در بين فلاسفه جهان و جامعه شناسان كنونى ، بر سر اين موضوع اختلاف است كه آيا
براى اداره نظام اجتماع و تربيت صحيح افراد بشر و اجتماع در امور سياسى و فرهنگى
و اجتماعى و اقتصادى و غيره ، رهبر لايق و عامل و مدير و مدبر و عالم ودانا لازم است ؟ و يا
آن كه فقط قوانين مترقيه و عالى كه با روح اجتماع سازش داشته باشد، كافى است ؟
بعضى عقيده دارند، كه اگر رهبر مردم ، عاقل و مدبر و دنيا ديده و مردمدار و دانشمند و
هوشيار باشد، مى تواند بر اجتماع ، حكومت كند و با زيركى و فطانت مردم را داره كند و
بر آنها حكومت كند.
گروه ديگر مى گويند:
خير، بايد قوانين اجتماع ، با روح مردم ، سازش داشته باشد، و بتواند پاسخگوى نياز
و احتياج جامعه باشد؛ و الا اگر قوانين خوب نباشد، هرچه هم رهبر عالم و
عاقل و مدبر باشد، باز نمى تواند اجتماع را اداره و رهبرى كند برادران به نازم اسلام
كه در چهارده قرن پيش فرموده است هر دو، هر دو يعنى : دين اسلام ، معتقد است كه براى
اداره نظام جامعه و تربيت بشر، بايد هم رهبرى عالم و لايق داشت و هم قوانينى
كامل و عالى آن جا كه مى فرمايد: كتاب الله و عترتى و
اهل بيتى .
پس بنابر دين اسلام ، بهترين قانون ، كتاب خدا است (هدى للناس و بينات من الهدى و
الفرقان ) و بهترين مجرى نيز اهلبيت پيامبر هستند.
آرى ، اگر اسلام و قرآن از مجراى طبيعى خود عبور مى كرد، و به كف با كفايت اميرالمؤ
منين عليه السلام اداره مى شد، اگر زعامت و خلافت مسلمين ، گرفتار آن بدبختى ها و ظلم
ها و حق كشى ها و غصب خلافت نمى شد، اگر اميرالمؤ منين عليه السلام بيست و پنج
سال خانه نشين نمى شد، اگر حتى در همان پنج
سال خلافت ظاهرى حضرت گذاشته بودند قرآن و اسلام ناب محمدى صلى الله عليه و
آله اجرا گردد و جنگ جمل و صفين و نهروانى پيش نيامده بود و حضرت مى توانست بدعت ها
را بردارد، و اگر معاويه چهل ودو سال در شام ، حكومت نكرده بود، و اگر بنى اميه هزار
ماه ، حكومت ظالمانه و صد اسلام و قرآن نداشتند، و اگر بنى عباس بدتر از بنى اميه ،
روى تاريخ را سياه نكرده بودند، و اگر ائمه مظلوم ما را يكى پس از ديگرى زجر
وشكنجه و زندان نكرده بودند و بالاخره به شهادت نرسانده بودند و هزار اگر ديگر،
اگر در تاريخ اتفاق نيفتاده بود، آن وقت مى فهميديم اسلام يعنى چه ؟ و سراسر كره
زمين هم گويند لااله الاالله محمد رسول الله بودند و جز قرآن سعادت بخش آن ، قانونى
نبود اميدواريم و منتظريم كه ان شاء الله در زمان ظهور امام زمان - ارواحنا فداه - اين امر
صورت پذيرد. چنان كه بحار از خصال صدوق
نقل مى كند كه اميرالمؤ منين عليه السلام مى فرمايد: (312)ما فرياد رس مردميم در
هنگام گرفتارى آنها و وقتى كه درها به روى آنان بسته شود، ما درب سلامتيم و گره
گشاييم . هر كس به ما رو آورد، اهل نجات و هر كه از ما سرپيچى كند، بدبخت مى شود
خداى متعال به وسيله ما آغاز فرموده و به ما ختم خواهد كرد و به ما هرچه بخواهد، محو مى
كند و به ما هرچه بخواهد اثبات مى كند و به وسيله ما خداوند، زمان ، سخت و پرمشقت را
برطرف مى كند و باران مى فرستد (ولايغرنكم بالله الغرور) (313) شيطان شما را
گول نزند. از وقتى كه خداى عزوجل درهاى آسمان را بسته است ، هيچ باران رحمت نباريده
است ولى هنگامى كه قائم ما قيام كند، آسمان بارانهاى رحمتش را مى فرستد و زمين ، گياه
و سبزه خود را مى روياند، و كينه ها از دل مردم برطرف مى شود حيوانات درنده با هم
صلح مى كنند(گرگ و ميش با هم آب مى خورند) و چنان مى شود كه اگر زنى ، از عراق
تا شام پياده برود، تمام روى سبزه و علف راه مى رود(همه جا آباد و خرم ) و اگر اسباب
و وسايل روى سر داشته باشد، به او هيچ آسيبى نمى رسد(نه از حيوانات درنده و نه از
مردم ) و دنيا در امن و امان است به تمام معنا).
