|
خداوند متعال رسولان و پيامبران خويش را از آدميان برگزيد تاحجّت بر مردم تمام شود و بديشان اقتدا كنند. اگر قرار بود كه خداوندحاملان رسالتهاى خويش را از ميان فرشتگان برگزيند مردم مىگفتند كهما را با فرشتگان كه از جنسى ديگرند چه كار ؟ !
سرشت انسان بر فضيلت دوستى آفريده شده است و اگر اين فضيلت درشخصى تجسّم يابد، انسان بيشتر به آن عشق مىورزد و انگيزههاى خيرونيكى در ذات فرد، وى را به تبعيّت از شخص صاحب فضيلتوامىدارند و شخص مىكوشد به هر نحوى شبيه فرد صاحب فضيلت شود.
اگر شما در باره فضيلت "احسان" سخنرانى مفصلى ايراد كنيد، آنچنان سودمند نخواهد بود كه اگر داستان مردى نيكو كار را بيان نماييد!!
در واقع فضايل و مكارم اخلاقى ائمه اهل بيتعليهم السلام برترين روشتربيتى است و آنان به حق والاترين نمونههاى خير و فضيلت به شمارمىروند و شيوه زندگى پر بار از كرامات آنان بهترين دليل بر سلامت شيوهتربيتى و خط مشى آنان در زندگى است و انديشههاى آنان كه از سوىراويان نقل شده است، تفسيرى درست و به حق از قرآن است. آيا مگراين بزرگواران از جنس بشر نبودهاند، پس چگونه به اين عظمترسيدهاند ؟ و آيا مگر با اجراى همين انديشههايى كه از آنان روايت شدهجايگاه بدين بزرگى دست نيافتهاند ؟ و آيا مگر ما خواهان رسيدن بهبزرگى و عظمت نيستيم ؟ بنابر اين بياييد اين انديشهها را بخوانيموهماهنگ با آنها حركت كنيم.
واقعيّت آن است كه تاريخ تنها اندكى از سيره ائمهعليهم السلامرا براى ما نقلكرده است، زيرا آنان هميشه از سوى حكومتهاى ستمگر در محاصرهتبليغاتى قرار داشتند تا آنجا كه حتّى، نقل فضيلت آنان در برخى ازدوران، راوى را با خطر مواجه مىساخت و شاعرى همچون دعبل بهخاطر مدح و ستايش اهل بيتعليهم السلامبه مدّت 25 سال چوبه اعدام خويش رابر پشتش حمل مىكرد!! با اين وجود، رواياتى كه در باره فضايل آنان بهما رسيده در حد خود دورهاى تربيتى و كامل از مكارم اخلاقى به شمارمىروند.
از آنجا كه امام كاظمعليه السلام در يكى از سختترين دورانهاى مبارزهودشوارترين اوقات تقيّه و پنهانكارى مىزيستهاست، ثبت ماجراهاوداستانهاى ايشان وگذر از حصار ممنوعيتهاى رژيم حاكم و رسيدن بهنسلهاى بعدى در حد خود يك معجزه به حساب مىآيد. بر ماست كه براين داستانهائى كه به دست ما رسيده استدلال كنيم اگر چه مىدانيم آنچهبه دست ما رسيده قطرهاى از معجزات و داستانهاى شگفت انگيزآنحضرت مىباشد.
الف - عبادت و زهد امام
يكى از برجستهترين نشانههاى رهبران مكتبى، زهد و پارسايىوعبادت در درگاه خداست. روزگارى كه امام كاظم در آن مىزيست به"قرن طلايى" معروف بود. در آن هنگام كاخهاى فرمانروايان عبّاسىآكنده از ثروتهاى هنگفت و شاهد بر پايى جشنهاى پر خرج و هزينه بود. برخى از اين صحنهها را مىتوان در كتاب داستانهاى هزار و يك شبخواند. در چنين روزگارى ابراهيم بن عبدالحميد مىگويد :
"به خانه امام كاظم رفتم. او به نماز ايستاده بود. در خانهاش چيزىنبود مگر منسوجى از برگهاى درخت خرما (يا جامهاى بسيار خشن) و شمشيرى آويخته و يك قرآن!! (47)
آنحضرت از شدّت فروتنى و تواضع در برابر خداوند و عبادت بهدرگاه او پياده به زيارت خانه خدا مىرفت و اگر مسافت 400 كيلو مترىميان مكّه ومدينه و نيز طبيعت صحراى عربستان را در نظر بگيريم آنگاهبه نهايت تحمّل وبردبارى امام كاظمعليه السلام در برخورد با دشواريها در راهخداوند، پى خواهيم برد".
على بن جعفر گويد : با برادرم موسى بن جعفر و اهل و عيالش 4 بارپياده به حج رفتيم. يك بار آنحضرت در مدّت 26 روز و بار ديگر 25روز و سوّمين بار 24 روز و مرتبه چهارم 21 روز مسافت ميان مدينهومكّه را پياده طى كرد. (48)
در باره علاقه وافر آنحضرت به نماز كه نور چشم مؤمنان و ساعتديدار دو دوست با يكديگر است، حديث زير چنين مىگويد :
"روايت شده است كه امام موسى بن جعفرعليهما السلام نافلههاى شب را بهجاى مىآورد و آنها را به نماز صبح متصل مىكرد و آنگاه تا طلوع آفتاببه تعقبيات مىپرداخت و سپس به سجده مىافتاد و تا نزديك زوال سر ازسجده وستايش خداوند برنمىداشت. بسيار دعا مىكرد وپيوسته مىفرمود :
"اللَّهُمَّ إِنّى اَسْأَلُكَ الرَّاحَةَ عِنْدَ الْمَوْتِ، وَالْعَفْوَ عِنْدَ الْحِسابِ". يكى ديگراز دعاهاىاو اين بود كه مىگفت : "عَظُمَ الذَّنْبُ مِنْ عَبْدِكَ فَلْيَحْسُنِ الْعَفْوُ مِنْعِنْدِكَ".
