بن على نام داشت ازكار بر كنار و به جاى او على بن حسين را منصوب كرد.
منتصر در اين باره به على بن حسين هشدار داد و گفت : على! من تو رابه سوى گوشت و خون خويش مىفرستم. آنگاه پوست ساعد خود را كشيدو گفت : به سوى اين فرستادمت پس بنگر با اين قوم (خاندان ابوطالب) چگونهاى و چه رفتارى با آنها دارى. (44)
امّا ديگر خلفاى عبّاسى كه پس از متوكّل و پسرش منتصر روى كارآمدند، نه آن زور و خشونت متوكّل را داشتند و نه آن نرمش منتصر را. از اين رو در تاريخ حوادث مهمّى نمىتوان يافت كه با حيات امامهادىعليه السلام مرتبط باشد و شايد به همين علّت آنحضرت فرصتى يافت تا بهتربيت و رهبرى گروهى از دانشمندان ربّانى مشغول شود و به اداره امورعامه هواداران و شيعيانش بپردازد و به تعقيب برخى از غلات و حيلهگرانى كه مىخواستند در صفوف خط مكتبى نفوذ كنند، همّت گمارد، مثل ترور يكى از همين حيله گران به دست برخى از هواداران آنحضرتكه شايد پس از صدور فتواى شرعى مبنى بر اعدام آن شخص، صورتگرفت!!
نوشته زير مىتواند نمونهاى از شيوه مديريت آنحضرت در باره امورشيعيان باشد.
آنحضرت نسخه اين مكتوب را به ابن راشد سپرد تا آن را به گروهى ازهواداران وى كه در بغداد و مدائن و سواد شهرهاى اطراف آن ساكن بودند، برساند. در اين نامه آمده بود :
"خداى را به پاس سلامت و عافيتى كه در آنم و نعمتهاى نيكويشستايش مىكنم و بر پيامبر و خاندانش برترين درودها را مىفرستموكاملترين رحمت ورأفت حضرتش را براى او خواهانم. من ابو على بنراشد را به جاى حسين بن عبد ربه و كسى كه پيش از وى وكيل من بودگماردم و او در نزد من همان منزلتى را دارا شد كه آن ديگرى داشت و او رامتصدى همان كارى كردم كه وكلاى پيشين عهدهدار آن بودند تا حق مرابگيرد و او را براى شما پسنديدم و وى را در اين مقام داشتم كه شايستهودر خور آن است.
پس خدا شما را رحمت كند، (اموال) خود را به او و به من بازپرداخت كنيد و براى او بر خويشتن عذر و بهانه قرار مدهيد. بر شما بادكه از عذر و بهانه آوردن به در آييد و به طاعت خدا بشتابيد و اموالتان راحلال گردانيد و خونهايتان را از ريخته شدن پاس داريد "و بر نيكى و تقواكمك كنيد نه بر گناه وستمكارى و از خدا پروا كنيد شايد كه موردرحمت قرار گيريد و همگى به ريسمان خدا در آويزيد و نميريد مگرآنكه تسليم به حق باشيد". من در طاعت از وى طاعت خويش را واجبفرمودم و اقدام به نافرمانى از وى را اقدام به نافرمانى از خود مقرّر كردم. پس راه (راست) را پاى بند شويد كه خداوند پاداشتان دهد و فضل خويشبر شما افزون كند كه خدا بدانچه نزد اوست گشايشگر و بزرگواراست و بر بندگان خويش بسيار نعمت دهد و مهربان است. ما و شما درامان خدائيم. من اين نامه را به خط خويش نگاشتم. و الحمد للَّه كثيراً.
همچنين آنحضرت در نامه ديگرى نوشت :
اى ايوب بن نوح! من تو را فرمان مىدهم كه از رفت و آمد زياد ميانخود و ابو على پرهيز كنى و هر يك از شما دو تن، به كارى كه بدان مأمورگشته مشغول شود و بدانچه مربوط به ناحيه خويش است بپردازد. اگرشما كارى را كه بدان مأمور گشتهايد به پايان رسانيد، از تكرار و يادآورى من بى نياز مىگرديد. ابو على! تو را بدانچه به ايوب فرمودم، دستور مىدهم كه از هيچ يك از اهل بغداد و مدائن چيزى را كه برايتمىآورند، قبول مكن و براى آنان بر من دستور مخواه و به هر كسى كهچيزى برايت آورد و از مردم ناحيه (تحت مأموريت تو) نبود دستور بدهكه آن را به سوى موكّل ناحيه خويش ببرد و تو را اى ابو على بدانچه كه بهايوب گفتم، سفارش مىكنم. هر يك از شما دو تن بايد همان فرمانى راكه بدو مىدهم بپذيرد. (45)
امام هادىعليه السلام سر انجام پس از گذشت 33 سال از پيشوايى امّتورهبرى پيشاهنگان جامعه، فرزند بزرگوارش امام حسن عسكرى را بربالين خود خواست و بدو وصيت كرد و نيكان و نخبگان را گواه وصيتخويش گرفت و آماده رحيل شد.
در سوم رجب و در زمان حكومت المعتمد باللَّه، روح پاك وى ازبدنش جدا شد. از دانشمند بزرگ ابن بابويه نقل است كه گفت : معتمد بهآنحضرت زهر داد و او را شهيد كرد!
مسعودى مىنويسد : چون آنحضرت از دنيا رفت، جمله بنى هاشم ازآل طالب و آل عبّاس و بسيارى از شيعيان، در خانهاش گرد آمدند. ازبالاى خانه درى گشوده شد و خدمتكارى سياه بيرون آمد و از پس وى ابومحمّد حسن عسكرى سر برهنه و جامه چاك داده، خارج شد. صورتشكاملاً به پدرش شباهت داشت.
مسعودى همچنين مىافزايد : خانه مثل بازار پر از سر و صدا بود. امّاهمين كه او بيرون آمد و نشست، مردم لب ازگفتگو بستند و ديگر جزصداى عطسه وسرفه چيزى نمىشنيديم.
وى گويد : روزى كه امام هادىعليه السلام به شهادت رسيد، شهر سُرّمن رأىيكپارچه غرق شيون و فغان شد. (46)
از عبارت مسعودى چنين بر مىآيد كه شهادت امام دهم در روزگارحكومت معتمد كه آغاز آن سال 256 ه بوده، اتفاق افتاده است. زيرابرادرش الموفق كه همه كاره حكومت معتمد بود، بر جنازه امام حاضرمىشود. مسعودى در اين باره گفته است : ابو احمد الموفق، به طرف او (امام حسن عسكرى) رفت و با وى معانقه كرد و سپس گفت : پسر عموخوش آمدى. (47)
همچنين از سخن ابن بابويه كه اعتقاد دارد المعتمد، امام را زهر دادههمين نظر استنباط مىشود. بنابر اين بايد وفات آنحضرت پس از سال256 ه بوده باشد نه چنانكه مىگويند در سال 254. اين نكته از كتابكشف الغمه نيز به دست مىآيد. در آنجا آمده است : امام هادىعليه السلام درآخر حكومت المعتمد با زهر به شهادت رسيد. (48)
بعيد نيست كه در اينجا اشتباهى براى ناسخان در ثبت نام المهتدىوالمعتمد روى داده باشد. چون سال آخر حكومت المعتمد مصادف باسال 276 ه بوده است. و شايد امامى كه در عهد حكومت المهتدى كشتهشده امام حسن عسكرى باشد كه در سال 260 ه به شهادت رسيد. و اللَّه العالم.