بر سر آنم كه گر ز دست برآيد
|
دست به كارى زنم كه غصه سرآيد
|
خلوت دل نيست جاى صحبت اغيار
|
ديو چون بيرون رود فرشته درآيد
|
صحبت كام ، ظلمت شب يلدا است
|
نور ز خورشيد، طلب بو كه برآيد
|
چند نشينى كه خواجه كى ، به در آيد
|
بگذرد اين روزگار تلختر از زهر
|
بار دگر روزگار چون شكر آيد
|
صبر و ظفر هر دو دوستان قديمند
|
از اثر صبر نوبت ظفر آيد(314)
|
امام خمينى كمى از درد دل جدش اميرالمؤ منين عليه السلام با خبر
شد
نكته : ما در زمان خودمان ، به چشم ديديم كه پس از هزار
سال با هزاران دعا و نيايش ، و دل خونى و گرفتارى و هزاران كشته و زخمى ، انقلاب
اسلامى به رهبرى آگاهانه و معجزه آساى مرحوم امام قدس سره به ثمر رسيد، و پيروز
شد، و حكومت اسلامى و جمهورى اسلامى ايران برپا شد، و تمام دنيا مى دانست كه امام غير
از خدا و اسلام و قرآن و پياده شدن احكام آن ، هدفى ندارد؛ ولى ديديد كه چه فتنه ها كه
نكردند! و چه بدبختى ها كه به بار نياوردند؛ يك روز در كردستان ، يك روز در
خوزستان ، يك روز در گنبد، مسؤ ولين جانسوز و دانشمند و متدين را يكى پس از ديگرى
به شهادت رساندند. از مطهرى ها و بهشتى ها و مدنى ها و اشرفى اصفهانى و دستغيب
گرفته تا رجايى و باهنر و هفتاد و دو شهيد در دفتر حزب جمهورى اسلامى اسلامى كه
هر كدام به نوبه خود اگر بودند، حال و وضع ما جور ديگرى بود. تا آن كه بالاخره
جنگ ناخواسته حمله عراق به ايران شروع شد و صدام و صدامى هاى از خدا بى خبر هشت
سال جنگ را بر ما تحميل نمودند و كردند آنچه كردند و كشتند و نه فقط رژيم عراق
بلكه همه دنيا با ايران جنگيد و نه فقط جبهه ها بلكه تمام شهرها مورد هجوم بمباران
هوايى و موشكى قرار گرفت و غير از جبهه ها كه مكرر از بمب هاى شيميايى و خوشه اى
استفاده شد، كم كم تهديد به زدن بمب شيميايى به شهرها نيز نمودند تا بالاخره
مرحوم امام قدس سره تصميم به پذيرش آتش بس گرفت و به تعبير خودشان كاسه
زهر را نوشيد مى خواهم عرض كنم كه آرى ، تا اندازه اى از درد
دل جدش - اميرالمؤ منين عليه السلام - خبردار شد آن جا كه حضرت فرمود:
والله لابن ابى طالب آنس بالموت من الطفل بثدى امه ؛ به خدا قسم پسر ابى طالب
علاقه اش به مرگ بيشتر از علاقه كودك به پستان مادر است .
