نكته اول: امكان مشاهده حضرت مهدى(عليه السلام)
اين روايات بيانگر امكان مشاهده حضرت مهدى(عليه السلام) در غيبت
كبرى است. زيرا در آن ها تصريح شده است: «همان طور كه امام(عليه
السلام)مردم را مشاهده مى كند، مردم نيز آن حضرت را مى بينند، امّا
نمى شناسند».
نكته دوم: چگونگى ارتباط با امام زمان(عليه السلام) در غيبت كبرى
از اين دسته روايات استفاده مى شود كه امام صادق(عليه السلام)مدّت
ها قبل از تولد حضرت مهدى(عليه السلام) با بهره گيرى از قصّه حضرت
يوسف، مسئله امكان تشرّف و ارتباط با آن حضرت را در عصر غيبت كبرى،
ممكن دانسته و كيفيّت و چگونگى آن را نيز بيان فرموده اند; آن جا
كه حضرت در بيان سنّتى از يوسف در حضرت مهدى(عليه السلام)، فرمود:
«خداوند بين او و خلق حجابى قرار مى دهد كه در عين حالى كه وى را
مشاهده مى كنند، نمى شناسند».
از جمله اى كه در چند حديث آمده است، استفاده مى شود كه همان طور
كه برادران يوسف(عليه السلام) در هنگام مواجه شدن با وى، او را
نشناختند و به عنوان عزيز و پادشاه مصر او را صدا زدند و از حضرتش
تقاضاى كمك بيشتر كردند، حضرت مهدى(عليه السلام) نيز چنين حالتى
دارند كه در عصر غيبت كبرى، امكان دارد افرادى با حضرت برخورد و
مراوده داشته باشند و با وى گفتگو نمايند، امّا او را نشناسند;
همانند يوسف(عليه السلام) كه حتّى برادران وى بعد از آن همه
برخوردهاى متعدد كه همراه با گفتگو و داد و ستدهاى تجارى بود،
يوسف(عليه السلام) را نشناختند، تا اين كه يوسف(عليه السلام)كه به
خوبى برادران را مى شناخت، خطاب به آنان فرمود: «آيا دانستيد كه
شما از روى جهالت با يوسف و برادرش چه كرديد؟!»
در اين هنگام برادران يوسف متوجه شدند و گفتند: «آيا تو يوسفى؟!»
فرمود: «من يوسفم و اين هم
برادرم».
نتيجه اين كه، اگر چه تشرّف به حضور امام زمان(عليه السلام) در عصر
غيبت كبرى، امرى است ممكن، لكن بايد دانست غالب كسانى كه به اين
سعادت بزرگ دست يافته اند، در آن هنگام، حضرت را نشناخته اند، بلكه
بعد از ملاقات با حضرت، طبق نشانه ها و شواهد، فهميده اند كه مورد
عنايت خداوند قرار گرفته اند و لحظاتى را در حضور ولىّ خدا گذرانده
اند.
شاهد بر اين موضوع، حكايات و قضاياى فراوانى است كه توسط افراد
موثّق و مورد اعتماد نقل گرديده است و به هيچ وجه قابل خدشه نيست.
البته دانستن اين مطلب نيز لازم است كه در مواردى هم ممكن است بعضى
از افراد در هنگام تشرّف، التفات به آن داشته باشند; لكن اين موارد
بستگى به اجازه خداوند دارد كه حضرت كسى را مورد عنايت خاصّ خودشان
قرار دهند، امّا در عين حال كه الطاف و عنايات حضرت مهدى(عليه
السلام) به شيعيان و ارادتمندانش فراوان است، لكن به جهت مصالح مهم
ترى كه در كار است، در چنين مواردى كه انسان هنگام برخورد و ملاقات
با حضرت، ايشان را بشناسد اندك است.
نكته سوّم: امام زمان(عليه السلام) در دوران غيبت با مردم هستند
اين روايات ما را متوجّه اين امر مى كند كه بودن آن حضرت در بين
مردم، تأثير عميق اخلاقى و معنوى در روحيّه افراد متديّن و مؤمن مى
گذارد. زيرا وقتى توجّه داشته باشيم كه حجّت و ولىّ خدا بر اساس
مصالح و حكمت هايى كه بر ما پوشيده است از انظار غايب مى باشد لكن
غيبت آن حضرت به گونه اى نيست كه به كلّى از ما بيگانه و دور
باشند، بيشتر به فكر خود سازى و اصلاح نفس خواهيم بود چنانكه در
دعاى شريف ندبه مى خوانيم:
«بنفسي أنت من مغيّب لم يخل منّا، بنفسي أنت من نازح ما نزح عنّا;
جانم به فداى غايبى كه از ميان ما بيرون نيست! جانم به فداى دور از
وطنى كه از ما بر كنار نيست!»
