2 ـ همگونى غيبت حضرت مهدى(عليه السلام)

با غيبت انبياى گذشته

در مورد همگونى غيبت حضرت مهدى(عليه السلام) با غيبت انبيا(عليهم السلام)، علل و حكمت هايى در روايات بيان شده است كه با توجه به آن، قسمتى از اسرار غيبت روشن مى شود. به چند روايت در اين زمينه، اشاره مى كنيم.

1 ـ سدير صيرفى مى گويد: با مفضّل و ابو بصير و ابان بن تغلب خدمت امام صادق(عليه السلام) شرفياب شديم. آن حضرت بر روى خاك نشسته بود و لباسى خيبرى بر تن داشت و همچون مادرى فرزند مرده، گريه مى كرد و حزن و اندوه، سراسر وجود حضرت را فرا گرفته بود و در حالى كه اشك هايش جارى شده بود مى فرمود:

«سيّدي غيبتك نَفَتْ رُقادي، وضيّقت علىّ مهادي، وابتزّت منّي راحة فؤادي، سيّدي غيبتك أوصلت مصابي بفجايع الأبد».
«اى آقاى من! غيبت تو خواب را از ديدگان من سلب نموده و زندگانى را بر من تنگ كرده و آرامش قلبم را از من گرفته است. اى آقاى من! غيبت تو، مصائب و اندوه مرا براى هميشه درد آور نموده است».

آن قدر حضرت صادق(عليه السلام) درباره طولانى شدن غيبت حضرت مهدى(عليه السلام) سخن گفت كه عقل از سر ما پريد و قلبمان شكست. به آن حضرت عرض كرديم: اى فرزند بهترين انسان ها! چرا اين قدر گريان و اندوهناك هستيد؟

حضرت صادق(عليه السلام) در حالى كه نفسى عميق و سوزناك كشيد، فرمود:

«امروز صبح به كتاب «جفر» نگاه كردم و در كيفيّت تولد و غيبت طولانى قائم(عليه السلام) و گرفتارى مؤمنان و ترديدهايى كه به واسطه طولانى شدن غيبت در آنان پيدا مى شود و اكثر آن ها از دينشان بر مى گردند، تأمّل كردم; رقّت، قلبم را فرا گرفت و غم و اندوه بر من چيره گشت».

از حضرت صادق(عليه السلام) تقاضا كرديم كه ما را مورد عنايت و تفضّل قرار داده و در جريان مسايل مربوط به غيبت آن حضرت قرار دهد.

حضرت صادق(عليه السلام) در پاسخ فرمود:

«خداوند متعال در قائم ما، سه سنّت از سه پيامبر قرار داده است; تولّد آن حضرت را مانند تولد حضرت موسى(عليه السلام) و غيبت او را مانند غيبت حضرت عيسى(عليه السلام) و طول عمر آن جناب را مانند طول عمر حضرت نوح مقرّر فرموده است. سپس عمر بنده صالح خدا، خضر(عليه السلام)، را دليل بر طول عمر حضرت مهدى(عليه السلام)قرار داده است».

از حضرت صادق(عليه السلام) توضيح خواستيم. حضرت فرمودند:

«در مورد تولّد موسى(عليه السلام)، چون فرعون دريافته بود كه زوال ملك و سلطنت وى به دست موسى خواهد بود، دستور داد كه كاهنان در حضورش جمع شده و او را از نَسَب موسى(عليه السلام)باخبر نمايند. آنان نيز خواسته فرعون را بر آوردند و گفتند موسى از بنى اسرائيل است. لذا فرعون دستور داد تا شكم زنان حامله را دريدند و بيش از هزار مولود از بنى اسرائيل را كشتند; ولى به موسى(عليه السلام) كه در حفظ و حمايت خداوند متعال به سر مى برد، دست نيافتند».

آنگاه امام صادق(عليه السلام) فرمودند:

«همچنين بنى اميّه و بنى عبّاس، چون با خبر شدند كه زوال و پايان سلطنت آن ها و ساير ملوك و جبابره آنان بر دست قائم اهل بيت(عليهم السلام)خواهد بود، به عداوت و دشمنى با اهل بيت(عليهم السلام)برخاسته و قتل و كشتار اهل بيت پيامبر(عليهم السلام)را شروع كردند تا شايد بتوانند به كشتن حضرت مهدى(عليه السلام)دست يابند; لكن خداوند مانع شد كه ستمگران از آن حضرت با خبر شوند، تا نور ـ امامت ـ را به پايان برساند; گر چه مشركين كراهت داشته باشند».

و امّا  در مورد غيبت حضرت عيسى(عليه السلام) يهود و نصارا گفتند كه عيسى كشته شد. لكن خداوند آنان را تكذيب نمود و فرمود: «وَما قَتَلُوهُ وَمَا صَلَبُوُه وَلكِن شُبِّهَ لَهُمْ(1); نه او را كشتند و نه بر دار آويختند ولكن امر بر آنها مشتبه گرديد». همين طور است غيبت قائم(عليه السلام). زيرا امّت به واسطه طولانى شدنش آن را انكار مى كنند».

امّا راجع به طولانى شدن عمر نوح(عليه السلام)، امام صادق(عليه السلام) فرمودند:

«وقتى نوح(عليه السلام) براى قوم خود درخواست عذاب نمود، خداوند جبرئيل را با هفت هسته خرما فرستاد و او را مأمور به كاشتن آنها نمود و براى وى پيغام فرستاد كه من بندگانم را هلاك نمى كنم مگر بعد از اتمام حجت بر آنان و تو صبر و تحمّل را پيشه كن و آنان را به سوى من دعوت كن كه ثواب و پاداش تو را عطا خواهم كرد. اين آزمايش الهى به قدرى طولانى شد كه عده بسيارى از دين خدا برگشتند، تا جايى كه فقط هفتاد و دو نفر از امت حضرت نوح بر دين آن حضرت ثابت ماندند.