آيا شما مثالى بهتر از اين پيدا مى كنيد كه محبت انسان را به چيزى بيان كند؟!
ذكر توسل
امام حسين عليه السلام در نزديكى كربلا، براى اصحاب خطبه خواند، از آن جمله فرمود:
الا و ان الدنيا قد تغيرت و تنكرت و ادبر معروفها و استمرت حذاء و لم تبق منها الا
صبابة كصبابة الاناء و خسيس عيش كالمرعى الوبيل الاترون الى الحلق
لايعمل به و الى المنكر لايتناهى عنه ؟ ليرغب المؤ من فى لقاء ربه محقا فانى لاارى
الموت الاسعادة و الحيوة مع الظالمين الا برما (315).
ياران من ! آگاه باشيد، دنيا تغيير پيدا كرده و وارونه شده ، خوبى ها پشت نموده و جاى
خود را به زشتى ها داده است . از صفات حسنه و خدا پسند چيزى باقى نمانده ، جز به
مقدار رطوبت ظرف ، پس از ريخته شدن آب و از زراعت كشتزار خوبى ها، جز زمين
سيل زده ، چيزى نمانده است آيا نمى بينيد دستورات حقه اسلامى
عمل نمى شود، اما منكرات و گناهان ، آشكارا انجام داده مى شود و هيچ منعى نيست در چنين
شرايطى اگر مؤ من مرگ خود را از خدا بخواهد، خيلى به جا است . راستى من شهادت را جز
سعادت و زندگى با ستمكاران را جز ننگ و عار نمى بينم .
الالعنة الله على القوم الظالمين .
لاحول ولاقوة الابالله العلى العظيم .
جلسه بيست و يكم
بسم الله الرحمن الرحيم
دورى از گناهان ، بهترين اعمال
قال اميرالمؤ منين عليه السلام فقمت يا رسول الله ما
افضل الاعمال فى هذالشهر فقال يا اباالحسن
افضل الاعمال فى هذالشهر الورع عن محارم الله
صم بكى فقلت يا رسول الله ! ما يبكيك ؟ فقال : يا على ! ابكى لما
يستحل منك فى هذا الشهر كانى بك و انت تصلى لربك و قد انبعث اشقى الاولين و الاخرين
شقيق عاقر ناقة ثمود فضربك ضربة على قرنك تخضب منها لحيتك ؛
اميرالمؤ منين عليه السلام مى فرمايد: من از جا بلند شدم و گفتم : يا
رسول الله ! در ماه رمضان ، چه عملى فضيلت و ثوابش بيشتر است ؟ فرمود: يا
اباالحسن ! بهترين اعمال در اين ماه ، همانا دورى جستن از محرمات الهى است . آنگاه حضرت
گريه كرد. گفتم : يا رسول الله ! چه امرى سبب گريه شما شد؟ فرمود: يا على !
گريه ام براى آن است كه در اين ماه ، پيش آمد ناگوارى بر تو وارد مى شود. گويا مى
بينم كه تو مشغول به نمازى و شقى ترين فرد از اولين و آخرين برادر و هم رديف پى
كننده ناقه ثمود(صالح ) ضربتى بر جلوى سرت مى زند كه محاسن تو را به خون
سرت رنگين مى نمايد. برادران خوب توجه كنيد.
رسول گرامى اسلام صلى الله عليه و آله در پاسخ به
سوال اميرالمؤ منين عليه السلام كه چه عملى
افضل است در ماه مبارك ، رمضان ، نفرمود نماز است كه عمود دين است كه در جلسه هفدهم
راجع به آن عرايضى تقديم نمودم و يا روزه است كه حكم سختى است . به خصوص در
تابستان با گرما و روزهاى شانزده ساعتى آن و در جلسه سوم و چهارم در اين خصوص
صحبت كردم و نفرمود: بهترين اعمال حج است كه همه عبادتها را در بردارد و در جلسه دوم
راجع به آن اشاراتى داشتم كه جامع تمام عبادات است مالى ، بدنى ، روحى ، و دورى از
وطن و خانواده كه خداوند نصيب همه شما بفرمايد و در احاديث زياد بيشتر ثواب ها براى
عبادات مقايسه به حج مى شود. و نيز نفرمود: بهترين
اعمال جهاد است كه انسان بايد از جان بگذرد و ثواب بسيار زيادى دارد. كه روايات و
آيات در بيان ثواب آن معركه كرده است . و نفرموده بهترين
اعمال قرائت قرآن است - كه ثواب آن در روزهاى گذشته بيان گرديد - و نيز نفرمود
افضل اعمال ، صدقه دادن و اطعام و افطارى و يا دادن خمس و زكات است - كه در نزد
بعضى از جان دادن سختتر است .