اين عبارت به خوبى دلالت دارد كه امام زمان(عليه السلام) در بين
مردم حضور دارند; نه اين كه از ميان مردم، خارج و دور باشند. بديهى
است اعتقاد به ظهور ولىّ عصر(عليه السلام)با اين باور كه وى در
زمان غيبت نيز در ميان مردم است و از ما كنار نيست تأثيرات مثبت و
سازنده اى دارد كه به برخى از آن ها اشاره خواهد شد.
آثار سازنده انتظار
از آثار مثبت و سازنده باور دينىِ
انتظار در مورد ولى و حجّت خدا اين است كه اين اعتقاد ـ كه ريشه در
اعماق فرهنگ اصيل اسلامى دارد و از «قرآن و سنّت» گرفته شده است ـ
سبب اتّحاد و قوّت قلب و تصميم گيرى و اهتمام شديد افراد نسبت به
انجام تكاليف و وظايف شرعى مى شود و از سوى ديگر موجب خلوص نيّت و
تهذيب نفس و رشد اخلاقى در فرد و اجتماع مى گردد. چنين اعتقادى با
اين نظريه كه «غيبت، باعث تفرقه و ضعف و سستى در مردم مى شود»مغايرت
اساسى دارد. زيرا اين اعتقاد و باور دينى بهترين وسيله انذار نسبت
به كارهاى منفى و خلاف اخلاق است و مردم را از ارتكاب معاصى و
گناهان باز مى دارد. از سوى ديگر، اعتقاد به ظهور حضرت مهدى(عليه
السلام)بهترين عامل تشويق و ترغيب به كارهاى خير و اعمال صالح است.
به همين جهت است كه در روايات منقول از پيامبر اكرم و ائمه
اطهار(عليهم السلام)، انتظار از برترين اعمال شمرده شده است چنانكه
پيامبر اكرم مى فرمايد:
«أفضل أعمال اُمّتي انتظار الفرج
من اللّه عزّوجلّ».
«بهترين اعمال امّت من، انتظار فرج از سوى خداوند عزّوجلّ است».
بدون شك، انتظار فرج هنگامى از برترين عمل هاى امّت خواهد بود كه
شخص منتظر سعى كند تمام اعمال و كردار خود را بر اساس موازين اسلام
و بدون سهل انگارى انجام دهد.
اين جا است كه بايد گفت: كسانى كه اسلام را طبق سفارش پيامبر از
اهل بيت آن حضرت گرفته اند، هيچ مشكل فكرى و عقيدتى نسبت به
اعتقادات اسلامى ندارند. زيرا ائمه اطهار(عليهم السلام) در طول
دويست و پنجاه سال بعد از پيامبر، تمام مسايل اسلامى را با بهترين
شيوه بيان فرموده اند و چيزى را ناگفته نگذاشته اند; امّا كسانى كه
دنبال بيگانگان رفته و بر كشتى نجات ننشسته اند، هيچ وقت نخواهند
توانست طعم شيرين معارف اسلام و قرآن را بچشند. زيرا از پيامبر
اكرم نقل شده است كه فرمودند:
«مثل أهل بيتي كمثل سفينة نوح من
توسّل بهم نجى و من تخلّف عنهم هلك».
«مَثَل اهل بيت من، مَثَل كشتى نوح است; هر كه متوسّل به آن شد،
نجات يافت و هر كه از آن تخلف ورزيد، هلاك گرديد».
آرى! اگر طنطاوى و ابن خلدون و امثال آن ها، موضوع انتظار ظهور
حضرت مهدى(عليه السلام) را از ديدگاه مبارك امام صادق(عليه السلام)
مى نگريستند، هيچ وقت مرتكب اشتباهاتى كه آنان را بدنام ساخته است،
نمى شدند و انتظار را عامل ركود نمى دانستند; بلكه منتظران را
افرادى پر تلاش و فعال مى دانستند همانگونه كه امام صادق(عليه
السلام)مى فرمايند:
«المنتظر للثّاني عشر كالشاهر
سيفه بين يدي رسول اللّه(صلى الله عليه وآله وسلم)يذبّ عنه».