فضايل و كرامات
همچنانكه پروردگار دوازده نقيب از بنى اسرائيل برگزيد، براى اينامّت هم دوازده پيشوا اختيار كرد تا به اذن او پيشوا و رهنماى مردم بهسوى او باشند. (ذُرِّيَّةً بَعْضُهَا مِن بَعْضٍ وَاللَّهُ سَمِيعٌ عَلِيمٌ) آيا مگر نه اينكهخداوند مىداند رسالتش را در كجا قرار دهد ؟ چرا. از همين رو امامبرترين خلق خدا در علم خداست و به همين دليل خداوند او را براى اينمنصب بزرگ الهى برگزيده است!!
امام نيز خدا را بنده بود و ايمان و معرفت به خدا دلش را آرام بخشيدهبود. دوست داشت در برابر خدا تسليم باشد به همين علّت خداهم با اودوستى مىورزيد و وى را جايگاهى و الا عطا كرد و در پيشگاهپروردگارش مورد پسند قرار گرفت.
كرامتهايى كه بر دستان آنحضرت آشكار شد چيزى جز نشانهاىآشكار براى نماياندن نهايت محبّت خدا به او و نتيجتاً نهايت ميزانمحبّت او به خدا و تسليم و خشنودىاش بدانچه خداوند براى او در نظرداشت، نبود.
امام هادىعليه السلام ذكرى داشت كه بهنظر مىرسد خود آنرا تكرار مىكردهاست. وى اين ذكر را به شيعيانش آموخت و به آنان فرمود : از خداخواستهام كه هر كس پس از مرگم، (به آرامگاهم آمد و) با اين ذكر خدارا خواند دعايش را اجابت گويد. اين ذكر چنين است :
"يا عدتى عند العدد و يا رجائى و المعتمد و يا كهفى و السند و يا واحديا احد يا قل هو اللَّه احد، اسألك بحق من خلقته من خلقك و لم تجعل فىخلقك مثلهم احدا ان تصلّى عليهم و تفعل بى . . .
اين ذكر، در واقع ديباچه صفات امام و كليد شناخت اوست. اوبندهاى بود كه خدا را خالصانه مىپرستيد و نمونه كاملى بود از آنچه كه دراين حديث قدسى آمده است :
"بنده من! مرا فرمان بر، تا نمونهاى از من يا مثل من شوى. من بهچيزى مىگويم باش پس همان مىشود و تو هم به چيزى مىگويى باش پسهمان مىشود".
او بندهاى بود مطيع خدا و خدا هم موجودات را رام و فرمانبر او كرداو از پروردگارش ترسيد و خدا هم هر چيز را از او ترسانيد. ما بايدكرامتهاى اهل بيتعليهم السلام را در اين چهار چوب قرار دهيم كه اين همانچهارچوب مناسبى است كه آنان خود و علم و كرامت خويش را در آننهادند. به عنوان نمونه وقتى كه خداوند برخى از آيات خويش را بر دستامام هادىعليه السلام ظاهر ساخت و يكى از دوستانش ظرفيت تحمّل آن رانداشت و شيطان او را در اين خصوص به وسوسه انداخت، امام فوراًكوشيد او را از اشتباه بيرون آورد. لذا به وى فرمود :
"امّا آنچه در سينه تو خَلَجان كرد، پس اگر "عالم" بخواهد تو را ازآن آگاه مىسازد. خداوند بر غيب خويش كسى را مطلع نكرد مگر رسولىكه او را پسنديد. پس هر آنچه نزد رسول است، پيش "عالم" هم موجوداست و هر آنچه رسول بر آن آگاه شد ، جانشينان او هم بر آن آگاهند تامبادا زمين از حجّتى كه با او علمى باشد كه به راستى گفتارش و جوازعدالتش دلالت مىكند، خالى نماند.
اى فتح! بعيد نيست كه شيطان خواسته باشد براى تو شبههاى ايجاد كندودر برخى از آنچه كه من با تو گفتم و تو را از آن آگاه ساختم، گمانوترديد پديد آرد تا تو را از راه خدا و صراط مستقيم او به در برد. آنگاه تو خواهى گفت : "حال كه اينان چنينند، پس خدا يگانند". پناهبر خدا! اينان (ائمه) مخلوق وپرورش يافتگان آلهىاند، مطيع خدايندو در پيشگاه او خوارند و بدو متمايل. پس چنانچه شيطان از ناحيه آنچهبه تو باز گفتم، بر تو وارد شد او را با سخنى كه با تو در ميان نهادم، سركوب كن.
فتح گويد : به آنحضرت گفتم : فدايت شوم! مشكل مرا، حَل كردىوشبهه شيطان ملعون را با اين توضيح بر طرف ساختى. در ذهن من آن بودكه شما خدا يگانيد.
فتح گويد : در اين هنگام امام هادىعليه السلام به سجده افتاد و در سجودشمىفرمود : "اى آفريدگارم! من براى تو خوار و فرو تنم".
فتح گويد : او همچنان در سجده بود تا آنكه شب به سر رسيد.
كرامتهايى كه اينك براى شما بازگو مىكنيم به لطف همين ارتباطاستوار ميان امام و پروردگارش بوده است.
پيروان امامعليه السلام از دانشمندان ربّانى و مجاهدان صابر ، نيز همانند او، خدا را به اخلاص مىپرستيدند و خداوند هم پاداش كردار صالح آنان راتباه نمىكند و آنان را در دنيا، همچون آخرت، يارى مىرساند كه خودفرموده است.
( وَلَيَنصُرَنَّ اللَّهُ مَن يَنصُرُهُ إِنَّ اللَّهَ لَقَوِيٌ عَزِيزٌ ) (49)
و باز فرموه است :
( وَمَن يَتَوَكَّلْ عَلَى اللَّهِ فَهُوَ حَسْبُهُ ) (50)
بدينسان خواهيم ديد كه چگونه امام مؤمنان را دعا مىكند و خداچگونه دعايش را در حق آنان اجابت مىفرمايد.