از ترس خدا بسيار مىگريست تا آنجا كه محاسنش از اشك خيسمىشد. بيشتر از ديگر مردمان صله رحم به جاى مىآورد و فقراى مدينهرا مورد تفقّد قرار مىداد. (49)
آرى تلاش و كوشش امام كاظمعليه السلام در پرستش پروردگارش و تضرع بهدرگاه او با نماز و دعا، او را به مقام ومرتبه والا و عظيمى رسانيد.
همين امر به او قدرت تحمّل بار سنگين رسالت را بخشيده بود تا آنجاكه در راه تبليغ و گسترش آن با تمام امكانات خود فداكارى كرد. در دلسياهچالهاى جباران، نماز، يگانه مونس و همدم او بود.
احمد بن عبداللَّه از پدرش نقل مىكند كه گفت : نزد فضل بن ربيع رفتم. او بر بام بود. به من گفت : به اين خانه بنگر چه مىبينى ؟ گفتم جامهاىمىبينم كه روى زمين گسترده است. گفت : خوب بنگر. دقت كردموگفتم : مردى در حال سجده است. گفت : آيا او را مىشناسى ؟ او موسىبن جعفر است. شبانه روز او را زير نظر دارم و او را هيچ گاه جز بر اينحالت نيافتهام. او چون نماز صبح را مىخواند تا طلوع خورشيد بهتعقيبات مشغول مىشود. آنگاه به سجده مىافتد و تا زوال خورشيد درهمان حال مىماند. او يكى را گمارده تا مراقب فرا رسيدن اوقات نمازباشد. چون آن شخص وى را از دخول وقت آگاه مىسازد او بدون آنكهتجديد وضو كند به نماز مىايستد. شيوه او آن است كه چون نماز عشا راگزارد، افطار مىكند آنگاه دو باره وضو مىسازد، و تا طلوع فجر به نمازمىايستد، يكى از كسانى كه آنحضرت را زير نظر گرفته بود، مىگفت : بسيار مىشنيدم كه آنحضرت اين دعا را مىخواند :
(اللَّهُمَّ إِنَّكَ تَعْلَمُ أَنَّنى كُنْتُ أَسْئَلُكَ أَنْ تُفَرِّغنى. اللَّهُمَّ وَقَدْ فَعَلْتَ فَلَكَ الْحَمْدُ.) (50) خداوندا تو خود مىدانى كه من از تو وقت فراغت مىخواستم. . خداوندا به من ارزانى داشتى، پس سپاس تو را (اشاره به روزگارى است كهحضرت امام به اقامت اجبارى در منزل محكوم بود.)
در باره نحوه قرائت قرآن آن بزرگوار، حفص روايت كرده است كه : كسى را بر خويش بيمناكتر از موسى بن جعفرعليهما السلام و اميداورتر از او بهمردم نديدم به حزن قرآن مىخواند و چنان تلاوت مىكرد كه گويى انسانىرا مخاطب قرار داده است. (51)
قرآن كريم والاترين ارزشها را به آنحضرت آموخته بود. يكى ازبرجستهترين اينارزشها مراقبتاز نفس و تلاش پيگير براى تزكيه ونجاتآن از خشم پروردگار و اصلاح آن بود تا بدين وسيله آن را به جايگاهىبراى محبّت وخشنودى خداوند تبديل كند. در عين حال او خير خواهمردم بود و خير خواهىاش چيزى جدا از عملكرد آنحضرت محسوبنمىشد، بلكه او با احسان به مردم به خداوند تقرّب مىجُست. از فقراىاهلبيت جستجو مىكرد و براى آنها پول و. . . مىبرد و به دست آنانمىرسانيد بدون آنكه بدانند اين كمكها از سوى چه كسى انجام مىگيرد. (52)
ب - بخشش و كرم امام
با توكّل بر خدا و يقين به او، پاداش نكو كاران در پيشگاهش فزونىمىگيرد. اعتماد بهاينكه خداوند روزى دِه ونيرومند است، به مؤمن غنايىمىبخشد كه از فقر و تنگدستى نمىهراسد. امامان ما نمونههاى والا دربخشش و كرم هستند. امام موسى بن جعفرعليهما السلام با وجود سختى شرايطواوضاعى كه در آن مىزيسته است، در جود و كرم شهره آفاق بوده است.
