در غار ثور
از آن سو رسول خدا(ص)و ابو بكر در غار آرميده و از شكافى كه وارد شده بودند بيابان و صحرا را مىنگريستند و خداى تعالى براى گم شدن رد پاى رسول خدا(ص)عنكبوتى را مأمور كرده بود تا بر در غار تار بتند،و كبكهايى را فرستاد تا آنجا تخمبگذارند و به هر ترتيبى بود وقتى مشركين به در غار رسيدند،ابو كرز نگاه كرد ديد رد پاها قطع شده از اين رو همان جا ايستاد و گفت: ـمحمد و رفيقش از اينجا نگذشته و داخل اين غار هم نشدهاند زيرا اگر به درون آن رفته بودند اين تارها پاره مىشد و اين تخم كبكها مىشكست،ديگر نمىدانم در اينجا يا به زمين فرو رفتهاند و يا به آسمان صعود كردهاند! مشركين دوباره در بيابان پراكنده شدند و هر كدام براى پيدا كردن رسول خدا(ص)به سويى رفتند و برخى در حوالى غار به جستجو پرداختند.اينجا بود كه ابو بكر ترسيد و مضطرب شد و چنانكه خداى تعالى در سوره توبه(آيه 39)فرموده است:رسول خدا(ص)براى اطمينان خاطرش بدو فرمود:"لا تحزن ان الله معنا..."محزون مباش كه خدا با ماست و در پارهاى از روايات است كه با اين حال مطمئن نشد،در اين وقت يكى از مشركين رو به روى غار نشست تا بول كند پيغمبر به ابو بكر فرمود:اگر اينها ما را مىديدند اين مرد اين گونه برابر غار براى بول كردن نمىنشست.و در روايت ديگرى است كه چون ديد ابو بكر آرام نمىشود بدو فرمود :بنگرـو از طريق اعجاز دريايى و كشتى را بدو نشان داد كه در يك سوى غار بودـو بدو فرمود :اگر اينها داخل غار شدند ما سوار بر اين كشتى شده و خواهيم رفت. بارى رسول خدا(ص)سه روز همچنان در غار بود و در اين مدت چند نفر بودند كه از محل اختفاى رسول خدا(ص)مطلع بودند و براى آن حضرت و ابو بكر غذا مىآوردند و اخبار مكه را به اطلاع آن حضرت مىرساندند،يكى على(ع)بود كه مطابق چند حديث هر روزه بدانجا مىآمد و سه شتر و دليل راه به منظور هجرت به مدينه براى آن حضرت و ابو بكر و غلام او تهيه كرد و ديگرى غلام ابو بكر عامر بن فهيره بود،چنانكه در پارهاى از تواريخ آمده است. راه أمن شد
سه روز رسول خدا(ص)در غار ماند و در اين سه روز مشركين قريش جاهايى را كه احتمال مىدادند پيغمبر خدا بدانجا رفته باشد زير پا گذاردند و چون اثرى ازآن حضرت نيافتند تدريجا مأيوس شده و موقتا از جستجو و تفحص منصرف شدند اما جايزه بسيار بزرگى براى كسى كه محمد را بيابد تعيين كردند و آن جايزه"صد شتر"بود و راستى هم براى اعراب آن زمان كه همه ثروت و سرمايهشان در شتر خلاصه مىشد،جايزه بسيار بزرگى بود. يأس مشركين از يافتن محمد(ص)سبب شد كه راهها أمن شود و پيغمبر خدا طبق طرح قبلى بتواند از غار بيرون آمده و به سوى مدينه حركت كند. چنانكه قبلا اشاره شد براى اين كار به دو چيز احتياج داشتند يكى مركب و ديگرى راهنما و دليل راه،كه آنها را حتى المقدور از بى راهه ببرد،مطابق آنچه سيوطى در كتاب در المنثور از ابن مردويه و ديگران نقل كرده،على(ع)اين كارها را انجام داد و سه شتر براى آنها خريدارى كرده و دليل راهى نيز براى ايشان اجير كرد و روز سوم آنها را بر در غار آورد و رسول خدا(ص)بدين ترتيب به سوى مدينه حركت كرد،و مطابق نقل ابن هشام و ديگران ابو بكر قبلا سه شتر براى انجام اين منظور آماده كرده بود و شخصى را هم به نام عبد الله بن ارقط(يا اريقط)ـكه خود از مشركين بود اما بدان وسيله خواستند مورد سوء ظن قرار نگيرندـاجير كردند،و اسماء دختر ابو بكر نيز براى ايشان آذوقه آورد. اما همگى اينان با مختصر اختلافى نوشتهاند:هنگامى كه رسول خدا(ص)خواست حركت كند ابو بكر يا عبد الله ابن ارقط شتر را پيش آوردند كه آن حضرت سوار شود ولى رسول خدا(ص)از سوار شدن خوددارى كرد و فرمود شترى را كه از آن من نيست سوار نمىشوم و سرانجام پس از مذاكره رسول خدا(ص)آن شتر را از ابو بكر خريدارى كرد و آنگاه سوار آن شد و به راه افتادند . پىنوشتها: 1.سوره انفال،آيه .30 2.سوره بقره،آيه .207 3.براى اطلاع كافى از كتابهاى بسيارى از اهل سنت كه اين حديث و شأن نزول آيه را درباره على(ع)ذكر كردهاند به كتاب شريف احقاق الحق،(چاپ جديد)،ج 3،صص 44ـ24،مراجعه شود.و ما ان شاء الله تعالى در تاريخ زندگانى امير المؤمنين(ع)توضيح بيشترى در اين باره براى شما خواهيم داد. 4.احمد بن حنبل يكى از امامان اهل سنت در كتاب مسند خود(ج 1،ص 331)داستان را همين گونه نقل كرده كه مىگويد:على به جاى پيغمبر(ص)خوابيد در اين وقت ابو بكر به خانه رسول خدا (ص)آمد و خيال كرد پيغمبر است كه خوابيده از اين رو صدا زد:يا نبى الله،اى پيغمبر خداـعلى (ع)فرمود:پيغمبر خدا اينجا نيست و به سوى"بئر ميمون"ـچاه ميمونـرفت..و به دنبال آن ابو بكر خود را به رسول خدا(ص)رسانيد و وارد غار گرديد. و طبرىـيكى از بزرگترين مورخان ايشانـنيز داستان را به همين گونه(در ج 2،ص 100)با اضافاتى نقل كرده گويد:هنگامى كه ابو بكر بالاى بستر آمد و على(ع)بدو فرمود:پيغمبر رفت.ابو بكر با سرعت بدان سمت كه رسول خدا(ص)رفته بود به راه افتاد و هنگامى كه پيغمبر(ص)صداى پاى او را شنيد دانست شخصى در تعقيب او مىآيد در آن تاريكى گمان كرد يكى از مشركين است از اين رو پيغمبر نيز به سرعت خود افزود و همين كار او سبب شد تا بند پيشين نعلين آن حضرت پاره شود و انگشت ابهام پاى حضرت به سنگى خورد و شكافت و خون زيادى از آن رفت و با اين حال رسول خدا(ص)از ترس شخصى كه او را دنبال مىكرد پيوسته بر سرعت رفتن خود مىافزود تا آنجا كه ابو بكر فرياد زد و رسول خدا(ص)او را شناخت و ايستاد تا ابو بكر نزديك شد و با يكديگر به غار رفتند،و از پاى پيغمبر همچنان خون مىرفت...و سيوطى نيز در در المنثور چند حديث به همين مضمون نقل مىكند.نگارنده گويد:قراينى هم در دست هست كه رسول خدا(ص)او را از حركت خود مطلع نساخته بود و خواننده محترم وقتى عمل على را با عمل ابو بكر مقايسه كند تفاوت دو عمل را خواهد دانست و بزرگترين فضيلتى را كه اهل سنت دليل بر خلافت ابو بكر و فضيلت او گرفتهاند به اساس آن پى خواهد برد!. 5.اين قسمت را كه مورخين به همين گونه نقل كردهاند دليل خوبى بر صحت نقل احمد و طبرى است به شرحى كه در صفحات قبل گذشت. سراقه در تعقيب رسول خدا من دانستم راست مىگويد اما براى اينكه آنها كه اين حرف را شنيدند به طمع جايزه بزرگ قريش به سوى يثرب به راه نيفتند بدو گفتم:نه آنها محمد و همراهانش نبودهاند بلكه آنان افراد فلان قبيلهاند كه در تعقيب گمشده خود مىگشتهاند! آن مرد كه اين حرف را از من شنيد،باور كرد و گفت:شايد چنين باشد كه مىگويى و به دنبال كار خود رفت و ديگران هم سرگرم گفتگوى خود شدند،اما من پس از اندكى تأمل برخاسته به خانه آمدم و اسب خود را زين كرده و شمشير و نيزهام را برداشته بسرعت راه مدينه را در پيش گرفتم و سرانجام خود را به رسول خدا(ص)و همراهانش رساندم اما همين كه خواستم به آنها نزديك شوم دستهاى اسب به زمين فرو رفت و من از بالاى سر اسب به سختى به زمين افتادم و اين جريان دو يا سه بار تكرار شد و دانستم كه نيروى ديگرى نگهبان و محافظ آن حضرت است و مرا بدو دسترسى نيست از اين رو توبه كرده بازگشتم. و در حديثى كه احمد و بخارى و مسلم و ديگران نقل كردهاند همين كه سراقه بدانها نزديك شد،ابو بكر ترسيد و با وحشت به رسول خدا(ص)عرض كرد:يا رسول الله دشمن به ما رسيد!حضرت فرمود:نترس خدا با ماست!و براى دومين بار از ترس گريست و گفت:تعقيب كنندگان به ما رسيدند !حضرت او را دلدارى داده و درباره سراقه نفرين كرد و همان سبب شد كه اسب سراقه به زمين خورده و سراقه بيفتد...تا به آخر. معجزهاى از رسول خدا
در علم كلام در جاى خود ثابت شده كه پيغمبر الهى كسى است كه داراى معجزه باشد و بتواند به اذن خدا كارهايى را كه ديگران نمىتوانند انجام دهند و از نظر عقل نيز محال نباشد بدون اسباب و علل مادى و ظاهرى از طريق اعجاز و خرق عادت انجام دهد(چنانچه در داستان معراج به آن اشاره شد). پيغمبر اسلام(ص)نيز داراى معجزات زيادى بوده كه برخى از آنها در صفحاتگذشته ذكر شده و در صفحات آينده نيز برخى را خواهيد خواند و از جمله معجزاتى كه در طول راه مدينه از آن حضرت ديده شد،داستان گوسفند أم معبد است كه مورخين و اهل حديث ذكر كردهاند. گفتهاند:همچنان كه رسول خدا(ص)و همراهان به سوى مدينه مىرفتند چشمشان از دور به خيمهاى افتاد و آنان براى تهيه آذوقه راه خود را به جانب آن خيمه كج كردند و چون بدانجا رسيدند زنى را در آن خيمه ديدند كه با اثاثيه اندكى كه داشت در ميان آن خيمه نشسته و گوسفند لاغرى هم در پشت آن خيمه بسته است. از آن زن كه نامش ام معبد بود گوشت و خرمايى خواستند تا به آنها بفروشد و پولش را بگيرد ولى او گفت:به خدا سوگند خوراكى در خيمه ندارم و گرنه هيچ گونه مضايقهاى از پذيرايى شما نداشتم و نيازمند پول آن هم نبودم،رسول خدا(ص)بدان گوسفند نگاه كرد و فرمود:اى ام معبد اين گوسفند چيست؟ جواب داد:اين گوسفند به علت ناتوانى و ضعف نتوانسته به دنبال گوسفندان ديگر به چراگاه برود. رسول خدا(ص)فرمود:آيا شير دارد؟ ام معبد:اين گوسفند ضعيفتر از آن است كه شيرى داشته باشد! رسول خدا(ص)پيش آمد و دست بر پستانهاى گوسفند گذارد و نام خداى تعالى را بر زبان جارى كرد و درباره گوسفندان ام معبد دعا كرد و سپس دستى بر پستان گوسفند كشيد و ظرفى طلبيد و شروع به دوشيدن شير كرد تا آن قدر كه آن ظرف پر شده نوشيد،آن گاه دوباره دوشيد و به همراهان خود داد تا همگى سير و سيراب شدند و در پايان نيز ظرف را پر كرده پيش آن زن گذارد و پول آن شير را به ام معبد داده و رفتند. چيزى نگذشت كه شوهر او آمد و چون شير نزد همسرش ديد با تعجب پرسيد:اين شير از كجاست؟زن در جواب گفت:مردى اين چنين بر اينجا گذشت و داستان را گفت،و چون اوصاف رسول خدا(ص)را براى شوهرش تعريف كرد آن مرد گفت:به خدا اين همان كسى است كه قريش وصفش را مىگفتند و اى كاش من او را مىديدم و همراهش مىرفتم و در آينده نيز اگر بتوانم اين كار را خواهم كرد. در محله قباء
