اشارات :: دی 1384، شماره 80
سید علی اصغر موسوی
شهر، در عمق سکوت، لحظات اندوهباری را پشت سر میگذارد! گویی به دنبال تکرار خاطرهای است که تلخی آن را پیشتر تجربه کرده است.
آن روز، تابوت مظلومانه امامی بود و شانه چند مرد ناآگاه؛ و امروز شانه تنگ مردمانیست و عطر تابوت امامی در نهایت مظلومیت؛ امامی که در نهایت جوانی و بهار زندگانی، تأثیر زهرآگین خزان را بر جای خویش به تماشا بنشیند.
گویی تمام آسمانیان، میهمان بغدادند؛ میهمان سوگی غریبانه؛ غریبانه، مثل تمام داغهای نینوایی!
کجایید، شانههای سبز مدینه؟
این شانههای نامحرم، بسی نامهربانند!
کجایید کوچههای مدینه تا مرثیه خورشید را به گریه بنشینید؛ این کوچهها همیشه با خورشید نامحرمند!
کجایید، بانوان حرم که با فرشتگان الهی، مویهگر شوید!
کجایید، داغ پروردگان حریم ولایت که امروز، روز ماتم آل الله است!
معتصم، در سیاهی جامه و بغداد در تیرگی جهل، دست و پا میزدند؛ هنگام ظهور خورشیدی بود که پیامآور انوار آسمانی ولایت باشد، تا ابرهای تیره جهالت را از اذهان امت بزداید!
از بخششهای کلامش تا کرامتهای مرامش، عوام و خواص بهره میبردند و چتر انوار الهیاش، همه را یکسان به «طور» معرفت رهنمون میگشت!
دشمنانی که تنها هنرشان در خلافت، ظلم و تنها تکیهگاهشان در دیانت، تعصّب و جهل بود، نه خیری در «نسبت»شان بود و نه خیری در «وصلت»شان. «ام فضل»هاشان، بیفضیلتترین زنان و «معتصم»هاشان، بیعصمتترین مردان؛ علماشان جهلاندیش و حکماشان کافرکیش بودند.
صورتهاشان، تبسمآذین و دلهاشان تنفّرآگین بود. جامههاشان سیاه، دلهاشان سیاه و چهرههاشان از شدت تعصب و جهل، سیاه سیاه بود. کسی باید میبود تا این همه تیرگی را از اذهان بزداید!
باید کسی بود تا معارف راستین الهی را به عوام و خواص میآموخت!
اما دریغا که این دنیای سفلهپرور، اهریمن حسادت را برای مقابله با نور علم و معرفت پرورانیده است!
دریغا که میزبانان نامهربان، پاس میهمانان نگه نداشتند؛ میهمانی که آسمان و زمین، مقابل نامش، قد به تکریم خم میکرد!
آن روز، بغداد بود و نُهمین خورشید ولایت که غریبانه به همجواری «جد» غریبش میرفت؛ به همجواری کسی که تلخی خاطرههایش را زندانهایهارون، همواره به یاد میآورند!
تابوتی از نور، به آسمان و تابوتی از نور، به کاظمین نزدیک میشد و زمان، زمان وداع عالم خاک با فرزند افلاک بود؛ فرزندی که از پرتو آیینه وجودش، انوار حق، به دلها میتابید و گمگشتگان مسیر حق را به حق رهنمون میشد!
درود خداوند بر تو و شهادت غریبانهات باد، یا مولا، یا جواد الائمه!
متن ادبی «میهمان کاظمین»
- بازدید: 5975