متن ادبی «از مدینه تا توس»

(زمان خواندن: 1 - 2 دقیقه)

با تو، زانوان لرزانم به آرامش، رضا مى‏ دهند و چشمان شناور در غروبم، بهجتى سبز را تجربه مى‏کنند.

من با تو، آینه ‏اى مى ‏شوم تن شسته از غبارها و زنگارها؛ آن‏گونه که آفتاب، سلول‏ هاى جانم را شعر مى‏ شود.
تو را در زمستان‏ هاى سرما و سکوت، صدا کرده‏ ام؛ با دستانى از حاجت و در بهارى از اجابت، غوطه خورده‏ ام.
از مدینه تا توس، مرورت مى‏ کنم و ثانیه‏ هاى سترگ ولایتت را مى‏ ستایم.
تو، هشتمین ستاره‏ اى در آسمان فیروزه و لبخند. رودها همچنان بزرگى‏ ات را در غرفه‏ هاى آب، روانند. مى‏ آیى و دروازه‏ هاى آفتاب گشوده مى‏ شوند.
زمزمه نامت وسیعمان مى ‏کند
مى‏ آیى و شهر را بشارت پرنده و آبشار، به دست افشانى مى‏ خواند.
زمین، ریشه علوى‏ ات را بر خویش مى ‏بالد. آسمان، شاخه ‏هاى هاشمى‏ ات را به تحسین، ستاره مى‏ پاشد اى آن‏که ابهت بى‏ بدیلت، تار و پودمان را به سکوت مى ‏خواند؛ اى آن‏که زمزمه نامت، وسیعمان مى ‏کند، باران کرامتت را بر ما بگستران تا از تشویش این همه، در دور دست آرامش ساکن شویم. ما را بخوان به بلنداى افق دریایى‏ ات و از انزواى این همه تاریکى، رهایمان کن.