«منتظر امام دوازدهم ـ حضرت مهدى(عليه السلام) ـ مانند كسى است كه
در ركاب پيامبر گرامى اسلام(صلى الله عليه وآله وسلم)شمشير كشيده،
از آن حضرت دفاع مى كند».
از مفهوم اين حديث و احاديث ديگر به اين مضمون، روشن مى شود كه
اعتقاد به ظهور حضرت مهدى(عليه السلام) نه تنها ايجاد ضعف در افراد
نمى كند، بلكه موجب تحرّك و آمادگى زياد در آن ها مى شود. زيرا كسى
كه بخواهد در حضور شخصيّتى مانند پيامبر گرامى، از اسلام و ارزش
هاى والاى آن دفاع كند و در راه خدا شمشير بزند، بايد آمادگى كافى
داشته باشد.
در روايت ديگرى اميرالمؤمنين(عليه السلام) مى فرمايد:
«المنتظر لأمرنا كالمتشحّط بدمه
في سبيل اللّه».
«كسى كه منتظر امر ما (قيام حضرت مهدى(عليه السلام)) باشد، مانند
كسى است كه در راه خدا در خون خويش بغلطد».
از اين حديث نيز به خوبى استفاده مى شود كه منتظرين واقعى امام
زمان(عليه السلام)لحظه اى از تحرّك و تكاپو در پيشبرد اهداف دين،
باز نمى ايستند، بلكه هميشه سعى و كوشش مى كنند كه خود را بر اساس
اسلام اصيل و مكتب اهل بيت(عليهم السلام)آن چنان پرورش دهند كه
صلاحيّت و شايستگى درك حضور حضرت را در زمان ظهور وى داشته باشند
تا از مصاديق آيه كريمه زير باشند:
(وَلَقَدْ كَتَبْنا فِي
الزَّبُورِ مِن بَعْدِ الذِّكْرِ أَنَّ الأَرْضَ يَرِثُها عِبادِيَ
الصَّالِحُونَ)
«ما در زبور بعد از ذكر (تورات) نوشتيم كه بندگان شايسته ام وارث
(حكومت) زمين خواهند گرديد».
اين جا است كه بايد گفت: اعتقاد به ظهور حضرت مهدى(عليه السلام) آن
چنان كه در روايات اهل بيت(عليهم السلام) بيان گرديده است، رمز
عدالت خواهى و وحدت كلمه در ميان همه مردمان جهان در حكومت الهى آن
بزرگوار است چنانكه امام صادق(عليه السلام)در پاسخ به سؤال عمّار
ساباطى فرمود.
عمار از آن حضرت سؤال كرد يابن رسول اللّه! در اين صورت كه عبادت
در زمان دولت هاى باطل با ترس، برتر از عبادت در زمان ظهور دولت حق
است، چرا ما آرزو كنيم كه از اصحاب قائم(عليه السلام) در ظهور حقّ
باشيم؟
حضرت صادق در جواب فرمود:
«سبحان اللّه! آيا دوست نداريد كه خداوند ـ به واسطه آن حضرت ـ دين
حقّ و عدالت را در تمام بلاد دنيا آشكار گرداند و حال همه مردم
بهبود يابد؟!
ويجمع اللّه الكلمة و يؤلّف بين
قلوب مختلفة ولايعصي اللّه عزّوجلّ في أرضه و يقام حدود اللّه في
خلقه، ويردّ اللّه الحقّ إلى أهله فيظهروه حتّى لايستخفى بشيء من
الحقّ مخافة أحد من الخلق.
و خداوند ـ به واسطه حضرت مهدى(عليه السلام) ـ همه مردم را زير
پرچم توحيد و كلمه «لا اله الا اللّه» جمع كند و بين قلب هاى
پراكنده و مختلف، دوستى و اتحاد ايجاد كند و گناه را از روى زمين
بر دارد و حدود و احكام خدا در ميان خلق خدا اجرا گردد و حق به
صاحبانش رسد تا آن را ظاهر كنند و چيزى از حق را به جهت ترس از
مردم مخفى نكنند».