خير، رسول اكرم صلى الله عليه و آله به هيچ يك از اين عبادات اشاره نكرد و شايد اگر
اين سوال از ما مى شد، اين پاسخ ها را مى داديم ، و همه ماها بهترين
اعمال را در امور مثبته و انجام دادنى جستجو مى كنيم . در حالى كه
رسول خدا فرمود: الورع عن محارم الله ؛ اجتناب و پرهيز از محرمات الهى .
در بحارالانوار از امالى صدوق به سندى از سكونى از امام صادق عليه السلام از
پدرانش عليهم السلام چنين نقل مى كند:
قال قال رسول الله صلى الله عليه و آله
اعمل بفرائض الله تكن اتقى الناس و ارض بقسم الله تكن اغنى الناس و كف عن محارم
تكن اورع الناس و احسن مجاورة من جاورك تكن مؤ منا و احسن مصاحبة من صاحبك تكن مسلما
(316)
سكونى از علماى عامة است و ثقة است و از امام صادق عليه السلام روايات زيادى
نقل كرده است و چون حضرت به امامت قبول ندارد، تا يادم مى آيد هر جا روايت
نقل كرده ، مى گويد، كه حضرت روايت را از پدرانش
نقل فرموده از رسول خدا صلى الله عليه و آله در اين روايت هم
نقل مى كند:
رسول اكرم صلى الله عليه و آله فرمود: به واجبات الهى
عمل كن تا از پرهيزكارترين مردم شوى و به رزق و روزى خدا راضى باش تا بى
نيازترين مردم شوى و خود را از محارم الهى باز دارد تا خدا ترس ترين مردم باشى . و
با هر كس كه با تو سر و كار دارد خوبى كن مؤ من خواهى بود و با هر كس با تو
مصاحبت دارد، احسان كن تا مسلمان باشى .
نكته : در اين حديث ، اورع الناس يعنى خداترس ترين فرد را كسى معرفى فرموده كه
محرمات الهى را ترك كند و به گرد معصيت نگردد.
در معالجه بسيارى از مرض ها، بيش از هر چيز؛ پرهيز و اجتناب از خيلى از غذاها لازم است
تا آنجا كه بسيارى از امراض با پرهيز معالجه مى شود؛ بدون نياز به هيچ دوا و دارو،
مسلما دارو وقتى مؤ ثر است كه با پرهيز باشد و چه بسا پرهيز نكردن در يك مورد و يا
يك غذا، مثل ترشى ، خوردن در هنگام زكام و سرماخوردگى ، اثرات چند روزه دوا خوردن را
از بين ببرد.
اميرالمؤ منين عليه السلام مى فرمايد: كم من اكلة منعت اكلات ؛ چه بسيار مى شود كه
خوردن يك لقمه ، جلوى خوردنها را بگيرد(317). خدا رحمت كند يكى از سادات
فاميل را فرمود هر وقت زكام مى شود فقط 24 ساعت هيچ غذايى نمى خورم خوب مى شوم .
بدون هيچ دوا و درمانى و نظير.
همين دستور پزشكى ، درباره عبادات نيز كاربرد دارد. چه بسا بعضى از عبادات در اثر
معصيت و گناه از نامه عمل انسان پاك و محو شود. و ثواب داده نشود! در صفحات
قبل گذشت كه گفتن هر يك از تسبيحات اربعه ، سبب سبز شدن درختى براى گوينده در
بهشت مى شود ولى فرمود: اياك و ان ترسله نارا فتحرقه ؛ مواظب باش آتشى نفرستى
كه آن درخت را بسوزاند. البته اين معنا را عرض كنم كه عكس اين جريان نيز ممكن است ؛
يعنى چه بسا كار خير و عبادت موجب شود كه كيفر و عذاب گناه و معصيت برداشته شود
(ان الحسنات يذهبن السيئات ) (318).
