اشارات :: دی 1384، شماره 80
محمدکاظم بدرالدین
از این مُرکب سیاهِ سوگ که بر در و دیوارِ «کاظمین» پاشیده شده، ضایعهای بس عظیم روایت میشود.
دجله حل شده است در «إنّا الیه راجعون».
رنگها در تلاطم دوری، تلخْ میآمیزند و نگاهها در بسترِ سکوتی سرخ میافتند.
ابرهای پُرسخاوت با حریرِ دستانِ این برگزیده خدا تازه آشنا شده بودند.
شمایلِ قرآنیاش در ذهنِ زمان نقش بسته.
سرزمینهای آفتاب، مقیمِ چشمانش بودند و فصاحت و بلاغت، غوطهور در گفتارش.
دانشِ پُرقدرت او، دستانِ «معتزله» را در دستانِ شکست گذارد. «یحیی بن اکثم»ها را در گنداب فخرفروشیِ خودشان نشاند و پای برگههای عجز خویش، امضا زدند.
دایره روزگار، چارهای نداشت که به تأیید او برسد؛ وگرنه دچار تسلسل میشد. هر روز خورشید، در مجاورتِ نور و بخشندگیِ کامل او، صبح را جورِ دیگر معرفی میکرد.
پرندگان تبعیت، بالهای خویش را در اقیانوس فضایلِ چون آینهاش شستوشو میدادند.
بر درخشندگیِ غنچههای جهان، گشاده روییِ نامِ جوانش بُرده میشد. دریغا که نیتهای آلوده، تا عمق تاریکی میروند. بُرجهایی از نیستی برای خود در جهنم میزنند.
و اینک مائیم و ستارههای سوختهای که با مرثیههای خویش، در دامانِ دجله میتابند.
مائیم و صفت داغی که بر آلالهها و شقایقهای جوانِ دشت، ریخته شده است.
اسبانِ بادپایِ خبر، شیهه عزا میبرند.
فوران آتش! زندگی اهمیتی که دارد این است که در این قبیل ثانیهها بسوزی و خاکستر شوی که این سوختن، همان ساخته شدن است. گریانیِ کاظمین، درست روبهرویِ تمامی قرون نشسته است.
مقاله ها
متن ادبی «ستارههای سوخته در دجله»
- بازدید: 5934