متن ادبی «بوی زهرا»

(زمان خواندن: 2 - 3 دقیقه)

ساده و عریان از تو نوشتن و حقیقت شیرین آشنایی‏ مان را باز گفتن و از نخستین دیدار، از اولین برق نگاه‏ها، از اولین لرزش دل و دست‏ها و از اولین اشک‏ها حرف زدن، چیزی است که روح را قند مکرر می‏بخشد و سینه ‏ام را عشقی بی ‏قرار.
و من که هنوز بی‏ قرار آن لحظه آغازم، آن لحظه نخست که خسته و تنها، کویر را در ذهن سر در گم خود هزار بار گز کرده بودم و سراب‏ ها را یکی یکی مرده بودم... و من هنوز بی ‏قرار آن لحظه‏ ام.
آن لحظه که برای نخستین بار، به آب شک نکرده ‏ام و به آشنایی و به لبخند و به پرواز که حقیقت‏ وار، دور گنبدی طلایی حلقه زده بود.
ساده و عریان از تو نوشتن و از سپیدی خشم نواز آن لحظه گفتن؛ آن لحظه که تنهایی، دیگر در خود و حق باز ایستادن نمی‏دید و رنج و درماندگی... انگار که اصلاً نبوده ‏اند؛ چرا که آن لحظه ‏ها، همه تو بودی؛ عطر تو؛ حضور تو و شمیم آشنایی که خلوت من و تو را از هیاهوی اطراف دور می‏کرد.
چرا که دیدگانی در من می‏نگریست که بوی آشنایی می‏داد؛ بوی مهر؛ بوی مادر؛ بوی حرم امام رضا(علیه السلام) و کودکانه گم شدن در همهمه دلنواز حرم؛ در خلوت پر هیاهوی عشق!
دلم می‏لرزد و دستم؛ که دوباره قصه آشنایی‏ مان را بنویسم، ولی حسّ رهایی؛ حسّ عجیب «با یکی بودن» و «با یکی شکفتن»، مرا به مرور آن خاطره سبز می‏کشاند و مرا وا می‏دارد تا در تپش عاشقانه قلم، نامت را به هزار زبان زمزمه کنم.
خاطره ‏ای که سبزینه تمام مناجات‏ ها و رُستن‏ هایم شد؛ به گونه‏ ای که از آن پس، پشت هر نجوا و نمازی، نام تو و یاد آن لحظه تو هست و عطر حضور مادرانه تو را می‏شود در لابلای همه قنوت‏ هایم یافت. و من هنوز برآنم، اگر آن تقدیر لطیف و آن اتفاق زیبا نبود و من تو را نمی ‏یافتم، چه بر سر دیدگان به شک آلوده و سینه سراب آشامیده‏ ام می‏ آمد...
قم را که آغاز کردم، تنهایی و نومیدی، تنها توشه راهم بود و بار مانده در کوله بارم.و شک ـ این پای‏ افزار مرارت‏ زا ـ که لحظه ‏ای از من جدا نمی ‏شد و...
تو را که دیدم، تو را که دریافتم، تنهایی و نومیدی، جایش را به عشق داد؛ به امید؛ به درک شفاف معصومیت مناجات؛ به خلوت زلال شب‏ های حرم؛ به درد دل‏های صمیمی پای ضریح. و شک، درگیر و دار پرواز نجواهای دلسوز حرم‏ات، دیر گاهی است که به سایه رفته است.
و این همه، اکسیر آن لحظه بشکوه است که کسی از اوج صمیمیت، دل‏های شکسته را فریاد می‏زد.
روح معصومی که از پس تمام هیاهوهای پوچ زمان، جستجوگر خسته ‏ای را فریاد می‏زد که در به‏ در، به دنبال جرعه‏ ای آرامش بود؛ جرعه ‏ای عشق؛ جرعه ‏ای ابدیت.
و تو، با عصمت فاطمه (سلام الله علیها) ، مهر زینب (سلام الله علیها) ، دست‏گیری کریمانه علی علیه‏ السلام ، شفاعت سرخ حسین علیه ‏السلام و شفقت مظلومانه حسن علیه‏ السلام ، ایستاده بودی به دست‏گیری از تنهایان؛ به امید بخشی نومیدان و عشق بود که معصومانه و زلال، در ازدحام حرمت موج می‏زد و صدایی که بوی آشنایی می‏داد؛ بوی مادر، بوی زهرا، عطر مست کننده حضور!
«یا فاطِمَة اشفعی لی فی الجنة»

اشارات :: دی 1382، شماره 56
داوود خان احمدی

نوشتن دیدگاه

تصویر امنیتی
تصویر امنیتی جدید

سلام ، برای ارسال سؤال خود و یا صحبت با کارشناس سایت بر روی نام کارشناس کلیک و یا برای ارسال ایمیل به نشانی زیر کلیک کنید[email protected]

تماس با ما
Close and go back to page