"قباء"نام جايى است در نزديكى مدينه كه فاصلهاش تا شهر مدينه حدود دو فرسخ يا كمى بيشتر بوده و اكنون نيز مسجد بسيار زيبايى كه اساس آن را رسول خدا(ص)پى ريزى كرده است در آنجا وجود دارد و اطراف آن را باغهايى سرسبز فرا گرفته. كاروانهايى كه سابقا از راه مكه به مدينه مىآمدند از آنجا مىگذشتند و سر راه آنها بود،رسول خدا(ص)فاصله راه مكه تا يثرب را پيمود و بيشتر شبها راه مىرفتند تا هم از دشمن محفوظ مانده و هم از گرماى طاقت فرساى صحراى حجاز آسوده باشند و بدين ترتيب تا نزديكى مدينه رسيدند. از آن سو مردم مدينه كه بيشتر به اسلام گرويده بودند ولى پيغمبر بزرگوار خود را نديده بودند،وقتى شنيدند آن حضرت به سوى يثرب حركت كرده به اشتياق ديدار پيغمبر خود هر روز صبح از خانهها بيرون آمده و تا نزديكيهاى ظهر به انتظار مىنشستند و چون مأيوس مىشدند به خانه خود باز مىگشتند. روزى كه حضرت رسول(ص)وارد"قباء"شد نزديكيهاى ظهر بود و مردم"قبا"كه مأيوس شده بودند به خانهها رفتند اما يكى از يهوديان كه هنوز در جاى بلندى نشسته و سمت مكه را مىنگريست ناگهان چشمش به چند نفر افتاد كه از راه رسيدند و در زير درختى آرميدند،حدس زد كه افراد تازه وارد پيغمبر اسلام و همراهان او باشند از اين رو فرياد زد: اى فرزندان"قيله" (1) آن كسى كه روزها به انتظارش بوديد وارد شد! حدس او به خطا نرفته بود و مسافران تازه وارد همان رسول خدا(ص)و همراهان بودند. مردم كه اين صدا را شنيدند دسته دسته بيرون ريختند و به طرف همان جايى كه پيغمبر خدا وارد شده بود هجوم آوردند و رسول خدا(ص)را به خانه بردند. مشهور آن است كه پيغمبر اسلام به خانه مردى به نام كلثوم بن هدمـكه از قبيله بنى عمرو بن عوف بودـوارد شده و در آنجا منزل كرد،و ابو بكر نيز در خانه مرد ديگرىمنزل كرد. روزى كه حضرت از غار ثور حركت كرد بر طبق گفتار بسيارى از مورخين روز اول ماه ربيع الاول و روز ورود به"قباء"روز دوازدهم همان ماه بودـكه فاصله مكه تا قباء را دوازده روز طى كرده بودندـو در اينكه چند روز در قباء توقف كرد اختلافى در روايات هست و بسيارى گفتهاند سه روز در قباء بود تا على(ع)و زنهايى كه همراهش بودند به آن حضرت ملحق شده و روز چهارم به سوى خود شهر مدينه حركت كرد و در پارهاى از روايات دوازده روز و پانزده روز نوشتهاند و آنچه از نظر مورخين مسلم است اين مطلب است كه توقف آن حضرت بيشتر به خاطر آمدن على (ع)بود و انتظار ورود او را مىكشيد،و حتى در چند حديث است كه ابو بكر در فاصله آن چند روز به مدينه آمد و چون به قباء بازگشت به رسول خدا(ص)عرض كرد:مردم شهر منتظر مقدم شما هستند و زودتر حركت كنيد،اما رسول خدا(ص)فرمود:منتظر على هستم و تا او نيايد به شهر نخواهم رفت و چون ابو بكر گفت:آمدن على طول مىكشد!فرمود:نه به همين زودى خواهد آمد . ورود على(ع)
چنانكه گفته شد طبق قول مشهور سه روز از ورود رسول خدا(ص)به قباء گذشته بود كه على(ع)نيز از مكه آمد و بدان حضرت ملحق شد و به گفته ابن هشام پيغمبر(ص)روز دوشنبه وارد قباء شد و روز جمعه از آنجا به سوى مدينه حركت كرد،على(ع)در اين چند روزه طبق دستور رسول خدا (ص)امانتهاى مردم را كه نزد آن حضرت گذارده بودند به صاحبانشان بازگرداند و"فواطم"يعنى فاطمه دختر رسول خدا(ص)و فاطمه بنت اسد مادر آن بزرگوار و فاطمه دختر زبير را برداشته و به سوى مدينه حركت كرد.به گفته برخى از مورخين چند زن و مرد ديگر نيز كه از ماجرا مطلع شدند بدانها ملحق شده يك كاروان كوچكى تشكيل داده به راه افتادند و خدا مىداند كه على(ع)در اين راه چه فداكاريها و گذشتى از خود نشان داد تا جايى كه هفت تن از سواركاران قريش وقتى از حركت آنها مطلع شده به تعقيب آنان پرداخته ودر صدد برآمدند آنها را به مكه بازگردانند و در نزديكى"ضجنان"به ايشان رسيدند و چون على(ع)آنها را ديدار كرده و از قصدشان با خبر شد شمشير خود را به دست گرفته يك تنه به جنگشان آمد و با شجاعت عجيبى كه از خود نشان داد يك تن از ايشان را با شمشير دو نيم كرده آن شش تن ديگر را فرارى داد و به همراهان خود دستور داد كاروان را حركت دهند و چون به مدينه وارد شد رسول خدا (ص)بدو مژده داد كه آيات "الذين يذكرون الله قياما و قعودا و على جنوبهم..." تا آخر(سوره آل عمران،آيات 195ـ191)در شأن او و همراهانش نازل گرديده است. و خود رسول خدا(ص)نيز در اين چند روزى كه در محله قباء بود شالوده مسجد آنجا را ريخت و بناى نخستين مسجد را در مدينه پىريزى كرد و اتمام آن را موكول به بعد نمود،و سپس به سوى مدينه حركت فرمود. ورود به مدينه
هنگامى كه رسول خدا(ص)از قباء حركت كرد رؤساى قبايلى كه خانههاشان سر راه آن حضرت بود همگى از خانههاى خود بيرون آمده و چون پيغمبر اكرم به محله آنان وارد مىشد تقاضا مىكردند كه در محله آنان فرود آيد و منزل كند ولى رسول خدا(ص)در پاسخ همه مىفرمود:جلوى شتر را باز كنيد و او را رها كرده به حال خود بگذاريد كه او مأمور استـيعنى هر كجا او فرود آمد و زانو زد من همانجا فرود خواهم آمدـ. و بدين ترتيب از محله بنى سالم،بنى بياضه،بنى ساعده،بنى حارث و بنى عدى عبور كرد و در هر يك از محلههاى مزبور بزرگانشان سر راه بر آن حضرت گرفته و تقاضاى نزول او را داشتند و رسول خدا(ص)همان جواب را مىداد تا چون به محله بنى مالك بن نجار و همان جايى كه اكنون مسجد النبى قرار دارد رسيد شتر آن حضرت زانو زد و خوابيد،پيغمبر(ص)پرسيد:اين زمين از كيست؟ عرض كردند:اينجا متعلق به دو فرزند يتيم"عمرو"كه نامشان سهل و سهيل است،مىباشد و پس از مذاكره با سرپرست آن دو كه شخصى به نام معاذ بن عفراء بود آنجارا از او خريدارى كرده و مسجد مدينه را در همانجا بنا كردند،و در اطراف آن نيز اتاقهايى براى رسول خدا و همسران آن حضرت ساختند به شرحى كه خواهد آمد. تنها توقف كوتاهى كه رسول خدا(ص)در سر راه خود در ميان قبايل نامبرده داشت نزد بنى سالم بود كه چون هنگام ظهر بود در ميان ايشان فرود آمد و چون مصادف با روز جمعه بود،و آنها نيز قبلا مسجدى براى خود بنا كرده بودند پيغمبر خدا نخستين نماز جمعه را در ميان آنها خواند و بدين ترتيب نخستين خطبه را نيز در مدينه همانجا ايراد فرمود. عبد الله بن ابى،رئيس منافقين مدينه
در شهر يثرب مرد ثروتمند و بانفوذى بود به نام عبد الله بن ابى بن أبى سلول كه مورد احترام هر دو قبيله اوس و خزرج بود و پيش از اين نام او را ذكر كرديم و مردم يثرب كه از اختلاف و زد و خورد خسته شده بودند قبل از آنكه مسلمان شوند به فكر افتاده بودند تا اين مرد را بر خود فرمانروا سازند و همگى از او اطاعت كرده و به اختلاف و خونريزى ميان خود خاتمه دهند،و با طلوع و انتشار اسلام در يثرب و ورود رسول خدا(ص)بدان شهر اين برنامه به هم خورد و مردم گرد شمع وجود آن حضرت را گرفته و به بركت آن بزرگوار اختلافها به يك سو رفت. عبد الله بن ابى از اين پيش آمد سخت ناراحت و دلگير بود زيرا با ظهور اسلام و ورود پيامبر بزرگوار اسلام بدان شهر برنامه رياست و فرمانروايى او به هم خورد و از بين رفت از اين رو هنگامى كه رسول خدا(ص)از ميان قبيله او عبور مىكرد با آستين جلوى بينى خود را گرفت تا گرد و غبارى كه بلند شده بود در بينى او نرود و با ناراحتى پيش آمده بر خلاف قبايل ديگر گفت: به نزد آنها كه تو را گول زده و بدين شهر آوردهاند برو و بر آنان فرود آى! سعد بن عباده كه در ركاب رسول خدا(ص)بودـو پيش از اين نيز نامش مذكور شدـترسيد مبادا سخنان بى ادبانه و زننده وى در روح پاك و لطيف رسول خدا(ص)اثر كند از اين رو به عنوان عذرخواهى از جسارت و بى ادبى آن مرد پيش آمده ومعروض داشت:يا رسول الله مبادا بى ادبى و جسارت اين مرد دل شما را آزرده سازد او را به حال خود بگذاريد،زيرا ما مىخواستيم او را فرمانرواى خود سازيم و چون اكنون مشاهده مىكند كه رياست و فرمانروايى از دست او رفته ناراحت و نگران است،و از دست رفتن اين مقام خود را از شما مىبيند. در خانه أبى ايوب
و بالجمله وقتى شتر رسول خدا(ص)در آن محله زانو زد كسانى كه در آن اطراف خانه داشتند دور پيغمبر را گرفته و هر كدام تقاضا داشتند آن حضرت به خانه آنها وارد شود،در اين ميان مادر ابو ايوب پيشدستى كرده خورجين و اثاثيه رسول خدا(ص)را بغل كرد و به خانه برد و هنگامى كه آن حضرت از ماجرا مطلع شد به خانه آنها رفت. ابو ايوب مرد فقيرى بود كه خانه محقرى داشت و از يك ساختمان خشت و گلى دو طبقه تركيب يافته بود و چون پيغمبر خدا بدانجا وارد شد ابو ايوب به نزد آن حضرت آمده و پيشنهاد كرد رسول خدا(ص)طبقه بالا را انتخاب كند چون براى او دشوار بود كه بالاى سر آن حضرت به سر برد اما رسول خدا(ص)همان طبقه پايين را انتخاب كرده فرمود:براى ما و كسانى كه به ديدن ما مىآيند اينجا راحتتر است. و تا وقتى كار مسجد و اتاقهاى اطراف آن به پايان رسيد آن حضرت در خانه او به سر بردند و سپس به خانه خود رفتند. ساختمان مسجد مدينه(و فضيلتى از عمار)
مسلمانان دست به كار ساختن مسجد شدند،خود پيغمبر نيز مانند يك كارگر عادى كار مىكرد و سنگ و خاك به اين طرف و آن طرف مىبرد،مسلمانان ديگر نيز اعم از مهاجر و انصار مشتاقانه كار مىكردند و براى سرگرمى و رفع خستگى خود رجزهايى انشا كرده مىخواندند كه از آن جمله اين رجز است: لئن قعدنا و النبى يعمل لذاك منا العمل المضلل[اگر ما بنشينيم و پيامبر كار كند براستى كه كار زشت و ناروايى انجام دادهايم.]ديگرى مىگفت: لا عيش الا عيش الاخرة اللهم ارحم الانصار و المهاجرة [عيش و خوشى در زندگى نيست مگر در آخرت،خدايا انصار و مهاجرين را مورد رحمت خويش قرار ده.] پيغمبر(ص)نيز همين رجز را مىخواند جز آنكه به صورت شعرى نمىخواند و مىگفت: لا عيش الا عيش الآخرة اللهم ارحم المهاجرين و الانصار و در پارهاى از روايات نيز آمده است كه على(ع)نيز اين ارجوزه را مىخواند: لا يستوى من يعمر المساجدا يدأب فيه قائما و قاعدا و من يرى عن الغبار حائدا [هيچ گاه كسى كه با كوشش و جديت تمام در حال قيام و قعود به كار ساختمان مسجد مشغول است با كسى كه روى خود را از خاك و غبار مىگرداند مساوى و برابر نيست.]گويند:عمار بن ياسر نيز اين ارجوزه را از على(ع)ياد گرفته بود و مىخواند،عثمان بن عفان كه گوشهاى نشسته و عصايى در دست داشت اين ارجوزه را از عمار شنيد و پيش خود خيال كرد عمار به او گوشه مىزند و منظورش از جمله آخر اوست،از اين رو بر آشفته پيش آمد و گفت:اى پسر سميه من شنيدم كه چه گفتى و چنانكه گفتارت را ادامه دهى با اين عصا بينى تو را خرد خواهم كرد. پيغمبر(ص)كه اين سخن را از عثمان شنيد غضبناك شده فرمود: ـاينان را با عمار چه كار؟عمار آنها را به سوى بهشت مىخواند و آنها او را به طرف آتش دوزخ دعوت مىكنند،همانا عمار پوست ميان دو چشم من است... آن گاه فرمود: ـاز اين پس اگر سخنى از آن مرد(يعنى عثمان)شنيديد به وى اعتنا نكرده و از او دورى كنيد ! خبرى از آينده عمار