يونس نقاش، يكى از دوستان امام است كه توفيق خدمتگزارى به امامرا يافت. روزى لرزان خدمت آنحضرت آمد و گفت : سرورم! تو راسفارش مىكنم كه در حق خانوادهام نيكى كنيد امامعليه السلام پرسيد : چه خبراست ؟ گفت : خيال فرار دارم. امام لبخند زنان پرسيد : چرا ؟ گفت : موسى بن بغا، نگين بىارزشى براى من فرستاد كه بر آن نقشى بنگارم. موقع نقاشى اين نگين دو قسمت شد و فردا وعده اوست كه نگين را بگيرد، موسى بن بغا هم كه حالش معلوم است، (اگر از اين امر آگاه شود) يا هزارتازيانه به من مىزند و يا مرا مىكشد. امام فرمود : به خانهات برگرد كهجز خير و نيكى چيز ديگرى نخواهد بود.
چون صبح فرا رسيد، يونس لرزان خدمت امام آمد و عرض كرد : فرستاده ابن بغا آمده تا نگين را بگيرد. امام فرمود : برو كه جز خيرنخواهى ديد. يونس پرسيد : سرورم به او چه پاسخى بدهم ؟ امام تبسمىكرد و فرمود : پيش او برو و ببين به تو چه مىگويد، هرگز جز خير چيزديگرى نخواهد بود.
يونس رفت و خندان بازگشت و به امام گفت : سرورم فرستاده ابن بغابه من گفت : كنيزكان سَرِ اين نگين خصومت كردند، اگر ممكن است آن رابه دو نيم كن تا تو را بى نياز كنيم. امامعليه السلام فرمود : خدايا سپاس تو راستكه ما را از آنها قرار دادى كه حق شكر تو را به جاى آوردند. به او چهگفتى ؟ يونس پاسخ داد : گفتم مرا مهلت ده تا در باره آن فكر كنم كهچگونه اين كار را انجام دهم. امام فرمود : درست گفتى. (51)
محمّد بن فرج يكى از مجاهدان ثابت قدمى بود كه امام به او نامهاىنوشت و وى را از بلايى قريب الوقوع آگاه كرد. وى نقل مىكند :
امام هادىعليه السلام براى من نوشت : كار خويش فراهم آر و احتياط پيشهكن. محمّد گويد : من در مقام فراهم آوردن كارهاى خود بودمونمىدانستم كه امام از چه رو چنين دستورى به من داده ؟ كه مأمورىآمد و مرا از مصر به زنجير بسته بيرون برد و همه اموالم را توقيف كرد.
هشت سال در زندان بودم. آنگاه نامه ديگرى از آنحضرت رسيد كهدر آن گفته شده بود. در طرف غربى )بغداد ( منزل مكن. گفتم در زنداناين مطلب را براى من مىنويسد ؟ واقعاً عجيب است! امّا ديرى نپاييد كهزنجير از دست وپايم گشودند و مرا از زندان آزاد كردند.
چون محمّد بن فرج به عراق بازگشت، مطابق دستور امام در بغدادتوقف نكرد و به سوى "سرّمن رأى" روان شد. (52)
امام هادىعليه السلام همچنانكه به روا ساختن نيازهاى پيروانش توجّه نشانمىداد در تأديب آنان نيز مىكوشيد. از جمله اين موارد ماجرايى است كهابو هاشم جعفرى براى ما نقل مىكند و مىگويد :
تنگدستى بسيار سختى به من رسيد. نزد امام هادىعليه السلام روانه شدم. بهمن اجازه ورود داد و چون نشستم، فرمود : ابو هاشم كدامين نعمتهاىخداى عزوجل را ميخواهى شكر كنى ؟ ابو هاشم گفت : زبانم بند آمدوندانستم او را چه پاسخ دهم. پس خود آغاز به سخن كرد و فرمود :
"خداى تو را ايمان ارزانى فرمود و بدن تو را بر آتش حرام كرد، و تورا عافيت داد و بر طاعت يارىات كرد، تو را قناعت داد و از ريخت وپاشمصونت داشت. ابو هاشم! من خود به پاسخ گفتن، ابتدا كردم چونپنداشتم كه تو مىخواهى از كرده كسى كه در حق تو اين همه نعمت داده، زبان به شكايت بگشايى، من دستور دادهام كه صد دينار به تو بپردازند. آن را بگير". (53)
از اين روايت چنين به نظر مىرسد كه عمل آنحضرت در بر خورد باياران و دوستان مشروط به پاى بندى آنها به واجبات دينى بوده است.
ابو محمّد طبرى، در همين باره ماجراى انگشترى را كه به لطف امامبدو رسيده بود نقل كرده و گفته است :
"آرزو مىكردم كه اى كاش انگشترى از جانب آنحضرت به دستممىرسيد. ناگاه نصير خدمتكار دو درهم برايم آورد و من يك انگشترىدرست كردم. نزد قومى رفتم كه در حال باده گسارى بودند آنان دامنگيرمن شدند تا آنجا كه يكى دو پياله شراب نوشيدم. انگشترى چنان درانگشتم تنگ بود كه نمىتوانستم آن را به هنگام گرفتن وضو بگردانم. پسشب به سر رسيد و صبح شد در حالى كه من انگشترى را گم كرده بودم. ازاين رو به درگاه خدا توبه آوردم". (54)
گرايش و بستگى انسان به اهل بيت پيامبرصلى الله عليه وآله اگر خالص و بى شايبهو تنها به خاطر خدا باشد، وسيلهاى خواهد شد براى هدايت و سعادتفرد. ماجراى زير مىتواند حاكى از عمق راستى اين حقيقت باشد :
جماعتىاز اهلاصفهان روايت كردهاند كه مردى در اينشهر بودعبدالرحمن نام، او شيعه مذهب بود. از او پرسيدند : چرا مذهب شيعه رابرگزيدى، و قايل به امامت امام على النقى شدى ؟ پاسخ داد : به خاطرمعجزهاى كه از وى ديدم. داستان از اين قرار بود كه مردى تنگدست بودم، با اين حال زباندار وپر جرأت بودم. در يكى از سالها اهل اصفهان مرا باجماعتى براى تظلّم نزد متوكّل فرستادند. چون ما نزد متوكّل رفتيم، روزىبر در سراى او بوديم كه دستور داد امام را احضار كنند. من از شخصىپرسيدم كه اين مرد كيست كه متوكّل دستور احضار او را داد ؟ مرد پاسخداد : آن مرد امام على النقى يكى از علويهاست كه رافضه (شيعيان) او راپيشواى خود مىدانند سپس گفت : ممكن است متوكّل او را احضار كرده تابه قتلش رساند. من با خود گفتم : از جاى خود تكان نمىخورم تا اين مردعلوى بيايد و او را ببينم. ناگهان شخصى سوار بر اسب پيدا شد، مردم براىاحترام در طرف راست و چپ راه او صف كشيدند و به تماشايش مشغولشدند. چون نگاه من بر او افتاد مهرش در دلم جاى گرفت وشروع كردمدر حق وى دعا كردن كه خداوند آزار متوكّل را از او باز دارد. آنحضرتاز ميان مردم مىگذشت، در حالى كه نگاهش به يال اسب خويش بود ونهبهراست مىنگريست و نه بهچپ. من نيز همچنان به دعا گويى او مشغولبودم. پس چون به طرف من آمد، نگاه كرد و فرمود :
خدا دعاى تو را مستجاب كند و عمرت را دراز و فرزندانت را بسيارگرداند. چون من اين سخن را شنيدم لرزه بر اندامم افتاد و در مياندوستانم افتادم. آنها از من پرسيدند كه تو را چه مىشود ؟ گفتم : خير استو حال خود را با كسى باز نگفتم. پس به اصفهان برگشتم، خداوند ثروتبسيار به من ارزانى فرمود و آنچه امروز در خانه دارم به يك ميليوندرهم مىرسد به جز آنچه كه بيرون از خانه دارم و ده فرزند هم به منداده شد و اكنون بيش از هفتاد سال از عمر من گذشته است و قايل بهامامت مردى هستم كه از دل من خبر داده و دعايش در حق من به اجابترسيده است. (55)
بدينسان خداوند سبحان دعاى ولى بزرگوار خويش، امام هادىعليه السلام، را در حق يكى از مردم كه او را دوست مىداشت و از ستم سلطان بر وىبيمناك گشته بود اجابت نمود، اگر چه آن مرد قبل از اين جزو دوستانوپيروان وى نبود. در همين حال برادر امامعليه السلام يعنى موسى بن محمّد رامىبينيم كه قصد وارد كردن خلل به دين را داشت. امّا امام بر او نفرين كردو دعايش در حق او مستجاب شد. توجيه اين امر براى ما اين است كهآنحضرت همچون ديگر انبيا و اوصيا براى رضاى پروردگارشانمىكوشيدند و خداوند نيز آنها را تأييد مىفرمود، چون آنها دينش را يارىمىدادند و هر كس كه دين خدا را يارى رساند خدا هم البته بدو كمككند.
