اما دليل عقل بر اثبات عذاب : اين است كه عذاب لازمه عمل عبد و مترتب بر سوء اختيار اوست و اگر در مقابل شخص عاقلى دو ظرف از شراب ، يكى سمّ مهلك و ديگرى شربت گواراست بنهند و مضار و مفاسد آن سمّ را به وى گوشزد نموده و وى را از خوردن آن نهى كنند و منافع و خواص آن شربت گوارا را نيز براى وى تشريح و او را به آشاميدن آن ترغيب كنند و آن شخص با اختيار خود شربت گوارا را رها نموده و سمّ مهلك را بياشامد ، آيا هلاكت لازمه عمل او و مترتب بر فعل او نخواهد بود؟ و آيا نتيجه سويى [=بدى] كه عايد او مى شود بر خلاف عدل خواهد بود؟ البته چنين نيست .
علاوه بر اينكه ثابت و محقق است كه خداوند داراى جميع صفات كمال و جمال است و صفات كماليه او عين ذات او و غير متناهى است و منشأ صفات جماليه او كه از آن ها به صفات فعليه تعبير مى شود نيز صفات كماليه است ، و لذا آن ها هم غير متناهى است . و معلوم است كه تعذيب و انتقام در موضع خود صلاح و شايسته و ترك آن بسا خلاف مصلحت و موجب فساد است و به مقتضاى عدل ، كارى كه در فعلش مصلحت و در تركش مفسده باشد لازم است از خداوند صادر شود .
و در دعاى افتتاح است :
«وأيقنت أنـّك أنت أرحم الراحمين في موضع العفو و الرحمة ، و أشدّ المعاقبين في موضع النكال و النقمة»(80) .
و اما اجماع : همين قدر كافى است كه تمام مسلمين با طبقات مختلف و مذاهب متشتّتى [=متفرّق و مختلفى] كه دارند ، به معاد و لوازم آنكه در رأس آن ها ثواب و عقاب است قايلند ، بلكه آن را از اصول دين مى شمارند .
مقام سوم : در ردّ شبهات منكرين عذاب و خلود(81) :
چنانچه قبلاً متذكر شديم ، عذاب قيامت و خلود كفار و معاندين در آن از ضروريات مسلّمه دين اسلام است ; ولى بعضى از حكما و عرفا بر خلاف اين عقيده رفته اند و آن ها سه دسته اند :
دسته اول :
منكر اصل عذاب شده و به وجوه ذيل بر گفتار خود استدلال نموده اند :
1. وجود كفار و فساق به مقتضاى نظام جملى عالم لازم است و همين طور كه نور و ظلمت و خير و شرّ و نعمت و بلا و خوشى و ناخوشى در عالم وجود دارد ، كافر و مؤمن ، فاسق و متقى نيز بايد باشد و اگر در عالم جز مؤمن و متقى نباشد اختلال در نظام لازم آيد .
لذا خداوند ، دواعى كفر و فسق را در آن ها ايجاد نموده و آنان را به واسطه آن دواعى رو به كفر و فسق مى كشاند و اگر آن ها را عذاب كند خلاف عدل است .
جواب : اين گفتار همان مقاله جبريه است كه قبلاً متذكر شديم(82) و به طور خلاصه مى گوييم ، در نظام جملى عالم اگر چه اضداد هست ، حتى اينكه هر چيزى به ضدّ خود شناخته مى شود ولى كافر و فاسق به اختيار خود به طرف كفر و فسق مى روند و الجا و اضطرارى در كار نيست ، زيرا همان طور كه خداوندْ غرايز و قوايى در انسان آفريده كه آدمى را به طرف امور شهوانى و حيوانى سوق مى دهد ، عقل را در داخل انسان و انبيا و راهنمايان را نيز در خارج قرار داده كه تا قوا و غرايز انسان را تعديل نموده و آن قدر كه به صلاح و نفع دنيا و آخرت اوست از آن ها استفاده كند و از غير آن مقدار اجتناب ورزد ; و اين معنى اختيار و لازمه اختيار است و در غير اين صورت اختيار تحقق نمى پذيرد .
2 . عذاب آخرت ضررى است خالى از نفع ، زيرا نفعى براى خداوند ندارد ، چون او غنى بالذات و از تعذيب گناهكاران فايده اى عايد او نخواهد شد و به واسطه كفر و فسق خلايق بر دامن كبريايى اش گردى نمى نشيند تا از جهت تعذيب آنان برطرف سازد ; و پيداست كه براى بنده هم نفعى ندارد ، بنابراين فعلى است لغو و قبيح و از خدا صادر نمى شود و نفع داشتن براى ديگران هم قبيح است ، زيرا اضرار يكى براى نفع ديگرى ترجيح بلا مرجّح است .