عمار در كار ساختمان مسجد بيش از ديگران زحمت مىكشيد و خشت و سنگ به دوش مىكشيد،روزى آن قدر خشت بر پشتش بار كردند كه به پيغمبر عرض كرد:اينان امروز مرا كشتند! رسول خدا(ص)با ملاطفت خاصى دست به موهاى عمار كشيد و گرد و خاك آن را پاك كرده فرمود : ـاى پسر سميه كشنده تو اينان نيستند،بلكه كشنده تو گروه متجاوز و ستمكارند!نگارنده گويد :چنانكه از روايات به دست مىآيد مسجد مدينه در زمان رسول خدا(ص)دو بار بنا شده،يكى همان بار اول بود كه پس از ورود آن حضرت به ترتيبى كه گفته شد انجام گرديد. و بار دوم پس از جنگ خيبر و در سال هفتم هجرت بود كه تغييرات و توسعهاى در آن دادند،كه شايد در جاى خود مذكور گردد،و از اين رو برخى عقيده دارند داستان عمار و گفتار او با عثمان،و خبر رسول خدا(ص)از آينده عمار همگى مربوط به سال هفتم و بناى دوم مسجد بوده است،و شواهدى هم براى اين مطلب ذكر كردهاند،و الله اعلم. سرانجام كار مسجد به پايان رسيد و به دستور پيغمبر خدا ديوارهاى اطراف آن را به طول يك قامت بالا بردند و چون مدتى بر اين منوال گذشت و مسلمانان در اوقات نماز دچار گرما و آفتاب مىشدند پيشنهاد ساختن سقفى را براى مسجد به آن حضرت دادند و رسول خدا(ص)موافقت كرده قسمتى از مسجد را ستون زده و روى آن را با شاخه و برگ خرما پوشاند و چون مجددا پيشنهاد كردند كه روى آن برگها و چوبها را گل اندود كنند رسول خدا(ص)نپذيرفت و در پاسخ آنان فرمود: ـنه!عريشى همچون عريش موسى نخواهم ساخت و كار از اين زودتر انجام خواهد شد. (2) خانههاى جمعى از مهاجرين و فضيلتى از على(ع)
اطراف مسجد هم اتاقهايى براى همسران رسول خدا(ص)ساختند و جمعى از مهاجرين ديگر چون على (ع)،حمزه ابو بكر و ديگران نيز اتاقهايى ساختند و هر كدام درى از اتاق خود به سوى مسجد باز كردند كه در هنگام نماز از آنجا به مسجد مىآمدند،تا اينكه پس از چندى كه به گفته برخى در سال دوم هجرت بود جبرئيل بر آن حضرت نازل شده و گفت:خداى تعالى امر فرموده كه جز تو و على،افراد ديگر درهاى خانه خود را به طرف مسجد مسدود كنند،و اين موضوع بر بعضى گران آمد و چون رسول خدا(ص)بدانها فرمود:من از پيش خود چنين دستورى ندادم،بلكه دستورى بود كه خداى تعالى به وسيله جبرئيل مرا بدان مأمور كرد آنان راضى شدند،و اين داستان يعنى حديث"سدوا الابواب الا باب على ع" (3) را بيش از پنجاه نفر از محدثين شيعه و اهل سنت از بيش از بيست نفر از صحابه رسول خدا نقل كردهاند كه براى تحقيق بيشتر مىتوانيد به كتابهاى مفصلى كه در اين باب نوشته شده مراجعه كنيد. (4) پىنوشتها: 1."قيله"نام زنى است كه مردم مدينه نسبشان به او مىرسيده. 2.شايد منظور بىوفايى دنيا و زندگى آن است و خواسته است بفرمايد:زندگى اين چند روزه ارزش اين كار را ندارد،و الله اعلم. 3.درها را ببنديد جز در خانه على(ع). 4.الصحيح من السيره،ج 4،صص 95ـ94.جالب اين است كه ابن ابى الحديد معتزلى كه خود از دانشمندان بزرگ اهل سنت است در شرح نهج البلاغه(ج 11،ص 49)شرحى از حديثهاى بسيارى كه طرفداران ابو بكر در فضيلت او براى مقابله با فضايل على(ع)جعل كردهاند ذكر كرده و از آن جمله اين حديث است كه گفته است:چون نتوانستند اين فضيلت بزرگ را براى على(ع)منكر شوند آمدند و نظير آن را براى ابو بكر جعل كردند و نظير حديث مواخاه(و داستان برادر شدن على(ع)با رسول خدا كه در صفحات آينده خواهيد خواند)كه طرفداران ابو بكر در برابر آن حديث"لو كنت متخذا خليلا لاتحذت ابا بكر خليلا"را وضع كردند...،و بدين ترتيب اعتبار و ارزش اين گونه حديثها هم كه درباره ابو بكر وارد شده روشن مىشود،و اكنون براى شاهد اين گفتار اين دو حديث جعلى را از سيره ابن هشام بشنويد كه در باب"داستان بيمارى رسول خدا(ص)"(ج 2،ص 649)از زهرى از ايوب بن بشير روايت كرده كه رسول خدا(ص)در هنگام بيمارى و رحلت خود فرمود : "انظروا هذه الابواب اللافظة فى المسجد فسدوها الا بيت أبى بكر..."و به دنبال آن از برخى از خانواده ابو سعيد بن معلى روايت كرده كه در همان روز فرمود: "لو كنت متخذا من العباد خليلا لا تخذت ابا بكر خليلا..." و خود قضاوت كنيد...! كارهاى اوليه و پيمان برادرى
چنانكه در خلال گفتارهاى پيش گذشت،قبل از ورود رسول خدا(ص)به شهر يثرب اختلافات ريشهدارى ميان دو تيره ساكن اين شهر حكومت مىكرد و هر چند وقت يك بار اين دو تيره يعنى اوس و خزرج به جان هم مىريختند و پس از كشت و كشتار و ويرانىهاى زيادى كه به بار مىآوردند براى مدتى دست از جنگ مىكشيدند. در كنار اين دو قبيله جمعى از يهود نيز كه از طوايف مختلفى چون"بنى قينقاع"،"بنى النضير"،"بنى قريظة"،"بنى ثعلبة"و ديگران بودند در طول سالها يا قرنهاى متمادى تدريجا بدين شهر هجرت كرده و زمينهاى بسيارى در شهر و اطراف آن خريدارى نموده و به كار تجارت و صنعت مشغول شده بودند و چون از نظر تمدن و فرهنگ و صنعت و بخصوص هوش و استعداد در جمع ثروت بر ساكنان يثرب فزونى داشتند كمكم ثروت و تجارت و اقتصاد و بازار آن شهر را در اختيار خود درآورده و قبضه كرده بودند،و خود اين يهوديان يك عامل مؤثرى براى ايجاد اختلاف و دامن زدن به آتش تفرقه بودند زيرا سود و بهره و آسايش آنها در اين كار بود. رسول خدا(ص)براى پايان دادن به اختلاف ميان دو قبيله اوس و خزرج و كوتاه كردن دست يهود غارتگر به كمك وحى الهى قراردادها و طرحهايى تدوين كرد كه به عقيده مورخان و دانشمندان محكمترين پايه پيشرفت اسلام با همين طرحها و قراردادها پى ريزى شد (1) و پس از چندى از همين مردم مختلف العقيده و ناتوان،امت واحد و ملتى نيرومند تشكيل داد و شهر يثرب به صورت بزرگترين پايگاه سياسى و نظامى جزيرة العرب درآمد،و بدين وسيله اسلام در سراسر جهان توسعه يافت. و از جمله كارهاى لازم و مهمى كه انجام شد پيمان برادرى و اخوتى بود كه آن حضرت ميان مهاجر و انصار بست و بدين ترتيب مهاجرين را كه احساس غربت و بى كسى مىكردند از پريشانى رهايى بخشيد (2) و خود نيز در اين پيمان اخوت شركتجسته و على(ع)را به عنوان برادر خويش انتخاب كرد،و بدو كه در مراسم مزبور ايستاده بود و برادر شدن يك يك از مهاجر و انصار را نظاره مىنمود رو كرده و فرمود: ـتو هم برادر من باش. و اين يكى از موارد استثنايى بود كه ميان دو نفر كه هر دو مهاجر بودند عقد اخوت و برادرى بسته مىشد. (3) و به موازات اين پيمان،پيمان ديگرى نيز با يهود مدينه به عنوان پيمان عدم تعرض بست كه بر طبق آن يهود در مراسم دينى و كسب و كار خود آزاد بودند،مشروط بر اينكه توطئهاى بر ضد مسلمانان نداشته باشند و دشمن را بر ضد ايشان تحريك نكنند. كارشكنى يهود
هنوز چندان مدت زيادى از ورود رسول خدا(ص)به شهر يثرب و عقد پيمان ميان او و يهود نگذشته بود كه يهوديان بناى كار شكنى و مخالفت با مسلمانان و رهبر بزرگوار آنان را گذاشته و روى طبع كينه توز و تسلط جويانهاى كه داشتند و مىديدند روز به روز بر قدرت و نفوذ پيغمبر اسلام در مدينه و اطراف افزوده مىشود در صدد جلوگيرى از پيشرفت اسلام و نفوذ سريع پيغمبر(ص)برآمدند. به گفته برخى از مورخان در آغاز نيز كه حاضر شدند با محمد(ص)پيمان دوستى و همبستگى ببندند به اين اميد بود كه شايد بتوانند او را به خود ملحق سازند و با دست او بر مسيحيان ساكن جزيرة العرب و مذاهب ديگر پيروز شوند،اما وقتى متوجه شدند كه او تابع فرمان خدا و فرستاده از جانب اوست و راه سومى را انتخاب كرده و به تعبير قرآن كريم"امت وسطى"تشكيل داده است به فكر مخالفت و كار شكنى با آن حضرت افتاده و بخصوص هنگامى كه خداى تعالى به پيغمبر (ص)و مسلمانان دستور داد قبله خود را از بيت المقدس به سوى كعبه تغيير دهند. حسد و رشك بزرگان يهود نسبت به پيغمبر اسلام(ص)نيز عامل مهم ديگرى براى مخالفت آنها محسوب مىشد چنانكه در مخالفتهاى ديگرى نيز كه قبل از آن در تاريخ پيغمبران و مردان الهى ديده شده معمولا عامل مهمى به شمار مىرود. مخالفت و كار شكنى يهود به صورتهاى مختلفى شكل مىگرفت.گاهى براى اينكه به خيال خود پيغمبر(ص)را به زانو درآورده و مسلمانان را از دور او پراكنده سازند نزد آن حضرت آمده و سؤالات مذهبى و علمى طرح مىكردند،كه برخى از آنها را خداى تعالى در قرآن نقل فرموده،مانند سؤال از روح و ذو القرنين و داستان اصحاب كهف و غيره كه چون خداى تعالى او را يارى و كمك مىكرد و پاسخ سؤالاتشان رابه طور كامل مىداد از اين راه نتوانستند نتيجهاى بگيرند و به راههاى ديگر متشبث شدند. و از آن جمله ايجاد اختلاف ميان مسلمانان و به ياد آوردن دشمنيها و عداوتهاى ميان دو تيره اوس و خزرج و تذكر و نقل داستانهايى از روزهاى جنگ ميان آن دو تيره و امثال آن بود كه از اين راه نتيجه بيشترى عايدشان شد و به خصوص آنكه در مدينه افراد منافقى همچون عبد الله بن ابىـكه پيش از اين داستانش را نقل كرديمـوجود داشتند كه در دل ايمانى به اسلام و پيغمبر نياورده بودند و بلكه دنبال بهانهاى مىگشتند تا آنها كه اين آيين مقدس را به سرزمين يثرب ارمغان آورده بودند مورد سرزنش و تمسخر قرار دهند. يهوديان از وجود اين گونه افراد استفاده زيادى براى پيشرفت هدف خود كه همان ايجاد تفرقه و اختلاف بود مىكردند و حتى آنها را وادار مىكردند تا به مسجد مسلمانان آمده و در ميان آنها به گفتگو پرداخته و تخم نفاق و دو دستگى بيفشانند و احيانا آنها را مسخره و استهزا كنند،كه وقتى رسول خدا(ص)از اين ماجرا مطلع گرديد دستور داد آنها را كه گرد هم نشسته و در گوشى سخن مىگفتند آشكارا از مسجد بيرون كنند و افراد تازه مسلمان نيز با قاطعيت عمل كرده و آنها را از مسجد بيرون انداختند. اسلام چند تن از بزرگان يهود
چيزى كه در اين ميان يهود را بيش از پيش ناراحت كرد و موجب تحريك بيشتر دشمنى آنان گرديد پذيرفتن و قبول اسلام از طرف دو تن از بزرگان و دانشمندان ايشان به نام عبد الله بن سلام و مخيريق بود كه براى يهوديانى كه خود را برترين نژادها دانسته و نبوت و پيامبرى را منحصر به فرزندان اسحاق مىدانستند بسيار ناگوار و غير قابل تصور و ناهموار بود،و شايد ترس آن را داشتند كه افراد دانشمند و سرشناس ديگرى نيز تدريجا به حقانيت اسلام واقف گشته و در سلك مسلمانان درآيند و اتفاقا اين ترس و پيش بينى آنها جامه عمل پوشيد و افراد ديگرى نيز چون ثعلبة بن سعيه،اسيد بنسعيه و اسد بن عبيد نيز مسلمان شدند. ازدواج با عايشه