در اين باره از محمّد بن عبداللَّه بكرى روايت شده است كه گفت :
در طلب وامى به مدينه در آمدم. امّا (به مقصود خود نرسيدم) خستهشدم با خود گفتم : اى كاش نزد ابوالحسنعليه السلام بروم و حال خود را براى اوبازگو كنم. از اين رو به مزرعه آنحضرت رفتم. خدمت او رسيدم. آنحضرت به همراه غلامش به سوى من آمد همراه غلام ظرفى بود كه درآن مقدارى گوشت نيم پخته بود و جز آن چيز ديگرى نداشتند امام مشغولخوردن شد و من نيز خوردم. سپس از حاجتم پرسيد و من ماجراى خود رابراى او باز گفتم. پس آنحضرت به درون رفت و اندكى نگذشت كه بهسوى من برون آمد و به غلامش گفت : برو. سپس دستش را به طرف مندراز كرد و كيسهاى كه در آن 300 دينار بود، به من داد. آنگاه برخاستو رفت من نيز بر مركب خويش سوار شده بازگشتم. (53)
ابوالفرج اصفهانى در مقاتل الطالبيين از يحيى بن الحسن نقل كردهاست كه گفت : هر گاه موسى بن جعفرعليهما السلام مى شنيد كه مردى پشت سرآنحضرت سخن نا شايستى گفته است براى او يك كيسه پول كه در آنهابين 200 تا 300 دينار بود، مىفرستاد وكيسههاى آنحضرت زبانزد بود. (54)
در تاريخ حكايت جالبى آمدهاست كه منصور خليفه عبّاسىاز امامموسى بن جعفر دعوت كرد كه در مجلس شادباش نوروز بنشيند و هداياوتحفههاى مردم را بستاند. آنحضرت فرمود :
من در اخبارى كه از جدّم، رسول خداصلى الله عليه وآله، روايت شده است، جستجو كردم، امّا در باره اين عيد خبرى نيافتم بلكه اين عيد سنّتايرانياناست واسلام آن را محو فرموده پناه به خدا مىبرم از اينكه بخواهيمچيزى را كه اسلام محو فرموده، احيا كنيم. منصور پاسخ داد : من اين كاررا به خاطر دلجوئى و جذب لشگر و سپاه مىكنم و تو را به خداوند عظيمسوگند مىدهم كه در اين مجلس بنشينى. آنحضرت نشست. سرانوفرماندهان لشگر بر آنحضرت وارد مىشدند و به وى شادباش مىگفتندو هداياى خود را به آنحضرت پيشكش مىكردند. خادم منصور بالاى سرآنحضرت ايستاده بود. و هدايايى را كه آورده مىشد، آمار مىگرفت. درآخر همه پيرمردى سالخورده وارد شد و به آنحضرت عرض كرد : اىفرزند دخت رسول خدا! من مردى فقير و تنگدستم و مالى ندارم كهپيشكش كنم، امّا سه بيت كه جدّم در باره جدّ تو، حسين بن علىعليهما السلام، سروده است تقديم شما مىكنم :
عجبت لمصقول علاك فرنده
يوم الهياج وقد علاك غبار (55)
و لا سهم نفذتك دون حرائر
يدعون جدّك والدموع غزار (56)
الا تغضغضت السهام و عاقها
عن جسمك الإجلال و الإكبار (57)
امام با شنيدن اين ابيات فرمود : هديه تو را پذيرفتم. بنشين كه خداىمباركت گرداند. آنگاه سر خود را به جانب خادم منصور بلند كردوفرمود : نزد منصور برو و به او بگو كه اين مقدار مال جمعشده و بپرسبا اين مالها چه مىخواهد بكند ؟ خادم رفت و برگشت و جواب آورد كهمنصور مىگويد تمام اين اموال را به شما بخشيدم. با آن هر كار كهمىخواهيد بكنيد. پس امام به آن پير مرد فرمود : تمام اين اموال را برداركه من آنها را به تو بخشيدم. (58)
آنحضرت با كرم و بزرگوارى خويش، با دشمنان و مخالفانش برخوردمىكرد و در نتيجه آنان را با خود دوست مىكرد. در روايات آمده استكه مردى از تبار خليفه دوّم در مدينه زندگى مىكرد و همين كه امامكاظمعليه السلام را مىديد به آزار او مىپرداخت و ناسزايش مىگفت و بهحضرت علىعليه السلام دشنام مىداد. روزى يكى از اطرافيان آنحضرت گفت : بگذاريد اين فاجر را بكشيم، امّا آنحضرت به شدّت آنان را از اين انديشهنهىكرد، و پرسيد : آن مرد كجاست ؟ گفتند : در يكى از نواحى مدينهمشغول كشاورزى است. امام براى ديدار او روانه شد و او را در مزرعهاشيافت و با اسب خويش وارد مزرعه آن شخص شد. آن مرد صدا زد : زراعت ما را لگدمال مكن، امّا آنحضرت به او اعتنايى نكرد وهمچنانرفت تا به او رسيد. آنگاه از مركب خويش فرود آمد و بارويى گشادهوخندان در كنار آن مرد نشست و از او پرسيد : چقدر خرج زراعتخود كردهاى ؟ مرد پاسخ داد : صد دينار. فرمود : اميدوارى چقدر از آنبهرهببرى ؟ پاسخ داد : منبه غيب دانا نيستم. امام پرسيد : من گفتم اميدوارىچقدر عايدت شود ؟
مرد گفت : اميدوارم دويست دينار عايدم شود.
پس امام كاظم كيسهاى بيرون آورد كه در آن سيصد دينار بود و فرمود : اين كيسه دينار را بگير و زراعت تو بر همان حال نيز باقى است و خداوندآنچه را كه بدان اميدوارى، به تو روزى خواهد فرمود.
مرد برخاست وسر امام را بوسه داد و از آنحضرت خواهش كرد كه ازتقصيرات او چشمپوشى كند. حضرت تبسم كرد و بازگشت. امامبهمسجد رفت وديد كه همان مرد در مسجد نشسته است و تا امام را ديد، گفت : خدا داناتر است كه رسالت خويش را كجا قرار دهد. اصحابش بهطرف او رفتند وپرسيدند : داستان تو چيست ؟ تو پيش از اين سخنديگرى درباره ايشان (امام كاظم) مىگفتى ؟ ! آن مرد به آنها پاسخ داد : اينك سخن مرا شنيديد.
آنگاه زبان به دعاى آنحضرت گشود. دوستانش باوى به مخالفتبرخاستند و او نيز با آنها به ستيزه برخاست. چون آنحضرت به خانهاشبازگشت به دوستانش كه از وى در باره كشتن آن مرد اجازه خواستهبودند، فرمود :
كدام راه بهتر بود ؟ راهى كه شما در نظر داشتيد يا كارى كه من انجامدادم ؟ من كار او را با مقدار (پولى) كه مبلغ آن را مىدانيد سامان دادموشرّ او را با آن مقدار كفايت كردم. برخى دانشمندان متذكر شدهاند كهامام دويست تا سيصد دينار مىبخشيد و كيسههاى دينار وى زبانزد همهبود. (59)
ج - علم و دانش امام
در باره دانش آنحضرت پيش از اين گفتگو كرديم در اينجا باز همينبحث را پى مىگيريم تا روايت جالبى را در باره علم و دانش آنحضرتنقل كنيم.