بياييد با هم به ماجراى موسى، معروف به موسى مبرقع، گوش فرادهيم تا پىببريم كه اولياى برگزيده خدا، در راه دين و رسالت او، بهسرزنش ملامتگران وقعى نمىنهند :
از يعقوب بن ياسر روايت شده است كه گفت : متوكّل مىگفت : واى برشما! كار امام هادى مرا عاجز كرده، نه حاضر است با من شراب بنوشدونه در مجلس شراب من بنشيند و نه من در اين امور فرصتى مىيابم (كهاو را به اين گونه كارها بكشانم). گفتند : اگر از او فرصتى نيابى در عوضاين برادرش موسى است كه باده گسار و نوازنده است، مىخورد ومىنوشد و عشقبازى مىكند، بفرستيد او را بياورند و بر مردم كار رامشتبه سازيد و بگوييد اين شخص ابن الرضا است.
متوكّل نامهاى به موسى نوشت و او را با تعظيم و تجليل وارد كردندوهمه بنىهاشم و سران لشكر و مردم به استقبالش شتافتند، غرض متوكّلاين بود كه وقتى او رسيد املاكى به وى واگذار كند و دخترى به او بدهدوساقيان شراب وكنيزكان نوازنده نزد وى بفرستد و در حق او احسانونكويى به خرج دهد ومنزلى عالى در اختيارش گذارد كه خود در آنجا بهديدنش برود.
چون موسى وارد شد، حضرت هادىعليه السلام در پل وصيف - نام جايىاست كه به پيشواز مسافرين مىروند - با موسى ملاقات كرد و بروى سلامگفت : و حقّش را ادا كرد و فرمود : اين مرد (متوكّل) تو را فراخوانده تاحرمتت را هتك كند و از شأن تو بكاهد. به او بگو كه اصلاً اهل بادهگسارى نيستى، موسى گفت : اگر مرا براى اين غرض خواسته پس بايد چهكنم ؟ فرمود : شأن خويش نگاه دار و چنين كارى مكن. موسى از پذيرفتنپند و اندرز امام خوددارى كرد. امام صحبت خود را تكرار كرد ولى مؤثرواقع نشد. . عاقبت آنحضرت فرمود : ولى بدان كه اين مجلس كه متوكّلدر نظر گرفته مجلسى است كه هرگز تو با او در آن گرد نياييد، و همانشد. سه سال موسى در آنجا اقامت گزيد هر روز بامدادان بر در سراى اومىرفت، يك روز مىگفتند : مست است فردا صبح بيا و روز ديگرمىرفت، روز بعد مىگفتند، داروئى خورده وخفته است، فردا بيا، مدت سه سال اينچنين گذشت تا متوكل كشته شد وآن دو باهم ديدارنكردند. (56)
دانش امام
در شرح زندگى امام باقرعليه السلام به اختصار پيرامون دانش امام سخنرانديم وگفتيم كه علم امامانعليهم السلام به امور غيبى نه امرى ذاتّى بوده كهفقط به سبب خصوصيتى بوده كه خداوند سبحان به آنها ارزانى داشته و بسته به تقديرى بوده است كه حكمت خداوند آن را اقتضا مىكرده. اينعلم همچنين از راههاى گوناگونى در اختيار آنها قرار مىگرفته كه برجستهترين اينراهها توارث علماز پيامبر و از پدران پاك و بزرگوارشانبوده است.
در حديثى از امام هادىعليه السلام كه بر اين نكته تأكيد شده، آمده است :
"خداوند نهانِ خويش را بر كسى آشكار نساخت مگر براى فرستادهاىكه خود پسنديد. پس هر آنچه كه نزد رسول است نزد عالم نيز باشد و هرآنچه را كه رسول بر آن آگاه شد، اوصياى او نيز بر آن آگهى يافتند تا مبادازمين خدا از حجّتى كه با او دانشى است كه بر راستى گفتار و جوازعدالتش دلالت مىكند، خالى نماند". (57)
يكى از ابعاد علم امامعليه السلام، الهام خدا به اوست بر حسب آنچه كهحكمت بالغهاش اقتضا مىكند كه خود فرمود :
( إِنَّ فِي ذلِكَ لَآيَاتٍ لِلْمُتَوَسِّمِينَ ) (58)
"و در اين البته نشانههايى است براى هوشمندان. "
بدين سان امام به لطف الهام خداوند ، زبانهاى گوناگون را مىدانستو در اين باره روايات به حدّ استفاضه رسيده است. از جمله آنكه از علىبن مهزيار روايت كردهاند كه گفت : خدمتكار خود را كه اهل "مقلابيه"بود، نزد امام هادىعليه السلام فرستادم. خدمتكار شگفت زده بازگشت از اوپرسيدم : فرزند، تو را چه مىشود ؟ پاسخ داد : چگونه شگفت زده نباشمكه او (امام هادى) پيوسته با من به زبان ما تكلّم فرمود آن چنانكه گويىيكى از ماست. من خيال كردم او بين مقلابيها زيسته است. (59)
در اين باره روايتهاى ديگرى نيز وارد شده. مبنى بر آنكه امامانعليهم السلامبه ديگر زبانها نظير فارسى و تركى و همانند آنها آشنائى داشتهاند و بهآموزش و الهام الهى مردم را از حوادثى كه در آينده انتظارشان رامىكشيد، آگهى مىدادند چنانكه در ارتباط با مرگ واثق، خليفه عبّاسى، اين امر به ثبوت رسيد.
