این باران نیست که تبعید مى شود؛ این زمین است که گاهى قسمتى از آن، از سرزمین باران فاصله مى گیرد. تحول، ارمغان شکوهمند دست هاى اوست.
هر چند گاهى چتر سیاهى، ناجوانمردانه، عقلى یا احساسى را از نفس کشیدن باز دارد، اما چه قسمت از مملکت حضرت باران در سیطره چتر است؟ مگر نه آنکه حکومت حضرتش، حکومت بر قلبهاست؟!
پس این آواز زمین است که مى خواند: اى سروش حقیقت، مباد پنجره اى رو به تو بسته یا لحظه اى از آغوش مهربانى ات گسسته!
این، نجواى دل زائر است که: «پرواز را از یاد نخواهم برد بر گرد گنبد طلایى ات و لذت پروانه شدن را بر گرد شمع همیشه روشن وجودت»
به یقین، او مى شنود و صداها، زمزمه اى عاشقانه اند.
محمد على کعبى