از جمله كارهايى كه در سال اول هجرت در مدينه انجام شد ازدواج رسول خدا(ص)با عايشه دختر ابو بكر بود كه با توضيحاتى كه ان شاء الله بعدا در جاى خود خواهيم داد منظور پيغمبر اسلام از اين ازدواج بيشتر جلب توجه ابى بكر و قبيله او و تحكيم روابط با آنها بود،و البته عايشه با زيبايى و سن كمى كه داشت احيانا مىتوانست به رهبر بزرگوار اسلام كمك كرده و از آن افكار زيادى كه داشت و وظيفه مهم و سنگينى را كه به عهده گرفته بود رهايى بخشد و گاه گاهى سبب تسكين و آرامشى براى آن حضرت گردد،اما متأسفانه چنانكه بعدا خواهيم خواند به جاى اين كار غالبا موجبات ناراحتى آن حضرت را فراهم مىساخت.و مقدمات اين ازدواج نيز در مكه انجام شد و مراسم خواستگارى در آنجا به وقوع پيوست اما عروسى و زفاف در مدينه صورت گرفت. عايشه با اينكه مىتوانست از افتخار همسرى رهبر بزرگوار اسلام با آن فرصت و امكانات كمال بهرههاى معنوى را ببرد اما زندگى پر ماجرا و طولانى او حكايت از حسادتها و رقابتها و توطئههايى چه در داخل زندگى رسول خدا(ص)و چه در خارج كه از او نقل شده مىكند و بخصوص پس از رحلت رسول خدا(ص)داستان شركت او در جنگ جمل و همكارى او با طلحه و زبير بر ضد خليفه مسلمانان و امير مؤمنان(ع)او را تا سرحد عصيان و نافرمانى با دستور صريح خدا و پيغمبر پيش برد،و با همه مقامى كه اهل سنت براى او دست و پا كردهاند و او را در رديف بزرگترين كسانى كه از پيغمبر حديث نقل كرده است آوردهاند (4) و بلكه مطابق نقل ابن حجر بعضى چون عطاء بن ابى رباح او را فقيهترين و دانشمندترين مردم خواندهاند،اما براى اين عمل او و برخى اعمال ديگرش بالاخره نتوانستهاند محمل صحيحى پيدا كنند،بلكه خودعايشه نيز از آن عملها شرمنده بوده و هرگاه به او ايراد مىشد نمىتوانست پاسخى بدهد تا آنجا كه به گفته ابن قتيبه چون هنگام مرگ عايشه فرا رسيد بدو گفتند:تو را در كنار پيغمبر دفن كنيم؟گفت:نه،من پس از او كارهايى كردهام كه نمىبايستى بكنم،مرا با همان برادرانمـيعنى مردم ديگرـدفن كنيد و از اين رو او را در بقيع دفن كردند،و پس از آنكه حدود 70 سال از سن او گذشت در سال 58 هجرى مرگش فرا رسيد. جهاد و دستور جنگ با دشمنان
پس از آنكه رسول خدا(ص)سر و سامانى به كار مردم مدينه داد و چنانكه گفته شد با تدوين قراردادها و پيمانهايى نظير آنچه قبلا اشاره شد شالوده يك امت و ملتى نيرومند را بر اساس شريعت مقدس اسلام پى ريزى كرد به فكر دشمنان خارج و بخصوص مشركين مكه افتاد و برخى از مورخين براى توجه پيغمبر اسلام و مهاجرين به جانب مكه علل و جهات ديگرى هم ذكر كردهاند،مانند اينكه گفتهاند:مكه وطن و زادگاه آنان بود و ميل و علاقه به وطن براى هر انسانى فطرى و طبيعى است،ديگر آنكه خانه كعبه محل عبادت و زيارتگاه آنها و مورد احترام ايشان بود و هيچ گاه نمىتوانستند آن سرزمين مقدس را از ياد ببرند و سوم آنكه خويشان و كسان ايشان در مكه بودند و آنها علاقه ديدنشان را داشتند و گذشته از اينها بيشتر مهاجرين خانه و اثاث و اموال خود را در مكه گذارده و نتوانسته بودند آنها را همراه خود به يثرب بياورند . و شايد از همه مهمتر اين مسئله بود كه در شهر مكه خانه كعبه و بناى توحيد كه به دست ابراهيم خليل(ع)بنا شده بود وجود داشت،و سالها بود كه اين مركز مقدس و كعبه موحدان الهى،مركز شرك و بت و بتپرستى شده بود و رسول خدا(ص)از جانب خداى تعالى مأموريت داشت تا هر چه زودتر آن مكان مقدس را از اين آلودگيها و بتهايى كه سبب تفرقه و جدايى بندگان خدا و پرستشهاى باطل گشته بود،پاك كند و براى انجام اين كار نيازمند به مقدمات و وسايل و پيدا كردن راه و بهانهاىبود و در صدد بود تا راهى پيدا كند و هر چه زودتر اين مأموريت بزرگ الهى را انجام دهد. گو اينكه پارهاى از مستشرقين و خاورشناسان تحت تأثير گفتار كشيشان مغرض مسيحى قرار گرفته و يا خود نظرى مغرضانه داشتهاند و در فصل غزوات و سراياى رسول خدا(ص)كه تعداد آنها طبق تواريخ حدود 65 غزوه و سريه بوده سخنانى ناروا گفته و برداشتهاى غلطى كردهاند،و بيشتر خواستهاند سفرهاى جنگى رسول خدا(ص)و اعزام افراد و سپاههاى اسلامى را به صورت تهاجم و حمله معرفى كنند،و براى دفاع از آنها و گفتار ناهنجارشان جمعى از نويسندگان و دانشمندان اسلامى ناچار به تجزيه و تحليل و بحث و تحقيق درباره غزوات و سرايا گشته و در جاى خود ثابت كردهاند كه رهبر عالى قدر اسلام و سپاهيان او در تمام اين حملهها و سفرها جز همان تبليغ اسلام و مرام توحيد و مبارزه با شرك و بت پرستى و از بين بردن مظاهر كفر و بى دينى،هدف ديگرى نداشتند و از همان سال نخست هجرت و اعزام گروههاى چند نفرى تا آخرين روزهاى حيات و زندگانى و لشكر كشىهاى چند هزار نفرى و داستان فتح مكه و غيره همه جا در تعقيب همين هدف بودند و بخوبى هم از عهده اين مأموريت آسمانى و الهى برآمدند. متأسفانه ما وقتى چند سال خلافت امير المؤمنين على(ع)را استثنا كنيم مىبينيم رفتار و اعمال خلفاى ديگر كه خيال مىكردند تمام رنجها و محروميتهايى را كه پيغمبر اسلام تحمل كرد براى برترى دادن نژاد عرب بر ساير نژادها و بسط و توسعه نفوذ آنها در جهان بوده،چنان بود كه بهانهاى به دست دشمنان داده تا به دنبال آن نظريه غلط و مغرضانه،شواهد و تأييداتى ذكر كنند و سر و صورتى به سخنان بيجاى خود داده به صورت گفتارى منطقى و مستدل به خورد پيروان خود بدهند. و بخصوص اعمال بنى اميه و بنى عباس كه اسلام و خلافت را فقط وسيلهاى براى رسيدن به هواها و هوسهاى شخصى و هزاران جنايت ديگر قرار داده بودند،وسيله ديگرى براى پيشرفت تبليغات شوم آنها گرديد و وضع مسلمانان و اسلام و بلكه جامعه بشريت را به اين وضع كه مىبينيم در آوردند.بارى بازگرديم به دنباله نگارش تاريخ زندگانى پيغمبر اسلام و اين بحث غمانگيز را بگذاريم براى روزى كه فرزند حقيقى اسلام و زنده كننده عظمت و آثار از دست رفته و قوانين فراموش شده آن ظهور كند،و پرده از روى اين انحرافات و جنايات برداشته و چهره واقعى اين آيين مقدس را به جهانيان معرفى نمايد و سراسر گيتى را به خضوع و تعظيم در برابر خويش وادارد و پرچم مقدس اسلام را در پهنه عالم به اهتزاز در آورد،ان شاء الله تعالى. مورخين غزوات رسول خدا(ص)را بيست و شش يا بيست و هفت غزوه ذكر كردهاند كه در نه غزوه از آنها خود آن حضرت جنگ كرده،و سرايا را سى و هفت و يا چهل سريه نقل كردهاند و منظور از غزوات سفرهايى است كه رسول خدا(ص)خود به همراه سپاهيان از مدينه بيرون مىرفت و سرايا آنهايى است كه آن حضرت گروهى از مسلمانان اعم از مهاجر يا انصار را به سويى اعزام مىكرد و خود در مدينه مىماند و بايد دانست كه در بسيارى از اين سفرها كه به نام غزوه و يا سريه در تاريخ ثبت شده جنگى روى نمىداد و رسول خدا(ص)يا سپاهيان اعزامى بدون آنكه با دشمن برخوردى داشته باشند به مدينه باز مىگشتند،و اساسا در اين گونه سفرها،جنگ يا دستبرد زدن به دشمن منظور نبوده و احتمالا به منظور ارعاب و يا ساير تاكتيكهاى جنگى صورت مىگرفته است و گاهى همين سفرها سبب بستن پيمانهايى با قبايل اطراف مدينه مىگرديد. گذشته از اين،بايد توطئههاى مشترك يهود،مشركين و منافقان را در نظر بگيريم كه اينها پيوسته در صدد بودند تا اين آيين مقدس و نو پا را از پاى در آورند،و پنهانى با هم در رابطه و رفت و آمد بودند،رسول بزرگوار اسلام مترصد بود مبادا مشركان به نام سفرهاى تجارتى و در زير پوشش كاروان با قرارهاى قبلى با يهوديان و منافقان توطئه حمله به مدينه را در سر بپرورانند،و از اين رو هرگاه مىشنيد كاروانى از مكه بيرون آمده ناچار گروهى را در سر راه آنها مىفرستاد تا هم گزارشى از حركتهاى مشكوكانه و لشكركشى آنها پيدا كند و هم حضور مسلمانها را در بيابانها و سر راه آنها به ايشانبنماياند. از آن جمله است همان يكى دو غزوه و سريههايى كه در سالهاى اول هجرت صورت گرفت و منجر به جنگ بدر گرديد كه رسول خدا(ص)به منظور توجه دادن سران قريش به وضع موجود مهاجرين و وادار كردن آنها از اين طريق براى مذاكره يا جنگ و اطلاع از حركت و رفت و آمد آنها و نشان دادن حضور مسلمانها در بيابانهاى اطراف،گروهى را در هنگام حركت كاروان قريش به سوى شام بر سر راه آنان مىفرستاد تا به آنها بفهماند اگر به كارشكنى و آزار خود نسبت به مسلمانانـچه آنها كه هنوز در مكه بودند و چه آنها كه به مدينه هجرت كرده بودندـادامه دهند با اين خطر مواجه خواهند بود كه افراد مسلمانى كه از ترس مشركان و سران مكه و شكنجه و آزار ايشان دست از خانه و زندگانى و كسب و كار خود كشيده و به شهر يثرب گريختهاند ممكن است با آزادى و آسايشى كه در يثرب به دست آوردهاند به فكر انتقام بر آمده و مزاحمتى براى كاروانيان فراهم سازند،چنانكه سرانجام هم همين طور شد و به شرحى كه در صفحات آينده خواهيد خواند پس از اينكه حدود يك سال و نيم از هجرت رسول خدا(ص)و مسلمانان به شهر يثرب گذشت بزرگان مكه به منظور مقابله با اين خطر و براى اينكه قدرت و نيروى خود را به رخ پيروان محمد(ص)بكشند با آن سپاه مجهز و ساز و برگ جنگى به بدر آمدند و به آن سرنوشت و شكست سخت دچار گرديدند.و آن وقت بخوبى روشن گرديد كه منظور از آن سفرهاى قبلى و اعزام دستههاى چند نفرى همين بود كه مشركين و سران قريش را به مجلس مذاكره و گفتگو و در صورت عدم توافق به ميدان جنگ بكشاند و اين مانع بزرگ را از سر راه نجات مردم جزيرة العرب و آيين توحيد بردارد،و راه را براى ترويج مرام حق هموار سازد و بر خلاف تصور دشمنان مغرض،منظور از غزوات و سراياى قبل از بدر حمله به كاروان قريش و چپاول و يغماگرى اموال مردم مكه نبوده است و دليل روشن اين مطلب نيز رفتار مسلمانان در اين سفرها بود،زيرا معمولا در اين سفرها حتى در غزوه بدر نيز مسلمانان دستبردى به كاروان نزدند و با اينكه در دو سفر از اين مسافرتها افراد اعزامى به كاروانيان نيز برخورد مىكردند اما بدون زد وخورد از هم مىگذشتند تنها در يكى از اين سفرها يكى از مسلمانان تيرى به سوى كاروانيان پرتاب كرد كه آن هم از طرف كاروانيان بىپاسخ ماند و به مسالمت انجاميد،و اساسا مقايسه شماره افراد اعزامى با نگهبانان كاروان،گواه ديگرى بر گفتار ما است زيرا در يكى از اين سرايا كه به سركردگى حمزة بن عبد المطلب صورت گرفت شماره مسلمانان سى نفر و عدد نگهبانان كاروان سيصد تن بوده،و ديگرى كه در تحت فرماندهى عبيدة بن حارث انجام گرفته شماره افراد اعزامى شصت تن و عدد مستحفظان كاروان دويست نفر مرد مسلح بوده است. ذكر اين توضيحات قبل از ورود در نقل تاريخ غزوات و سرايا به همين منظور بود كه با نقل تاريخ براى برخى اين سؤال پيش نيايد كه چرا پيغمبر اسلام افرادى را به سوى كاراوان قريش اعزام مىدارد؟