از خيران اسباطى روايت كردهاند كه گفت : در مدينه بر امام هادىعليه السلاموارد شدم. آنحضرت به من فرمود :
واثق چه مىكند ؟ پاسخ دادم : او سلامت است. پرسيد جعفر چهمىكند ؟ گفتم : او را به بدترين احوال در زندان محبوس ديدم. پرسيد : ابنالزيات چه مىكند ؟ گفتم : فرمان، فرمان اوست. و من ده روز است كه ازپيش آنها بدين جا آمدهام. در اين هنگام آنحضرت فرمود : واثق مُردوجعفر متوكّل بر جاى او نشست و ابن الزيات نيز كشته شد. پرسيدم : اينحوادث چه وقت واقع شد ؟ فرمود : شش روز پس از خروج تو از بغداد. وحوادث همان گونه بود كه آنحضرت فرموده بود. (60)
همچنين آنحضرت از مرگ متوكّل خبر داد زيرا بر او نفرين كردونزديكان را خبر داده بود كه طى سه روز (آينده) مىميرد.
هنگامى كه فرمانده سپاهيان متوكّل آنحضرت را به سرّمن رأىمىبرد، سلاح خويش را برداشت و دو بارانى نمدين و چند كلاه نيز مهيّاكرد تا اگر با باد و بوران كه در ايام تابستان اصلاً قابل پيش بينى نبود، روبه رو شد جانب احتياط رعايت كرده باشد. بر خلاف انتظار سپاهيان، اين طوفانها واقع شد وعدّهاى از افراد سپاه كه در ركاب آنحضرت بودندكشته شدند و امام به فضل خداوند جان سالم به در برد. (61)
علم و دانش آنحضرت در مناظره با يحيى بن اكثم كه در مياندانشمندان معاصر خود بزرگ بود، در پيشگاه خليفه تجلّى كرد. ابن اكثمبراى به تنگنا انداختن امام سؤالات دشوارى از او پرسيد : ما اين ماجرا رادر فصل آينده بازگو خواهيم كرد.
يكى ديگر از پيشگوييهاى امام هادى آن بود كه جوانى را كه درخنديدن زياده روى مىكرد، اندرز داد و او را از نزديكى وفاتش آگاهساخت و راستى پيشگويى آنحضرت نيز چندى بعد به وقوع پيوست. گويند : يكى از فرزندان خليفه، وليمهاى بر پا كرد و مردم را بدان فراخواند. امام هادىعليه السلام نيز جزو ميهمانان بود. ما وارد مجلس شديموهمين كه او را ديديم به احترام آنحضرت زبان دركام كشيديم و سكوتكرديم. جوانى در مجلس حضور داشت كه حرمت ايشان را رعايتنمىكرد و مىگفت و مىخنديد. حضرت به او رو كرد وفرمود : اى جواندهان را از خنده پر مىكنى و از ياد خدا غفلت مىورزى با اينكه سه روزديگر در جرگه اهل قبورى ؟ گفتيم : اين خود دليلى است (بر امامت حضرت) تا ببينيم چه مىشود جوان از بگو بخند دست كشيد و مؤدّبنشست. غذا خورديم و خارج شديم. فردا جوان مريض شد و روز سوم، در آغاز روز مرد و در پايان روز به خاك سپرده شد. (62)
در خبرى مشابه از سعيد بن سهل بصرى روايت كردهاند كه گفت : باحضرت هادىعليه السلام در وليمه يكى از مردم سرّمن رأى بوديم، مردى از اهلمجلس بناى بازى و شوخى گذاشت و احترام آنحضرت را پاس نداشت. حضرت به جعفر رو كرد و فرمود : بدان كه اين مرد از اين خوراك نخوردو بزودى خبرى از كسانش به وى مىرسد كه عيش او را مكدّر مىسازد. سفره گسترده شد، جعفر گفت بعد از اين ديگر خبرى نيست و گفته امامهادىعليه السلام نا درست از آب در آمد. به خدا آن مرد دستش را شُست و بهطرف غذا دراز كرد كه غلامش گريان از در وارد شد و گفت : خود را بهمادرت برسان كه از بام به پايين افتاد و در شرف مرگ است. جعفرگفت : به خدا ديگر عقيده واقفيان را نمىپذيرم و به امامت اين بزرگوارمعتقد مىشوم. (63)
آخرين كرامتى كه از آنحضرت نقل مىكنيم، كرامتى است كه راويانپيرامون (تپه تو برهها) نقل كردهاند. ماجرا از اين قرار بود كه متوكّلكوشيد با اتكا بر نيروى انتظامى خويش مخالفان خود را به هراس اندازد. از اين رو به هر يك از افراد لشگر خود كه شمارشان به 90 هزار تنمىرسيد و همه از تركهاى ساكن سامرّاء بودند، دستور داد كه خورجيناسب خويش را از خاك سرخ پر كنند ودر صحراى وسيعى، آنها را روىهم بريزند.
سپاهيان به فرمان متوكّل عمل كردند. چون چنين كردند، مثل كوهىبزرگ شد، متوكّل بر فراز تپه رفت و امام هادى را فرا خواند و گفت : شمارا خواستم كه لشكر مرا تماشا كنى او دستور داده بود همه لباسهاى خاصّىبه نام تجفاف (كه لباس جنگ بوده) بپوشند و سلاح برگيرند و باكاملترين لوازم و عظيم ترين هيأت آماده شده بودند. غرض متوكّل اينبود كه قيام كنندگان را تهديد كند وبيشتر از ناحيه امام هادى نگران بودكه مبادا برخى از كسانش را به قيام فرمان دهد. حضرت هادى به متوكّلفرمود :
آيا مىخواهى من هم سپاه خود را بر تو عرضه دارم ؟ متوكّل پاسخ داد : آرى. امام دعايى كرد، ناگهان ميان آسمان وزمين از خاور تا باختر ازفرشتگان مسلّح پر شد. خليفه از ديدن اين منظره از حال رفت چون بههوش آمد حضرت به او فرمود : ما در امور دنيوى با شما نمىستيزيم زيرابه كار آخرت مشغوليم پس از آنچه در باره من گمان كردى، بيمناكمباش. (64)
بخشش و سخاوت امام
امام هادىعليه السلام از خاندانىاست كهاحسان عادتآنها وكرم وبزرگوارى، خوى ايشان است.
