متن ادبی «ای خورشیدِ شهید!»

(زمان خواندن: 1 - 2 دقیقه)

اشارات :: دی 1384، شماره 80
روزبه فروتن پی
بوی کلماتِ سوخته می‏آید از دهانِ آسمان.
عطر شهادتِ تو در هفت آسمان می‏پیچد.
هان، ای «معتصم»! باز در تاریکیِ کدام کوچه جنایت قدم می‏زنی که کاسه چشمانت را به دست گرفته‏ای و به خفاشان، خون تعارف می‏کنی؟
هان، ای «امُّ الفضل»!
دلت خانه شیطان!
دست‏هایت مارهایی نابکار!
چشم‏هایت لانه زنبورها!
ای از نسلِ خودکامگیِ عباسیان! ای دُختِ شیطان!
به کدامین جُرمِ ناکرده، قلبِ سخاوتِ زمین و آسمان‏ها را با انگورِ زهرآلود، خاموش کردی؟!
«معتصم» ـ شیطان مجسم ـ تو را مسحور کدام وعده دست‏نیافتنی کرده است؟!
«ام الفضل»، ای دُخت شیطان!
شیطان شدن، عاقبتِ نحس توست. اگرچه در خانه نورانی‏ترین بنده خدا و در سرایِ باب الحوائجِ دل‏ها باشی.
آری:
«عاقبت، گرگ‏زاده گرگ شود     گرچه با آدمی بزرگ شود»
ای باب الحوائج، یا جواد الائمه! ای بهارِ نُهُم، تو را شهید کردند؛ در حالی که هنوز بیش از 25 گُل در باغِ عمرت شکوفا نشده بود.
آسمان، یتیمی‏اش را با ستارگانی از جنسِ خون می‏گرید.
زمین، بر مدارِ اندوه می‏چرخد و سیاره‏های درد، منظومه‏ای از عزا را پدید می‏آورند.
ای خورشیدِ شهید! کدام فرشته است که اشکبارت نیست؟! کدام انسان؟ کدام جنگل؟! کدام کوهستان؟ کدام دشت؟ کدام دریا؟ کدام صحرا؟ کدام رودخانه؟ کدام پرنده؟ کدام آسمان و کدام کهکشان است که سوگوارت نباشد؟!
غم آمد و شادی مرا راند از من     سیلابِ بزرگِ اشک، افشاند از من
دردِ تو چنان کاست ز جانم که فقط     مُشتی پر و بال در قفس ماند از من