بدين وسيله آزمايش الهى تحقّق يافت و كسانى كه در معرض انحراف و نفاق بودند، از مؤمنان حقيقى جدا شدند. آن گاه خداوند به نوح(عليه السلام)دستور ساختن كشتى را داد و فرمود:

«وَاصْنَعِ الْفُلْكَ بِأَعْيُنِنَا وَوَحْيِنَ(2); اى نوح! كشتى را در حضور ما و به فرمان ما بساز».

آن گاه امام صادق(عليه السلام) فرمودند: برنامه غيبت قائم(عليه السلام) نيز چنين است. زيرا به قدرى طولانى مى شود كه براى بسيارى از شيعيانى كه داراى نفاق هستند، ارتداد حاصل مى شود و مؤمنان خالص از ديگران جدا مى گردند.

امّا طولانى شدن عمر بنده صالح خدا، خضر(عليه السلام)، نه به نبوّت و امامت اوست; بلكه چون خداوند عمرى طولانى براى حضرت مهدى(عليه السلام)مقدّر نمود و مى دانست كه طولانى شدن غيبت آن حضرت، موجب انكار مى شود، عمر خضر را طولانى گردانيد تا بدين وسيله، بر طولانى شدن عمر حضرت مهدى(عليه السلام)استدلال شود و حجت خدا بر منكران آن حضرت تمام گردد»(3).

در اين روايت، امام صادق(عليه السلام) بعضى از علل و حكمت هايى را كه موجب غيبت شده است، بيان فرمودند كه با توجه به آن، بعضى از اسرار غيبت براى ما روشن مى گردد.

2 ـ سعيد بن جبير مى گويد: از سيدالعابدين على بن الحسين(عليهما السلام)شنيدم كه مى فرمود:

در قائم ما سنّت هايى از انبيا است; سنّتى از آدم و سنّتى از نوح و سنّتى از ابراهيم و سنّتى از موسى و سنّتى از عيسى و سنّتى از ايّوب و سنّتى از حضرت محمد(صلى الله عليه وآله وسلم). امّا سنّتى كه از آدم و نوح در آن حضرت است، طول عمر است. سنّتى كه از ابراهيم است، مخفى بودن ولادت و كناره گيرى از مردم است. سنّتى كه از موسى است، ترس و غيبت است. سنّتى كه از عيسى در اوست، اختلاف مردم درباره او است. سنّتى كه از ايوب است، رسيدن فَرَج بعد از گرفتارى است و سنّتى كه از محمد(صلى الله عليه وآله وسلم)است، قيام و خروج به شمشير است»(4).

نتيجه

با توجه به تشابه و همگونى علل و اسباب غيبت امام زمان(عليه السلام) با علل و اسباب غيبت بعضى از پيامبران خدا، چنين نتيجه مى گيريم كه همان طورى كه با روى كار آمدن ستمگران در امم گذشته، اسباب غيبت و اختفاى عدّه اى از پيامبران خدا فراهم شد، براى حضرت مهدى(عليه السلام) نيز در امّت اسلام، اسباب غيبت مهيّا گرديده است چنانكه اين معنى را مرحوم صدوق از امام صادق(عليه السلام) چنين نقل مى كند:

«حضرت نوح(عليه السلام) هنگام فرا رسيدن مرگش شيعيان خود را فرا خواند و به آنان فرمود كه بدانيد كه بعد از من با غيبتى روبرو مى گرديد كه طواغيت و ستمگران در آن ظاهر مى شوند; لكن خداوند متعال، سرانجام شما را به واسطه فرزندم هود كه از هر جهت به من شباهت دارد، نجات مى دهد و دشمنان شما را در هنگام ظهورش هلاك مى كند.

 لذا پيروان نوح(عليه السلام) پيوسته درانتظار مقدم حضرت هود(عليه السلام) به سر مى بردند و منتظر ظهورش بودند»(5).

آرى! در امّت اسلام بعد از آن كه مسلمانان سفارشات اكيد پيامبر را در مورد خلافت و امامت على(عليه السلام) و فرزندان معصوم آن حضرت ناديده گرفتند، منافقان ظاهر شدند و قدرت اسلام را كه مرهون زحمات صادقانه پيامبر اكرم و از خود گذشتگى هاى حضرت على(عليه السلام) بود، در دست گرفتند و از همان آغاز كار، به جاى قدردانى از پيامبر اكرم و اميرالمؤمنين(عليهما السلام)بناى اذيّت و آزار اهل بيت(عليهم السلام)را گذاشتند. در نتيجه در اندك زمانى مقدمات شهادت دخت گرامى پيامبر، حضرت فاطمه زهرا(عليها السلام)، و خانه نشينى حضرت على(عليه السلام)فراهم گرديد و خطّ انحراف از اسلام كه توسّط طواغيت و ستمگران به وجود آمده بود ادامه يافت و خلفا و جانشينان راستين پيامبر اسلام، يكى پس از ديگرى به دست اشقيا به شهادت رسيدند و سرانجام با شهادت يازدهمين پيشواى معصوم پس از پيامبر(صلى الله عليه وآله وسلم)مسئله غيبت حضرت مهدى(عليه السلام) رخ داد و دنياى اسلام و بشريّت، از ديدار جمال آشكار آخرين وصىّ پيامبر محروم گشت.

در پايان اين بحث، جملاتى از كلام اميرالمؤمنين(عليه السلام) را كه با موضوع بحث ما نيز مناسب است مى آوريم.

آن حضرت در پيشگويى اى درباره حضرت مهدى(عليه السلام) مى فرمايد:

«. . . يا قوم، هذا إبّان ورود كلّ موعود، ودنوٍّ من طلعة ما لا تعرفون، ألا و إنّ من أدركها منّا يسري فيها بسراج منير، و يحذو فيها على مثال الصالحين ليَحُلِّ فيها ربقاً و يعتق فيها رقّاً، و يصدع شعباً و يشعب صدعاً، في سُترة عن الناس، لا يبصر القائف أثره و لو تابع نظره . . .»(6)

«اى مردم! اكنون هنگام فرا رسيدن فتنه هايى است كه به شما وعده داده شد و نزديك است برخورد شما با رويدادهايى كه حقيقت آن براى شما مبهم و ناشناخته است. بدانيد كه هر كس از ما اهل بيت (مهدى موعود منتظر(عليه السلام)) آن روزگار را درك كند، با مشعل فروزان هدايت حركت مى كند و به سيره و روش پاكان و نيكان (پيامبر و امامان معصوم(عليهم السلام)) رفتار مى نمايد، تا اين كه در آن گير و دارها گره ها را بگشايد و بردگانِ در بند و اسير را از بردگى و اسارت نجات بخشد و جمعيت باطل را متلاشى نمايد و حق طلبان را با هم جمع نمايد.