جواب : اولاً ، اين استدلال به عقوبات وارده بر امم سابقه از حرق و غرق و خسف و نحو اين ها ، بلكه مطلق بليّات و مصايب بر كسانى كه متنبه نمى شوند منقوض است .
و ثانياً ، به حكم و مصالح افعال الهى ، هر كسى نمى تواند پى برد و چه بسيار از افعال الهى كه حكمش بر ما پوشيده است .
و ثالثاً ، اگر عبد مستحق عقوبت باشد ، تعذيب او عدل است ، چون عدل عبارت از اعطاى حق هر صاحب حقى است و حق چنين بنده اى عذاب است .
3 . كفر و معصيت مستعقب تكليف است و تكليفى كه بر ضرر بدون نفع مترتب باشد قبيح است . بنابراين ، يا بايد انكار تكليف نمود و يا بايد قائل شد تكليف مستعقب ضرر نيست و چون تكليف را نمى توان انكار نمود ، بايد گفت كه بر تكليف ضررى مترتب نخواهد شد ; و هو المطلوب .
جواب : در مبحث عدل و نبوّت بيان نموده ايم(83) كه تكليف به مقتضاى عدل و از باب لطف است و اگر ارسال رسل و انزال كتب و جعل تكليف نمى بود ، خلقت بشر لغو و بيهوده بود ; و تكليف بعث مكلّف به منافع دنيوى و اخروى و زجر و منع او از مضارّ دنيوى و اخروى است ; و عقوبت و عذاب در اثر سوء اختيار عبد است چنانچه ثواب اخروى مترتب بر حسن اختيار اوست و اين كلام عيناً نظير اين است كه كسى درهمى به فقيرى بدهد كه اصلاح امر معاش كند و او به اختيار خود سمّى بخرد و بخورد و هلاك شود و گويند اعطاى درهم موجب هلاكت او باشد ; و يا كسى محض احسان و لطف ، ضيافتى بكند و انواع اطعمه و اشربه فراهم سازد و ميهمانى آن قدر بخورد كه هلاك گردد ، سپس گويند ضيافت سبب هلاكت او شد ، و لذا اعطاى درهم و ضيافت قبيح است!
4. كافر و عاصى به واسطه كفر و معصيت ، خود را از منافع دنيوى و اخروى ايمان و طاعت محروم ساخته و كسى كه نفعى را از خود سلب كند مستحق عقوبت نخواهد بود ، چنانچه اگر كسى درهمى را از دست داد ، نبايد او را مضروب يا مقتول نمود ، بلكه همان تفويت درهم براى او كافى است .
جواب : منافع و مصالح و مضار و مفاسد بر دو قسم است : يك قسم مصلحت غير ملزمه و مفسده غير ملزمه است كه از اولى تعبير به مندوب و از دومى تعبير به مكروه مى كنند و تفويت [=ضايع نمودن] چنين مصلحتى يا اكتساب چنين مفسده اى مستلزم عقوبت نيست .
و قسم ديگر مصلحت ملزمه است كه از آن به واجب تعبير مى كنند و در تركش مفسده و ضرر است و همچنين مفسده ملزمه كه از آن به حرام تعبير مى شود و در فعلش ضرر و زيان است .
و عقوبت و عذاب اخروى ، همان ضررى است [كه] بر [اثر] ترك واجب و فعل حرام دامن گير انسان مى شود .
دسته دوم :
عذاب را اعتراف نموده و منكر خلود شدند و اينان نيز به وجوه ذيل تمسّك نموده اند :
1. سنگدل ترين مردم هر گاه كسى را به واسطه مخالفت تعذيب كند ، مدتى كه گذشت خسته و سير مى شود و اگر بخواهد مدت مديدى او را تعذيب كند ديگران او را ملامت مى كنند و مى گويند تا چه اندازه او را شكنجه مى نمايى ، يا او را بكش و يا رها كن ; پس چگونه خداوند عادل حكيم و رؤوف و رحيم ، بندگان را براى معاصى چند روزه دنيا و كفر ، ابد الآباد تعذيب مى نمايد؟
جواب : قياس تعذيب مردم با تعذيب الهى قياس مع الفارق است ، زيرا غرض مردم از شكنجه ، تشفّى(84) دل و يا منافع ديگرى است و وقتى غرضشان حاصل شد ، سير يا خسته مى شوند و ملامت ديگران براى اين است كه شخص معذّب را مستحق اين مقدار عذاب نمى دانند ; ولى خداوند براى تشفّى يا منافع ديگرى بنده را عذاب نمى كند ، زيرا او غنى بالذات و از اين حالات و عوارض منزّه و مبراست و تعذيب او هم به مقدار استحقاق بنده است . بنابراين اگر بنده مستحق عذاب ابدى باشد ، عذابش عين عدل و موافق حكمت خواهد بود .