در تاريخ نوشتهاند :
ابو عمرو عثمان بن سعيد و احمد بن اسحاق اشعرى و على بن جعفرهمدانى بر امام هادىعليه السلام وارد شدند. احمد بن اسحاق از وامى كه بر عهدهداشت زبان به شكايت گشود پس فرمود : اى ابو عمرو (وى وكيل امامبود) به احمد بن اسحاق 30 هزار دينار و به على بن جعفر 30 هزار دينارعطا كن و خود نيز 30 هزار دينار بردار. راوى گويد اين معجزهاى است كهجز، شاهان آن را نتوانند انجام داد و ما نظير چنين بخشش را نشنيدهايم. (65)
ماجراى زير اوج ايثار امام هادىعليه السلام را بيان مىكند. آنحضرت براىرفع نياز يكى از پيروانش، از راهى شگفت آور دست به تلاش و كوششزد. بگذاريد به تاريخ گوش بسپاريم كه اين ماجرا را با تمام عظمتى كهدارد براى ما نقل مىكند :
محمّد بن طلحه گفت : روزى امام هادى از سامرّاء بيرون آمد و براىانجام كار مهمى كه برايش پيش آمده بود، به روستايى رفت. مردىاعرابى آمد و سراغ آنحضرت را گرفت. به وى گفتند : امام به فلان جارفته. اعرابى به دنبال امام بيرون شد و همين كه به آنحضرت رسيد از اوپرسيد : چه كار دارى ؟ اعرابى گفت : من يكىاز اعراب كوفهام و بهولايت جدّت على بن ابىطالبعليه السلام تمسك نمودهام، مرا وام سنگينىاست كه پرداخت آن بر من گران است و براى براورد ساختن آن كسى جزشما را نمىبينم.
امام هادى به او فرمود : خاطر خويش خوش دار و چشم خود روشن. سپس از او پذيرائى كرد و چون صبح فرا رسيد امام هادى به او فرمود : ازتو در خواستى دارم تو را به خدا، مبادا كه در انجام آن با من مخالفتكنى. اعرابى گفت : من با تو مخالفت نمىكنم. پس امام ورقهاى به خطخود نگاشت و در آن اعتراف كرد كه اعرابى از وى مالى طلب دارد ومبلغىكه در آن نوشت زيادتر از وام اعرابى بود.
سپس به وى فرمود : اين دستخط را بگير و چون به سامرّاء برگشتم ودربرابر كسانى كه دور و بر من جمع شدهاند اين دستخط را نشان بده و با منبه درشتى وغلظت سخن بگوى و مبادا كه از آنچه تو را گفتم سربتابى و بامن به مخالفت بر خيزى.
اعرابى گفت : آنچه گفتى مىكنم. سپس دستخط را گرفت.
چون امام هادى به سامرّاء رسيد وعدّه بسيارى از ياران خليفه و افرادديگر در محضر او گرد آمدند، اعرابى نزد آن امام حضور يافت و دستخطرا بيرون آورد و آن را مطالبه كرد و همچنانكه امام به او سفارش كردهبود، رفتار كرد. حضرت با نرمى و مدارا با وى سخن گفت و زبان بهپوزش گشود و او را وعده داد كه قرض خود را ادا مىكند و خاطر او راخوش مىدارد. اين ماجرا را به اطلاع متوكّل، خليفه عبّاسى، رساندندواو دستور داد 30 هزار درهم براى امام ببرند.
چون اين مبلغ را به امام رساندند، دست به آنها نزد تا اعرابى آمد، پس به او فرمود : اين مال را بردار و وام خويش ادا كن و بقيه آن را بر اهلو عيال خويش خرج كن و ما را معذور دار، اعرابى گفت : اى فرزند رسولخدا! سوگند به خدا كه من آرزوى گرفتن كمتر از ثلث اين مال را داشتمولى خداوند داناتر است كه رسالت خويش را كجا بنهد. پس پولها رابرداشت و رفت. (66)
بياييد از پيشوايان خود درس ايثار و كرم بياموزيم. كرم تنها انفاقنيست بلكه كوشش براى رفع نيازها، به هر وسيله ممكن است، حتّى اگراين كوشش بر شخصيّت آدمى گران بيايد.
نقل اين داستان مرا به ياد ماجرايى انداخت كه در باره يكى از پيامبرانبزرگ نقل كردهاند. گفتهاند : نيازمندى پيش آن پيامبر آمد و از وىخواستار مقدارى مال شد. آن پيامبر هيچ نداشت لذا به مرد نيازمندگفت : مرا بگير و به بازار برده فروشان ببر و مثل اينكه بنده تو هستم مرابفروش و پول را بگير و حاجت خويش روا كن. مرد همان گونه كه پيامبرگفته بود، عمل كرد امّا كسى كه پيامبر را خريده بود دانست كه او كيستولذا او را آزاد ساخت. با اين شيوهاى كه ايثار و كرم و بخشش در آن موجمىزند، رهبران ما به ما آموختهاند كه چگونه به يكديگر نيكى كنيم و ازآنچه داريم انفاق كنيم و به قصد بر آورده ساختن نيازهاى مردم، براىبرخوردارى از آنچه بدان محتاجيم، حركت و كوشش كنيم.
اندرزهاى درخشان
مذهب اهل بيتعليهم السلام در روزگار امام هادى به مرحله پختگى رسيدهبود امّا خطر تند روى كه از طريق فرهنگهاى وارداتى از سوى شرق در عمقجان برخى از مسلمانان نفوذ يافته بود، نيازمند نيرويى ايمانى براى پاسخبه اين خطر بود تا مبادا به خاطر تبليغ دشمنان و بويژه خلفاى عبّاسى كهجايگاه ائمه را نمىشناختند و آنان و يا هواخواهانشان را متهم به غلوّمىكردند روح معنويت در مردم كاستى بگيرد. نياز ديگر مذهب اهل بيتاين بود كه محتاج متون جامعى بود تا به منزله درسهاى توجيهى باشد كهبدون افزونى و كاستى اصول عقايد را در بر گيرد. از اين روست كه زيارتجامعه كه از امام هادىعليه السلام نقل شده، از ناحيه آنحضرت مطرح مىشود. در اين زيارت ائمهعليهم السلام به دور از هر گونه غلوّ و در همان جايگاه حقيقىخود، معرفى و باز شناخته شدهاند.