اين رهبر (مدّت هاى طولانى) درخفا و پنهانى از مردم به سر مى برد و هر چند كوشش كنند تا اثرى از او بيابند، ردّ پايش نيابند.

در اين هنگام گروهى از مؤمنان براى در هم كوبيدن فتنه ها آماده مى شوند همچون آماده شدن شمشير كه در دست آهنگر صيقل زده شده. آنها كسانى هستند كه چشمانشان به نور قرآن جلا گيرد و موج تفسير قرآن در گوش دلشان طنين انداز شود و در شامگاهان و صبحگاهان جانشان از چشمه حكمت و معارف الهى سيراب گردد».

همان گونه كه ملاحظه نموديد، حضرت اميرالمؤمنين(عليه السلام)جرياناتى را كه در صدر اسلام واقع شده است، مقدمه فتنه هاى آينده و غيبت دردناك حضرت مهدى(عليه السلام) معرفى نموده اند; آن گاه با بشارت فرا رسيدن روزگارى پر شكوه، دل هاى غم زده را شاد و اميدوار فرموده اند.

«اللهم اجعلني من أنصاره وأعـوانه وأتـباعه وشيعته، وأرني في

آل محمّد(عليهم السلام) ما يأملون، وفي عدوّهم مايحذرون، إله الحقّ

آمين يا ذاالجلال والإكرام يا أرحم الراحمين».(7)

3 ـ خوف از كشته شدن

(فَفَرَرْتُ مِنْكُمْ لَمّا خِفْتُكُمْ فَوَهَبَ لِي رَبِّي حُكْماً وَجَعلَني مِنَ الْمُرْسَلينَ)(8)

«هنگامى كه از شما ترسيدم، فرار كردم. آن گاه پروردگارم به من علم

و حكمت عطا كرد و مرا از پيامبران خويش گردانيد».

خداوند از قول حضرت موسى(عليه السلام) نقل مى فرمايد كه آن حضرت در شرايطى كه براى وى پيش آمده بود و خطر قتل، او را از ناحيه دشمن تهديد مى كرد، فرار كرد و خود را از مرگ نجات داد.

نكته اى كه از آيه مذكور استفاده مى شود اين است كه انسان بايد تا جايى كه امكان دارد، خطر مرگ را از خود دور كند و بدون جهت خود را به كشتن ندهد.

يكى از علل و اسباب غيبت حضرت مهدى(عليه السلام) كه در روايات اهل بيت(عليهم السلام) بيان شده، ترس از كشته شدن است چنانكه مرحوم صدوق از زراره نقل مى كند كه گفت: از امام باقر(عليه السلام)شنيدم كه مى فرمود:

«براى قائم(عليه السلام) پيش از آنكه قيام نمايد، غيبتى است».

عرض كردم: چرا؟

حضرت فرمود: «براى آنكه از كشته شدن بيم دارد».(9)

در حديث ديگرى نيز زراره از امام صادق(عليه السلام) نقل مى كند كه آن حضرت فرمودند:

«للقائم غيبة قبل قيامه، قلت: ولِمَ؟ قال: يخاف على نفسه الذبح(10); براى قائم(عليه السلام) قبل از قيامش غيبتى هست. عرض كردم: چرا؟ فرمود: براى آن كه از كشته شدن بيم دارد».

روايات در اين موضوع، فراوان است كه ما نمونه اى از آن را ذكر كرديم.

امّا اين كه خوف از كشته شدن و نداشتن تأمين حياتى موجب غيبت حضرت مهدى(عليه السلام) شده است، از مراجعه به كتب حديثى كه در موضوع غيبت نوشته شده روشن مى شود. زيرا سردمداران حكومت هاى عباسى بر اساس رواياتى كه از پيامبر اكرم و اهل بيت(عليهم السلام) شنيده بودند، مى دانستند كه از خاندان پيامبر و از فرزندان اميرالمؤمنين و حضرت فاطمه(عليهما السلام) شخصى به وجود خواهد آمد كه بساط حكومت ستمگران و جبّاران با دست وى برچيده خواهد شد و نيز به آنان رسيده بود و دريافته بودند شخصيّتى كه اساس و بنيان ظلم و استبداد را از بين مى برد، فرزند امام حسن عسكرى(عليه السلام) است; لذا در صدد كشتن وى بر آمدند و تمام نيرنگ هاى خود را در اين زمينه به كار گرفتند.

همان طورى كه فرعون، حيله هاى شيطانى خود را نسبت به حضرت موسى(عليه السلام)انجام داد، بنى عباس نيز نقشه هاى فراوانى را براى دست يابى به حضرت مهدى(عليه السلام) طرّاحى كردند; لكن خداوند متعال با تدبير حكيمانه خويش كه بر دست امام حسن عسكرى(عليه السلام)جارى ساخت، نقشه هاى شوم آنان را نقش بر آب كرد تا آخرين وصىّ و جانشين پيامبر براى انتقام كشيدن از ستمگران، جان سالم به در بَرَد و روز موعود فرا رسد و بساط ظلم و استبداد به وسيله آن حضرت برچيده شود.

(وَمَكَرُوا وَمَكَرَاللّهُ وَاللّهُ خَيْرُ الْماكِرِينَ)(11)

«دشمنان خدا نقشه كشيدند و خدا نيز چاره جويى كرد و خدا بهترين چاره جويان است».