از محمّد بن نعمان معروف به ابو حنيفه، پيشواى حنفيان، نقل شدهاست كه گفت : موسى بن جعفر را زمانى كه كودك بود در تالار پدرشديدم. از او پرسيدم : فردى غريب كه در شهر شما آيد، كجا قضاى حاجتكند ؟ كودك نگاهى به من كرد و آنگاه گفت : پشت ديوار نهان مىشودوخود را از چشم همسايه مىپوشاند و از كناره نهرها و ميوهريز درختهاو سايهانداز خانهها وراههاى باز و مساجد دورى مىگزيند و رو به قبلهيا پشت به آن قرار نمىگيرد وجامه خود را بالا مىزند و هر كجا كهخواست كار خود را انجام مىدهد.
ابو حنيفه گويد : چون اين سخن را از او شنيدم، در ديدهام بزرگ شدودر دلم مقام يافت. پس از او سؤال ديگرى پرسيدم و گفتم : فدايت شوممنشأگناه كيست ؟ كودك به من نگريست و گفت : بنشين تا به تو بگويم. نشستم. او گفت : گناه يا بايد از بنده باشد يا از پروردگارش و يا از هر دو. پس اگر از خدا باشد پس او عادلتر و منصفتر از آن است كه به بندهاشستم كند و او را به كارى كه مرتكب نشده، مؤاخذه نمايد و اگر از هر دوسر زده باشد خدا شريك گناه اوست در اين مورد شايسته است كه طرفقوى نسبت به بنده ضعيف خود انصاف را رعايت كند و اگر گناه فقط ازبنده سرزده باشد پس مجازات تنها بر بنده اعمال مىشود و نهى تنها متوجّهاوست و او به تنهايى مستحق پاداش وعقاب است و بهشت و دوزخ بر اوواجب مىشود.
من با شنيدن اين پاسخ گفتم : ذرية بعضها من بعض.
د - شجاعت و استقامت
امام كاظم با همان قدرت و اراده بزرگى كه پيامبرانعليهم السلاماز آن برخوردار بودند، رسالت انبيا را بر دوش گرفت. او با تمام مظاهر طغياناستكبار و فساد وتنها با اتّكا بر پروردگار جهانيان به رويارويىبرخاست.
هنگامى كه فضل بن ربيع نزد آنحضرت آمد عرض كرد :
اى ابو ابراهيم! خداوند تو را رحمت كند براى مجازات آماده شو، آنحضرت به وى فرمود :
آيا "مالك دنيا وآخرت پشتيبان من نيست ؟ امروز نمىتوانيد به منآسيبى برسانيد، انشاء اللَّه".
همچنين هنگامى كه بر هارونالرشيد، اين فرمانرواى سركش ومغروركه روزى با ابرها سخن مىگفت و به وسعت امپراتورى خويش مىنازيدومىگفت : چه شرق چه غرب، هر كجا كه ببارى خراج تو را براى منمىآورند! وارد مىشود. هارون از آنحضرت مىپرسد : اين دنيا چيست ؟ امام موسى بن جعفرعليهما السلام بهاو پاسخ مىدهد : اين سراى فاسقان است واينآيه را تلاوت فرمودند : ( سَأَصْرِفُ عَنْ آيَاتِي الَّذِينَ يَتَكَبَّرُونَ فِي الْأَرْضِ بِغَيْرِالْحَقِّ وَإِن يَرَوْا كُلَّ آيَةٍ لاَيُؤْمِنُوا بِهَا وَإِن يَرَوْا سَبِيلَ الرُّشْدِ لاَيَتَّخِذُوهُ سَبِيلاً وَإِنيَرَوْا سَبِيلَ الْغَيِّ يَتَّخِذُوهُ سَبِيلاً ) (60)
"بزودى آن كسان را كه در روى زمين به نا حق تكبر كردند از آيات خويشبگردانم و اگر ايشان هر آيهاى را ببينند بدان ايمان نياورند و اگر راه راستببينند آن را راه "خود" نگيرند و اگر راه گمراهى را ببينند، آن را راه "خود"مىگيرند. . "
هارون پرسيد : دنيا خانه كيست ؟ امام فرمود :
دنيا براى شيعيان ما يك فتره (برهه) و براى ديگران فتنه است.
هارون پرسيد : چرا صاحب اين سرا (خدا) آنرا پس نمىگيرد ؟
امام فرمود : خداوند اين دنيا را آباد به بشر تحويل داد بنابراين آنرا جز بهحالت آباد پس نمىگيرد.
هارون پرسيد : شيعيان تو كجايند ؟ حضرت اين آيه را تلاوت فرمود :
( لَمْ يَكُنِ الَّذِينَ كَفَرُوا مِنْ أَهْلِ الْكِتَابِ وَالْمُشْرِكِينَ مُنفَكِّينَ حَتَّى تَأْتِيَهُمُالْبَيِّنَةُ ) (61)
"آن كسان كه كافر شدند از اهل كتاب و مشركان باز نايستند تا وقتى كهحجّت پيدا بر ايشان بيايد. "
هارون پرسيد : آيا ما كافريم ؟ امام پاسخ داد : نه. . . ولى چنان هستيدكه خداوند فرموده است :
( الَّذِينَ بَدَّلُوا نِعْمَتَ اللَّهِ كُفْراً وَأَحَلُّوا قَوْمَهُمْ دَارَ الْبَوَارِ ) (62)
"كسانى كه نعمت خدا را به كفر مبدل كردند و قوم خود را به سراى تباهىفرود آوردند. "
هارون با شنيدن اين پاسخ خشمگين شد و بر او سخت گرفت.