بگذاريد در برخى از كلمات نورانى اين زيارت كه مىتواند بهترينوسيله براى تحكيم مهر و محبّت ائمه در دل ما باشد، تدّبر كنيم. اينمحبّت و مهر در واقع امتداد محبّت مؤمن به پروردگارش محسوبمىشود و به هيچ وجه جايگزين آن نيست :
اَلسَّلامُ عَلَيْكُمْ يا أَهْلَ بَيْتِ النُّبُوَّةِ، وَمَوْضِعَ الرِّسالَةِ، وَمُخْتْلَفَ الْمَلائِكَةِ، وَمَهْبِطَ الْوَحْىِ، وَمَعْدِنَ الرَّحْمَةِ، وَخُزَّانَ الْعِلْمِ، وَمُنْتَهَى الْحِلْمِ، وَاُصُولَ الْكَرَمِ، وَقادَةَ الْأُمَمِ، وَاَوْلِيآءِ النِّعَمِ، وَعَناصِرَ الْأَبْرارِ، وَدَعآئِمَ الْأخْيارِ، وَساسَةَالْعِبادِ، وَاَرْكانَ الْبِلادِ، وَاَبْوابَ الْايمانِ، وَاُمَنآءِ الرَّحْمنِ، وَسُلالَةَ النَّبِيّينَ، وَصَِفْوَةَ الْمُرْسَلينَ، وَعِتْرَةَ خِيَرَةِ رَبِّ الْعالَمينَ، ورَحْمَةُ اللَّهِ وَبَرَكاتُهُ، السَّلامُعَلَى اَئِمَّةِ الْهُدَى، وَمَصابيحِ الدُّجى، وَاَعْلامِ التُّقى، وَذَوِى النُّهى، وَاُوُلِى الْحِجى، وَكَهْفِ الْوَرى، وَوَرَثَةِ الْأَنْبِيآءِ، وَالْمَثَلِ الْأَعْلى، وَالدَّعْوَةِ الْحُسْنى، وَحُجَجِ اللَّهِعَلى اَهْلِ الدُّنْيا وَالْأخِرَةِ وَالْأُولى، وَرَحْمَةُ اللَّهِ وَبَرَكاتُهُ.
السَّلامُ عَلى مَحالِ مَعْرِفَةِ اللَّهِ، وَمَساكِنِ بَرَكَةِ اللَّهِ، وَمَعادِنَ حِكْمَةِ اللَّهِ، وَحَفَظَةِ سِرِّ اللَّهِ، وَحَمَلَةِ كِتابِ اللَّهِ، وَاَوْصِيآءِ نَبِىِّ اللَّهِ وَذُرِّيَّةِ رَسُولِ اللَّهِ صَلَّىاللَّهُ عَلَيْهِ وَآلِهِ وَرَحْمَةُ اللَّهِ وَبَرَكاتُهُ.
السَّلامُ عَلَى الدُّعاةِ إِلَى اللَّهِ، وَالْأَدِلاَّءِ عَلى مَرْضاتِ اللَّهِ، وَالْمُسْتَقِرّينَ فى اَمْرِاللَّهِ، وَالتَّآمّينَ فى مَحَبَّةِ اللَّهِ، وَالْمُخْلِصينَ فى تَوْحيدِ اللَّهِ، وَالْمُظْهِرينَ لِأَمْرِ اللَّهِوَنَهْيِهِ، وَعِبادِهِ الْمُكْرَمينَ الَّذينَ لا يَسْبِقُونَهُ بِالْقَوْلِ وَهُمْ بِاَمْرِهِ يَعْمَلُونَ وَرَحْمَةُاللَّهِ وَبَرَكاتُهُ" (67).
ترجمه زيارت جامعه
"درود بر شما اى خاندان نبوّت و جايگاه رسالت و (مركز) آمد و شدفرشتگان و محل فرود وحى و مكان رحمت و گنجوران دانش و غايتخويشتندارى و حلم و بنيانهاى كرم ورهبران امّتها و صاحبان نعمتهاوريشههاى نيكان و ستونهاى گزيدگان و تربيت كنندگان بندگان و اركانكشورها و دروازههاى ايمان و امينان خداى رحمان و تبار پيامبرانو گزيده رسولان و عترتى منتخب پروردگار جهانيان، و رحمت و بركات خدابر شما باد!
درود بر پيشوايان هدايت و چراغهاى (روشن) در ظلمت و پرچمهاىپرهيزگارى وصاحبان عقل و خرد و پناه مردمان و وارثان پيامبران ونمونههاىبرتر و دعوت نكو وحجّتهاى خداوند بر مردم دنيا و آخرت و اولى و رحمتوبركات خدا بر شما باد!
درود بر جايگاههاى معرفت خدا و خانههاى بركت خدا و معدنهاىحكمت خدا وپاسداران سرّ خدا و حاملان كتاب خدا و جانشينان پيامبرانخدا و فرزندان رسول خداصلى الله عليه وآله و رحمت و بركات خدا بر شما باد!
درود بر دعوت كنندگان به خدا و راهنمايان به خشنوديهاى خدا وپايداراندر فرمان خدا و كاملان در محبّت خدا و مخلصان در توحيد خدا و ياوران امرو نهى خدا و بندگان گرامى كه در گفتار بر خدا پيشى نگرفتند و به فرمان او كارمىرانند و رحمت و بركات خدا بر شما باد"!
آنحضرت در اندرز به يكى از دوستان خود فرمود :
"اى فتح! آن كه فرمان آفريدگار را گردن نهاد از خشم آفريده به خود باكراه نداد و آن كه آفريدگار را به خشم آورد، يقين كن كه آفريدگار خشم آفريده رابروى مستولى بدارد، وآفريدگار وصف نشود جز بدانچه خويشتن را بدانوصف كرده است و كجا توصيف شود آفريدگارى كه حواس از يافتنشوگمانها از رسيدن به او و آنچه در دل مىگذرد از توصيفش و ديدگان از احاطهبه او، درمانند.
والاست از آنچه وصف كنندگان، توصيفش مىكنند و برتر است از آنچهستايندگان مىستايندش. در نزديكىاش دور گردد و در دورىاش نزديك، دردورىاش نزديك است و در نزديكىاش دور، كيفيّت (چگونگى) را اوچگونگى بخشيد پس گفته نشود خود او چگونه است ؟ و مكان را او پديدفرمود پس گفته نشود خود او كجاست ؟ چون او از چگونگى و كجايى (مكان) به دور است". (68)
و نيز فرمود :
"هر كه خداى را بپرهيزد در امان نگاه داشته شود و هر كه خدا را فرمانبرد، مورد اطاعت قرار گيرد و هر كه آفريدگار را اطاعت كند از خشم مخلوقنترسد، هر كه از مكر خدا و دردناك گرفتنش ايمن شد گردن كشى كرد تا آنجاكه قضاى خدا و امر نافذش بروى فرود آمد و هر كه دليلى روشن از پروردگارش داشته باشد دشواريهاى دنيا بروى سبك آيد و گر چه تكه تكهشود و پراكنده گردد. سپاسگزار به خود سپاس سعادتمندتر است از نعمتى كهباعث سپاس شده زيرا نعمت كالاى اين جهانى است و سپاس نعمت دنياوآخرت است.
خداوند دنيا را سراى آزمايش و آخرت را خانه فرجام قرار داد و بلاى دنيارا وسيله ثواب آخرت گرداند و ثواب آخرت را عوض بلاى دنيا قرار داد. ستمگر بردبار بسا كه به وسيله حلم خود از ستمش گذشت شود و حقدار نابخرد بسا كه به سبكسرى خود نور حقّ خويش را خاموش سازد.