و به همين جهت كه بيان شد كه : اجتناب از گناه و نافرمانى خدا،
افضل اعمال در ماه رمضان است در روايات آمده است كه ثواب و پاداش ترك معصيت ، بيشتر
است از انجام دادن عبادت .
در بحارالانوار از كافى به سندى از امام باقر عليه السلام چنين
نقل مى كند كه :
الصبر صبران : صبر على البلاء حسن
جميل و افضل الصبرين الورع عن محارم الله (319).
امام باقر عليه السلام فرمود: صبر بر دو قسم است : يكى صبر و بر بلا و مصيبت كه
خيلى خوب و نيكو است و ديگرى ، صبر بر محارم خداوند است .
افضل تر از هر دو صبر، همين اجتناب از محرمات الهى است در روايت ديگر، اين موضوع را
واضح تر بيان مى كند؛ در بحارالانوار از كافى به سندى از اميرالمؤ منين عليه السلام
آمده است كه :
على عليه السلام قال قال رسول الله صلى الله عليه و آله الصبر ثلاثة المصيبة
و صبر على الطاعة و صبر عن المعصية فمن صبر على المصيبة حيت يردها بحسن عزائها كتب
الله له ثلاثمائة درجة ما بين الدرجة الى الدرجة كما بين السماء الى الارض و من صبر
على الطاعة كتب الله له ستمائة درجة ما بين الدرجة الى الدرجة كما بين تخوم الارض الى
العرش و من صبر عن المعصية كتب الله له تسعمائة درجة ما بين الدرجة الى الدرجة كما بين
تخوم الارض الى منتهى العرش (320).
اميرالمؤ منين عليه السلام فرمود كه رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمودند: صبر
بر سه قسم است 1 - صبر بر مصيبت ؛ 2 - صبر بر ترك معصيت پس هر كس در مصيبت
صبر كند و خويشتندارى نمايد و حرفى و كارى بر خلاف رضاى خدا نكند، خداوند سيصد
درجه مقام او را بالا خواهد برد، كه مابين هر درجه تا درجه ديگر همانند فاصله آسمان
به زمين است و هر كس بر انجام طاعت و عبادت صبر كند(نماز بخواند، روزه بگيرد، حج
برود) خداوند مقام او را ششصد درجه بالا خواهد برد، كه ما بين هر درجه تا درجه ديگر
همانند، فاصله زير زمين تا عرش برين است . و هر كس بر ترك معصيت صبر كند(بتواند
حرامى انجام دهد، ولى براى خدا ترك كند) خداوند نهصد درجه مقام او را بالا خواهد برد
كه ما بين هر درجه تا درجه ، ديگر، همانند زير زمين تا انتهاى عرش است .
اجتناب از گناه در گفتار و رفتار اميرالمؤ منين عليه السلام
باز، روى همان ، جهت ، كه ورع و دورى از گناه
افضل اعمال است ، اميرالمؤ منين عليه السلام نيز در خطبه ها و نامه ها و كلمات قصار نهج
البلاغه ، از عبادات خودش كمتر، تذكر و حرفى به ميان آورده است ؛ ولى از ورع و كناره
گيرى از محرمات - به خصوص خوردن مال مردم و ظلم و ستم بر آنان - زياد سخن گفته و
رفتار و برنامه خودش را بيان فرموده است ، كه در جلسه پانزدهم به آن اشاره شد كه
مى فرمايد:
به خدا قسم ! اگر تمام شب روى خار مغيلان بيتوته كند و با بدن برهنه ، روى
سنگهاى خارا مرا بكشانند براى من بهتر است تا اين كه روز قيام خدا و پيامبر را ملاقات
كنم ، در حالى كه كوچكترين ظلمى به كسى نموده باشم .