آنحضرت از زندان، جايى كه دژخيمان جنايتكار هيأت حاكمه آن رااحاطه كرده بودند، نامهاى به هارون نوشت و در آن فرمود :
"روزى از بلا و سختى بر من سپرى نمىشود جز آنكه روزى از راحتىو رضا از تو سپرى مىگردد تا آنكه تمام روزهاى ما دو نفر به روزىمىرسد كه پايانناپذير است و اهل باطل در آن روز زيانمند شوند". (63)
مرارت و شهادت
رنجها و غمهاى امام موسى بن جعفر بعد از فاجعه كربلا، دردناكتروشديدتر از ساير ائمهعليهم السلامبود. هارون الرشيد همواره در كمين ايشانبود، امّا نمىتوانست به آنحضرت آسيبى برساند. شايد او از ترس اينكهمبادا سپاهيانش در صف ياران آنحضرت درآيند، از فرستادن آنان براىدستگيرى وشهيد كردن امام خوددارى مىورزيد، زيرا پنهانكاريى كهافراد مكتبى در اقدامات خود ملزم بدان بودند، موجب شده بود كهدستگاه حاكمه حتّى به نزديكترين افراد خود اعتماد نكند. اين على بنيقطين وزير هارون الرشيد و آن يكى جعفر بن محمّد بن اشعث وزير ديگرهارون است كه هر دو شيعه بودند همچنين بزرگترين واليان وكارگزارانهارون در زمره هواخواهان اهل بيتعليهم السلامبودند. از اينرو بود كه هارونخود شخصاً به مدينه رفت تا امام كاظم را دستگير كند. نيروهاى مخصوص هارون به اضافه سپاهى از شعرا و علماى دربارىومشاوران، او را در اين سفر همراهى مىكردند و ميليونها درهم و ديناراز اموالى كه از مردم به چپاول برده بود، با خود حمل مىكرد و به عنوانحقالسكوت به اطرافيان خود در اين سفر بذل و بخشش مىنمود. و دراين ميان به رؤساى قبايل وبزرگان و چهرههاى سر شناس مخالف توجّهورسيدگى بيشترى نشان مىداد.
هارون الرشيد اين گونه عازم مدينه شد تا بزرگترين مخالفحكومت غاصبانه خويش را دستگير كند. اينك ببينيم هارون براىرسيدن به اين مقصود چه كرد :
اوّل : هارون چند روزى نشست. مردم به ديدنش مىآمدند و او هم بهآنها حاتم بخشى مىكرد تا آنجا كه شكمهاى برخى از مخالفان را كهمخالفت آنان با حكومت جنبه شخصى و براى رسيدن به منافع خاصّىبود، سير كرد.
دوّم : عدهاى را مأموريت داد تا در شهرها بگردند و بر ضدّ مخالفانحكومت تبليغات به راه اندازند. او همچنين شاعران و مزدوران دربارىرا تشويق كرد كه در ستايش او شعر بسرايند و بر حرمت محاربه با هارونفتوا دهند.
سوّم : هارون قدرت خود را پيش ديدگان مردم مدينه به نمايش گذاردتا كسى انديشه مبارزه با او را در سر نپروراند.
چهارم : هنگامى كه همه شرايط براى هارون آماده شد، شخصاً بهاجراى بند پايانى طرح توطئهگرانه خويش پرداخت. او به مسجد رسولخداصلى الله عليه وآله رفت. شايد حضور او مصادف با فرارسيدن وقت نماز بوده كهمردم و طبعاً امام موسى بن جعفرعليهما السلام براى اداى نماز در مسجد حضورداشتهاند. هارون به سوى قبر پيامبرصلى الله عليه وآله جلو آمد و گفت : السلام عليكيا رسول اللَّه! اى پسر عمو.
هارون در واقع مىخواست با اين كار شرعى بودن جانشينى خود رااثبات كند و آن را علّتى درست براى زندانى كردن امام كاظم جلوه دهد.
امّا امام اين فرصت را از او گرفت و صفها را شكافت و به طرف قبرپيامبرصلى الله عليه وآله آمد و به آن قبر شريف روى كرد و در ميان حيرت و خاموشىمردم بانگ برآورد :
السلام عليك يا رسول اللَّه! السلام عليك يا جدّاه!
امام كاظم با اين بيان مىخواست بگويد : اى حاكم ستمگر اگر رسولخدا پسر عموى توست و تو مىخواهى بنابر اين پيوند نسبى، شرعى بودنحكومت خود را اثبات كنى بايد بدانى كه من بدو نزديكترم و آنحضرتجدّ من است. بنابر اين من از تو به جانشينى و خلافت آن بزرگوارشايستهترم!
هارون مقصود امام را دريافت و در حالى كه مىكوشيد تصميم خود رابراى دستگيرى امام كاظم توجيه كند، گفت :
اى رسول خدا من از تو درباره كارى كه قصد انجام آن را دارم پوزشمىخواهم. من قصد دارم موسى بن جعفر را به زندان بيفكنم. چون اومىخواهد ميان امّت تو اختلاف و تفرقه ايجاد كند و خون آنها را بريزد.
