الَّذِينَ يُؤْمِنُونَ بِالْغَيْبِ وَ يُقِيمُونَ الصَّلاةَ وَ مِمّا رَزَقْناهُمْ يُنْفِقُونَ
كسانى كه به پنهانى ايمان مى آورند و نماز را به پا مى دارند و از آنچه روزى آن ها نموده ايم انفاق مى كنند .
در اعراب الّذِينَ
(الّذين) از موصولات است و در محل اعراب آن خلاف است . بعضى در محل رفع گفته اند به اينكه خبر باشد براى مبتدأ محذوف ، يعنى «هُم الّذين» و يا مبتدأ و خبرش جمله (أُولئِكَ عَلى هُدىً مِنْ رَبِّهِمْ)» باشد و بعضى در محل نصب ، بنابراينكه مفعول فعل محذوف «أعني» ، و بعضى در محل جر ، بنابراينكه صفت «المتّقين» باشد و ظاهر همين قول اخير است (يُؤْمِنُونَ بِالْغَيْبِ) .
كلام درباره ايمان در چند مقام است :
مقام اول : در معناى ايمان وايمان از نظر شرع :
«ايمان» در لغت به چند معنى استعمال شده :
1 . تصديق :
چنانچه در قرآن مى فرمايد : (وَ ما أَنْتَ بِمُؤْمِن لَنا وَ لَوْ كُنّا صادِقِينَ)(1) .
پسران يعقوب به وى گفتند : (و تو تصديق نمى كنى سخن ما را ، اگر چه ما راستگو باشيم) .
2 . وثوق و اعتماد :
چنانچه ايمان در اين آيه به اين معنى تفسير شده : (الَّذِينَ آمَنُوا بآياتِنا وَ كانُوا مُسْلِمِينَ)(2) .
3 . امان و زنهار دادن ، از «أمْن» ضدّ خوف :
(أَ فَأَمِنُوا مَكْرَ اللهِ فَلا يَأْمَنُ مَكْرَ اللهِ إِلاّ الْقَوْمُ الْخاسِرُونَ)(3) .
و به حسب شرع در معنى «ايمان» بين طوايف مسلمين اختلاف بسيار است : بعضى ايمان را همان عقيده قلبى ، كه تصديق به جنان باشد ، دانسته و برخى اقرار به لسان را كافى شمرده اند ; و بعضى عمل به اركان را كافى دانسته و بعضى ايمان را تصديق به جنان و عمل به اركان دانسته اند ; و طايفه اى ايمان را اعتقاد قلبى و اقرار به زبان دانسته و عمل را جزو ايمان نمى دانند ; و طايفه اى ديگر ايمان را مركب از اين سه جزء مى دانند ; و دسته اى ديگر اقرار به زبان و عمل به اركان را شرط ايمان مى دانند . و هر طايفه اى بر مذهب خود استدلالاتى نموده كه ذكر آن ها موجب تطويل است و چندان مفيد فايده نخواهد بود . و ما در اينجا به آنچه مذهب حق است و آيات و اخبار بر آن دلالت دارد اكتفا مى نماييم .
اصل «ايمان» همان عقيده قلبى به معارف و عقايد دينى است و اقرار به زبان ، كاشف از آن و اعمال جوارح ، آثار و نگهبان آن است ; و دليل بر اين مطلب اين است كه ،
اولاً ، در قرآن در بسيارى از آيات ، ايمان را به قلب نسبت داده ، مانند آيه شريفه (إِلاّ مَنْ أُكْرِهَ وَ قَلْبُهُ مُطْمَئِنٌّ بِالإِيمانِ)(4) .
(مگر كسى كه مجبور شود و حال آنكه دل او به ايمان مطمئن باشد) .
و آيه : (أُولئِكَ كَتَبَ فِي قُلُوبِهِمُ الإِيمانَ)(5) .
(اين طايفه از مؤمنين ، كسانى هستند كه خدا در دل هايشان ايمان را ثبت فرموده) .
و آيه (قالُوا آمَنّا بِأَفْواهِهِمْ وَ لَمْ تُؤْمِنْ قُلُوبُهُمْ)(6) .
(گفتند : ايمان آورديم به دهان هاى [= به زبان هاى] خود و دل هاى ايشان ايمان نياورده) .
و آيه (قالَتِ الأَعْرابُ آمَنّا قُلْ لَمْ تُؤْمِنُوا وَ لكِنْ قُولُوا أَسْلَمْنا وَ لَمّا يَدْخُلِ الإِيمانُ فِي قُلُوبِكُمْ)(7) .
(اعراب گفتند : ايمان آورديم ، بگو : ايمان نياورده ايد ; ولى بگوييد اسلام آورديم و هنوز ايمان وارد قلب هاى شما نشده است) .