بنابر اين، روشن مى شود كه غيبت حضرت ولى عصر(عليه السلام) با خوف از قتل توسّط ستمگران ارتباط دارد و دستگاه حكومتى بنى عباس، ولادت آن حضرت را خطرى جدى براى خود تلقى مى كرد. بدون شك، اگر دشمنان به آن حضرت دسترسى پيدا مى كردند، او را از بين مى بردند; لذا با تدبير حكيمانه اى كه امام حسن عسكرى(عليه السلام)به كار بستند، ولادت فرزند ارجمندش مانند ولادت حضرت ابراهيم و موسى(عليهما السلام)پنهان ماند و حتى پس از ولادت نيز آن حضرت را مخفى داشتند تا تمام تلاش هاى مزوّرانه دشمن و نقشه هايى كه براى دستيابى به آن حضرت كشيده بودند، نابود گردد.

چگونگى ارتباط غيبت با ترس از كشته شدن

بيان ارتباط غيبت با ترس از كشته شدن اين است كه گر چه خداوند متعال قادر است هر زمان كه بخواهد حضرت ولى عصر(عليه السلام)را بر تمام حكومت هاى موجود غالب گرداند، امّا چون جريان امور در اين جهان بر اساس اصل اسباب و مسبّبات قرار دارد، تا اسباب ظهور از راه هاى معمولى و مناسب فراهم نشود، قيام آن حضرت به تأخير خواهد افتاد و اگر پيش از فراهم شدن مقدّمات لازم و ضرورى، آن حضرت ظاهر شود، از گزند دشمن در امان نخواهد بود; همان طور كه اگر پيامبر اكرم نيز در آغاز بعثت در مكه، دست به جهاد و مقابله مستقيم با مشركين مى زدند موفقيّتى نصيب آن حضرت نمى شد و احياناً با خطراتى نيز مواجه مى شد.

اينك اين سؤال مطرح مى شود كه چرا آن حضرت مانند امامان قبل از خود ظاهر نمى گردد كه يا با پيروزى، دين حق را حاكم گرداند و يا اين كه مانند نياكان خويش در راه خدا به شهادت برسد؟

در پاسخ بايد بگوييم كه هر كدام از پيامبران خدا و اوصياى آنان داراى مسئوليّت و وظيفه خاصّى بودند كه بايد آن را به گونه اى شايسته انجام مى دادند. از آن جا كه حضرت مهدى(عليه السلام)آخرين حجت و ذخيره خدا در زمين است، وظيفه اى بسيار مهمّ و سنگين بر عهده دارد و آن تحقق بخشيدن به اهداف تمام پيامبران الهى است كه بايد با برقرار كردن صلح و صفا و عدل و داد و امنيّت عمومى در سراسر گيتى، انسان ها را زير پرچم افتخارآميز اسلام جمع نمايد و همه را به سوى دين توحيد و يكتا پرستى فرا خواند و تمام احكام قرآن كريم را به عنوان آخرين دستور العمل كامل از طرف خدا، اجرا كند و راه سعادت و كمال را به همگان بياموزد.

واضح است كه اجرا كننده يك چنين برنامه عمومى بايد در شرايطى قيام كند كه موفقيت و پيروزى براى وى حتمى و مسلّم باشد و هيچ امرى نتواند مانع پيشبرد اهداف او باشد. همچنين براى نزول امدادهاى غيبى و نصرت خداوند از نظر حكمت الهى مانعى نباشد.

بنابر اين، اگر برنامه آن حضرت، قبل از حصول شرايط لازم، آغاز گردد و هدف وى كه حاكميّت بخشيدن به دستورات اسلام و قرآن است محقق نشود، نقض غرض مى شود. پس بايد دنياى بشريّت در انتظار تحقّق وعده هاى خداوند بماند.

بديهى است تا خداوند اجازه نفرمايد و زمينه و شرايط لازم براى ظهور آن حضرت و غالب شدن دين حق بر ساير اديان محقق نشود، غيبت آن بزرگوار به طول خواهد انجاميد.

اين جا است كه بايد پيروان مكتب آسمانى قرآن و ارادتمندان به اهل بيت وحى و نبوت تمام توان خويش را در اعتلاى فرهنگ دينى مردم به كار گيرند و انسان ها را به ضرورت اقامه قسط و عدل در جامعه به رهبرى انسانى كامل و معصوم و مؤيّد از طرف خداوند توجه دهند، تا شرايط لازم براى نجات تمام مردم ستمديده جهان به دست توانمند حضرت مهدى(عليه السلام) فراهم گردد.

از سوى ديگر بايد دانست كه وظيفه و مسئوليت حضرت مهدى(عليه السلام) از جهاتى با وظايف ائمه قبل از آن حضرت فرق مى كند كه هر يك از آن جهات ايجاب مى كند كه آن حضرت خود را از مواجه شدن با خطرات جدّى حفظ كند و منتظر امر خداوند متعال براى ظهور و حاكميت بخشيدن به قانون هميشه جاويد اسلام و قرآن باشد.

اينك براى روشن شدن مطلب به دو نمونه از مواردى كه زندگانى و مسئوليت حضرت مهدى(عليه السلام) با ساير ائمه(عليهم السلام)تفاوت دارد اشاره مى كنيم:

اول: احتمال خطر كشته شدن

دوم: رهايى از بيعت ستمگران

جهت اول: با توجه به اين كه حضرت مهدى(عليه السلام) آخرين امام و پيشواى معصوم از اهل بيت پيامبر(عليهم السلام) است، اگر در غير وقت مناسب و قبل از حصول زمينه و شرايط براى پيروزى حتمى در اجتماع ظاهر شود، با خطر كشته شدن از طرف دشمن مواجه مى گردد. در اين صورت علاوه بر اين كه نقض غرض در تحقّق بخشيدن به اهداف انبيا(عليهم السلام) و حاكميّت دين حق بر ساير اديان لازم مى آيد، خسارت عظيم و جبران ناپذير فقدان آخرين حجت خدا را نيز به دنبال دارد. چنين خسارتى در شهادت امامان قبل از آن حضرت وجود نداشت. زيرا هر كدام از ائمه قبل از آن حضرت كه با جريان شهادت روبرو مى شد، مى دانست كه بعد از وى امام و حجت معصوم ديگرى هست و زمين خالى از حجت نمى شود; از اين رو، در صورت لزوم در راستاى انجام وظيفه تا سرحدّ شهادت در راه خدا پيش مى رفت. مانند حضرت امام حسين(عليه السلام) كه در ميدان كربلا به تنهايى در مقابل انبوه لشكريان كفر استقامت نمود و ذرّه اى انعطاف در مقابل دشمن نشان نداد. زيرا به خوبى مى دانست كه با شهادتش دشمن رسوا خواهد شد و طولى نخواهد كشيد كه مقدّمات نابودى و اضمحلال قدرت طاغوتى دشمن نيز فرا خواهد رسيد. آن حضرت مى دانست كه امام و حجت خدا پس از او، مى ماند و پرچم هدايت را به نحو عالى به دوش خواهد كشيد و در مركز حكومت ظالمانه دشمن، پايه هاى كاخ طاغوتى وى را متزلزل مى سازد. لذا در آخرين لحظات زندگانى خويش كه اسرار امامت را به فرزند عزيز و گرامى اش امام سجاد(عليه السلام)تحويل مى دهد، آن حضرت را از عاقبت كار خبر داد و امر به صبر و استقامت فرمود و موقعى كه امام سجاد(عليه السلام)خواست به يارى آن حضرت بشتابد، امام حسين(عليه السلام) به حضرت امّ كلثوم(عليها السلام) فرمودند كه او را از رفتن به ميدان باز بدار; مبادا كشته شود و زمين از آل محمّد(عليهم السلام) خالى بماند(12).

امّا زندگانى امام عصر(عليه السلام) با زندگانى ساير ائمه(عليهم السلام) فرق اساسى دارد. زيرا وى بر اساس فرمايشات پيامبراكرم(صلى الله عليه وآله وسلم)و آباى گرامى خويش مى داند كه آخرين حجت و ذخيره خدا در زمين است و مى داند كه زمين بدون حجت خدا قابل سكونت و زندگانى نيست كه «لو بقيت الأرض بغير إمام لساخت(13); اگر زمين بدون امام و حجت بماند، هر آينه خراب خواهد شد».

بنابر اين، موضوع اين نيست كه امام(عليه السلام) از ترس جان و خوف از مرگ، اختفا و غيبت را انتخاب نموده باشد; بلكه وى به حكم اين كه واسطه فيض بين خدا و مخلوقات است، سزاوار است كه نقش حياتى خويش را براى تداوم فيض خداوند به مخلوقات ايفا كند و جان خويش را از هر نوع خطرى در امان بدارد تا زمينه و شرايط كافى براى محقق شدن وعده خداوند كه مى فرمايد: «وَاَشْرَقَتِ الاَْرْضُ بِنُورِ رَبِّها»(14) فراهم شود و زمين به نور وجود آن حضرت روشن گردد و كاروان بشر در پرتو هدايت و ارشاد آن بزرگوار، راه سعادت وكمال را بپيمايد و به سوى خدا هدايت شوند. آن وقت است كه به واسطه ظهور حضرت مهدى(عليه السلام) دين حق بر ساير اديان غالب شده و زمين با حاكميت دين خدا، از قسط و عدل پر خواهد شد.

جهت دوم: از موارد تفاوت برنامه هاى عملى حضرت مهدى(عليه السلام) با ساير ائمه(عليهم السلام)اين است كه بر حسب آنچه از روايات استفاده مى شود، آن حضرت همانند امامان قبل از خويش كه بنابر اقتضاى زمان ناگزير از نوعى صلح و مسالمت باخلفاى زمان مى شدند، نيست. زيرا آن حضرات در مواردى ناچار مى شدند كه براى حفظ مصالح اسلام و مسلمانان از اصل تقيّه كه يك دستور العمل قرآنى است(15)، استفاده كنند و بدين وسيله خطرى را كه از جانب دشمن متوجه شيعيان و احياناً خودشان بود دفع نمايند. مانند موضوع حكميّت در زمان اميرالمؤمنين(عليه السلام) و صلح امام مجتبى(عليه السلام).

بنابر اين اگر امامان پيشين كه در جمع مردم حضور داشتند در مواردى از اصل تقيّه استفاده مى كردند و احياناً بيعت با خلفاى جور را در ظاهر مى پذيرفتند، لكن حضرت مهدى(عليه السلام) با توجه به روايات فراوانى كه از پيامبر اكرم و امامان معصوم(عليهم السلام)درباره آن حضرت و برنامه ايشان رسيده است، امكان استفاده از اصل تقيّه را ندارد. زيرا بر اساس روايات، برنامه و دستور كار آن حضرت ريشه كن كردن ظلم و فساد از روى زمين و برپا نمودن قسط و عدالت عمومى در روى زمين است. اجراى چنين برنامه همه جانبه و فراگير، قبل از فراهم شدن شرايط و مقدّمات لازم، علاوه بر اين كه ممكن نيست، مشكلات فراوانى را نيز براى مجرى آن به دنبال مى آورد. زيرا طبيعى است كه وقتى دشمن احساس كند در مقابل چنين فردى قرار گرفته است، آرام نمى گيرد و هيچ گونه تقيّه و سازشى را از وى نمى پذيرد.

ديگر اين كه برنامه و دستور كار آن حضرت، كه همان تحقق بخشيدن به حاكميت همه جانبه دستورات قرآن و اسلام است، با هيچ گونه تقيّه و سازش با قدرت هاى طاغوتى نمى سازد.

اين مطلب در روايات فراوانى به عنوان يكى از علل و اسباب غيبت و اختفاى آن حضرت بيان شده است كه وى در هنگام ظهور و قيام براى برپايى عدالت و قسط جهانى، از هيچ كس عهد و پيمانى بر گردن ندارد چنانكه از امام صادق(عليه السلام) نقل شده است كه فرمودند:

«يقوم القائم وليس لأحد في عنقه عهد و لا عقد ولابيعة»(16) «قائم(عليه السلام)در حالى قيام مى كند كه براى هيچ كس در گردن وى عهد و پيمان و بيعتى نيست».