چون روز بعد فرارسيد، هارون فضل بن ربيع را مأمور دستگيرى امامكاظم كرد. فضل بر آنحضرت كه در جايگاه رسول خداصلى الله عليه وآله به نمازايستاده بود، در آمد و دستور داد او را دستگير كنند و زندانى نمايند. (64)
سپس دو محمل ترتيب داد كه اطراف آنها پوشيده بود. ايشان را دريكى از آنها جاى داد و آن دو محمل را روى استر بسته بر هر يك عدّهاى راگماشت. يكى را به طرف بصره و ديگرى را به سوى كوفه روانهكرد تابدينوسيله مردم ندانند امام را به كجا مىبرند. امام كاظمعليه السلام در هودجىبود كه به سمت بصره مىرفت. هارون به فرستاده خود دستور داد كهآنحضرت را به عيسى بن جعفر منصور كه والى وى در بصره بود، تسليمكند. عيسى يك سال آنحضرت را در نزد خود زندانى كرد. سپس عيسىنامهاى به هارون نوشت كه موسى بن جعفر را از من بگير و به هركه مىخواهى بسپار و گرنه من او را آزاد خواهم كرد. من بسيار كوشيدمتا دليلى و بهانهاى براى دستگيرى او پيدا كنم، امّا نتوانستم حتّىمن گوش دادم تا ببينيم كه آيا او در دعاهاى خود بر من يا تو نفرينمىفرستد، امّا ديدم كه او فقط براى خودش دعا مىكند و از خداوندرحمت ومغفرت مىطلبد!
هارون پس از دريافت اين نامه، كسى را براى تحويل گرفتن امامموسى الكاظم روانه بصره كرد و او را روزگارى دراز در بغداد، در نزدفضل بن ربيع، زندانى كرد. هارون خواست به دست فضل آن امام را بهشهادت برساند، امّا فضل از اجراى خواسته هارون خوددارى ورزيد، درنتيجه هارون دستور داد كه آنحضرت را به فضل بن يحيى تسليم كند و ازفضل خواست تا كار امام را يكسره سازد، امّا فضل هم زيربار اين فرماننرفت. از طرفى به هارون كه در آن هنگام در "رقه" بود، خبر رسيد كهامام موسى كاظم در خانه فضل به خوشى وآسودگى روزگار مىگذارند. ازاينرو هارون "مسرور" خادم را با نامههائى روانه بغداد كرد و به وىدستور داد كه يكسره به خانه فضل بن يحيى درآيد و در باره وضعآنحضرت تحقيق كند و چنانچه ديد همانگونه كه به وى خبر دادهاند، نامهاى را به عبّاس بن محمّد بسپارد و به او امر كن تا آنرا به اجرا گذاردونامه ديگرى به سندى بن شاهك بدهد و به او بگويد كه فرمان عبّاس بنمحمّد را به جاىآورد. (65)
اين ماجرا را از اينجا به بعد از يكى از روايات تاريخى پىمىگيريم :
اين خبر به گوش يحيى بن خالد (پدر فضل) رسيد. او بىدرنگ سواربر مركب خويش شد و نزد هارون آمد و از درى جز آن در كه معمولاًمردم از آن وارد قصر مىشدند، پيش هارون رفت و بدون آنكه هارونمتوجّه شود از پشت سراو داخل شد و گفت : اى اميرالمؤمنين به سخنانمن گوش فراده. هارون هراسان به وى گوش سپرد. يحيى گفت : فضلجوان است، امّا من نقشه تو را عملى مىكنم.
چهره هارون از شنيدن اين سخن ازهمشكفت و به مردم روى كردوگفت : فضل مرا در كارى نافرمانى كرد و من او را لعنت فرستادم اينك اوتوبه كرده و به فرمان من در آمده است پس شما هم او را دوست بداريد.
حاضران گفتند : ما هر كس را كه تو دوست بدارى دوست مىداريموهر كس را كه دشمن بخوانى ما نيز او را دشمن مىخوانيم!! و اينك فضلرا دوست داريم.
يحيى بن خالد از نزد هارون بيرون آمد و شخصاً با نامهاى به بغدادرفت. مردم از ورود ناگهانى يحيى شگفتزده شدند. شايعاتى در بارهورود ناگهانى يحيى گفته مىشد، امّا يحيى چنين وانمود كرد كه براىسروسامان دادن به وضع شهر و رسيدگى به عملكرد كارگزاران به بغدادآمده و چند روزى نيز به اين امور پرداخت. آنگاه سندى بن شاهك راخواست و دستور قتل آنحضرت را به او ابلاغ كرد. سندى فرمان او را بهجاىآورد.
امام موسى كاظم هنگام فرارسيدن وفات خويش از سندى بن شاهكخواست كه غلام او را كه در خانه عبّاس بن محمّد بود، بر بالين وى حاضركند. سندى گويد : از آنحضرت خواستم به من اجازه دهد كه از مال خوداو را كفن كنم، امّا او نپذيرفت و در پاسخ من فرمود : ما خاندانى هستيمكه مهريه زنانمان و مخارج نخستين سفر حجّمان و كفن مردگانمان همه ازمال پاك خود ماست و كفن من نيز نزد من حاضر است.
چون امام دعوت حق را لبيك گفت فقها و چهرههاى سرشناش بغدادرا كه هيثم بن عدّى و ديگران نيز در ميان آنها بودند، بر جنازه آنحضرتحاضر كردند تا گواهى دهند كه هيچ اثرى از شكنجه بر آنحضرت نيستووى به مرگ طبيعى جان سپرده است. آنان نيز به دروغ به اين امرگواهى دادند. آنگاه پيكر بىجان امام را بر كنار جسر بغداد گذارده، ندا دادند : اين موسى بن جعفر است كه (به مرگ طبيعى) جان سپردهاست. بدو بنگريد. مردم دسته دسته جلو مىآمدند و در سيماىآنحضرت به دقت مىنگريستند.
در روايتى كه از برخى از افراد خاندان ابوطالب نقل شده، آمده است : فرياد زدند اين موسى بن جعفر است كه رافضيان ادعا مىكردند اونمىميرد. به جنازه او بنگريد. مردم نيز آمدند و در جنازه آنحضرتنگريستند.