و ثانياً ، در بسيارى از آيات ، عمل را به ايمان عطف داده و ظاهر عطف مغايرت است ، مانند آيه (إِنَّ الَّذِينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصّالِحاتِ إِنّا لا نُضِيعُ أَجْرَ مَنْ أَحْسَنَ عَمَلاً)(8) .
(محققاً كسانى كه ايمان آورده و عمل شايسته به جا مى آورند ، ما اجر كسى كه عمل نيك انجام دهد ضايع نمى كنيم) .
و ثالثاً ، در آياتى از قرآن ، ايمان را با بودن بعضى از معاصى محقق داشته ، مانند آيه (الَّذِينَ آمَنُوا وَ لَمْ يَلْبِسُوا إِيمانَهُمْ بِظُلْم)(9) .
(كسانى كه ايمان آوردند و ايمانشان را به ظلم نياميختند [=نيالودند]) .
و آيه (وَمَا يُؤْمِنُ أَكْثَرُهُم بِاللهِ إِلاّ وَهُم مُشْرِكُونَ)(10) .
(و ايمان نمى آورند بيشتر ايشان ، مگر اينكه مشركند) كه مراد شرك از لحاظ عمل است .
و آيه (يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا تُوبُوا إِلَى اللهِ تَوْبَةً نَصُوحاً)(11) .
(اى كسانى كه ايمان آورده ايد! به سوى خدا بازگشت كنيد ; بازگشت از روى راستى [يعنى توبه اى خالص]) ; و غير اين ها از آيات ديگر .
بنابراين اصل «ايمان» همان عقد قلب به معارف دينى و حقايق مذهبى است و پيداست كه نتيجه اعتقاد و ايمان به چيزى ، ملتزم شدن به لوازم آن است ، و اگر كسى بگويد : به فلان امر مؤمن و معتقدم ; ولى در عمل خلاف ايمان خود رفتار كند ، كاشف از بى ايمانى اوست ; جز اينكه ذهول و غفلت بر وى عارض شود .
اخبار در معناى ايمان ورفع اختلاف آن ها
و از اين جهت در بسيارى اخبار ، شخص معصيت كار را از ايمان خارج مى كنند ، چنانچه در كافى از محمد بن حكيم(12) روايت مى كند كه گفت : خدمت حضرت ابو الحسن موسى بن جعفر(عليهما السلام) عرض كردم :
الكبائر تُخرج من الايمان؟ فقال : «نعم ، و ما دون الكبائر ، قال رسول الله(صلى الله عليه و آله) : لا يزني الزاني و هو مؤمن ، و لا يسرق السارق و هو مؤمن»(13) .
(آيا گناهان كبيره ، انسان را از ايمان خارج مى كند؟ فرمود : بلى ، بلكه غير گناهان بزرگ هم انسان را از ايمان بيرون مى برد ، رسول خدا(صلى الله عليه و آله) فرمود : زنا نمى كند زناكار و حال آنكه مؤمن باشد و دزدى نمى كند دزد و حال آنكه مؤمن باشد) .
و نيز در كافى از نعمان رازى(14) روايت مى كند كه گفت : شنيدم از حضرت صادق(عليه السلام) :
«مَنْ زنا خرج من الايمان ، و من شرب الخمر خرج من الايمان ، و من أفطر يوماً من شهر رمضان متعمّداً خرج من الايمان»(15) .
(كسى كه زنا كند از ايمان بيرون مى رود و كسى كه شراب (مسكر) بياشامد از ايمان بيرون مى رود و كسى كه يك روزه ماه رمضان را عمداً افطار كند از ايمان بيرون مى رود) .
و از همين جهت در كثيرى از اخبار عمل را جزو ايمان ، بلكه همه ايمان مى دانند ، چنانچه در كافى از جميل بن درّاج(16) روايت مى كند كه گفت : از حضرت صادق(عليه السلام) از ايمان سؤال كردم؟ پس فرمود :
«شهادة أن لا إله إلاّ الله ، و أنّ محمداً رسول الله» ، قال : قلت : أليس هذا عمل؟قال : «بلى» ، قلت : فالعمل من الايمان؟ قال : «لا يثبت له الايمان إلاّ بالعمل ، و العمل منه»(17) .
(شهادت دادن به اينكه معبودى جز خدا نيست و اينكه محمّد(صلى الله عليه و آله)فرستاده خداست . راوى گويد : گفتم : آيا اين عمل نيست؟ فرمود : آرى عمل است ، گفتم : پس عمل از ايمان است؟ فرمود : ايمان براى مؤمن ثابت نمى شود ، مگر به عمل و عمل جزو ايمان است) .
