اندوهی جانکاه بر تار و پود مدینه چنگ میزند و حُزنی غم انگیز، افلاک را می آشوبد. آسمان سیاهپوش میشود و فوج فوج، فرشته های عزدار، در نقطه ای به نام بقیع، فرود میآیند! و بقیع، با دیده گریان، انتظار ورود عزیزی را به سوگ مینشیند!
در کوچه کوچه یثرب، بوی غربت و یتیمی میوزد! از درها، دیوارها، پنجره ها، ملال و ماتم میبارد! سینه ها، داغ بزرگی را به دفترش میکشند و جانها، در آتش مصیبتی عظیم میگدازند! چشمها به خون مینشینند و دستها، بی تابیشان را به سرها میکوبند! شاید بلایی بزرگ نازل شده؟ شاید خورشید نقاب بر چهره افکنده؟
شاید ماه برای همیشه در محاق افتاده؟ یا عرش ترک برداشته، که این گونه آشوب در ذرّات عالم به پا شده است.
بقیع! ای گنجینه دردها و اندوه ها، ای نهان خانه اسرار آسمانی!
لب باز کن! از ناگفتنی ها بگو! از دردهای نهانت بگو! امشب میزبان کدام عزیزی؟
امشب، کدام بهشت گمشده در تو پدیدار خواهد شد؟ کدام آفتاب، در خاکت طلوع خواهد کرد؟
لب باز کن، مهبط فرشتگان! زیارتگاه قدسیان! آرام جان افلاکیان!
با من سخن بگو! آن چه را که تو میدانی و ما نمیدانیم! از اندوه های بیشماری که جگرت را به آتش میکشد! از زخم های فراوانی که بر پیکرت نشسته است! بقیع! ای سرزمین اندوه های آسمانی! امشب، سر به دامان کدام عزیز خواهی گذاشت! در ذهن لحظه هایت، حضور افلاکی کدام مهربان جاری است! امشب، گویا میهمان عزیزی داری!
چشم به راهی امشب پایان میگیرد! انتظارت به سر می آید! امشب او حتما خواهد آمد! صدای گریه را نمیشنوی؟ صدا از خانه ششمین خورشید زمین است! صدا از خانه فرزند فاطمه است!
میآید ... ، با جگری سوخته از زهر کینه!
ساغر جان امام غریب و بزرگ، لبریز از آتش زهر روزگار شده است!
میآید! معدن رسالت، دریای سخاوت، کوه حلم، اقیانوس معرفت... می آید!...
دنیا همیشه برای درک وسعت آسمانیان حقیر است، اندک است.
بقیع! آماده باش! بزم پذیرایی بیارای! دیده را فرش راهش کن!
آغوش بگشا! و جسم بیجانِ جان عالم را، در برگیر! آرام تر! که این پیکر مطهر، زخم فراوان دیده است! زخم کینه توزی دنیا! زخمِ نامردمی ها! زخم اسلام نمایان بیدین!
زخم نابرابری ها! شقاوت ها!
صدای گریه می آید!... صدای ضجه فرشتگان!
بقیع، امشب دوباره، در خاک تو خورشیدی خواهد دمید و ستاره ای به آسمان خواهد شتافت!
اشارات :: آذر 1382، شماره 55
خدیجه پنجی