شايد بتوان گفت كه منظور از چنين رواياتى ـ كه تعداد آن نيز فراوان
است ـ اين است كه در هنگام ظهور مهدى(عليه السلام) فرصت از كافران و ستمگران گرفته شده و روزگار آن ها سپرى گرديده است و هنگام آن رسيده كه آخرين حجت و ذخيره الهى در زمين با استفاده از امكانات و شرايط لازم و نيز با استفاده از امدادهاى غيبى خداوند، در راستاى تحقّق بخشيدن به اهداف انبياى الهى(عليهم السلام) قيام كند و وعده حتمى خدا را در غلبه دينِ حق بر اديان باطل محقّق سازد و زمين را براى حكومت صالحان آماده سازد و بدين وسيله آيه كريمه زير تحقّق يابد:

(وَلَقَدْ كَتَبْنا فِي الزَّبُورِ مِنْ بَعْدِ الذِّكْرِ أَنَّ الأَرْضَ يَرِثُها عِبادِيَ الصّالِحُونَ)(17)

«در زبور بعد از ذكر (تورات) نوشتيم كه بندگان شايسته ام وارث حكومت زمين خواهند شد».

بنابر اين، اگر در روايات يكى از علل و اسباب غيبت، عدم عهد و پيمان و بيعت ديگران بر گردن آن حضرت بيان شده، به جهت اين است كه آن حضرت در هنگام ظهور، هيچ حكومت و قانونى را جز حكومت خدا و قوانين قرآن كريم به رسميّت نمى شناسد، بلكه حكومت خدا را بر اساس موازين و دستورات قرآن كريم جايگزين تمام حكومت هاى طاغوتى مى گرداند و جهان بشريت را تحت يك حكومت الهى كامل جمع مى كند و به سوى تكامل و سعادت دنيا و آخرت هدايت مى فرمايد.

كلامى زيبا از حضرت على(عليه السلام)

در پايان اين قسمت از بحث، مناسب است كه توجه خوانندگان محترم را به فرمايش حضرت اميرالمؤمنين(عليه السلام) كه بيانگر بعضى از علل و حكمت هاى غيبت است جلب كنيم. آن جا كه حضرت به كميل بن زياد نخعى مى فرمايد:
«اللّهمَّ بلى! لا تخلو الأرض من قائم للّه بحجّة، إما ظاهراً مشهوراً، و إما خائفاً مغموراً، لئلاّ تبطل حجج اللّه وبيّناته، وكم ذا وأين اُولئك؟ اُولئك واللّه الأقلّون عدداً، والأعظمون عند اللّه قدراً.

يحفظ اللّه بهم حججه و بيّناتِهِ حتّى يودعوها نظراءهم، و يزرعوها في قلوب أشباههم.

هَجَم بهم العلم على حقيقة البصيرة، وباشروا روح اليقين، واستلانوا ما استعوَرهُ المترفونَ، واَنسوا بما استوحش منه الجاهلون، وصحبوا الدنيا بأبدان أرواحها معلّقة بالمحلّ الأعلى.

اُولئك خلفاء اللّه في أرضه، و الدعاة إلى دينه، آه آه شوقاً إلى رؤيتهم!»(18).

«بار خدايا! چنين است كه زمين هرگز از كسى كه با حجت و دليل، قيامِ به حق نمايد و دين خدا را برپا دارد خالى نخواهد ماند; خواه اين كس ظاهر و آشكار باشد )مانند امامان يازده گانه معصوم(عليهم السلام) (خواه در حال ترس و پنهانى )مانند امام دوازدهم حضرت مهدى(عليه السلام)( تا دلايل الهى و مشعل هاى فروزان خدا از بين نرود. و آنان چند نفرند و كجايند؟ به خدا سوگند كه تعداد آنان اندك و مقام و منزلتشان در نزد خدا بسى بزرگ و ارجمند است. زيرا خدا به وسيله آنان حجت ها و دلايل روشن خويش را پاسدارى مى كند، تا آن را به كسانى مانند خود بسپارند و بذر آن را در دل هاى افرادى مثل خودشان بيفشانند.

علم و دانش با بينش حقيقى به آنان رو مى آورد و آنها، روح يقين را با نهادى آماده و پاك لمس مى كنند و آنچه را دنيا پرستان هوس باز، دشوار و ناهموار شمارند، آنها براى خويش آسان و گوارا دانند و آنچه را جاهلان از آن هراسان باشند آنان بدان انس گيرند. زيرا آنان دنيا را با بدن هايى همراهى مى كنند كه ارواحشان به جهان بالا پيوسته است.

آنان در زمين، خلفاى خدا و دعوت كنندگان به دين او هستند. چقدر مشتاق و آروزمند ديدارشان هستم!»

آنچه حضرت امير المؤمنين(عليه السلام) در اين حكمت براى كميل بن زياد بيان فرموده است، جز برپيامبر اكرم و امامان معصوم بعد از آن حضرت، بر هيچ مقام و شخصيّتى منطبق نمى شود. حتى ابن ابى الحديد نيز اين جملات امام(عليه السلام) را بيانگر اعتقادات شيعه مى داند و مى گويد: «اين جمله اعتراف صريح امام نسبت به مذهب اماميه است»(19).

نكاتى چند از كلام حضرت على(عليه السلام)

حضرت اميرالمؤمنين(عليه السلام) در اين كلام ژرف و پر محتوا، نكات مهمى را بيان داشته اند كه به آن اشاره مى كنيم:

1 ـ امام(عليه السلام) قبل از هر چيز توجه جامعه بشرى ـ به خصوص مسلمانان ـ را به ضرورت مسئله امامت و رهبرى خاطر نشان فرموده و نياز مبرم جامعه اسلامى را، در هر عصر وزمان، به وجود امام واجد تمام شرايط كه از سوى خدا انتخاب شده باشد، متذكر شده و در بيانى شيوا و دعا گونه، خداوند متعال را بر صدق گفتار خود كه بيان يك حقيقت دينى و ضرورت اسلامى است گواه گرفته است كه نبايد صحنه زمين از امام و رهبرى كه بيانگر حقايق و خواسته هاى الهى است خالى بماند. زيرا اگر زمين از حجت خدا خالى بماند، دلايل الهى آسيب پذير مى شود و نشانه هاى خدا در زمين باطل خواهد شد.

