اشارات :: آذر 1386، شماره 103
هيچ غروبى به غمرنگى غروب وجود مردان خدا نيست؛ آنگاه كه سر آسوده بر روى خاك مىگذارند و شام تيرهاى براى آدميان، مىسازند.
هنوز زمين، جان نگرفته بايد بىتابى كند و غروب خون رنگ خورشيد را به نظاره پردازد. اى حجت نهم! افسوس كه روزگار، تنها بيست و پنج سال با تو سر سازگارى داشت و بيست و پنج بهار از عمر تو را برتابيد. تقدير آن بود كه حتى در خانهات نيز غريب باشى و با همدستى «امالفضل» ـ همسرت ـ زهر بنوشى و مسموم شوى.
ولى نه آن غربت دردناكى كه برايت درست كردهاند و نه آن زهرى كه به تو دادهاند، هيچ كدام نتوانست، امتداد خط سبز تو را كه بر صحيفه هستى كشيدهاى، پاك كنند. گرچه زمين، حوصله بزرگى تو را نداشت و ظرف روزگار، گنجايش حضور دريا گونهات را؛ سربردار و ببين عاشقان پاك باختهات را كه دلهاشان، تنها با رسيدن به دريا، آرام مىگيرد. كدام جان است كه تو را بشناسد و اينك در هواى كاظمين تو نسوزد؟!
سيد محمود طاهرى
متن ادبی «غريب، حتى در خانه»
- بازدید: 2904