اشارات :: بهمن 1381، شماره 45
عبداللطیف نظری
از تو گفتن دلی به نرمای آب میخواهد ای مهربان سالار! و از تو شنیدن حکایتی است نامکرّر؛ چون عشق، چون حیات. مهربانی ات، باران بی دریغ بهاری بر دشت تشنهی جانهای بی شمار و شکوهت، تندیسی به سترگی تمام بزرگیهای تاریخ است. کلامت، لطیف، چون سرایش سبز عاطفه، بزرگ، چون عظمت کوهساران قامت افراشته بر زمین و پر شور، چون تموّج دریاهای خروشان است.
راستی، اگر تو نبودی ای روحِ دمیده در کالبد کلام! چه واژههای بِشکوهی که زبان ناگشوده میمردند و چه حکمتهایی که از خزانهی خِرَد، به تاراج فراموشی میرفت. اینک، دل عالم در بند توست ای مهربانترین نگاه هستی و آسمانیترین آوای عشق و محبت!
دیدگان ما، گلدان تصویر سخاوت توست و جان بی قرارمان، قرارگاه یاد پرشکوه تو. تو جان عالمی و برکت زمین و زمان و دست هایت، از بوی بخشندگی سرشار است.
سلام بر تو ای زبان گویای همهی پاکیها و پاسدار شرافت و تقوا! سلام بر تو که شبهای تار را با چراغ ذکر و دعا، به سپیدهی سحری پیوند میزدی! سلام بر تو که هم پیمانِ سجدههای طولانی و زمزمههای شبانه بودی!
سلام بر امام نهم و گل روی معنا! سلام بر آن شکیبا، بدان هنگام که به شرف نوشیدن شهد شهادت نایل آمد؛ سلامی از همه سوی زمین و زمان، به بلندای برترین نقطهی آسمان.
مقاله ها
متن ادبی «آسمانیترین آوای عشق»
- بازدید: 8781