2 ـ نكته ديگرى كه امام(عليه السلام) بدان اشاره فرموده اند تشريح موقعيت امامان راستين و جانشينان واقعى پيامبر(صلى الله عليه وآله وسلم)اسلام است كه در وجود خود و فرزندان معصوم آن حضرت خلاصه گرديده است. لذا حضرت بار ديگر نظر جامعه را به اين نكته توجه مى دهد كه عهده دار مقام امامت و رهبرى مسلمانان، از طرف خدا تعيين مى شود. اين امام، ممكن است به دو وجه وظيفه خطير امامت را انجام دهد و در هر حال مردم را به سوى خواست خدا هدايت نمايد و اين معنا از دو جمله مختصر و پر محتواى آن حضرت استفاده مى شود كه فرمود: «إما ظاهراً مشهوراً و إما خائفاً مغموراً». زيرا يا اين گونه است كه جامعه اسلامى بعد از پيامبر اسلام فرمايشات آن حضرت را در مورد اطاعت و فرمان بردارى از امام و رهبر واجد تمام شرايط ـ كه از سوى خدا به وسيله پيامبرش اعلان گرديده است ـ به كار مى گيرند و زمينه و شرايط براى فعاليت همه جانبه امام و حجت بعد از پيامبر فراهم مى گردد كه در اين صورت، امام زعامت مستقيم جامعه اسلامى را به دست مى گيرد و به طور ظاهر و آشكار در ميان مردم به هدايت و ارشاد آن ها مى پردازد و تمام دستورات و قوانين اسلام را مانند پيامبر اجرا مى كند و يا اين گونه است كه مردم نسبت به امام و رهبر معصوم، فرمان بردار نيستند كه در اين فرض نيز از دو حال خارج نيست:

حالت اول اين است كه گر چه امام(عليه السلام) به واسطه غصب خلافت از سوى ديگران، از آزادى برخوردار نيست، لكن تا حدّى مى تواند در جهت نشر علوم قرآن و ترويج احكام اسلام و جوابگويى به مشكلات فكرى فعاليت كند همانطورى كه هر كدام از امامان معصوم ما، مشكلات علمى و فكرى و ساير مشكلات جامعه را در حدّ امكان به نحو احسن مى گشودند.

حالت دوم اين است كه بر اثر حاكميّت زمامداران خود سر و ستمگر و نامساعد بودن زمينه و شرايط لازم براى انجام وظيفه رهبرى، امام(عليه السلام) ـ از ترس جان خود و شيعيان ـ ناگزير مى گردد كه به صورت ناشناس و پنهانى به سر برد تا زمينه و شرايط كافى براى حضور وى در جامعه فراهم شود. مانند امام دوازدهم، حضرت مهدى(عليه السلام) كه با چنين موقعيت دردناك و جانسوزى روبرو گرديد و جوّ حاكم به حدّى تيره و نامساعد بود كه امام(عليه السلام) را وادار به اختفاى از دشمن و غيبت از انظار عمومى كرد; به طورى كه بر اساس رواياتى كه در اين رابطه آمده است، شيعيان به جهت رعايت مسايل امنيّتى، حتّى از تصريح نام مبارك امام دوازدهم(عليه السلام) منع شده بودند و با رمز و اشاره درباره آن حضرت سخن مى گفتند(20).

3 ـ نكته ديگرى كه از كلام حضرت اميرالمؤمنين(عليه السلام) استفاده مى شود اين است كه امام(عليه السلام) به تعداد امامان اشاره فرموده است و با اداى سوگند، قلّت و محدوديّت امامان معصوم را خاطر نشان كرده است. اين موضوع با در نظر گرفتن روايات فراوانى كه از پيامبراكرم درباره خلفاى دوازده گانه آن حضرت آمده است تنها با عقيده شيعه اماميّه كه قائل به امامت دوازده امام هستند، منطبق مى گردد.

4 ـ آخرين نكته اى كه متذكر مى شويم اين است كه ايشان، پس از بر شمردن برترى ها و ويژگى هاى ممتازى كه در اين گروه و عدّه كم موجود است، اوصاف و صفاتى را براى آنان ذكر مى كند كه جز در پيامبران و جانشينان آنان چنين صفاتى وجود ندارد.

حضرت مى فرمايد: «اينان خلفاى خدا در زمين و دعوت كنندگان به دين او هستند».

اين بيان را قرآن كريم در مورد پيامبرانى مانند داود(عليه السلام) آورده است و از وى به عنوان خليفه خدا در زمين نام برده است چنانكه مى فرمايد:

(يا داوُدُ إِنّا جَعَلْناكَ خَلِيفَةً فِي الأَرْضِ فَاحْكُمْ بَيْنَ النّاسِ بِالْحَقِّ)(21)

«اى داود! ما تو را خليفه خود در زمين قرار داديم. پس در بين مردم به حق داورى كن».

از توجه به فرمايش حضرت على(عليه السلام) كه از آن افراد، به عنوان خلفاى خدا در زمين ياد مى كند و همچنين با توجه به اين نوع از آيات قرآن كريم، نكته اى كه بدان پى مى بريم اين است كه جز پيامبر گرامى اسلام و جانشينان بر حقّ آن حضرت، كه نقش رهبرى و تعليم و تربيت صحيح جامعه را بر عهده دارند، كسى ديگر نمى تواند حجت و خليفه خدا در زمين باشد.

بنابر اين، روشن شد كه مقصود على(عليه السلام) از بيان عدّه خلفا، همان امامان و پيشوايان راستين شيعه است كه مسئوليت امامت و رهبرى جامعه اسلامى از طرف خدا به وسيله پيامبر بر دوش آنها نهاده شده است.