بعد حضرت ، داستان عقيل را بيان مى كند كه اصرار داشت از بيت
المال بيش از ديگران به مقدار يك صاع گندم بگيرد حضرت آهنى را داغ نمود و به دستش
نزديك كرد كه عذاب آتش جهنم را براى او مجسم كند. همچنين حضرت موضوع رشوه آوردن
بشقاب حيوانى توسط اشعث بن قيس را بيان مى كند و در آخر مى فرمايد: به خدا
قسم ! اگر هفت اقليم عالم وجود را به من على بدهند كه به اندازه گرفتن پوست جوى از
دهان مورچه اى معصيت خدا كنم ، نمى كنم ؛ ما لعلى و لنعيم يفنى و لذة لاتبقى ؛ على كجا و
خوشى هاى فناپذير كجا؟ على كجا و لذات زودگذر دنيا كجا؟!
يكى از اصحاب و خواص اميرالمؤ منين عليه السلام ضرار بن ضمرة ضبانى بوده است او
بعد از شهادت اميرالمؤ منين عليه السلام در شام وارد بر معاويه مى شود و معاويه از او
ميخواهد كه اوصاف اميرالمؤ منين عليه السلام را برايش بيان كند ابتدا ضرار
قبول نمى كند، ولى معاويه اصرار مى كند و مى گويد: حتما بايد بگويى . ضرار
پاسخ مى دهد: حالا كه ناچارم ، پس معاويه گوش كن تا بگويم ! و بعد شروع به گفتن
مى كند (بيان جريان را سيد رضى در نهج البلاغه ، در كلمات قصار آورده است و در
بحارالانوار در سه جا بيان شده كه مفصل تر از همه در جلد 33 صفحه 274 از
كنزالفوائد كراجكى است كه در آن سلسله سند را نيز
نقل فرموده (321) آن روايت اين است :
عن ابى صالح ام هانى قال دخل ضرار بن ضمرة الكنانى على معاوية بن ابى سفيان
يوما فقال له يا ضرار صف لى عليا فقال او تعفينى من ذلك
قال لاعفوك قال اما اذ لابد فانه كان و الله بعيد المدى شديد القوى
يقول فصلا و يحكم عدلا يتفجر العلم من جوانبه و تنطق الحكمة على لسانه يستوحش من
الدنيا و زهرتها و ياءنس بالليل و ظلمته كان و الله غزير الدمعة
طويل الفكرة يقلب كفه و يخاطب نفسه يعجبه من اللباس ما قصر و من الطعام ما جشب كان و
الله معنا كاءحدنا يدنينا الذا اءتيناه و يجيبنا اذا ساءلناه و كان مع دنوه لنا و قربه منا
نكلمه هيبة له فان تبسم فعن مثل الؤ لؤ النظيم يعظم
اهل الدين و يحب المساكين لايطمع القوى فى باطله و لايياس الضعيف عن عدله اشهد بالله
لراءيته فى بعض موافقه و قد ارخى الليل سدوله و غارت نجومه مما ثلافى محرابه
قابضا على لحيته يتململ تململ السليم و يبكى بكاء الحزين و كانى اسمعه و هو
يقول يا دنيا يا دنيا ابى تعرضت ام الى تشوقت هيهات هيهات غرى غيرى لاحان حينك قد
ابتك ثلاثا عمرك قصير و خيرك حقير و خطرك غير كبير آه آه من قلة الزاد و بعد السفر و
وحشة الطريق ... (322)
ضرار گفت : براستى اميرالمومنين عليه السلام مردى دور انديش ، پرقدرت و شجاع
بود. گفتارش حق و روشنگر، و حكمش با عدل و داد بود. از هر سو علم و دانشش سرازير،
نطقش حكمت آميز، از دنيا و زر و زيورش گريزان و به شب و تاريكى آن انس زياد داشت .
معاويه ! به خدا سوگند! اشك آن حضرت هميشه جارى بود (از خوف خدا گريه مى كرد)
و فكرى طولانى و زياد داشت . دستها را به هم مى زد و با خود حرف ميزد و از نفس خود مى
گفت .
از لباس ساده و كوتاه خوشش مى آمد (در زهرالربيع دارد لباس خشن و درشت ) و از غذاى
ساده و آرد نيم كوب سبوس نگرفته استفاده مى كرد.