و يا خود با جمعى از مسلمانان به اين عنوان از مدينه راهى بيابانهاى حجاز مىگردد؟تا زمينهاى براى تبليغات سوء دشمنان اسلام فراهم نشود كه بگويند:مسلمانان براى غارت اموال كاروان مكه بسيج شدند و به طمع غنيمت و به دست آوردن اموال مردم مكه حركت كردند!و همين سخنان ايجاد شبههاى در ذهن آنان بنمايد و ظاهرا همين مقدار توضيح در اين مختصر كافى باشد و تحقيق بيشتر را به عهده خواننده محترم مىگذاريم تا اگر بخواهد به كتابهاى مشروحترى كه در اين باره نگاشته شده مراجعه كند. به طور اجمال مىتوان غرض از اين سرايا و غزوات را در اهداف زير خلاصه كرد: 1.حضور مسلمانها و سربازان اسلام در بيابانهاى حجاز و توجه دادن مشركان قريش به آمادگى مسلمانها براى هر نوع مقابله و جنگ،تا فكر توطئه و حمله به مدينه را در سر نپرورانند و نيز آماده كردن مسلمانان از نظر رزمى براى آينده و ورزيده شدن آنها در سفرهاى بيابانى . 2.اطلاع از رفت و آمدهاى مشكوكانه مشركان در پوشش كاروان و تجارت و كسب اطلاعات و اخبار سياسى و نظامى آنان. 3.صدور نهضت اسلام به روستاها و شهرهاى اطراف و مقدمهاى براى صدور آنبه مكه،مركز حجاز و شهر مقدس و مذهبى جزيرة العرب كه به انواع اعمال زشت و گناه آلود مانند نصب بتها و از لام و انصاب و انجام مراسم غلط ديگر آلوده شده بود،و در نتيجه مركز اصلى توحيد به كانون شرك و بت پرستى و اعمال زشت ديگر تبديل شده بود. اكنون چند سريه و اعزام سپاه را كه از طرف رسول خدا(ص)در سال اول هجرت اتفاق افتاد ذكر كرده و برخى حوادث مهم ديگر را نيز اضافه بر آنچه تاكنون ذكر شده مىآوريم و به سال دوم هجرت وارد مىشويم. سريه حمزة بن عبد المطلب
رسول خدا(ص)مطلع شد كه كاروانى از قريش تحت نظارت و رياست ابو جهل به همراهى سيصد نفر از مردم مكه به سوى شام مىرود،آن حضرت حمزة بن عبد المطلب را با سى نفر از مسلمانان كه همگى از مهاجران و اهل مكه بودند به سوى آنها فرستاد و چون به هم رسيدند يكى از آنها به نام مجدى بن عمرو كه با هر دو دسته پيمان صلح داشت وساطت كرد و از زد و خورد ميان دو دسته جلوگيرى نمود و بدون آنكه جنگى و برخوردى رخ دهد از يكديگر جدا شدند و اين ماجرا چنانكه برخى گفتهاند در ماه هفتم هجرت اتفاق افتاد. سريه عبيدة بن حارث
اين بار نيز كاروان قريش به سرپرستى ابو سفيان و يا به قول ابن هشام به سركردگى عكرمه يا مكرز بن أبى حفص و حمايت دويست نفر مرد شمشير زن به شام مىرفت كه رسول خدا(ص)عبيدة بن حارث را با شصت نفر از مهاجرين يا به گفته برخى هشتاد تن به طرف آنها روانه كرد و باز هم با اينكه دو دسته به هم برخوردند ولى بدون جنگ و زد و خورد از هم گذشتند و تنها سعد بن ابى وقاص كه در لشكر مسلمين بود تيرى به سوى كاروانيان پرتاب كرد و اين نخستين تيرى بود كه به دست مسلمانان به سوى مشركين پرتاب مىشد.اين سفر به منظور سياسى و يا غرضهاى ديگرى كه انجام شده بود براى دو نفر از مسلمانان مكه كه نتوانسته بودند خود را به همكيشان مهاجر خود به مدينه برسانند بسيار سودمند بود،زيرا اين دو نفر كه يكى مقداد بن عمرو بهرانى و ديگرى عتبة بن غزوان مازنى نام داشتند،مدتها بود كه مسلمان شده بودند اما مانند بسيارى از مسلمانان ديگر از ترس سران قريش و نزديكان مشرك خود نتوانسته بودند از مكه هجرت كنند،و همين كه ديدند كاروان قريش به سوى شام حركت مىكند به عنوان حمايت و نگهبانى كاروان همچون ديگر نگهبانان آزادانه از مكه خارج شدند و گويا چشم به راه آمدن مسلمانان و مترصد چنين فرصتى بودند كه بتوانند به آنها بپيوندند و همين برخورد سبب شد كه آن دو نفر به آسانى بتوانند از ميان كاروانيان خارج شده و به مسلمانان بپيوندند . غزوه ودان
به گفته ابن هشام در ماه صفر،يعنى يازده ماه پس از ورود رسول خدا(ص)به مدينه،نخستين غزوه و اولين سفرى كه آن حضرت به منظور جنگ با دشمنان اسلام از شهر خارج شد اتفاق افتاد،در اين سفر رسول خدا(ص)سعد بن عباده را براى رسيدگى به كارهاى مردم در مدينه گماشت و خود با جمعى از مسلمانان به منظور جنگ با بنى ضمره و اطلاع از وضع كاروان قريش بيرون آمد ولى به كاروان برخورد نكرد و با بنى ضمره نيز پيمانى به عنوان صلح و دوستى و عدم تعرض بست و به شهر بازگشت. حوادث ديگرى در سال اول
و از حوادث ديگر سال اول هجرت،يكى مرگ اسعد بن زرارهـنقيب طائفه بنى النجارـبود كه موجب تأثر رهبر اسلام و مسلمانان گرديد و قسمتى از فداكاريها و بزرگواريهاى او در ضمن مسافرت وى به مكه و آوردن مصعب بن عمير به مدينه و پذيرايى از وى در آن شهر و پيشرفت اسلام به وسيله او در مدينه،پيش از اين ذكر شد و چنانكه انصار گفتهاند:اسعد بن زراره نخستين كسى است كه در قبرستان بقيع به خاك سپرده شد و پس از آن"بقيع"به صورت قبرستان مسلمانان در آمد و تاكنون به همان صورت باقى است و به خاطر قبرهاى ائمه عالى قدر دين و بزرگانى كه در آنجا دفن شدند به صورت مكانى مقدس در آمده و مزار مسلمانان جهان شد. و ديگر مرگ كلثوم بن هدم است كه در همان سال اتفاق افتاد و او نيز به خاطر گذشتها و پذيرايى گرمى كه در آغاز ورود رسول خدا(ص)و مهاجرين مكه از آن حضرت و اصحاب كرد مقام شايستهاى در نزد مسلمانان داشت،گذشته از اينكه از نظر خانوادگى و اجتماعى نيز شخصيت بزرگى بود. (5) پىنوشتها: 1.براى اطلاع كامل از متن قراردادها به كتابهايى چون سيره ابن هشام و غيره مراجعه شود . 2.در قضيه اين پيمان كه پيغمبر اسلام(ص)بست داستان جالبى در تاريخ ذكر شده كه حكايت از روح فداكارى و كمال ايمان مسلمانان صدر اسلام مىكند و با اينكه بناى اين كتاب بر اختصار است دريغم آمد آن را در پاورقى ذكر نكنم و آن اين است كه ابن اثير و ديگران نقل كردهاند.از جمله كسانى را كه رسول خدا(ص)در اين پيمان مقدس ميان آن دو عقد اخوت بست سعد بن ربيعـاز انصار مدينهـبا عبد الرحمن بن عوفـاز مهاجرين مكهـبود،و چون مراسم اين پيمان به پايان رسيد سعد بن ربيع رو به عبد الرحمن كرده گفت: ـبرادر!من اموالى دارم كه همه را با تو نصف مىكنم،و دو زن هم دارم،اكنون بنگر كدام يك از اين دو زن را تو بيشتر دوست دارى تا من او را طلاق دهم و پس از گذشتن عده طلاق وى،تو او را به همسرى خويش در آورى و با او ازدواج كنى؟عبد الرحمن از او تشكر كرده و در حق او دعا كرد و گفت: خدا در مال و خاندانت بركت دهد،مرا بدانها نيازى نيست،فقط راهى براى كسب و كار به من نشان بده،تا من روزى خود را از كسب و كار تحصيل كنم،و سعد به دنبال اين تقاضاى عبد الرحمن ترتيبى داد تا او به كسب و كار مشغول گرديد و بعدها يكى از ثروتمندان مدينه شد. 3.اختلاف است كه شماره افرادى كه در آن روز ميان آنها اين پيمان بسته شد جمعا چند نفر بودند،مقريزى گفته:پنجاه نفر از مهاجر و پنجاه نفر از انصار بودند،و از ابن جوزى نقل شده كه گفته است:من بررسى و تحقيق كردهام و مجموع افرادى را كه رسول خدا(ص)در آن روز ميان آنها پيمان برادرى بست صد و هشتاد و شش نفر بودند و اين جريان پنج ماه و به قولى هشت ماه پس از ورود به مدينه انجام شد. ضمنا بايد دانست كه اين پيمان را رسول خدا(ص)دو بار يكى در مكه و ميان مسلمانان مكه و قريش و ديگرى در مدينه و ميان مهاجرين از يك طرف و انصار از يك سو بست،و در هر دو مرتبه على بن ابيطالب را برادر خود گردانيد. و بد نيست بدانيد كه در پيمان برادرى مكه از جمله حمزه را با زيد بن حارثة و ابو بكر را با عمر،عثمان را با عبد الرحمن بن عوف،زبير را با عبد الله مسعود،عبيدة بن حارث را با بلال و مصعب بن عمير را با سعد بن أبى وقاص برادر ساخت. و در پيمان مدينه نيز از جمله حمزه را با زيد،جعفر بن ابيطالب را كه در حبشه به سر مىبرد با معاذ بن جبل،ابو بكر را با خارجة بن زيد،عمر را با عتبان بن مالك،عثمان را با اوس بن ثابت،ابو عبيدة جراح را با سعد بن معاذ،عمار بن ياسر را با حذيفة بن يمان،سلمان فارسى را با ابو درداء و ابوذر را با منذر بن عمرو...برادر ساخت. و اين را هم بدانيد كه داستان پيمان برادرى و اخوت على(ع)را با رسول خدا(ص)در مكه و مدينه بيش از بيست نفر از سيره نويسان و محدثين اهل سنت در كتابهاى خود نقل كردهاند .كه براى اطلاع بيشتر مىتوانيد به كتاب الصحيح من السيره،ج 3،ص 60،احقاق الحق و كتابهاى ديگر مراجعه كنيد. 4.يكى از شعراى عرب دربارهاش گفته: سمعت اربعين الف حديثا و من الذكر آية تنساها[چهل هزار حديث از پيغمبر شنيد،اما يك آيه قرآن را فراموش كرده بود.] 5.از جمله حوادث اين سال در مكه نيز يكى مرگ وليد بن مغيره است كه از بزرگان مكه و مشركين به شمار مىرفت،و جالب اين است كه مىنويسند هنگام مرگش كه شد بىتابى مىكرد،ابو جهل بدو گفت:عموجان سبب بىتابى تو چيست؟گفت:به خدا از مرگ بىتابى نمىكنم ولى ترس آن را دارم كه آيين محمد پيشرفت كرده و بر آيينهاى ديگر غالب شود! ابو سفيان كه حاضر بود گفت:نترس من ضمانت مىكنم كه اين كار انجام نشود. 24 سال دوم هجرت و جنگ بدر 26در سال دوم هجرت نيز چند غزوه و سريه اتفاق افتاد كه از همه مهمتر غزوه بدر كبرى بود و ما حوادث سال دوم و غزوات و سرايا را به ترتيب زمان با اتفاقات ديگرى كه رخ داده ذكر خواهيم كرد. غزوه بواط
در ماه ربيع الاولـيعنى يك سال پس از هجرتـغزوه بواط اتفاق افتاد و"بواط"نام جايى بوده در ناحيهاى از نواحى كوه"رضوى"كه رسول خدا(ص)به منظور جنگ با قريش به همراه جمعى از مدينه خارج شد و سائب بن عثمان بن مظعون را به كار مردم شهر گماشت و بدون آنكه با قريش برخورد كند و جنگى رخ دهد از همانجا به مدينه بازگشت. غزوه عشيره