به جرأت مى توان گفت كه ايمان و اعتقاد به ظهور حضرت مهدى(عليه
السلام)ـ تنها منجى عالم بشريت ـ با توجه به شناختى كه روايات اهل
بيت و ائمّه اطهار(عليهم السلام) به ما مى دهد، نه تنها موجب تفرقه
و ضعف و سستى در مسلمانان نمى شود; بلكه رمز اتحاد و قدرت و شوكت
مسلمانان در آن نهفته است. زيرا اعتقاد به آن، يعنى اعتقاد به
حاكميّت تمام ارزش هاى اسلامى در سطح دنيا و آرزوى غلبه دين حق بر
تمام اديان باطل; اعتقاد به ظهور حضرت مهدى(عليه السلام)، يعنى
اعتقاد به تحقق وعده هاى الهى در پيروزى كامل اسلام بر تمام اديان
عالم همانطور كه خداوند متعال مى فرمايد:
(هَوَ الَّذِي أَرْسَلَ رَسُولَهُ
بِالْهُدى وَدينِ الْحَقِّ لِيُظْهِرَهُ عَلَى الدِّينِ كُلِّهِ
وَلَوْ كَرِهَ الْمُشرِكُونَ)
خدا كسى است كه رسولش را با هدايت و دين حق فرستاد تا آن را بر
تمام اديان غلبه وپيروزى بخشد، هرچند مشركان كراهت داشته باشند.
اينك از تمام كسانى كه مى خواهند با مسئله غيبت و ظهور و اهداف
الهى آخرين ذخيره خدا، حضرت بقية اللّه(عليه السلام)آشنا شوند، مى
خواهيم كه سعى كنند اين معرفت را از طريق قرآن كريم و روايات ائمه
اطهار(عليهم السلام) ـ كه معدن علوم پيامبر اسلام و تمامى انبياى
الهى هستند ـ فراگيرند تا به حقيقت دست يابند و طعمِ شيرين ايمان
را بچشند.
نتيجه
از آنچه گفته شد چنين نتيجه مى گيريم كه اعتقاد به ظهور حضرت
مهدى(عليه السلام) و مسئله انتظار، در صورتى باعث ركود است كه
مفهوم آن تحريف شود همان طورى كه بعضى از مخالفان و دشمنان اسلام
آن را تحريف كرده و مى كنند; امّا اگر اين اعتقاد و باور دينى ـ كه
از مهم ترين مسايل اسلامى به شمار مى رود ـ به مفهوم واقعى آن به
جامعه اسلامى و بشريّت تفهيم شود، بزرگ ترين عامل تربيت و خود سازى
و تحرك و اميد به آينده نورانى و روشن خواهد بود و از مدارك معتبرى
كه اين موضوع را تأييد مى كند، روايتى است كه در ذيل آيه كريمه زير
ذكر شده است:
(وَعَدَ اللّهُ الَّذِينَ آمَنُوا
مِنكُمْ وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ لَيَسْتَخْلِفَنّهُمْ)
«خدا به كسانى از شما كه ايمان آورده و كارهاى شايسته كرده اند،
وعده داده است كه حتماً آنان را در اين سرزمين جانشين (خود) قرار
دهد; همان گونه كه كسانى را كه پيش از آنان بودند جانشين (خود)
قرار داد، و آن دينى را كه بر ايشان پسنديده است به سودشان مستقر
كند، و بيمشان را به ايمنى مبدل گرداند، (تا) مرا عبادت كنند و
چيزى را با من شريك نگردانند، و هر سك پس از آن به كفر گرايد;
آنانند كه نافرمانند».
از پيامبر اكرم(صلى الله عليه
وآله وسلم) و ائمه اطهار(عليهم السلام) نقل شده است كه فرموده اند:
«اين آيه درباره امام مهدى(عليه السلام) و اصحاب آن حضرت نازل شده
است».
لذا تمام كسانى كه منتظر چنين برنامه اصلاح گرانه به دست توانمند
حضرت مهدى(عليه السلام) هستند، بايد خودشان در عالى ترين سطح از
حيث ايمان به خدا و رسول و انجام فرامين و دستورات اسلامى باشند.
حال بايد به بد انديشان گفت كه اين اعتقاد و باور دينى چگونه موجب
سستى و تفرقه در ميان مسلمانان مى شود؟ و بايد گفت كه آنچه موجب
تفرقه و سستى در بين مسلمانان مى گردد، برداشت غلط و مغرضانه اى
است كه از سوى بى خبران از حقايق اسلام اظهار مى گردد.