2 . خداوند در دنيا دعا را اجابت و توبه را قبول مى كند ، چگونه در آخرت كه مقام ظهور رحمت است ، دعا را اجابت نكند و توبه را نپذيرد؟
جواب : اولاً ، در قرآن مجيد مى فرمايد : (وَ لَيْسَتِ التَّوْبَةُ لِلَّذِينَ يَعْمَلُونَ السَّيِّئاتِ حَتّى إِذا حَضَرَ أَحَدَهُمُ الْمَوْتُ قالَ إِنِّي تُبْتُ الآْنَ وَ لا الَّذِينَ يَمُوتُونَ وَ هُمْ كُفّارٌ)(85) .
(توبه نيست براى كسانى كه اعمال بد را مرتكب مى شوند و هنگامى كه يكى از آن ها را مرگ حاضر شد گويد : اكنون توبه كردم ; و همچنين توبه نيست براى كسانى كه مى ميرند در حالى كه كافرند) .
و ثانياً ، قبول توبه وجوب عقلى ندارد ، بلكه وعده الهى است كه توبه را قبول مى فرمايد و اين وعده مربوط به دنياست نه آخرت .
و ثالثاً ، اعمال سيّئه اى كه انسان با آن ها از دنيا مى رود ، ملكه او مى گردد و ديگر قابل تغيير نيست و از اين جهت خداوند مى فرمايد : (وَ لَوْ رُدُّوا لَعادُوا لِما نُهُوا عَنْهُ)(86) (و اگر برگردند البته به طرف همان چيزهايى كه از آن ها نهى شده بودند بازگشت مى كنند) .
3 . خداوند ، در قرآن مجيد مى فرمايد : (جَزاءُ سَيِّئَة سَيِّئَةٌ مِثْلُها)(87) و از اينكه زياده بر آنچه مجرم ، گناه نموده او را مكافات كنند نهى فرموده ، و چگونه خودش ، كسى را كه مدتى معصيت كرده (و لو يك عمر و يك دهر باشد) در عذاب مخلّد [= ابدى وجاودان] مى دارد؟
جواب : عذاب مترتب بر ملكات رذيله و صورت شقاوتى است كه انسان به واسطه اعمال زشت و طغيان در نافرمانى و كفر و شرك و عناد براى وى حاصل و ثابت مى شود و چون اين ملكه و صورت عاريتى و قابل زوال نيست ، بلكه اگر فرض شود تا ابد چنين انسانى ادامه حيات دهد ، اين ملكه ثابت و مستدام خواهد بود ، لذا عذاب آن ها دايم و هميشگى است .
4 . دلالت آيات و اخبار بر خلود مورد اعتراف ماست ; ولى خلف وعيد قبيح نيست و خداوند ، با آن سعه رحمت و سبقت رحمتش بر غضب ، از مخلّد نمودن اهل دوزخ در عذاب درمى گذرد ، به خلاف خلف وعد كه قبيح است .
جواب : اولاً ، در بسيارى از آيات و اخبار از خلود خبر مى دهد ، نه اينكه توعيد و تهديد نمايد و اگر خلود نباشد ، كذب لازم آيد (وَمَنْ أَصْدَقُ مِنَ اللهِ قِيلاً)(88) .
و ثانيا ، خلف وعيد حسن است در موردى كه قابليت رحمت باشد ; ولى اگر قابليت نباشد خلف وعيد هم به جا نخواهد بود .
5 . آياتى كه دلالت بر خلود دارد مقيّد است ، مانند آيه شريفه (فَأَمَّا الَّذِينَ شَقُوا فَفِي النّارِ لَهُمْ فِيها زَفِيرٌ وَ شَهِيقٌ * خالِدِينَ فِيها ما دامَتِ السَّمواتُ وَ الأَرْضُ)(89) .
(و اما كسانى كه شقاوت را اختيار كردند ، پس در آتش براى آن ها بانگ و فرياد است در حالى كه جاودانند در آن ، مادامى كه آسمان و زمين برقرار است) و اين آيه ، آيات مطلقه را هم مقيّد مى كند .