هر كه از روى دوستى به تو نظرى دهد همه جانبه اطاعت او كن.
هر كه قدر خود نداند از شرّ او خود را آسوده مدان. دنيا بازارى است كهمردمى از آن سود برند و مردمى ديگر زيان بينند". (69)
"جدل دوستى قديم را تباه سازد و گره استوار (در راه دوستى) پديد آرد، كمترين چيز در جدل برترى جستن است و همين برترى جستن از عواملقطع رابطه است".
"نكوهش، كليد دشمنى است، با اين حال از حقد وكينه بهتر است".
به مردى كه پيش آنحضرت فرزندش را نكوهش كرد، فرمود : عقوقمرگ فرزند است براى پدر.
و نيز فرمود : شب زنده دارى گواراتر از خواب است و گرسنگى درخوبى خوراك بيفزايد. (آنحضرت اين سخن را در تشويق بر نماز شبوروزه گرفتن فرمود).
"ياد آر مرگ خويش را در ميان خانوادهات كه نه پزشكى تو را در آن هنگاماز مرگ باز مىدارد و نه دوستى تو را سود مىرساند".
"خشم بر آن كه مالك اويى، پستى است".
"حكمت در سرشتهاى فاسد، كامياب نشود".
"بهتر از خير و نيكى، كننده آن است و زيباتر از زيبا گوينده آن و برتر ازدانش، حامل آن است و بدتر از شرّ، جلب كننده آن و خوفناك تر از ترس، آنكه بر آن سوار است".
"تو را از حسد پرهيز مىدهم كه - آثار - آن در تو آشكار مىگردد ولى دردشمنت كارگر نمىشود".
"اگر زمانى برسد كه عدل در آن بر ستم غلبه داشته باشد حرام است كسىبه ديگرى گمان بدببرد مگر آنكه كاملاً آگاهى پيدا كند و اگر زمانى برسد كه ستمدر آن بر عدل چيرگى داشته باشد كسى نمىتواند به ديگرى گمان خوب ببرد تازمانى كه به خوبى آن كس علم پيدا نكرده است". (70)
--------------------------------------------
پي نوشت ها :
1) سوره هود، آيه 116.
2) سوره حديد، آيه 25.
3) سوره جمعه، آيه 2.
4) سوره نساء، آيه 65.
5) سوره حج، آيه 40.
6) چنان كه گفته شد اين حديث مفصل است و ما تنها به نقل قسمتى كه در اينجاضرورى مىنمود پرداختيم. بحار الانوار، ج50، ص120.
7) بحارالانوار، ج50، ص121 به نقل از ارشاد مفيد، ص308.
8) بحارالانوار، ج50، ص127.
9) بحارالانوار، ج50، ص137.
10) همان مأخذ، ص128.
11) گروهى از قريش با بر چيدن ابروها (از روى تكبر) و دراز گردانيدن انگشتان با مابه مفاخرة برخاستند.
12) چون با يكديگر منازعه كرديم، قضا به نفع ما و بر زيان ايشان حكم داد بدانچهبانگ صومعهها گفتند.
13) بحار الانوار، ج50، ص129.
14) بر فراز قلّههاى كوههايى كه آنان را نگاهبانى مىكرد خفتند و مغلوب شدند و قلههاآنها را سودى نرساند.
15) پس از دورهاى از عزّت و سر فرازى از دژهايشان پايين كشيده شدند و در گودالىمسكن گرفتند اى واى كه درچه جاى بدى فرود آمدند!
16) بانگ دهندهاى پس از دفن آنها فرياد زد : كجا رفت آن دستبندها و تاجها وجامههاىفاخر ابريشمين ؟
17) كجا شد آن چهرههاى به ناز پرورده كه در برابر آنها پردهها مىزدند و سايبانها ؟
18) پس قبر، چهره آنان را نشان دهد هنگامى كه بدشان آيد : اين است چهرههايى كهكرمها )براى خوردن آنها ( بر روى چهرهشان رفت و آمد مىكنند.
19) دير زمانى كامرانى و عيش و نوش كردند و امروز چنان شدهاند كه پس از آن همهخوردن و كامروايى كردن، خورده مىشوند.
20) بحارالانوار، ج50، ص212 - 211.
21) بحارالانوار، ج50، ص196، حديث هشتم.
22) بحارالانوار، ج50، ص208 - 207.
23) تاريخ الإسلام السياسى - حسن ابراهيم حسن، ج3، ص5.
24) تاريخ الإسلام السياسى - حسن ابراهيم حسن، ج3، ص5.
25) بحارالانوار، ج50، ص214 - 213.
26) همان مأخذ به نقل از ابن اثير، ج7، ص29.
27) بحارالانوار، ج50، ص8 به نقل از ابن اثير، ج7، ص61 - 60.
28) همان مأخذ، ص10.
29) بحارالانوار، ج50، ص9.
30) بحارالانوار، ج50، ص123.
31) همان مأخذ، ص176.
32) بحارالانوار، ج301 . 50.
33) بحارالانوار، ج50، ص301.
34) بحارالانوار، ج50، ص133.
35) همان مأخذ، ص130.
36) بحارالانوار، ج50، ص168.
37) بحارالانوار، ج50، ص194.
38) سوره توبه، آيه 25.
39) بحارالانوار، ج50، ص163 - 162.
40) سوره هود، آيه 65.
41) بحارالانوار، ج50، ص204.
42) بحارالانوار، ج50، ص200 - 199.
43) بحارالانوار، ج50، ص125 - 124.
44) بحارالانوار، ج50، ص120
45) بحارالانوار، ج50، ص223.
46) فى رحاب ائمة اهل البيتعليهم السلام، ج4، ص183.
47) همان مأخذ، ص183.
48) بحار الانوار، ج50، ص114.
49) سوره حج، آيه 40.
50) سوره طلاق، آيه 3.
51) بحارالانوار، ج50، ص126.
52) همان مأخذ، ص140.
53) بحارالانوار، ج50، ص129.
54) همان مأخذ، ص155.
55) بحارالانوار، ج142 - 141 . 50.
56) بحارالانوار، ج160 - 158 . 50.
57) بحارالانوار، ج50، ص179.
58) سوره حجر، آيه 75.
59) بحارالانوار، ج50، ص151.
60) بحارالانوار، ج50، ص151.
61) همان مأخذ، ص144 - 142.
62) بحارالانوار، ج50، ص183.
63) بحارالانوار، ج50، ص183.
64) بحارالانوار، ج50، ص156 - 155.
65) همان مأخذ، ص173.
66) بحارالانوار، ج50، ص157.
67) زيارت جامعه از كتاب "الانوار اللّامعه في شرح زيارة الجامعه"، عبد اللَّه شبّر، ص123.
68) بحارالانوار، ج50، ص178 - 177.
69) في رحاب ائمة اهل البيت عليهم السلام، ج4، ص180.
70) في رحاب ائمة اهل البيت عليهم السلام، ج4، ص181.
|
|