و در ماه جمادى الاولى أبا سلمة بن عبد الاسد را در مدينه منصوب فرمود و خود با گروهى از مهاجرين از شهر بيرون آمد و راه"نقب بنى دينار"را پيش گرفته همچنان تا جايى به نام"عشيره"براند و در آنجا توقف كرد و تا چند روز از ماه جمادى الثانيه را نيز در آنجا ماند و در اين مدت با قبيله بنى مدلج و متحدين آنها از قبايل ديگر پيمان دوستى بسته و به مدينه بازگشت .ابن هشام و ديگران از عمار بن ياسر نقل كردهاند كه گفته است:در غزوه عشيره من و على بن ابيطالب همسفر و مأنوس بوديم و در آن چند روزى كه در عشيره توقف داشتيم روزى على بن ابى طالب به من گفت:بيا تا به تماشاى بنى مدلج كه در نخلستان در آن نزديكى كار مىكردند برويم و من با او به آن نزديكى رفتيم و همچنان كه نشسته بوديم و كار آنها را تماشا مىكرديم خوابمان گرفت و هر دو برخاسته زير نخله خرما و روى شنهاى نرمى كه آنجا بود خوابيديم . هنگامى به خود آمديم كه رسول خدا(ص)بالاى سر ما ايستاده بود و ما را با پاى خود حركت مىداد،من و على بن ابيطالب كه سر و رويمان خاك آلود شده بود برخاسته و در برابر آن حضرت ايستاديم،پيغمبر اسلام كه سر و صورت خاك آلود على را ديد فرمود:اى ابو تراب اين چه حالى است؟ و سپس فرمود:آيا شما را از بدبختترين و شقىترين مردم آگاه نكنم كه آنها كياناند؟ ـعرض كرديم:چرا يا رسول الله! ـفرمود:يكى همان پى كننده ناقه(صالح)استـو سپس در حالى كه اشاره به على بن ابيطالب مىكردـفرمود :و ديگرى آن كسى است كه بر اينجاى سر تو ضربت مىزند و اين محاسن تو را از آن رنگين مىسازد . سريه سعد بن أبى وقاص
و پس از بازگشت رسول خدا(ص)به مدينه پيش از غزوه بدر اولى يا بعد از آن،سعد را با گروهى كه مركب از هشت نفر يا بيشتر بودند به منظور برخورد با كاروان قريش فرستاد،ولى كاروانيان پيش از آنكه فرستادگان به محل عبور آنها برسند از آن ناحيه گذشته بودند و از اين رو سعد و همراهان به مدينه بازگشتند،و برخوردى ميان آنها واقع نشد. غزوه بدر اولى(يا سفوان)
سبب اين غزوه اين شد كه كرز بن جابر فهرى دستبردى به اطراف مدينه زد و قسمتى از رمهها و گلههاى مردم شهر را به غارت برد و به گفته برخى چون با قريش رابطه داشت اين حمله يك تجاوز سياسى تلقى شد،و رسول خدا(ص)زيد بن حارثه را بر مدينه گماشت و تا جايى به نام"سفوان"كه از نواحى بدر بود به تعقيب وى رفت و چون به او دسترسى نيافت به مدينه بازگشت. سريه عبد الله بن جحش
در ماه رجب سال دوم هجرت،رسول خدا(ص)عبد الله بن جحش يكى از مهاجرين را مأمور كرد با هشت نفرـو به گفته برخى دوازده نفرـاز مدينه خارج شود و نامهاى سربسته بدو داد و فرمود :به سمت مكه برو و تا دو روز،نامه را باز نكن و پس از آن،نامه را باز كن و هر چه در آن نوشته بود بدان عمل نما. عبد الله طبق دستور به راه افتاد و پس از دو روز،نامه را گشود و ديد در آن نوشته تا نخلهـكه ميان مكه و طائف استـپيش برويد و در آنجا مترصد كاروان قريش باش و از اخبار ايشان ما را آگاه كن و همراهان خود را در رفتن بدانجا آزاد بگذار و كسى را براى رفتن مجبور نكن. عبد الله همين كه نامه را خواند به همراهان خود گفت:رسول خدا(ص)مرا مأمور كرده به"نخله"بروم و در آنجا مترصد كاروان قريش باشم و خبر آنها را براى آن حضرت بفرستم و شما را در آمدن با من مخير ساخته اكنون هر كس آماده فداكارى و شهامت است همراه من بيايد و گر نه از همين جا باز گردد. همراهان همگى گفتند:ما همراه تو خواهيم آمد و هيچ كدام حاضر به بازگشت نشدند. آنها تا جايى به نام"بحران"پيش رفتند و در آنجا دو تن از ايشانـكه يكى سعد بن أبى وقاص و ديگرى عتبة بن غزوان بودـشتران خود را گم كرده و براى پيدا كردن شتر خود از آنها جدا شدند و راه بيابان را پيش گرفتند،عبد الله بن جحش نيز با ديگرانبه دنبال مأموريت به سوى نخله حركت كردند. سعد بن أبى وقاص و عتبة همچنان كه پيش مىرفتند به دست قرشيان افتاده و اسير گشتند،عبد الله بن جحش نيز با همراهان وارد نخله شد و براى اطلاع از كاروان قريش در جايى كمين كردند و روز آخر ماه رجب بود كه كاروانى از قريش را ديدند با كالاهاى تجارتى مانند پوست و كشمش و غيره از طائف به سوى مكه مىروند. اين كاروان را چند تن از قرشيان به نام عمرو بن حضرمى،عثمان بن عبد الله،برادرش نوفل بن عبد الله و حكم بن كيسان نگهبانى و همراهى مىكردند و چون چشمشان به عبد الله بن جحش و همراهان او افتاد،وحشت آنها را گرفت ولى چون جلوى مسلمانان عكاشة بن محصن بود و او نيز سر خود را تراشيده بود قرشيان با هم گفتند: اينان از عمره باز مىگردند و ترسى از آنها در دل راه ندهيد. از آن سو عبد الله و همراهان او وقتى قرشيان را ديدند براى جنگ با آنها به گفتگو و مشورت پرداختند.اينان كه پس از سالها شكنجه و آزارى كه از دست مشركين ديده بودند و دستورى براى دفاع از خويش نداشتند،فرصتى براى انتقام و تلافى به دست آورده مايل بودند به هر كيفيتى شده اين فرصت را از دست ندهند و به جاى آن ضربتها كه خورده بودند ضربتى به قريش بزنند،بخصوص عبد الله بن جحش كه خانه و اموالش را پس از مهاجرت به مكه همين قرشيان مصادره كرده و همه را به غارت برده بودندـچنانكه پيش از اين داستانش گذشتـو از طرفى روز آخر ماه رجب و از ماههايى بود كه عربها جنگ در آن را جايز نمىدانستند و سرانجام پس از گفتگوى مختصرى نتوانستند فرصت را از دست داده و خوددارى كنند و واقد بن عبد الله تميمىـيكى از همراهان عبد اللهـتيرى به سوى قرشيان انداخت و عمرو بن حضرمى را به قتل رسانيد و به دنبال او مسلمانان ديگر نيز حمله كرده و عثمان بن عبد الله و حكم بن كيسان را دستگير ساخته نوفل بن عبد الله نيز فرار كرده به مكه گريخت و بدين ترتيب فرستادگان رسول خدا (ص)با دو اسير و اموال كاروان به مدينه آمدند. اما وقتى به مدينه آمدند با اعتراض رسول خدا(ص)كه بدانها فرمود:"من به شما نگفته بودم در ماه حرام جنگ كنيد"مواجه شده و به دنبال آن مسلمانان ديگر نيز زبانبه ملامت آنها گشوده و پيغمبر اسلام در آن اموال و دو اسيرى هم كه آورده بودند تصرفى نكرده و آنها را بلاتكليف گذارد تا دستورى در اين باره از خداى تعالى برسد،و همين جريان عبد الله و همراهان را سخت پريشان و افسرده كرد و كسى نمىدانست تكليف آنها و عملى كه انجام داده بودند چه خواهد شد. اين ماجرا تدريجا به صورت حربهاى به دست مشركين و يهوديان افتاد تا عليه پيغمبر اسلام و مسلمانان تبليغ كنند و بگويند:محمد و پيروانش حرمت ماه حرام را شكسته و دست به قتل و خونريزى در ماه رجب زدهاند. هر چه از اين ماجرا مىگذشت به ناراحتى عبد الله و همراهانش افزوده مىشد و بيشتر مورد شماتت و ملامت قرار مىگرفتند تا سرانجام وحى الهى در ضمن آيات زير به رسول خدا(ص)نازل شد و زبان دشمنان را بست: "يسئلونك عن الشهر الحرام قتال فيه قل قتال فيه كبير و صد عن سبيل الله و كفر به و المسجد الحرام و إخراج أهله منه اكبر عند الله و الفتنة أكبر من القتل و لا يزالون يقاتلونكم حتى يردوكم عن دينكم ان استطاعوا..." (1) [اى پيغمبر مردم از تو راجع به جنگ در ماه حرام سؤال مىكنند بگو گناهى است بزرگ و بازداشتن مردم از راه خدا و كفر به خداست ولى بيرون كردن اهل حرم خدا گناه بزرگترى است و فتنه گرى بزرگتر از قتل است،و اينان پيوسته با شما كارزار كنند تا شما را اگر بتوانند از دين خود بازگردانند...] يعنى شما اگر در ماه حرام اقدام به جنگ كردهايد آنان گناه بزرگترى را مرتكب شدهاند كه اهل مكه را به جرم پرستش خداوند از شهر و ديار خود بيرون كرده و از سوى ديگر مسلمانان مكه را زير شكنجه و فشار قرار داده تا دست از دين و آيين خود بردارند و چنين افرادى حق ندارند عبد الله و همراهانش را سرزنش و ملامت كنند. با نزول اين آيات عبد الله و يارانش از نگرانى و اضطراب بيرون آمده و پاسخ مشركان و يهوديان و ديگران داده شد و رسول خدا(ص)نيز غنايم جنگ را قبول كرده و تقسيم نمود و به دنبال آن قريش كسى به نزد آن حضرت فرستاد تا اسيرانخود را بدون فديه آزاد كنند و رسول خدا(ص)آزادى آن دو را موكول به آمدن سعد بن أبى وقاص و عتبة بن غزوان كرد و چون آن دو را آزاد كردند پيغمبر اسلام نيز آن دو اسير را آزاد ساخت و حكم بن كيسانـيكى از آن دو اسيرـپس از آن آزاد شدن مسلمان گرديد و به مكه نرفت و همچنان در مدينه ماند تا در جنگ"بئرمعونة"شهيد گرديد،و آن ديگر يعنى عثمان بن عبد الله به مكه بازگشت و در همانجا بود تا به حال كفر از دنيا برفت. تغيير قبله مسلمانان
و از جمله اتفاقات اين سال،تغيير قبله از بيت المقدس به كعبه بود كه بنا بر مشهور در همين ماه رجب اتفاق افتاد و تا به آن روز مسلمانان به دستور خداى تعالى رو به بيت المقدس نماز مىخواندند و از آن پس مأمور شدند رو به كعبه نماز بگذارند و در اين باره آيات 142 تا 144 سوره بقره نازل شده و چنانكه از همان آيات استفاده مىشود،رسول خدا(ص)نيز انتظار اين دستور را داشت و چشم به راه چنين تحولى در قبله مسلمين بود و البته در اين باره از سوى يهود و مشركان سخن بسيار شد و زبان ايراد و اعتراض گشودند كه در آيات مذكوره و روايات پاسخ آنها داده شده و توضيح و بحث بيشتر در اين باره از وضع تدوين اين مختصر بيرون است. فرض روزه(بنا بر قولى)
و نيز گفتهاند:در ماه شعبان سال دوم،روزه ماه رمضان بر مسلمانان واجب شد و فاصله ميان تغيير قبله و فرض روزه ماه رمضانـبه گفته برخىـيك ماه بود و مسلمانان موظف شدند تا ماه رمضان را روزه بگيرند.در آغاز چنان بود كه چون شب فرا مىرسيد و افطار مىكردند و مىخوابيدند و يا افطار نكرده به خواب مىرفتند تا غروب روز ديگر افطار بر آنان حرام بود چنانكه جماع با زنان نيز در تمام اين ماه بر آنها حرام بود و اين حكم در سال پنجم نسخ شد،و خوردن و آشاميدن و مفطرات ديگر تا طلوع فجر و سپيده صبح بر آنان حلال شد به شرحى كه ان شاء الله در جاىخود ذكر خواهد شد. و به دنبال آن زكات فطر نيز واجب شد و رسول خدا(ص)روز اول ماه شوال را عيد قرار داد و نماز عيد خواند به كيفيتى كه در كتابهاى فقهى مذكور است. ولى بايد دانست كه از سخنان جناب جعفر بن ابيطالب در حضور نجاشى در داستان هجرت حبشه استفاده مىشود كه روزه سالها قبل از هجرت در اسلام بوده اگر چه به صورت غير فرض و يا در هر ماه سه روز (2) آمده باشد و بلكه از پارهاى رواياتـاگر چه از نظر سند چندان معتبر نيستـاستفاده مىشود،كه روزه ماه رمضان در مكه فرض شده است،چنانكه در داستان اسلام عمرو بن مرة جهنى كه در سالهاى اول بعثت مسلمان شد آمده است كه رسول خدا(ص)او را به سوى قومش فرستاد و چون به نزد ايشان آمد بدانها گفت: "إنى رسول من رسول الله اليكم،ادعوكم إلى الجنة و احذركم من النار،و امركم بحقن الدماء و صلة الارحام و عبادة الله و رفض الاصنام و حج البيت،و صيام شهر رمضان،شهر من اثنى عشر شهرا،فمن اجاب فله الجنة" (3) [من فرستاده رسول خدايم به سوى شما و شما را به بهشت مىخوانم و از دوزخ برحذر مىدارم و به جلوگيرى از خونريزى و صله رحم و پرستش خدا و ترك بتها و حج خانه خدا و روزه ماه رمضان يكى از دوازده ماه دستور مىدهم،و هر كس كه پذيرفت بهشت از آن اوست...] بناى مسجد قبا
