آسمان میخندد این اتفاق زیبا را و زمین کل میکشد این پیوند آسمانی را.
چه طربانگیز است آفتاب امروز مکه! چه روحفزاست هلهله ممتد نخلستانهای عرب!
چشمهای ملایک، با لهجهای بارانی شادباش میگوید این وصلت خوشآیند را.
امشب، شب ازدواج ملکه حجاز است؛ اما نه با شاهزادگان یمنی و نه با تاجران مکی؛ با کسی که پادشاه بیتاج و تخت زمین و آسمان است. با کسی که تمام کائنات، بهانه خلقت اوست و آفتاب، به طمع دیدار او هر روز طلوع میکند، با کسی که خداوند او را «رَحْمَةً لِلْعالَمینَ» نامید.
خدیجه، به خانهای میآید که زینتی جز حضور همیشگی ملایک ندارد؛ خانهای که جز صدای محمد، هیچ موسیقی دلنشینی را نمیشناسد، خانهای که افقهای روشن آسمان، چشم به آستان بیآلایش آن دوختهاند.
خدیجه، جان پیامبر میشود. تمام ثروت خود را در محمد خلاصه میکند.
و خدیجه به خانه محمد صلیاللهعلیهوآله میآید تا مرهم زخمهای فردای محمد صلیاللهعلیهوآله شود.
علی خالقی
متن ادبی «پیوند آسمانی»
(زمان خواندن: 1 دقیقه)
- بازدید: 10314