گفتند : امام كاظم را در قبرستان قريش به خاك سپردند و قبرش دركنار قبر مردى از نوفليين به نام عيسى بن عبداللَّه قرار گرفت. (66)
روايات تاريخى نقل مىكنند كه امام كاظم از زندان با شيعيانوهواخواهانش ارتباط برقرار مىكرد و به آنها دستوراتى مىداد و مسايلسياسى و فقهى آنان را پاسخ مىگفت :
براستى امام كاظمعليه السلام چگونه با شيعيان خويش رابطه برقرار مىكرد ؟ شايد اين ارتباط از راههاى غيبى صورت مىگرفت، امّا احاديث بسيارىاين نكته را روشن مىكنند كه بيشتر كسانى كه امام در نزد آنان زندانىمىشد از معتقدان به امامت وى بودند. اگر چه حكومت مىكوشيدزندانبانهاى آنحضرت را از ميان خشنترين افراد و طرفداران خودبرگزيند چرا كه خود آنها (زندانبانان) از نحوه عبادت امام كاظمعليه السلامودانش سرشار و مكارم اخلاقى آنحضرت اطلاع داشتند و كراماتبسيارى را از آنحضرت مشاهده كرده بودند.
در كتاب بحارالانوار آمده است كه عامرى گفت : هارون الرشيد كنيزىخوش سيما به زندان امام موسى كاظم فرستاد تا آنحضرت را آزار دهد. امام در اين باره فرمود : به هارون بگو :
( بَلْ أَنتُم بِهَدِيَّتِكُمْ تَفْرَحُونَ ) (67)
"بلكه شما به هديه خود شادمانى مىكنيد. "
مرا به اين كنيز و امثالاو نيازى نيست. هارون از اين پاسخ خشمگينشد وبه فرستاده خويش گفت : به نزد او برگرد و بگو : ما تو را نيز بهدلخواه تونگرفتيم وزندانىنكرديم وآن كنيز را پيشاو بگذار وخود بازگرد.
فرستاده فرمان هارون را به انجام رساند و خود بازگشت. با بازگشتفرستاده، هارون از مجلس خويش برخاست و پيشكارش را به زندان امامموسى كاظم روانه كرد تا از حال آن زن تفحّص كند. پيشكار آن زن را ديدكه به سجده افتاده و سر از سجده برنمىدارد و مىگويد : قدوس سبحانك سبحانك.
هارون از شنيدن اين خبر شگفتزده شد و گفت : به خدا موسى بنجعفر آن كنيز را جادو كرده است. او را نزد من بياوريد. كنيز را كهمىلرزيد و ديده به آسمان دوخته بود در پيشگاه هارون حاضر كردند. هارون از او پرسيد :
اين چه حالى است كه دارى ؟ كنيز پاسخ گفت : اين حال، حال موسىبن جعفر است. من نزد او ايستاده بودم و او شب و روز نماز مىگذارد. چون از نماز فارغ شد زبان به تسبيح و تقديس خداوند گشود. من از اوپرسيدم : سرورم! آيا شما را نيازى نيست تا آن را رفع كنم ؟ او پرسيد : مرا چه نيازى به تو باشد ؟ گفتم : مرا براى رفع حوايج شما بدين جافرستادهاند گفت : اينان چه هدفى دارند ؟ كنيز گفت : پس نگريستمناگهان بوستانى ديدم كه اوّل و آخر آن در نگاه من پيدا نبود، در اينبوستان جايگاههايى مفروش به پر و پرنيان بود وخدمتكاران زن و مردىكه خوش سيماتر از آنها و جامهاى زيباتر از جامه آنها نديده بودم، بر اينجايگاهها نشسته بودند. آنها جامهاى حرير سبز پوشيده بودند و تاجها ودرّ و ياقوت داشتند و در دستهايشان آبريزها و حولهها و هر گونه طعامبود. من به سجده افتادم تا آنكه اين خادم مرا بلند كرد و در آن لحظهپىبردم كه كجا هستم.
هارون گفت : اى خبيث شايد به هنگامى كه در سجده بودى، خوابتو را درگرفته و اين امور را در خواب ديده باشى ؟
كنيز پاسخ داد : به خدا سوگند نه سرورم. پيش از آنكه به سجده روماين مناظر را ديدم و به همين خاطر به سجده افتادم.
هارون به پيشكارش گفت : اين زن خبيث را نزد خودنگه دار تا مباداكسى اين سخن را از او بشنود. زن به نماز ايستاد و چون در اين باره از اوپرسيدند، گفت : عبد صالح (امام موسى كاظمعليه السلام) را چنين ديدم و چوناز سخنانى كه گفته بود، پرسيدند : پاسخ داد : چون آن منظره را ديدمكنيزان مرا ندا دادند كه اى فلان از عبد صالح دورى گزين تا ما بر او واردشويم كه ما ويژه اوييم نه تو.
آن زن تا زمان مرگ به همين حال بود. اين ماجرا چند روز پيش ازشهادت امام كاظم رخداد.
اين ارزش و كرامت امام كاظمعليه السلام در پيشگاه خدا و اين هم فرجامهارون ستمگر و سركش!!
از خداوند بزرگ مىخواهيم كه ما را جزو دوستداران دوستانشوبيزاران از دشمنانش قرار دهد و ما را بر پيمودن راه ائمه هدىعليهم السلامتوفيقارزانى فرمايد.
--------------------------------------------
پي نوشت ها :
1) بحار الانوار، ج48، ص4. المحاسن، ج2، ص418.
2) بحارالانوار، ج48، ص2.
3) بحارالانوار، ج48، ص6 به نقل از كافى، ج1، ص477.
4) و 2 - بحارالانوار، ج48، ص181.
5)
6) بحارالانوار، ج48، ص25.
7) 1- بحارالانوار، ج48، ص25.
8) بحارالانوار، ج48، ص21.
9) تاريخ اسلامى، نگارنده، ص229 - 228 به نقل از بحار الانوار، ج48، ص291.
10) مقاتل الطالبيّين، ص505.
11) از نواحى را مهرمز در خوزستان.
12) بحارالانوار، ج48، ص260.