اينك بحث امكان تشرف به حضور آن حضرت را پى مى گيريم:
دسته دوم: از رواياتى كه دلالت بر امكان ارتباط با امام زمان(عليه
السلام) در غيبت كبرى مى كند، رواياتى است كه دلالت دارد بر اين كه
در غيبت دوم و طولانى حضرت نيز كسانى هستند كه علاوه بر ارتباط با
آن حضرت، جا و مكان وى را نيز مى دانند كه دو نمونه از آن را ذكر
مى كنيم:
1 ـ عن إسحاق بن عمّار قال: قال
ابو عبد اللّه(عليه السلام): «للقائم غيبتان: أحدهما قصيرة و
الاُخرى طويلة، الغيبة الاُولى لا يعلم بمكانه فيها إلاّ خاصّة
شيعته و الاُخرى لا يعلم بمكانه فيها إلاّ خاصّة مواليه».
«اسحاق بن عمار از امام صادق(عليه السلام) نقل مى كند كه حضرتش
فرمود: براى قائم(عليه السلام) دو غيبت است كه يكى كوتاه و ديگرى
طولانى است. در غيبت اول جا و مكان آن حضرت را جز خواص شيعيان وى
كسى نمى داند و در غيبت دوم، جز مواليان خاص آن جناب كسى از جا و
مكان او اطلاعى ندارد».
گرچه اين روايت را در بحث هاى گذشته آورديم، ولى به خاطر استفاده
نكات ديگر، آن را ذكر نموديم.
از قسمت آخر روايت به خوبى استفاده مى شود كه در غيبت دوم نيز
ارتباط با آن حضرت در شعاع و گستره اى كمتر از غيبت صغرى وجود دارد
و به طور كلى ارتباط قطع نيست و براى آن حضرت، خدمت كاران خاص و
ويژه اى وجود دارد كه از جا و مكان وى آگاه هستند.
تذكر اين نكته لازم است كه اين
روايت، از نظر سند نيز صحيح است و تمام راويانِ آن از افراد برجسته
شيعه مى باشند.
2 ـ مفضّل از امام صادق(عليه السلام) نقل مى كند كه حضرت فرمود:
«إنّ لصاحب هذا الأمر غيبتين،
إحداهما تطول حتّى يقول بعضهم: مات، و بعضهم يقول: قتل، و بعضهم
يقول: ذهب، فلا يبقى على أمره من أصحابه إلاّ نفر يسير، لا يطّلع
على موضعه أحد من ولىّ ولا غيره إلاّ مولى الّذي يلي أمره;
براى صاحب اين امر، دو غيبت است كه يكى از آن دو به قدرى طولانى مى
شود كه بعضى مى گويند: او وفات كرده است، و بعضى مى گويند: كشته
شده است، و بعضى مى گويند: رفته است; به طورى كه كسى از اصحاب او
بر اعتقاد به امامت وى باقى نماند، مگر افراد اندكى، و از مكان او
كسى از دوست و غير دوست آگاه نيست، جز موالى و خدمتكار آن حضرت».
از اين روايت هم استفاده مى شود كه اگرچه بر اثر طولانى شدن غيبت
دوم حضرت، بسيارى از معتقدين به امامت وى ـ جز عده كمى ـ دست از
عقايد حقّه خودشان بر مى دارند و كسى هم از مكان آن حضرت مطلع نمى
شود، لكن از آخر حديث استفاده مى گردد كه باز هم مواليان و خدمت
كاران براى حضرت وجود دارد كه علاوه بر ارتباط با آن جناب، مكان وى
را نيز مى دانند.
صاحب غيبت نعمانى (رحمه الله) بعد از نقل اين حديث مى فرمايد:
«ولولم يكن يروى في الغيبة إلاّ هذا الحديث، لكان فيه كفاية لمن
تأمّله; اگر در موضوع غيبت تنها همين روايت بود، براى كسانى كه در
معنى و مفهوم آن تأمّل مى كنند، كافى بود».
نتيجه اى كه از اين روايات به دست مى آيد، اين است كه درغيبت كبرى
به طور كلى ارتباط آن حضرت با شيعيان قطع نيست و افرادى هستند كه
از بركت و فيض حضور حضرت برخوردارند، اگر چه تعدادشان اندك است.
بنابر اين، با توجه به اين روايات و روايات دسته اول كه بيانگر
كيفيّت حضور حضرت در جامعه بود و با توجه به قضايا و شواهد متقن
تاريخى كه در طول غيبت كبرى براى عده بسيارى از بزرگان و معتمدان
شيعه در رابطه با تشرّف به حضور حضرت رخ داده است، نمى توان گفت كه
در غيبت كبرى به طور كلى ارتباط بين آن حضرت و شيعيان قطع شده است.