و نيز در كافى در ضمن حديث مفصّلى كه از حضرت صادق(عليه السلام) روايت مى كند در جواب سؤال راوى كه مى گويد : خبر ده مرا از ايمان ، كه آيا قول است با عمل ، يا قول است بدون عمل؟ مى فرمايد :
«الايمان عمل كلّه ، و القول بعض ذلك العمل»(18) .
(ايمان همه آن ، عمل است و قول و گفتار قسمتى از اين عمل است) .
ايمان چگونه تحقق مى يابد؟
و بحث ديگرى است كه آيا ايمان به معرفت و شناختن جميع معارف و حقايق دينى محقق مى شود ، يا به معرفت بعضى دون بعضى نيز تحقق مى يابد؟ و تحقيق اين است كه معارف و حقايق دينى بر دو قسم است :
قسم اول : امورى است كه تا انسان آن ها را نشناسد و معتقد نشود ، ايمان وى تحقق نمى يابد ، مانند اصول پنجگانه(19) و ضروريات دين و مذهب .
قسم دوم : تفصيلاتى در اكثر اصول مذكور است كه آن ها نيز بر دو قسم است :
1. امورى كه هر چه بيشتر درباره آن ها تفكر و تدبر شود موجب كمال ايمان مى گردد ، مانند شناختن صفات بارى و تدبر و تفكر در آيات الهى و شناختن فضايل پيغمبر و امام و امثال اين ها .
2. امورى كه اعتقاد اجمالى به آن ها كافى و شناختن تفصيلى آن ها ضرورى نيست ; مانند خصوصيات عالم ديگر ، از قبيل حقيقت صراط و ميزان و نعم بهشتى و نقم دوزخى و نظاير اين ها .
_________________________________
[1] . سوره يوسف : آيه 17 .
[2] . همان كسانى كه به جميع آيات ما ايمان آوردند و بودند تسليم صرف (در آنچه بر آن ها تقدير شده بود) . سوره زخرف : آيه 69 .
[3] . آيا پس از اين ايمن هستند از مكر الهى ،پس ايمن نيستند از مكر خدا ، مگر قوم زيانكاران . سوره اعراف : آيه 99 .
[4] . سوره نحل : آيه 106 .
[5] . سوره مجادله : آيه 22 .
[6] . سوره مائده : آيه 41 .
[7] . سوره حجرات : آيه 14 .
[8] . سوره كهف : آيه 30 .
[9] . سوره انعام : آيه 82 .
[10] . سوره يوسف : آيه 106 .
[11] . سوره تحريم : آيه 8 .
[12] . محمد بن حكيم خثعمى ; از محدثين و راويان قرن دوم هجرى و از اصحاب امام صادق و امام كاظم (عليهما السلام) مى باشد ، وى از جمله مناظره كنندگان در مسجد النبى در مدينه بوده كه امام كاظم (عليه السلام) سخنان او را تأييد مى كرده است . كتابى نيز تأليف كرده است . موسوعة طبقات الفقهاء : ج 2 ، ص 493 .
[13] . كافى : ج2 ، كتاب الايمان والكفر ، باب الكبائر ، ص284 ، ح21 .
[14] . نعمان الرازى ; يكى از محدثين دوره امام صادق (عليه السلام) و از اصحاب ايشان مى باشد . معجم رجال الحديث خوئى : ج 20 ، ص 186 .
[15] . كافى : ج 2 ، كتاب الايمان والكفر ، باب الكبائر ، ص 278 ح 5 .
[16] . جميل بن درّاج ; يكى از عالمان و بزرگان اصحاب امام صادق و امام كاظم (عليهما السلام)مى باشد كه تمام علماى رجال شيعه بر وثاقت او اتفاق نظر دارند ، وى جزء آن شش نفر از اصحاب امام صادق است كه تمام بزرگان و علماى رجال شيعه بر فقاهت و علم و وثاقت آن ها اجماع داشته و گفته اند كه فقيه ترين آن ها ، جميل بن دراج است . داراى تأليفات و كتاب هايى است و روايات فراوانى در كتب حديث شيعه از او از امام صادق و امام كاظم (عليهما السلام) نقل شده است . وى در زمان امام رضا (عليه السلام) از دنيا رفت . موسوعة طبقات الفقهاء : ج 2 ، ص 100 .
[17] . كافى : ج 2 ، كتاب الايمان والكفر ، باب في أن الايمان مبثوث لجوارح البدن كلها ، ص 38 ، ح 6 .
[18] . همان ، ص34 ، ح1 .
[19] . توحيد ، عدل ، نبوّت ، امامت ، معاد .