متن ادبی «گلاب‏بارانِ طبيعت»

(زمان خواندن: 1 - 2 دقیقه)

اشارات :: دی 1386، شماره 104
منسيه عليمرادى
مولودى از نيمه ذى‏حجه مى‏آيد و آسمان، رخت آبى‏اش را با پشته‏هاى سپيد ابر مى‏آرايد و صبحگاهان، خميازه گل‏ها را كه با لبان ظريف گلبرگ‏هاشان رو به روى جويبار زلال مى‏كشند، با بشارتى نو، به گلخنده‏اى شيرين مبدل مى‏كند.
گل سرخ، ده گلبرگ خوش‏رنگ را شبنم مى‏زند.
ماهى‏هاى قرمز، ده حباب طلايى در آب مى‏فرستند.
شب‏بوها، ده شب از عطر دل‏انگيزشان را به مهتاب مى‏دهند.
پرستوها بر ده شاخه بلوط، گل رُز مى‏آويزند.
و اقاقى‏ها، آرام مى‏شمارند؛ اولين، دومين... دهمين، آرى دهمين ستاره مى‏آيد.
فرجام گريز از خويش
ما را بياموز ورقى از درس استقامت خويش، در لحظه‏هاى تنهايى؛ زمانى كه در محله عسكرها، شبت را به نماز و استغفار و روزت را به روزه و دست‏گيرى از ديگران مى‏گذرانيدى. راستى، متوكل چرا زبان از كام «ابن سكّيت» بيرون كشيد؟
چرا هميشه شب از سياهى خويش مى‏گريزد و خويش را به زور تدليس، به رنگ روز و روشنىِ خورشيد مى‏بيند؟
گويا اين خودستايى براى سبكْ‏شأنان مرسوم است و مرض ناعلاج صاحبان كوشك‏هاى طاق بر آسمان چسبيده است، كه زبان‏ها مى‏برند و پيكرها آتش مى‏زنند.
امام هادى عليه‏السلام : «اَلْعجبُ صارفٌ عَنْ طَلَبِ العِلْمِ، داعٍ إِلَى الغَمْطِ و الْجَهْل؛ خودپسندى، آدمى را از دانش‏جويى باز مى‏دارد و به ناسپاسى و انكار حق وامى‏دارد».