متن ادبی «نامه‏ ها بوی خیانت می‏دادند»

(زمان خواندن: 1 - 2 دقیقه)

اشارات :: دی 1385، شماره 92
نزهت بادی
تو گمان می‏کنی من خاطرات تلخ کوفه را از یاد برده‏ام؟
رنج عظیمی که پدرم علی علیه ‏السلام را وامی‏داشت تا چاه ‏های اطراف کوفه را به هم‏دردی خویش بطلبد، آن زخم غربتی که جگر برادرم حسن علیه ‏السلام را شرحه شرحه کرد؛ گمان می‏کنی از یاد برده‏ام؟
هنوز طنین گریه ‏های پیچیده در نخلستان‏ های خاموش، خواب را از چشمانم می‏رباید.
چقدر پدرم در این شهر، بی‏ وفایی دید، تنهایی کشید، غربت چشید!
حالا تو از این اندوهگینی که چرا مرا به کوفه فرا خوانده ‏ای؟ گمان می‏کنی بوی خیانت را از نامه‏ های کوفیان نشنیده ‏ام و یا شمشیرهای پنهان در زیر ردایشان در وقت بیعت با تو را ندیده ‏ام؟
مگر نه اینکه عالم پیش پای امام، چون آیینه‏ای است که همه چیز را می‏نمایاند؟! من اگر هم نبودم، فهمیدن اندیشه پلید کوفیان، کار سختی نبود. کوفیان به خیانت و پیمان‏شکنی شهره‏اند.
دیدار من و تو نزدیک است
پسرعمو! اندوه من از غربت و تنهایی تو در میان کوفیان است. گویا پیشاپیش می‏بینم که با پاره‏ های آتش، بر سر و روی تو، راه تو را می‏بندند و سر بریده تو را از بالای دارالاماره به پایین می‏ اندازند و تنت را در بازار می‏ چرخانند.
غربت و مظلومیت تو، مقدمه کربلای من است. دل به اندوه مسپار که دیدار من و تو نزدیک است؛ در نزد جدّمان رسول اللّه‏ صلی ‏الله ‏علیه ‏و‏آله !