متن ادبی «مرد بزرگ جنبش عقلانی»

(زمان خواندن: 2 - 4 دقیقه)

«... لَتُسْئَلُنَّ یَوْمَئِذٍ عَنِ النَّعیمِ»
... بنای بی ‏اساس قیاس مرد کم‏کم فرو می‏ریخت و او در برابر سؤال‏های منطقی امام علیه ‏السلام درمانده بود. نوبت به سؤالی متفاوت می‏رسید. امام پرسید: شنیده ‏ام که این آیه را که «در روز قیامت به طور حتم درباره نعمت‏ها از شما سؤال می‏شود»، چنین تفسیر می‏کنی که: خداوند مردم را در مورد غذاهای لذیذ و آب‏های خنک که در فصل تابستان می‏خورند مؤاخذه می‏کند!
ـ درست است من این آیه را این طور معنی کرده‏ام.
ـ اگر شخصی تو را به خانه‏اش دعوت کند و با غذای لذیذ و آب خنکی از تو پذیرایی کند و بعد به خاطر این پذیرایی به تو منت گذارد، درباره چنین کسی چگونه قضاوت می‏کنی؟
ـ می‏گویم آدم بخیلی است!
ـ آیا خداوند بخیل است؟
ـ پس مقصود از نعمت‏هایی که قرآن می‏گوید انسان درباره آن مؤاخذه می‏شود، چیست؟
آن‏گاه دریچه‏ ای دیگر بر اتاق تاریک ذهن بشر گشوده می‏شود و نور بر ظلمات هجوم می‏برد. امام لب می‏گشاید و هوا معطر به واژگان مطهرش می‏شود:
- مقصود نعمت دوستی ما خاندان رسالت است.
دریغا که حاکمان غاصب خاک، بی‏ باک از آینده تنگدست خود، یازده بار کفر نعمت کردند و در هر بار با جنایتی سهمگین، قطار زمانه خود را بر روی ریل‏ های خطر راندند.
آن روز شما، ای جعفرابن محمد، ای ابوعبدالله، فرصت ششم زمین بودید؛ مرد بزرگ جنبش عقلانی، دریایی که تمام تشنگی‏ ها را پاسخ می‏گفت؛ مگر ابن ‏حیان از زلال آموزه ‏هایتان ننوشیده بود که تا آخر عمر، تشنه آموختن بود؟! مگر بیش از دویست جلد کتاب‏ های گوناگون او، برآمده از همان فیض متعالی نبود؟! شمایید که آسمان‏وار، بر بیش از چهارهزار کویر تشنه باریدید و به جهان، جهانی را از معماهای حل شده هدیه کردید؛ گلستانی که تا امروز، گوشه گوشه زمین، مست از گل‏های جعفری آنند.
هدیه پایان‏ ناپذیر
آتش به دامان درختان پوسیده اموی افتاده بود و انبوه کرم خورده دوران، در آتش خشم می‏سوخت. در آن گیرودار، چهره نورانی مردی از تبار خورشید که کمتر فرصت تابیدن بر نهال‏ های پژمرده را داشت، چشم سیاهی را کور کرد. ریشه ‏هایی سمی هر چند دوباره جان می‏گرفتند، ولی این بار به اصرار، جوانه ‏هایی دست بر گردن آفتاب انداخته بودند و از روی زمین بلند می‏شدند.
پس جعفربن محمد، مهره ‏های به هم ریخته دانسته‏ ها را به شیوه ‏ای جدید، کنار هم می‏چید. قلم، در میان انگشتان دقیق او جان می‏گرفت و علم انگار برای اولین بار متولد می‏شد. جاده زمان چه خرسند بود که کسی در آن حجم تاریک، چراغ آورده است.
... و امشب
شب غریبی است؛ شب بی‏ کسی ‏ها و درماندگی ‏ها؛ شبی که مثل ده شب همانند خود در طول سال، زانو به بغل گرفته است و در خاطره مه ‏آلود خود، خاطره تیغ و سم، خرما و انگور و انار زهرآلود دارد؛ خاطره زندان‏های تاریک و سلول‏ های کوچک برای رهبرانی بزرگ.
شب غریبی است؛ شبی شرمسار از چهره خاک گرفته مزار جعفرابن محمد علیه ‏السلام ؛ دانشمندی بی ‏نظیر که زمین، صیقلی ‏ترین و زیباترین سنگ‏های خود را به احترام، بر خاک مزار او ندارد!
خاکی که چونان صدف، مروارید در آغوش گرفته است و فقط خدا می‏داند چه گنج عظیمی در دل این مروارید بود که خود او می‏فرمود: «واللّهِ انّی لَأعْلمْ کِتابَ اللّهِ مِنْ أَوّلِه الی آخِرِهِ کَأَنَّه فِیّ کَفی فِیه خَبَرُ السَّماءِ وَ خَبَرُ الْأرْضِ وَ خَبَرُ ما کانَ وَ خَبَرُ ما هُوَ کائنُ، قال اللّهُ عَزَّوَجَّل لافِیه تبْیانُ کُلِّ شَی‏ءُ؛ به خداوند سوگند که من آگاه به کتاب خداوند از آغاز تا پایانم. گویی که آن در کف دست من است. خبر آسمان در آن است و خبر زمین و خبر آنچه بوده است و آنچه خواهد بود. خداوند عزوجل می‏فرماید: بیان هر چیزی در آن است.»
حالا مروارید، در بستر غربت خود پنهان است؛ مرواریدی که دریایی بی‏کران در سینه دارد. از زمینیان، روزی درباره اهل‏بیت علیهم‏السلام سؤال خواهد شد.

اشارات :: آبان 1386، شماره 102
محمدعلی کعبی

نوشتن دیدگاه

تصویر امنیتی
تصویر امنیتی جدید

سلام ، برای ارسال سؤال خود و یا صحبت با کارشناس سایت بر روی نام کارشناس کلیک و یا برای ارسال ایمیل به نشانی زیر کلیک کنید[email protected]

تماس با ما
Close and go back to page