هنگامى كه آن حضرت در بين ما بود. خود را يكى از ما مى دانست و ما هيچ تشريفات و
تكلفى نداشتيم و هر سوالى داشتيم ، او با روى گشاده پاسخ مى فرمود. ولى با آن
همه نزديكى به ما و خودمانى بودنش ، از هيبت آن بزرگوار حساب مى برديم و كمتر
حرف مى زديم . هنگامى كه تبسم مى كرد، باوقار بود و دندانهاى مباركش
مثل مرواريد به بند كشيده پيدا مى شد. اهل دين را بسيار احترام مى كرد و بينوايان را
دوست مى داشت هيچ قدرت مندى اميد رسيدن به هدف باطلش را در نزد حضرت نداشت و هيچ
بيچاره ماءيوس از عدلش نبود و به حقش مى رسيد.
معاويه ! خدا را شاهد مى گيرم ، گاهى حضرت را در شب ظلمانى در حالى كه پرده هاى
تاريكى همه جا را گرفته بود و ستاره ها نيز بى فروغ بودند، مى ديدم كه در محراب
عبادت ايستاده ، در حالى كه محاسن خود را به دست گرفته و
مثل مار گزيده به خود مى پيچيد مثل مصيبت زده ، گريه مى كرد گويا اكنون صداى
حضرت را مى شنود كه مى فرمود: اى دنيا! آيا تو مى توانى متعرض على شوى ؟ تو مى
توانى على را گول بزنى ؟ هرگز! هرگز! برو ديگرى را مغرور كن . تو كه ارزش
ندارى من تو را سه طلاقه و از خود جدا كردم اى دنيا! عمر تو كوتاه است و خوشى هايت
ناچيز و حقير است و مقامت بزرگ نيست . آه و افسوس از كمى توشه آخرت و از دورى اين
سفر، و وحشت اين راه .
در آخر حديث دارد معاويه با آن قساوت و دشمنى كه با اميرالمؤ منين عليه السلام داشت ،
نتوانست خوددارى كند و اشكش بر ريش نحسش جارى گرديد كه با آستين ،، پاك كرد.
اطرافيانش نيز همه گريه كردند و به ضرار گفت : آرى ، والله ابوالحسن اين چنين
بود. ولى تو اى ضرار در (شهادت ) مفارقت على چه حالى دارى ؟ گفت :
حال مادرى را دارم كه فرزندش را در بغلش سر بريده اند، و او براى هميشه ، اشكش
خشك نمى شود و اندوه و غصه آرام نمى گيرد.
سپس معاويه با اشاره به اطرافيانش گفت : ولى اين ها بعد از مرگ من ، نه چنين حالى
دارند، و نه مرا چنين معرفى خواهند كرد. بعد رو به آنان كرد و گفت : شما را به خدا
اگر تمام شما هم آواز شويد آيا مى توانيد اين چنين كه اين مرد يار و مولايش را توصيف
كرد، مرا توصيف كنيد؟ گفته مى شود (كه يكى از آنان كه شايد عمرو عاص باشد) گفت
: الصحابة على قدر الصاحب ؛ تعريف و تمجيد بايد به اندازه صاحب تعريف باشد.
سعدى گويد:
بد اصل گدا چو خواجه گردد نه نكوست
|
مغرور شود، نداند از دشمن دوست
|
گر دايره كوزه ز گوهر سازند
|
از كوزه برون همان تراود كه در اوست
|
خلاصه آن همان گونه كه تمام صفات برجسته و محسنة اميرالمؤ منين عليه السلام
قابل بيان نيست و شمارش نمى گيرد و هيچ همتايى ندارد، ورع و زهد آن حضرت و خدا
ترسى و دورى از شبهات آن بزرگوار نيز قابل شمارش و بيان نيست .
مرحوم مجلسى در بحارالانوار بابى باز نموده در زهد و تقوا و ورع آن حضرت (323)
همچنين مرحوم قاضى نورالله شوشترى در كتاب احقاق الحق بابى در ورع آن
بزرگوار منعقد فرموده و رواياتى را كه علما و دانشمندان سنى در اين باب فرموده اند،
نقل كرده است (324).