اشارات :: بهمن 1381، شماره 45
اکرم السادات هاشمیپور
غروب، در نفس گرم تو آرمیده است ای آسمان نشین! به زلالی آینه هایی که در غربت، به کام سنگ در می آیند! من در عجبم تو ای بغداد! چگونه تاوان این گناه را خواهی داد که آسمانِ غرق در اندوه، تو را نفرین میکند و کوچه های زخم دیده، بیلیاقتی تو را قهقهه میزنند.
مظلوم من! دل کدامین یاسمین، از غربتت به درد آمد که اینچنین، به خاکیان پشت کردی و آسمان نشینی را پیشه؟ یاسین من! مفسران نگاهت، قاصدکهای پژمرده در باغ هستی اند.
ای ستودنی! مدینه ی فاضله ی چشمهایت را، جایگاهی است والا. ... و من، مدینه را، این غربت همیشه جاری را، در اندوهی مطلق، به فرزندت علی میسپارم. اکنون دستان آسمان چتری میشود که صبح را ارزانی بهشت و آتش سینه اش را ارزانی «ام الفضل»، و آسمان، این بلند همیشه، غربت تو را در خون خواهد گریست و در ماتم تو، قرنها بر زمین، این خاکی ناشایست، خیره خواهد ماند.
ای دستهایت به نور بهشتی آغشته و آیه آیه رحمن در خونت جاری! چگونه میشود غربتت را در واژه ها به تصویر کشید؟ چگونه شامگاهان، در غربتت اشک بریزم؟ «ام الفضل»، در حریم تو یک زن بود و آسیه در خانهی فرعون، زنی دیگر. کدامین زخمت را بسرایم ای ستارهی فروزان بهشتی!.
آسمان نشین من! تو نیستی امّا ...
مقاله ها
متن ادبی «یاسین من»
- بازدید: 8918