دسته سوم: رواياتى است كه از ظاهر آن ها استفاده مى شود كه آن حضرت
در ايام غيبت با خفاى شخصى زندگى مى كنند و ديده نمى شوند و نيز
نام حضرت هم برده نمى شود. اكنون ما روايات مزبور را از منابع اصلى
آن ذكر مى كنيم و سپس توضيحات لازم را نسبت به هر كدام ارائه
خواهيم كرد:
1 ـ از امام صادق(عليه السلام) نقل شده است كه فرموده اند:
«الخامس من ولد السابع يغيب عنكم
شخصه و لا يحلّ لكم تسميته;
پنجمين نفر از فرزندان هفتمين امام، (كسى است كه) شخص وى از شما
غايب مى شود و بردن نام او بر شما روا نخواهد بود».
اين روايت دلالت دارد كه شخصِ حضرت از ما غايب مى شود و بردن نام
حضرت نيز براى ما حلال نيست; امّا از اين كه غيبت حضرت طورى باشد
كه هيچ ارتباطى براى هيچ كس با وى نباشد ساكت است. زيرا اين روايت
اصل مسئله غيبت را بيان مى فرمايد.
بنابر اين، روايات ديگرى كه دلالت دارد خواص از شيعيان در غيبت
صغرى و مواليان و خدمت كاران حضرت در غيبت كبرى جاى ايشان را مى
دانند و در دسته دوم به دو نمونه از آنها اشاره شد، منافاتى با اين
روايت ندارد. نتيجه اين مى شود كه گر چه حضرت از انظار غايب هستند،
لكن ممكن است در مواردى هم افرادى خاصّ حضرت را ديدار نمايند.
مطلب ديگرى كه در مورد اين روايت مى توان گفت اين است كه بعضى از
ناقلين آن مانند محمّد بن سنان در علم رجال تضعيف شده است، چنانكه
علاّمه در «خلاصه» مى فرمايد: محمّد بن سنان از اصحاب امام هفتم و
هشتم و نهم است; لكن هم ضعيف است و هم مورد طعن واقع شده است.
مرحوم شيخ طوسى فرموده است: اين مرد جدّاً ضعيف است و اعتماد بر او
نمى توان كرد و آنچه به تنهايى نقل نموده باشد قابل التفات و توجه
نيست.
ابو عمرو كشّى در كتاب رجال خود از فضل بن شاذان چنين نقل مى كند:
«لا اُحلّ لكم أن ترووا أحاديث محمّد بن سنان; جايز نمى دانم براى
شما كه احاديث محمّد بن سنان را روايت كنيد».
غضائرى نيز از كتب فضل بن شاذان
چنين نقل مى كند: از دروغگوهاى مشهور، محمّد بن سنان است.
با توجه به سند روايت فوق كه چنين فردى ناقل آن است هيچ وقت نمى
توان به وسيله آن يك مطلب اعتقادى را اثبات يا نفى كرد.
2 ـ ريّان بن صلت از امام رضا(عليه السلام) چنين روايت مى كند:
«سئل الرضا(عليه السلام) عن
القائم(عليه السلام) فقال: لايرى جسمه ولايسمّى باسمه»
«از امام هشتم درباره حضرت قائم(عليه السلام) سؤال شد. حضرت فرمود:
شخص او ديده نمى شود و نام وى برده نمى شود».
اين روايت، مطلق است و قابل تقييد مى باشد و از جهت سند نيز مخدوش
است. زيرا در سند آن جعفر بن محمّد بن مالك مى باشد كه تضعيف شده
است.
در ترجمه وى آمده است: جعفر بن
محمّد بن مالك بن عيسى بن سابور ابو عبد اللّه كوفى در نقل حديث
ضعيف است. و احمد بن حسين گفته است كه وى حديث وضع مى كرده و از
افراد ناشناخته نيز روايت نقل كرده است. علاوه بر اين، فاسد المذهب
نيز بوده است. سپس اضافه مى كند كه نمى دانم به چه جهت على بن همام
و ابو غالب زرارى از او روايت نقل كرده اند. علاّمه در «خلاصه»
فرموده كه او ثقه است; لكن اضافه مى كند كه وى را تضعيف كرده اند و
درباره مولد حضرت قائم(عليه السلام)اعاجيبى نقل كرده است و من نيز
به روايت او عمل نمى كنم.
