متن ادبی «گنبد طلایی»

(زمان خواندن: 2 - 4 دقیقه)

به کبوتران حرم غبطه می‏خورم که شب و روز، مهمان تواند و اجازه دارند بر شاخه انگشت‏ هایت بنشینند و زمزمه نام تو، غذای هر صبح و شامشان است.

به کبوتران حرم غبطه می‏خورم که حیاتشان عشق است و مرگشان عشق و لباس احرامشان، بال و پر سپیدشان است؛ تنها کافی است سبک بالانه برخیزند تا در طواف گنبد طلایی‏ ات، برقصند.
«محرم حریم»
رستاخیز عشق است. عشق، یعنی کبوتر شدن و در امتداد رد پای تو دویدن، یعنی پاک شدن؛ زیرا دل‏های ناپاک، محرم حریم یار نخواهند شد.
«چشم آلوده‏ نظر از رخ جانان دور است ***بر رخ او نظر از آینه پاک انداز
غسل در اشک زدم؛ کاهل طریقت گویند ***پاک شو اول و پس دیده بر آن پاک انداز»
«یا غریب الغربا»
خدیجه پنجی
درختان صف به صف، شکوه جاودانه آمدنت را به تماشا ایستاده ‏اند و آبشارها، قد کشیده ‏اند زلالی و سرفرازی نگاهت را. جاده ‏ها، شوق رسیدنت را، سراسیمه دویده ‏اند. بوی تو وزیدن گرفت و تمام گردنه‏ ها به سمت مدینه چرخیدند. تمام دشت‏ها پیراهن گل به تن کردند.
یا غریب الغربا! شور آمدنت، چه رستاخیزی بر انگیخته در چهار گوشه عالم! پلک که وا می‏کنی، تمام شادی‏ها متولد می‏شوند با تو، خوشبختی و رستگاری همیشگی است. نزول جاودانه مهربانی‏ات، بر شوره‏ زار غربت و تنهایی زمین، خجسته باد.
«آفتاب لبخند»
پلک بگشا نوازد مدینه! تا پرندگان خوش الحان، آشیان گزیده بر شاخسار نگاهت، دنیا را زیر پر و بال سعادت بگیرند. تا در تاریکنای دنیا، آفتاب لبخندت، «شمس الشموس» لحظه‏ های بی‏ کسی انسان باشد. تو در ادامه مهربانی خدا در مقدس‏ ترین دقایق موعود، زاده شدی، تا خواب تمام باغستان‏ های عقیم، از عطر نفس‏ های تو، به شکوفایی و رویش برسد.
«سوغات»
خاک، بوی قدم‏هایت را حس کرد و آسمانی شد. قاصدک‏ ها، تادورترین سرزمین‏ ها را، چرخیدند و مژده آمدنت را به چشم ‏های تشنه رساندند. خاک، قدم گاه قدم‏های ملکوتی تو شد و فرشته ‏ها، زایر همیشگی‏ ات تا به هر بهانه، به زیارت چشمان روشنت بیایند و بوی خوشت را برای آسمان‏ها سوغات ببرند.
حَرَمت، قبله دل‏های شکسته است، جهان، نگرانی ‏ها و غم‏ هایش را، همین که به پنجره فولاد تو گره می‏زند، آرام می‏گیرد. مرا کبوتر گنبدت کن آقا! سرگردانی ام را سامان ببخش، یا امام رئوف! من به محبت و ولایت تو پناه آورده‏ ام. مرا از هوای دل ‏انگیز ولایت، سرخوش کن.
سلام ضامن آهو! دل شکسته من، به پای بوس نگاهت غریب می‏آید.
«هوای عشق»
بوی خوش کدام بهار است که شامه زمین را می‏نوازد؟ هوای پیراهن کدام یوسف است، که دنیا رابه سرمستی فرا خوانده است؟ این همه پروانه شناور در هوای عشق، زاده کدام لبخند است؟
ذیقعده، یازدهمین روزش را چراغانی کرده است. روشنی از روزنه ‏ها جاری است. خورشیدی از دامان «نجمه» طلوع کرده است تا سرنوشت تاریک دنیا را به روشنایی و روز برساند. شوق، در رگ‏ های ذیقعده می‏دود. هشتمین خورشید، دمیده است.
«روز آمدنت»
عباس محمدی
چقدر دوست داشتنی است روزهای آمدنت! کاش می‏توانستم هر سال، روز تولدت را در حرم نفس بکشم! شب تولد تو که می‏شود، حرمت از آسمان پر ستاره نیز پرستاره ‏تر می‏شود. چقدر آدم اینجاست که در هفت آسمان، غیر از تو ستاره ‏ای ندارند. تو امشب به دنیا آمدی تا ستاره همه بی ‏ستاره‏ ها باشی؛ این را بارها از کبوترهای حرمت شنیده ‏ام.