جواب : اولاً ، مورد اطلاق و تقييدى در متنافيين است ; مانند «اعتق رقبة»(90) و «لا تعتق الكافرة»(91) كه جمله دوم جمله اول را مقيّد مى كند ، ولى مثبتين مانند «اكرم الفقهاء»(92) ، و «اكرم كل عالم»(93) ، جمله اول جمله دوم را مقيد نمى كند ، بلكه در اين گونه موارد اعم العنوانين را بايد اخذ نمود و آيه مورد نظر از اين قبيل است .
و ثانياً ، خود اين عبارت كنايه از خلود است ، زيرا قرآن مطابق عرف لغت عرب نازل شده و عرب از دوام و خلود به اين عبارت تعبير مى كند .
و ثالثاً ، اگر مراد از آسمان و زمين همين آسمان و زمين به همين نحو باشد ، لازم آيد عدم دخول اهل دوزخ در آتش ، بلكه عدم دخول اهل بهشت در بهشت ، زيرا به نصّ قرآن ، روز قيامت آسمان در هم پيچيده شود (يَوْمَ نَطْوِي السَّماءَ كَطَيِّ السِّجِلِّ لِلْكُتُبِ)(94) و در زمين تغيير و تبديل حاصل شود (يَوْمَ تُبَدَّلُ الأَرْضُ غَيْرَ الأَرْضِ)(95) و لذا در بعض اخبار ، تفسير به بهشت و دوزخ عالم برزخ شده و اگر مراد مواد آسمان و زمين است ، دليل بر فنا و انعدامش نداريم .
و رابعاً ، آسمان و زمين مطلق است و در دار آخرت نيز زمين و آسمانى مناسب آن عالم خواهد بود ، چون دار دار ثبات و بقاست ، همه چيز آن ثابت و دايم خواهد بود .
و خامساً ، اگر اين عبارت خلود اهل نار را مقيّد كند ، خلود اهل بهشت را نيز مقيّد مى كند ، چون در آيه بعد به همين عبارت نسبت به خلود بهشتيان تعبير شده : (وَ أَمَّا الَّذِينَ سُعِدُوا فَفِي الْجَنَّةِ خالِدِينَ فِيها ما دامَتِ السَّمواتُ وَ الأَرْضُ)(96) و حال آنكه خلود اهل بهشت مورد اعتراف خصم است .
دسته سوم :
خلود را اعتراف نموده ولى تسرمد عذاب را انكار كرده اند و گفته اند طبع دوزخيان پس از مدتى آتشى مى شود و مانند ملائكه عذاب ديگر از آتش متأذّى [=آسيب پذير] نمى شوند .
ولى اين گفتار هم پايه و اساسى ندارد و نصوص آيات شريفه قرآن و اخبار كثيره بر خلاف آن قائم است ; مانند آيه شريفه (كُلَّما نَضِجَتْ جُلُودُهُمْ بَدَّلْناهُمْ جُلُوداً غَيْرَها لِيَذُوقُوا الْعَذابَ)(97) و غير ذلك از آيات و اخبار ، كه در محل خود ذكر خواهيم نمود .
سؤال :
با اين نصوص آيات و اخبار ، كه در مورد عذاب و خلود و تسرمد دوزخيان وارد شده ، چرا بعضى از حكما و عرفا منكر عذاب قيامت ، يا خلود و تسرمد آن شده اند؟
جواب :
آنچه به نظر مى رسد اين است كه اينان يك اصل موضوعى نزد خود مسلّم داشته و هر چه منافى آن باشد تأويل و توجيه مى كنند و آن قول به «وحدت وجود» غلطى است كه مى گويند وجود موجودات متكثره منشعب از وجود حقند و بالاخره به اصل خود برمى گردند و روى اين اصل براى اصل عذاب ، يا خلود و تسرمد آن توجيهاتى مى كنند ; ولى اين نوع وحدت وجود كه مستند به طايفه اى از صوفيه است گفتارى بسيار سخيف [=ناچيز ، بى اساس] و نابجاست ; و امّا كلام در وحدت حقيقت وجود و مقول به تشكيك بودن آن ، بحث وسيع و دامنه دارى است كه در حكمت الهى مورد تحقيق و تدقيق قرار داده شده و شايد در محل مناسبى بتوانيم در اطراف آن بيان مختصرى بنماييم .