بنابر اين، به طور حتم حديثى كه از چنين فردى نقل شده باشد، عمل به
آن درست نيست; به خصوص كه روايت در رابطه با مسائل اعتقادى باشد.
3 ـ از داوود بن قاسم جعفرى نقل شده كه گفت: از امام هادى(عليه
السلام)شنيدم كه مى فرمود:
«الخلف من بعدي الحسن فكيف لكم
بالخلف من بعد الخلف؟ فقلت: ولِمَ جعلني اللّه فداك؟ قال: انّكم
لاترون شخصه ولا يحلّ لكم ذكره باسمه»
«جانشين بعد از من، فرزندم حسن است. چگونه خواهيد بود در زمان
جانشين پس از وى؟ عرض كردم: جانم فدايت! به چه جهت؟
فرمود: زيرا شما شخص او را نمى بينيد و بردن نام او براى شما جايز
نيست».
اطلاق اين روايت نيز قابل تقييد است و با رواياتى كه دلالت دارد بر
اين كه حضرت را بعضى از افراد ـ اگر چه به طور ناشناس ـ مى بينند
يا رواياتى كه دلالت دارد مكان آن حضرت را بعضى از افراد در غيبت
كبرى مى دانند، تقييد مى خورد.
علاوه بر اين، سند اين روايت نيز
به خاطر محمّد بن احمد علوى مخدوش است و مرحوم آية اللّه العظمى
خويى در «معجم رجال الحديث» مى فرمايند: اگر چه وجوهى بر وثاقت وى
ذكر شده است لكن اين وجوه، وثاقت وى را ثابت نمى كند.
گذشته از اين در «كافى» چنين آمده است: على بن محمّد عمّن ذكره، كه
معلوم نيست اين فرد كيست.
بنابر اين، استدلال به چنين روايتى، آن هم در مورد مسايل اعتقادى،
صحيح نيست. زيرا يكى از راويان آن مجهول است.
4 ـ عبيد بن زراره از امام صادق(عليه السلام) چنين روايت مى كند:
«للقائم غيبتان، يشهد في إحداهما
المواسم، يرى الناس ولايرونه».
«براى قائم(عليه السلام) دو غيبت است كه در يكى از آن دو، حضرت در
موسم هاى حج حاضر مى شوند و مردم را مى بينند، لكن مردم ايشان را
نمى بينند».
اين روايت با روايتى كه از نايب
دوم حضرت ـ محمّد بن عثمان(قدس سره) كه به طور حتم از ديگران نسبت
به آن حضرت آگاه تر است ـ نقل گرديد، معارض است; زيرا وى مى
فرمايد: «يرونه ولايعرفونه;
او را مى بينند ولكن نمى شناسند». همچنين با رواياتى كه در آنها،
زندگانى حضرت در غيبت كبرى به زندگانى حضرت يوسف(عليه السلام)
تشبيه مى شود، معارض است. زيرا در آن روايات مى فرمايد: «يرونه
ولايعرفونه»
علاوه بر همه اين ها، اين روايت فقط تشرّف در زمان حجّ را نفى مى
كند نه همه زمان ها را. بنابر اين، با توجه به رواياتى كه زندگانى
حضرت مهدى(عليه السلام) را به زندگانى حضرت يوسف(عليه السلام)
تشبيه فرموده بود و با توجه به رواياتى كه دلالت بر امكان ارتباط
براى بعضى از مواليان خاصّ حضرت دارد، براى توجيه روايت چهارم مى
توان گفت:
گرچه زندگانى حضرت ولى عصر(عليه السلام) به صورت خفاى شخصى در زمان
غيبت، امرى ممكن است; لكن اين طور نيست كه حضرت در غيبت كبرى به
طور دايم بدين منوال زندگى كنند، بلكه در شرايط خاصّى كه زندگى
معمولى و طبيعى براى حضرت ممكن نباشد ممكن است از طريقه خفاى شخصى
استفاده كنند.
باتوجه به اين كه استفاده ازطريقه «خفاى شخصى» معمولا ملازم با
اعجاز است، مى توان گفت حضرت به طور معمول و طبيعى از راه «خفاى
عنوان» به طور ناشناس در بلاد و شهرهاى مختلف زندگانى مى كنند و در
مواردى هم ممكن است ـ در صورت لزوم ـ از راه اعجاز به صورت خفاى
شخصى زندگى نمايند; نه اين كه به طور دايم و مستمر زندگى حضرت بدين
گونه باشد.