13) بحارالانوار، ج48، ص227 - 226.
14) بحارالانوار، ج48، ص178 - 176.
15) بحارالانوار، ج48، ص179. شرح مشيخه فقيه، ص57 - 56.
16) بحارالانوار، ج48، ص174.
17) على بن يقطين بن موسى، ساكن بغداد و اصلاً كوفى بود. او مولاى بنى اسد و كنيهاشابوالحسن بود و او از چهرههاى بارز و سر شناس اين طايفه به شمار مىآمد. امامكاظمعليه السلام بهشت را براى او تضمين كرده و ضامن شده بود كه آتش دوزخ او رانخواهد سوزاند. در كتاب رجال كشّى احاديثى است كه بر عظمت شان و جلالت قدراو دلالت مىكنند. او اموال فراوانى كه شايد يكصد تا سيصد هزار بوده نزد امام كاظممىبرده است. او در هر سال كسانى را به نيابت از خويش به حج مىفرستاد. در يكىاز سالها بنابر آمارى كه گرفته بودند 150 يا 300 نفر به جاى او حج به جاىمىآوردند و او به برخى از اينان مثل كاهلى وعبد الرحمن بن حجّاج ده هزار و بهبرخى 20 هزار درهم عطا مىكرد و كمترين مبلغى كه براى اين كار مىپرداخت لال هزار درهم بود. او صاحب كتابهايى نيز بود كه فرزندش حسن و احمد بن هلال آنهارا از وى روايت كردهاند. در سال 182 ه ق در زمانى كه امام كاظم در زندان هاروندر بغداد به سر مىبرد، دنيا را بدرود گفت.
باتلخيصىاز شرح مشيخهمن لايحضرهالفقيه، ص47 وحاشيه بحارالانوار، ج178. 48.
18) بحارالانوار، ج48، ص60 - 59.
19) بحارالانوار، ج48، ص35.
به نظر مىرسد كه امام بدليل آنكه آن دو نفر جانشين پيامبر را ديده بودند، آنهارا از زيارت مرقد پيامبر منصرف ساخت و دستور داد كه بازگردند.
20) بحارالانوار، ج48، ص39 - 38.
21) بحارالانوار، ج48، ص241.
22) سوره آل عمران، آيه 49.
23) علاقهمندان مىتوانند براى اطلاع بيشتر در اين باره به بحار الانوار، ج48، ص100- 29 مراجعه فرمائيد.
24) سوره انبياء، آيه 111.
25) بحارالانوار، ج48، ص66.
26) همان مأخذ، ص45.
27) بحارالانوار، ج48، ص44.
28) بحارالانوار، ج48، ص85.
29) بحارالانوار، ج48، ص46 - 45.
30) بحارالانوار، ج48، ص46.
31) بحارالانوار، ج2، ص174.
32) بحارالانوار، ج2، ص65 - 64.
33) بحارالانوار، ج2، ص70.
34) بحارالانوار، ج2، ص76.
35) بحارالانوار، ج2، ص58.
36) سوره حجرات، آيه 12.
37) سوره طه، آيه 82.
38) تو پروردگار منى هرگاه كه بهآب تشنه شوم و نيروى منى هرگاه خواستار طعام شوم.
39) از شقيق بلخى درباره او )امام كاظم ( و كردارهايى كه از آن بزرگوار ديد، پرسش كن.
40) گفت چون حج گزاردم شخصى رنگ بريده و لاغر و گند مگون را ديدم.
41) تك و تنها مىرفت و او را توشهاى نبود و من در باره او پيوسته مىانديشيدم.
42) وخيال كردم كه او از مردم گدايى مىكند و نفهميدم كه او خود "حج اكبر" است.
43) آنگاه در حالى كه فرود آمده بوديم او را بدون هيچ تكبرى بر تپه شنى سرخى ديدم.
44) او شن را در كاسه مىريخت و مىنوشيد پس در حالى كه به شگفت افتاده بودم، او راندا دادم.
45) به او گفتم : مرا نيز شربتى بنوشان او از آنچه مىنوشيد به من داد و نا گهان ديدم كهآنچه مىنوشد آرد و شكر است.
46) از حُجّاج پرسيدم : اين شخص كيست ؟ گفته شد : اين شخص، امام موسى بنجعفرعليه السلام است.
47) بحارالانوار، ج2، ص100.
48) 1- بحارالانوار، ج2، ص100.
49) همان مأخذ، ص152.
50) بحارالانوار، ج2، ص108 - 107.
51) بحارالانوار، ج2، ص111.
52) همان مأخذ، 108.
53) بحارالانوار، ج2، ص102.
54) مقاتل الطالبيّين، ص104.
55) در شگفت شدم از آن شمشير جوهر دار و صيقلى كه بر فراز تو بود در روز جنگ درحالى كه روى تو را غبار گرفته بود.
56) ونيز در شگفت شدم از تيرهايى كه در برابر زنان آزاده از بدن تو مىگذشت در حالىكه جدّ تو را مىخواندند و اشكها مىباريدند.
57) آيا سزاوار نبود كه به خاطر عظمت وشكوه تو تيرها به خطا مىرفتند. . تيرها كاستىگرفتند و بزرگى و شكوه تو آنها را از بدن تو باز داشتند و دور كردند.
58) مقاتل الطالبيّين، 108.
59) مقاتل الطالبيّين، ص103 - 102.
60) سوره اعراف، آيه 146.
61) سوره بيّنه، آيه 1.
62) سوره ابراهيم، آيه 28.
63) مقاتل الطالبيّين، ص148.
64) مقاتل الطالبيّين، ص213.
65) مقاتل الطالبيّين، ص233.
66) مقاتل الطالبيّين، ص234 به نقل از كتاب الغيبة شيخ طوسى، ص22.
67) سوره نمل، آيه36.
|
|