سؤال :
تعذيب و انتقام ، از افعال الهى است و فعل لابد بايد محدود باشد و اول و آخرى داشته باشد و اين با خلود نمى سازد؟
جواب :
افعال الهى از روى قدرت و اختيار و موافق حكمت و مصلحت و البته حادث است ولى لازم نيست انتها داشته باشد ، زيرا اگر حكمت و مصلحت دايمى شد ، فعل كه تابع آن است نيز دايمى خواهد بود . بنابراين اگر امرى اقتضاى دوام ثواب ، يا دوام عقاب داشته باشد ، ثواب يا عقاب دايمى مترتب بر آن خواهد بود ، و اين مطلب در محل خود ثابت شده كه عقايد و اخلاق انسان در دار دنيا قابل تغيير و تبديل است مادامى كه به حدّ ملكه راسخه نرسد ; ولى پس از مردن ديگر قابل تغيير نيست و با همان ملكه اى كه از دنيا رفته ثابت و مستدام مى ماند (وَ مَنْ كانَ فِي هذِهِ أَعْمى فَهُوَ فِي الآْخِرَةِ أَعْمى)(98) و لذا ثواب يا عقاب او هم دايمى خواهد بود و از اين جهت فرمودند :
«اليوم عمل و لا حساب ، و غداً حساب و لا عمل»(99) .
و فرمودند :
«الدنيا مزرعة الآخرة»(100) ، يعنى دنيا كشتزارى است كه هر بذرى در آن بپاشى در آخرت درو خواهى كرد و هر چيزى كه از مرحله قابليت به فعليت رسيد ديگر قابل تغيير نخواهد بود . أعاذنا الله من هوان الدنيا و عذاب الآخرة .
____________________________________________
[80] . ويقين دارم كه تو مهربان ترين مهربانانى در موضع عفو وبخشش ; وسخت ترين منتقمى در مقام عذاب وانتقام .
[81] . خَلَدَ ، خُلُوداً : هميشه ودايماً ماند . ودر اينجا بقاى ابدى وهميشگى در عذاب .
[82] . ر .ك : همين جلد ص 474 .
[83] . الكلم الطيب ، ص 128 به بعد .
[84] . خالى شدن از خشم ، انتقام كشيدن .
[85] . سوره نساء : آيه 18 .
[86] . سوره انعام : آيه 28 .
[87] . و جزاى هر بدى تلافى به مثل است ، زياده روى نشود . سوره شورى : آيه 40 .
[88] . وكى است كه در گفتار ووعده هايش ، از خدا راستگوتر است؟! . سوره نساء : آيه 122 .
[89] . سوره هود : آيه 106 ـ 107 .
[90] . بنده اى را آزاد كن .
[91] . بنده كافر را آزاد نكن .
توضيح براى دو مثال فوق :
جمله اول بر آزاد كردن هر بنده به صورت مطلق دستور مى دهد ، اما در جمله دوم ، اين آزاد كردن محدود و مقيد شده و شامل بنده كافر نمى شود . به عبارتى در جمله اول امر به چيزى است و جمله دوم از چيزى نهى مى كند ، اولى اثبات است و دومى نفى .
[92] . فقيهان را تكريم كن .
[93] . تمام عالمان را تكريم كن .
توضيح براى دو مثال فوق :
هر دو جمله اثباتى و امر به تكريم است ، ولى جمله اول فقط يك عده از عالمان را در بر مى گيرد ، اما در جمله دوم امر به تكريم تمام عالمان مى كند و جمله اول را تعميم داده است .
[94] . روزى كه آسمان را چون طومارى در هم مى پيچيم . سوره انبياء : آيه 104 .
[95] . روزى كه تبديل مى شود زمين و تغيير پيدا مى كند به غير وضع امروزه . سوره ابراهيم : آيه 48 .
[96] . اما آن ها كه خوشبخت وسعادتمند شدند ، تا آسمان ها و زمين برجاست ، در بهشت جاودانند . سوره هود : آيه 108 .
[97] . هرگاه پوست هاى تنشان (در آتش) بريان گردد ، پوست هاى ديگرى به جاى آن قرار مى دهيم تا عذاب را بچشند . سوره نساء : آيه 56 .
[98] . و كسى كه در اين جهان (از ديدن چهره حق) كور بوده است ، در آخرت نيز كور و گمراه تر است به راه حق . سوره اسراء : آيه 72 .
[99] . امروز (و در اين دنيا) موقع عمل و كار كردن است و هيچ محاسبه اى در كار نيست ، اما فردا (قيامت) وقت محاسبه است و هيچ عملى در كار نخواهد بود . كافى : ج8 ، ص58 ، ح21 .
[100] . عوالى اللآلى : ج1 ، ص267 ، ح66 .