اين تذكر لازم است كه زندگى كردن از راه خفاى شخصى، منحصر به آن
حضرت نيست; بلكه پيامبر اكرم و ائمه اطهار(عليهم السلام) نيز گاهى
از اين طريقه استفاده مى كردند چنانكه در آغاز هجرت پس از آنكه
مشركين نقشه قتل پيامبر را كشيدند و آن حضرت ناگزير به ترك مكه
شدند، به حضرت على(عليه السلام)دستور فرمود كه در جاى ايشان بخوابد
و خود شبانه از جلوى چشم مشركين گذشتند و كسى از آن ها وى را
مشاهده نكرد چنانكه قرآن كريم در اين باره مى فرمايد:
(وَجَعَلْنا مِنْ بَيْنِ
أَيْدِيهِمْ سَدّاً وَمِنْ خَلْفِهِمْ سَدّاً فَأَغْشَيْناهُمْ
فَهُمْ لايُبْصِرُونَ)
«ما در پيش روى آنان (مشركين) سدّى و نيز در پشت سر آنان سدّى قرار
داديم و چشمانشان را پوشانديم، لذا آن ها نمى بينند».
بنابر اين چنين نتيجه مى گيريم كه اگر در شرايطى براى پيامبر و
امام لازم باشد و سلامتى ايشان بر خفاى شخصى متوقف باشد، از اين
راه استفاده مى كنند; امّا در غير اين صورت نيازى به بهره جستن از
راه خفاى شخصى نخواهد بود. زندگانى حضرت ولى عصر(عليه السلام) نيز
چنين است و همان طور كه توضيح داده شد و در ضمن نقل روايات بيان
كرديم، در صورتى كه براى حضرت امكان زندگانى معمولى با خفاى عنوان
ـ يعنى به طور ناشناس ـ در بلاد مختلف وجود داشته باشد، ايشان
نيازى به استفاده از خفاى شخصى ندارند.
مؤيّدات مطلب مورد بحث:
براى اين نظريه كه به طور معمول و
طبيعى، جز در موارد ضرورت، امام زمان(عليه السلام)به طور ناشناس و
با خفاى عنوان، زندگى مى كنند، مؤيّداتى وجود دارد كه به يكى از آن
ها اشاره مى كنيم:
1 ـ رواياتى است كه در آن ها از تصريح به اسم حضرت مهدى(عليه
السلام)نهى شده است و علّت آن نيز، اين گونه بيان گرديده است كه
اگر مردم از مكان و اسم آن بزرگوار آگاهى پيدا كنند موجب دسترسى
دشمنان به وى خواهد شد. دراين صورت ممكن است از ناحيه دشمن براى
حضرت، مزاحمت ايجاد شود. لذا هنگامى كه بعضى از شيعيان درباره اسم
و مكان سؤال كردند، جوابى بدين مضمون صادر شد:
«إن دللتهم على الإسم أذاعوه و إن
عرفوا المكان دلّوا عليه».
«اگر مردم را به اسم حضرت، دلالت و راهنمايى كرديد، آن را در ميان
مردم پخش مى كنند و اگر از مكان وى آگاه شوند، مردم را به سوى حضرت
دلالت مى كنند».
واضح است با شرايط خاصى كه حضرت مهدى(عليه السلام) دارند، اگر
دشمنان از نام و نشان و مكان وى آگاه گردند، براى حضرتش ايجاد
مزاحمت مى كنند.
بنابر اين، اگر امام(عليه السلام) به طور دايم به وسيله اعجاز با
اختفاى شخصى زندگى كنند، ديگر خوفى از ناحيه دشمن نمى تواند وى را
تهديد كند. زيرا در اين صورت شخصِ حضرت از انظار غايب است و براى
احدى امكان دسترسى به وى نيست و ديگر لزومى نخواهد بود كه از تصريح
كردن به اسم و آگاه نمودن از مكان وى نهى شود. پس از همين نهى كه
در روايات بيان شده است استفاده مى شود كه ائمه اطهار(عليهم
السلام) مى خواستند كه مردم از اسم و عنوان آن حضرت بى خبر باشند
تا زمينه براى زندگانى آن حضرت در ميان جامعه به طور ناشناس فراهم
شود. بنابراين ممكن است، آن حضرت راببينند، ولى آن بزرگوار را
نشناسند.
|