بديهى است كسانى كه بعد از پيامبر گرامى اسلام به طور خود سرانه و بدون توجه به سفارشات آن حضرت و نصّ صريح قرآن در مورد امامت حضرت على(عليه السلام)زمام امور را به دست گرفتند، نمى توان از آنان به عنوان خليفه خدا ياد كرد. زيرا خليفه خدا كسى است كه از طرف خدا به وسيله رسولش انتخاب شده باشد. لذا اگر كسى از آنان به عنوان خليفه خدا تعبير كند بر خلاف صريح آيات قرآن عمل كرده است.

با اين بيان روشن مى شود كه مدّعيان مقام خلافت كه بعد از پيامبر در برابر اهل بيت آن حضرت تشكيل جبهه داده بودند، «خليفة اللّه» نبودند. زيرا هيچ گونه نصّ و دليلى كه حاكى از خليفة اللّهى آنان باشد از طرف خدا و رسول، اعلام و ارائه نگرديده است. همين طور آنان خليفه مردم هم نبودند; زيرا در موقع انتخاب آنان به آراى عمومى مراجعه نشده بود و كسانى كه از آنان به عنوان خليفه ياد كردند اولا از خودشان بودند مثل اين كه عمر دست به پشت دست ابى بكر زد و از او به عنوان خليفه ياد كرد و ثانياً تعداد آنها در آغاز كار به اندازه تعداد انگشتان يك دست هم نبود. زيرا طبق شواهد تاريخى، آغاز كار، بيعت فقط توسّط ابو بكر و عمر و ابو عبيده جرّاح (گوركن) انجام گرفت(22). به همين جهت چنين انتخابى هيچ جنبه قانونى ندارد و هيچ يك از مسلمانان نبايد آن را بپذيرند.

اين موضوع را ما مى توانيم از سخنان گهر بار حضرت شاه ولايت، مولانا اميرالمؤمنين على(عليه السلام) استفاده كنيم; آن حضرت مى فرمايد:

«واعجباه! أتكون الخلافة بالصحابة ولاتكون بالصحابة والقرابة».

«چه شگفت آور است! آيا رسيدن به خلافت، تنها با نام و نشان صحابى داشتن روا است; امّا با نام و نشان صحابى داشتن و قرابت و خويشاوندى پيامبر روا نيست».

در همين راستا، حضرت خطاب به غاصبين خلافت فرمود:

فإن كنت بالشورى ملكتَ اُمورهم

فكيف بهذا والمشيرون غيّب

وإن كنت بالقربى حججْت خصيمهم

فغيرك أولى بالنبىّ وأقرب(23)

«امّا اين كه مى گويى مردم به تو رأى دادند و جماعت از خلافت تو راضى بودند، درست نيست. زيرا بسيارى از صحابه هنگام رأى گيرى حضور نداشتند. پس چگونه بيعت منعقد شد و رأى گيرى به عمل آمد؟! امّا اين كه مى گويى از نزديكان پيامبر و خاندان او هستى، بدان كه غير تو (يعنى: من كه على هستم) از تو به پيامبر نزديك تر است».

 

 

 

 

 

يار صفحة:


(1) سوره نساء، آيه 157.

(2) سوره هود، آيه 37.

(3) كمال الدين، ص 352; بحارالانوار، ج 51، ص 219، ح 9، البته اين روايت طولانى است و در اينجا ترجمه قسمتى از آن را ذكر كرديم.

(4) عن سعيد بن جبير قال: سمعت سيّد العابدين علي بن الحسين(عليهما السلام) يقول: «في القائم  منّا سنن من سنن الأنبيا(عليهم السلام); سنّة من آدم و سنّة من نوح و سنّة من إبراهيم، و سنّة من موسى و سنّة من عيسى و سنّة من أيّوب و سنّة من محمّد(صلى الله عليه وآله وسلم). فأمّا من آدم و من نوح فطول العمر، و أمّا من إبراهيم فخفاء الولادة و اعتزال الناس، و أما من موسى فالخوف و الغيبة، و أمّا من عيسى فاختلاف الناس فيه، و أمّا من أيّوب فالفرج بعد البلوى، و أمّا من محمّد(صلى الله عليه وآله وسلم) فالخروج بالسيف». بحارالانوار، ج 51، ص 217، ح 4.

(5) كمال الدين، ص 135.

(6) نهج البلاغه، خطبه 150.

(7) زيارت آل ياسين.

(8) سوره شعرا، آيه 21.

(9) كمال الدين، ص 342.

(10) همان، ص 343; بحارالانوار، ج 52، ص 97، ح 18.

(11) سوره آل عمران، آيه 54.

(12) منتهى الآمال، ص 281.

(13) اصول كافى، ج 1، ص 179، ح 10.

(14) سوره زمر، آيه 69.

(15) اشاره به آيه شريفه «لايتّخذ المؤمنون الكافرين أولياء من دون المؤمنين و من يفعل ذلك فليس من اللّه في شيء إلاّ أن تتّقوا منهم تقية; مؤمنين با كافرين پيوند دوستى برقرار نكنند . . . مگر در صورتى كه خوف و ترس از ناحيه دشمن آنان را تهديد كند. و غالب مفسّرين از اين آيه اصل تقيّه را استفاده كرده اند» مى باشد. سوره آل عمران، آيه 28.

(16) اصول كافى، ج 1، ص 342.

(17) سوره انبيا، آيه 105.

(18) نهج البلاغه، حكمت 147.

(19) شرح نهج البلاغه، ج 18، ص 351.

(20) درباره صدور اين روايات و بحث و بررسى آنها دانشمندان بزرگ شيعه كتاب هاى زيادى را نوشته اند. در اين باره به كتاب ارزشمند «الذريعه، ج 10» مراجعه كنيد.

(21) سوره ص، آيه 26.

(22) شرح اين ماجرا را بايد از كتب مفصّلى كه در اين موضوع نوشته شده جستجو كرد. به كتاب عبقات الانوار، مير حامد حسين هندى(رحمه الله) و بحارالانوار، علاّمه مجلسى(رحمه الله) و ساير كتب مربوطه مراجعه شود.

(23) نهج البلاغه صبحى صالح، حكمت 190; شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد، ج 18، ص 416، حكمت 185.