پيش از اين گفته شد كه چون رسول خدا(ص)به مدينه وارد شد و در محله قباء فرود آمد شالوده مسجد قباء را ريخت ولى به پايان نرسيد،و چون قبله مسلمانان تغيير كرد حضرت به قباء آمد و با كمك اصحاب پايههاى قبله مسجد را كه محراب آن به طرف بيت المقدس بود به سمت كعبه تغيير داد و ديوارهاى آن را در همين مكان فعلى كه هست بالا برد و روزهاى شنبه نيز پياده بدانجا مىآمد و در آن نماز مىگزارد،و به گفته گروه زيادى از مفسرين آيه شريفه سوره توبه كه در ذيل داستان"مسجد ضرار"خدا فرموده: "...لمسجد أسس على التقوى من أول يوم أحق ان تقوم فيه فيه رجال يحبون ان يتطهروا و الله يحب المطهرين" (4) درباره همين مسجد قباء نازل شده است. ازدواج امير المؤمنين با فاطمه(ع)
و از حوادث سال دوم هجرت ازدواج ميمون امير المؤمنين على(ع)با فاطمه دختر رسول خدا(ص)بود كه به امر پروردگار صورت گرفت. و ملخص آن،چنانكه در روايات بسيارى از شيعه و اهل سنت رسيده است،چنان بود كه چون فاطمه به سن رشد رسيد بزرگان اصحاب آن حضرت از مهاجر و انصار براى خواستگارى فاطمه به نزد رسول خدا(ص)آمدند و پاسخى كه پيغمبر خدا به همه آنها مىداد اين بود كه من در مورد ازدواج فاطمه منتظر فرمان و دستور خدا هستم و گاهى هم صغر سن و كم سالى فاطمه را دليل بر رد درخواستشان ذكر مىفرمود و كسى كه تا به آن روز به اين عنوان نزد پيغمبر(ص)نرفته بود،على (ع)بود. روزى عمر و ابو بكر كه هر كدام براى خواستگارى رفته بودند و همان پاسخ را شنيده بودند با خود گفتند:چنين به نظر مىرسد كه رسول خدا(ص)فاطمه را براى على نگاه داشته،خوب است به نزد على برويم و او را براى اين منظور نزد پيغمبر بفرستيم و از آن سو جبرئيل نيز نازل شده و دستور ازدواج فاطمه را با على(ع)از طرف خداى تعالى به پيغمبر ابلاغ كرد. براى اين منظور روزى به جستجوى على(ع)رفته و او را در نخلستانى كه مشغول آبيارى درختان خرما بود پيدا كردند و پيشنهاد خواستگارى كردن فاطمه(ع)را از رسول خدا(ص)بدو دادند و على(ع)نيز كه خود مايل به اين كار بود با پيشنهاد آن دو نفر دست از كار كشيد و پس از آنكه وضو ساخته و دو ركعت نماز خواند به خانه رسول خدا(ص)آمد ولى شرم و حيا مانع شد كه منظور خود را بر زبان آورد ورسول خدا(ص)از وضع ورود و نظر كردن به چهره على(ع)مقصود او را دانسته و بدو گفت: براى خواستگارى فاطمه آمدهاى؟و چون پاسخ مثبت شنيد از او پرسيد:براى انجام اين كار از مال دنيا چه دارد؟على(ع)عرض كرد:شمشيرى و اسبى و زرهام و شتر آبكشم.پيغمبر فرمود :اما شتر آبكش و شمشير و اسب را كه نمىتوانى صرف اين كار كنى و همه آنها مورد حاجت توست ولى زره خود را مىتوانى صرف اين كار كنى. على(ع)به بازار آمد و زره خود را به چهارصد و هشتاد درهم فروخت و آن پول را آورده در دست پيغمبر ريخت،آن حضرت نيز مقدارى از آن پول را به مقداد بن اسود داد تا جهيزيهاى براى فاطمه تهيه كند،مقداد هم به بازار رفته و سنگ آسيايى با ظرفى براى آب و تشكى از پوست خريدارى كرده به نزد رسول خدا(ص)آورد و آن حضرت به كمك يكى از زنان وسايل ازدواج و زفاف زهرا(س)را فراهم كرد و پس از جنگ بدر مراسم زفاف و عروسى انجام شد. و اين بود ملخص داستان و اگر خدا توفيق دهد در كتاب جداگانهاى در شرح حال دختر رسول خدا(ص)حضرت فاطمه،تفصيل بيشترى را در اين باب براى شما ذكر خواهيم كرد. ضمنا در آن كتاب ان شاء الله در مورد سن فاطمه(س)بحث خواهيم كرد كه بنا به گفته بسيارى از اهل سنت در آن موقع بيست سال از عمر فاطمه گذشته بود،ولى بنا بر قول صحيحـكه از ائمه اطهار(ع)رسيدهـعمر آن بانوى معصومه در آن هنگام ده سال بوده و اين به خاطر اختلافى است كه در ولادت فاطمه(س)نقل شده كه بسيارى از ايشان آن را پنج سال قبل از بعثت مىدانند،ولى قول صحيح آن است كه پنج سال بعد از بعثت بوده،به شرحى كه در آن كتاب ذكر خواهد شد،ان شاء الله تعالى. پىنوشتها: 1.سوره بقره،آيه .217 2.تفسير على بن ابراهيم،ج 1،ص .65 3.البداية و النهاية،ج 2،ص 252.مجمع،ج 8،ص ...244 4.ترجمه آيه و داستان مسجد ضرار بعدا خواهد آمد. جنگ بدر
پيش از اين در حوادث سال دوم گفته شد كه رسول خدا(ص)در ماه جمادى الاولبا گروهى از مهاجرين از مدينه تا جايى به نام عشيره رفت ولى با كاروان قريش برخورد نكرده و پس از چند روز كه در آنجا ماندند به مدينه بازگشت و در آن وقت كاروان به سوى شام مىرفت،در هنگام مراجعت كاروان نيز پيغمبر اسلام دو نفر از مهاجرين به نام سعيد بن زيد و طلحه را براى كسب اطلاع از آنها فرستاد و به دنبال آن نيز خود آن حضرت آماده حركت شد. كاروان مزبور به سركردگى ابو سفيان و همراهى سى يا چهل نفر از قرشيان كه از آن جمله عمرو بن عاص و مخرمة بن نوفل بود از شام باز مىگشت و خود ابو سفيان نيز از ترس آنكه مبادا مورد حمله مسلمانان قرار گيرد پيوسته از مسافرينى كه به او بر مىخوردند وضع راه را پرسش مىكرد تا آنكه شنيد محمد(ص)به منظور حمله به كاروان از مدينه خارج شده. ابو سفيان بىدرنگ ضمضم بن عمرو غفارى را مأمور ساخت تا بسرعت خود را به مكه برساند و به قريش اطلاع دهد كه كاروان و اموالشان در خطر حمله محمد و يارانش قرار گرفته و براى محافظت كاروان از مكه كوچ كنند. ضمضم بسرعت خود را به مكه رسانيد و در حالى كه بينى شتر خود را بريده بود و پالانش را وارونه كرده و جامه خود را دريده بود وارد شهر شد و فرياد مىزد: اى گروه قريش اموال خود را دريابيد!كاروان در خطر حمله محمد و يارانش قرار گرفته!فورا حركت كنيد كه اگر دير بجنبيد همه را خواهند برد! ابو جهل كه اين خبر را شنيد بىتابانه اين طرف و آن طرف مىرفت و مردم را براى حركت به سوى كاروان تحريك مىنمود و اگر تحريكات او هم نبود همان خبر ضمضم بن عمرو براى جنبش مردم مكه كافى بود زيرا كمتر كسى بود كه در ميان كاروان قريش مالى نداشته باشد. و بدين ترتيب بزرگان قريش مانند امية بن خلف،ابو جهل،عتبه،شيبه و ديگران و از بنى هاشم نيز عباس بن عبد المطلب و به گفته برخى طالب بن ابى طالب و جمع ديگرى با ساز و برگ جنگ از مكه خارج شدند و هنگامى كه در خارج شهر،سان ديدند سپاهى عظيم و مسلح كه حدود هزار نفر مىشدند حركت كرده بود،و همراه خود هفتصد شترو دويست و يا چهارصد اسب داشتند و همگى زره و اسلحه بر تن داشتند. لشكر اسلام
رسول خدا(ص)نيز وقتى از مدينه خارج شد عمرو بن أم مكتوم را به جاى خويش منصوب داشت و با گروهى از مهاجر و انصار كه سيصد و سيزده نفر يعنى هشتاد و دو نفر مهاجر و بقيه از انصار بودند و بسختى هفتاد شتر حركت داده و اسلحه مختصرى كه به گفته مورخين شش زره و هفت شمشير بود (1) با خود داشتند به راه افتادند. براى سوار شدن و استفاده از اين هفتاد شتر هر سه يا چهار نفر به نوبت يكى از شتران را سوار مىشدند،مانند آنكه رسول خدا(ص)،على بن ابيطالب و مرثد بن ابى مرثد يك شتر نصيبشان شده بود و حمزة بن عبد المطلب،زيد بن حارثه،ابو كبشه و انسه يك شتر داشتند. از آن سو ابو سفيان وقتى مطلع شد پيغمبر با مسلمانان از يثرب حركت كردهاند براى آنكه دچار زد و خورد با آنها نشود و برخورد با ايشان ننمايد،همه جا با احتياط مىرفت و هر كجا مىرسيد تفحص و جستجو مىكرد و بخصوص وقتى به حدود بدر رسيد و دانست مسلمانان در آن نزديكيها هستند راه را كج كرده و نگذاشت كاروانيان به بدر نزديك شوند و بسرعت آنها را از منطقه دور كرد و سرانجام توانست كاروانيان را از مناطق خطر بگذراند و اطمينان پيدا كرد كه ديگر مسلمانان به آنها دسترسى پيدا نخواهند كرد. اما كار از كار گذشته بود و لشكر قريش با تمام تجهيزات و نفرات از مكه بيرون آمده بود و با اينكه ابو سفيان براى آنها پيغام فرستاد كه خروج شما براى محافظت كاروان بوده و اكنون كاروان از خطر گذشت و ديگر نيازى به آمدن شما نيست و بى جهت خود را به جنگ با مسلمانان دچار نكنيد،اما غرور و نخوت برخى چون ابو جهل كه مغرور تجهيزات و كثرت لشكريان خود شده بودند مانع از بازگشت آنانشد و گفتند:ما بايد تا"بدر"پيش برويم و چند روز در آنجا به عيش و نوش و رقص و پايكوبى بپردازيم و ابهت و عظمت خود را به رخ عرب و مردم يثرب بكشيم،تا براى هميشه رعب و ترس از ما در دلشان جاىگير شود و فكر جنگ و كارزار با ما را از سر دور سازند. نظر خواهى رسول خدا(ص)
