اشارات :: آذر 1386، شماره 103
كجا شكستهاند قامت رعناى نهال روشنايى را؟
اين بار، بغداد چه دشمنى با آفتاب ولايت داشت كه غروب را با انگشتان پليد امفضل كه از انديشه آلوده معتصم تغذيه مىكردند، در برابر خورشيد كشيد؟!
دانههاى سمى انگور رازقى، تمام زندگىات را به آتش مىكشند امفضل!
اندوه بى نهايت تو را پايانى نيست و اين جنايت، راه برگشتى به نام پشيمانى ندارد؛ مگر نشنيدى چه فرمود:
ما بُكائكِ؟
«وَاللّهِ لَيَضرِبَنَّكِ اللّهُ بِفَقرٍ لاينجَبر و...».
متن ادبی «دشمنى با آفتاب»
- بازدید: 2429