متن ادبی «بوى ضمانت»

(زمان خواندن: 1 - 2 دقیقه)

 

خدا همیشه خاطر بندگانش را مى‏ خواهد.
خدا حتى خاطر آهو را نیز مى ‏خواست؛ مگر نه آنکه رضا را به ضمانتش فرستاد؟!
تو هم ردّ پاى این نوزاد را که بگیرى، به خدا مى‏ رسى و نام او را که مى ‏برى، بوى ضمانتش را حس مى‏ کنى.
«بهارم مى ‏شکوفد در نگاهت ***پر از گل گشته جان من به راهت
به بام آرزویم لانه دارند ***پرستوهاى چشمان سیاهت»
محبت هشتم
على بن موسى الرضا شاه شاهان ***شهنشاه اقلیم دل، رهبر جان
رخش رشک خورشید و ماه منور ***لب لعل او چشمه آب حیوان
خداى کرم بود و کان سخاوت ***جهان سخا بود و دریاى احسان
صابر کرمانى
اى ضامن هر چه نیاز و نیازمندى که رو به سوى تو دارد و دل در هواى تو؛ اى آینه ‏دار همه خوبى ‏ها؛ اى حجت هشتم؛ اى عالم آل احمد و رضاى خاندان محمد، اینک این اشتیاق و محبت به توست که دل‏هامان را فراگرفته است، به همراه شمیم عطرى که برخاسته از عشق به تو و جوانه‏ هاى سبزى که روییده از هواى دیدار توست، مرا نیز به مقام «رضا» برسان؛ آنجا که تنها خدا حضور دارد و فرشتگانى که جلوه‏ هاى خدایند.