رسول خدا(ص)همچنان كه پيش مىرفت مطلع شد كه مردم قريش و سران ايشان با لشكرى بزرگ براى حفاظت از كاروانيان از مكه بيرون آمدهاند و كاروان قريش نيز از آن حدود گذشته است و از اينجا به بعد پيشروى رسول خدا(ص)و همراهان به جلو صورت تازهاى پيدا مىكند و حساب برخورد و جنگ با لشكر قريش در پيش است،از اين رو در جايى به نام"ذفران"توقف كرد و اصحاب و همراهان خود را جمع كرده و از جريان حركت قريش و لشكر مجهز ايشان آنان را مطلع ساخت و در بازگشت به مدينه و يا پيشروى و جنگ با قريش از آنها نظر خواهى كرده به مشورت پرداخت . مهاجرين به طور مختلف نظر دادند،چنانكه ابو بكر و عمر برخاسته و شبيه به يكديگر گفتند :"إنها قريش و خيلاؤها،ما آمنت منذ كفرت،و لا ذلت منذ عزت و لم نخرج على اهبة الحرب" (2) [اينان قريش هستند با تمام فخر و بزرگمنشى،از روزى كه كافر شده ايمان نياورده،و از روزى كه عزيز گشته خوار نگشتهاند و ما به آهنگ جنگ و آمادگى با كارزار از مدينه نيامدهايم]و بدين ترتيب جنگ را مصلحت ندانستند،ولى مقداد بن عمروـيكى ديگر از مهاجرينـبرخاسته و چنين گفت: [اى رسول خدا هر چه خداوند براى تو مقرر فرموده بدون تأمل انجام ده و مطمئن باش كه ما پيرو تو و گوش به فرمان توييم،و ما همچون بنى اسرائيل نيستيم كه به موسى گفتند:تو با پروردگارت برويد و جنگ كنيد و ما در اينجا نشسته و نظارت مىكنيم...!بلكه ما مىگوييم :تو و پروردگارت برويد و جنگ كنيد و ما هم پشت سر شمامىجنگيم! اى رسول خدا سوگند بدان خدايى كه تو را به حق مبعوث فرموده ما را تا هر كجا برانى همراه تو خواهيم آمد و پشت سر تو هستيم!]رسول خدا(ص)چهرهاش باز و خوشحال شد و ضمن تحسين و تقدير از او باز هم به صورت نظر خواهى فرمود: اى مردم بگوييد چه بايد كرد؟و راهى پيش پاى من بگذاريد؟ اين بار روى سخن متوجه انصار مدينه بود كه بيشتر آن گروه را تشكيل مىدادندـآنها در پيمان عقبه تنها دفاع از پيغمبر را به عهده گرفته بودند و پيمانى براى جنگ با دشمنان آن حضرت نبسته بودندـرسول خدا(ص)مىخواست نظريه آنها را بداند و ببيند آيا آنها نيز آماده جنگ هستند يا نه. سعد بن معاذ منظور پيغمبر را دانست و از جانب انصار آمادگى خود را اعلام كرده چنين گفت :اى رسول خدا ما به تو ايمان آورده و تصديقت كرديم اكنون نيز دنبال تو و آماده فرمان توايم،به خدا سوگند اگر به دريا بزنى ما هم پشت سر تو در دريا فرو خواهيم رفت و يك نفر از ما از فرمانبردارى و پيروى تو تخلف نخواهد كرد... ـبراى ما هيچ دشوار نيست كه فردا با دشمن رو به رو شويم و ما در جنگ مردمانى شكيبا و بردبار و هنگام برخورد با دشمن پا برجا و ثابت هستيم.به اميد خدا حركت كن و ما را نيز با خود به هر جا كه مىخواهى ببر! سخنان گرم و پرشور سعد،رسول خدا(ص)را به نشاط آورد و فورا دستور حركت داد و مژده پيروزى بر دشمن را به آنها داده فرمود:به خدا سوگند گويى هم اكنون جاهاى كشته شدن سران دشمن را پيش روى خود مىبينم. لشكر مسلمانان همچنان تا نزديك بدر و چاههاى آبى كه در آنجا بود پيش رفت و در آن نزديكى توقف نمود و چون شب شد على بن ابيطالب،زبير بن عوام و سعد بن ابى وقاص را با چند تن ديگر مأمور ساخت به كنار چاه بدر بروند بلكه خبر تازهاى از قريش كسب كنند و به اطلاع آن حضرت برسانند و خود به نماز ايستاد. على(ع)و همراهان به كنار چاه آمدند و در آنجا به دو نفر كه يكى نامش اسلم وديگرى ابو يسار بود و به منظور بردن آب براى لشكريان قريش آمده بودند برخورد كردند و آن دو را دستگير نموده با شترى كه براى حمل آب همراه داشتند به نزد رسول خدا(ص)آوردند. پيغمبر مشغول نماز بود و مسلمانان شروع به بازجويى از آن دو كرده و در اين ميان رسول خدا(ص)نيز نماز خود را تمام كرده و از آن دو پرسيد: اخبار قريش را به من بازگوييد؟ آن دو خود را معرفى كرده گفتند:به خدا آنها در همين نزديكى و پشت اين تپه هستند. پيغمبر پرسيد:آنها چقدر هستند؟ ـزيادند! ـنفراتشان چه اندازه است؟ ـنمىدانيم! ـهر روز چند شتر مىكشند؟ ـبعضى از روزها نه شتر و گاهى ده شتر! رسول خدا(ص)در اينجا تأملى كرد و فرمود:اينها بين نهصد تا هزار نفر هستند. ـاز اشراف و بزرگان قريش چه كسانى همراهشان آمده؟ گفتند:عتبه،شيبة،ابو البخترى،حكيم بن حزام،نوفل بن خويلد،حارث بن عامر،عمرو بن عبدود،طعيمة بن عدى،ابو جهل،امية بن خلف...و گروه زيادى از سران قريش را نام بردند. رسول خدا(ص)كه نام آنها را شنيد رو به مسلمانان كرده فرمود: ـمكه اكنون جگر گوشههاى خود را به سوى شما فرستاده! تصميم به جنگ
به ترتيبى كه گفته شد هر دو گروه آماده جنگ شده بودند و به منظور مقاتله و كارزار پيش مىرفتند،رسول خدا و همراهان پيش از قرشيان به چاههاى بدر رسيدند ودر كنار اولين چاه فرود آمدند،در اينجا ابن هشام و ديگران نوشتهاند كه:"حباب بن منذر"يكى از مسلمانان كه به وضع آن بيابان آشنا بود پيش آمده گفت:اى رسول خدا آيا به دستور خدا در اينجا فرود آمدى و وحيى در اين باره بر تو نازل شده و قابل تغيير نيست يا روى مصالح جنگى است؟ فرمود:نه!وحيى در اين باره نازل نشده و روى مصالح است! عرض كرد:پس دستور دهيد مردم همچنان تا آخرين چاه پيش روند و در آنجا منزل كنيم و روى چاههاى آب را ببنديم و حوضى درست كرده آن را پر از آب كنيم تا در نتيجه چاههاى آب در اختيار ما باشد و بدين ترتيب برترى بر دشمن داشته باشيم. پيغمبر اين رأى را پسنديد و دستور داد بر طبق گفته او عمل كنند. اما برخى اين حديث را مخدوش دانسته و گفتهاند:با سابقهاى كه ما از پيغمبران الهى و اوصياى آنها داريم كه رسمشان نبوده در هيچ مقطعى حتى در سختترين شرايط جنگى،آب را به روى دشمن ببندند (3) و بخصوص اختلافى كه در اين نقل هست اين روايت قابل خدشه و ترديد بوده،و پذيرفتن آن مشكل است. و نيز همانها نقل كردهاند كه:پس از فرود آمدن لشكر،سعد بن معاذ پيش آمده عرض كرد:اى رسول خدا گروهى از ما كه نمىدانستند خواهى جنگيد همراه ما نيامدهاند و ما در دوستى تو از آنها محكمتر نيستيم،اينك بهتر آن است در پشت جبهه جنگ سايبانى براى تو فراهم سازيم و چند اسب تندرو نيز در آنجا آماده كنيم كه اگر ما شكست خورديم شما به وسيله يكى از آن اسبان خود را به يثرب رسانده و به كمك آنها تبليغ دين و جهاد با دشمنان را دنبال كرده و از خود دفاع كنى!رسول خدا(ص)او را دعا كرده و اين كار نيز انجام شد و ابو بكر نيز نزد پيغمبر آمده در آن سايبان و"عريش"جاى گرفت. ولى با توجه به روايت طبرى (4) كه مىگويد:آن حضرت را در هنگام جنگ مشاهده كردند كه شمشير برهنهاى در دست داشت و به دنبال مشركان مىرفت و اين آيه رامىخواند: "سيهزم الجمع و يولون الدبر" و روايت واقدى در مغازى كه گويد:در هنگام جنگ آن حضرت در وسط اصحاب و ياران بود (5) و روايت ديگر طبرى و سيره حلبيه و كتاب البداية و النهاية (6) كه از امير المؤمنين(ع)نقل شده كه فرمود: "لما كان يوم بدر اتقينا المشركين برسول الله(ص)و كان اشد الناس بأسا و ما كان احد اقرب الى المشركين منه(ص)..." [چون روز بدر شد ما از حمله مشركان به رسول خدا پناه مىبرديم و آن حضرت از همه بيشتر تلاش و شهامت داشت و كسى از آن حضرت به مشركان نزديكتر نبود.]و روايت ديگرى كه در نهج البلاغه (7) از آن حضرت نقل شده كه درباره همه جنگها به طور عموم به همين مضمون مىفرمود: "كنا إذا احمر البأس اتقينا برسول الله(ص)فلم يكن احد اقرب الى العدو منه" و با توجه به اينكه در آن موقعيت از كجا مىتوانستند اين مقدار شاخه خرما در آن بيابانى كه درخت خرما نبود پيدا كنند،چنانكه ابن ابى الحديد گفته است...اين حديث نيز مورد ترديد و خدشه است و الله اعلم. بارى كارها انجام شد و لشكر مسلمانان خود را آماده جنگ با قريش كردند در اين وقت سپاه مجهز قريش از راه رسيد و چون از تپهاى كه رو به روى مسلمانان بود سرازير شدند رسول خدا(ص)سر به سوى آسمان بلند كرده گفت: [بار الها اين قريش است كه با تمام نخوت و تكبر خود به سوى ما مىآيند تا به دشمنى با تو برخاسته و رسول تو را تكذيب كنند،پروردگارا من اينك چشم به راه نصرت و يارى تو هستم همان نصرتى كه به من وعده دادهاى،پروردگارا تا شام نشده آنان رانابود كن!] ترديد قريش در جنگ
لشكر قريش رو به روى مسلمانان فرود آمده و منزل كردند،و آن روز جمعه هفدهم رمضان بود و در ابتدا مسلمانان در نظر آنها اندك آمدند اما براى اطلاع بيشتر از وضع ايشان عمير بن وهب جمحى را مأمور كردند به مسلمانان نزديك شود و از وضع لشكر و نفرات و تجهيزات آنها اطلاعاتى به دست آورده به آنها گزارش دهد. عمير بن وهب بر اسب خود سوار شده يكى دو بار اطراف مسلمانان گردش كرد و به نزد قريش بازگشته گفت: نفرات آنها سيصد نفرـچيزى كمتر يا بيشترـاست،كمينى هم پشت سر ندارند،اما اى گروه قريش اين مردمى را كه من مشاهده كردم شترانشان مرگ بر خود بار كرده و شتران آنها حامل مرگ نابوده كنندهاى هستند. افرادى را ديدم كه پناهگاهى جز شمشير ندارند و به خدا سوگند آن طور كه من ديدم اين گروه مردمى هستند كه كشته نشوند تا حداقل به عدد نفرات خود از شما بكشند،و بدين ترتيب من نمىدانم مصلحت در جنگ باشد يا نه،شما خود دانيد اين شما و اين ميدان جنگ! سخنان عمير بن وهب تزلزلى در قريش انداخت و از اين رو جمعى از بزرگان قريش برخاسته به نزد عتبة بن ربيعه كه رياست لشكر را به عهده داشت آمدند و به او پيشنهاد كردند مردم را به مكه بازگرداند و خونبهاى عمر بن حضرمى را نيز كه در سريه عبد الله بن جحش كشته شده بود و گروهى به عنوان خونخواهى او حاضر به جنگ با مسلمانان شده بودند،پرداخت كند تا ديگر بهانهاى براى جنگ باقى نمانده و به مكه باز گردند. عتبه رأى آنها را پسنديد و خونبهاى عمرو بن حضرمى را نيز به عهده گرفت،اما چون آتش افروز اين صحنه بيشتر ابو جهل بود،آنها را پيش ابو جهل فرستاد تا او را نيز متقاعد سازند،اما باز هم غرور و نخوت كار خود را كرد و ابو جهل متقاعد نشده پافشارى به جنگ داشت و نسبت جبن و بزدلى به عتبه داد و او را مردى ترسو خواندو از آن سو به نزد برادر عمرو بن حضرمى آمده او را تحريك كرد و در آخر جمعى را با خود همراه ساخته شعار جنگ را زنده كردند و ديگران را نيز به جنگ مصمم ساختند. حادثهاى كه در اين ميان به روشن شدن آتش جنگ كمك كردـبه گفته ابن هشامـاين بود كه شخصى به نام اسود بن عبد الاسد مخزومى از ميان لشكر قريش بيرون آمد و همين كه چشمش به حوض آبى كه در دست مسلمانان بودـو از آب چاههاى بدر يا آب بارانى كه آن شب آمده بود پر كرده بودندـافتاد رو به نزديكان خود كرده گفت: هم اكنون با خدا عهد مىكنم كه به كنار اين حوض بروم و از آن بنوشم يا آن را ويران سازم و يا در كنار آن كشته شوم و تا يكى از اين سه كار را نكنم باز نخواهم گشت. اين را گفت و سوار بر اسب خود شده پيش آمد،حمزة بن عبد المطلب عموى پيغمبر جلو رفت و شمشيرى حواله او كرد كه پايش را از وسط ساق قطع نمود و با همان حال مىخواست خود را به حوض آب برساند كه حمزه ضربت ديگرى بر او زد و به زندگيش خاتمه داد. اين جريان و مشاهده خون و منظره كشته شدن اسود بيشتر مشركين را تحريك كرد و آماده جنگ شدند و طرفداران جنگ بر صلح طلبان فزونى يافتند. پىنوشتها: 1.مناقب ابن شهر آشوب،ج 1،ص 187،بحار الانوار،ج 19،ص 206،مجمع البيان،ج 2،ص .214 2.الصحيح من السيرة،ج 3،صص 174ـ .173 3.چنانكه در جنگ صفين امير المؤمنين(ع)حاضر نشد پس از گرفتن شريعه فرات از دست دشمن چنين كارى انجام دهد و دستور داد مانع برداشتن آب از آنها نشوند،به شرحى كه در زندگانى آن حضرت خواهد آمد. 4.تاريخ طبرى،ج 2،ص .172 5.مغازى واقدى،ج 1،ص .78 6.تاريخ طبرى،ج 2،ص 135،سيره حلبيه،ج 2،ص 123،و البداية و النهاية،ج 6،ص .37 7.نامه .9 |