اشارات :: دی 1384، شماره 80
عباس محمدی
شب به نامردی کمین کرد مردی را که آمده بود تا بوی وفا را در کوچه های بیوفای کوفه تقسیم کند. مردی که پاسخ آمده بود نامه های بی صبری کوفیان را. کوفیانی که طاقتشان طاق شده بود. کاسه صبرشان لبریز. مردانی که گریه هایشان را نامه کردند تا دلتنگی هایشان را از دوری امام نشان دهند. مردانی که گریه کرده بودند نامه هایشان را؛ نامه هایی که بوی شمشیرهای آخته را میداد. شمشیرهایی که برق آفتاب را به جنگ ظلمت میخواند. اما دریغ! همین شمشیرها کشیده شدند به سر بریدن آفتاب. همین گریه ها، پاسخ امام را با خون و خیانت به استقبال آمدند. دستهایشان را که به امید یاری دراز کرده بودند، در سیاهی شب پنهان کردند تا سفیری که آمده بود تا دستهای گرم یاری را بفشارد، در زنجیر کنند، تا نشان دهند همانقدر که دستهایشان در نوشتن نامههای سراسر ریا مهارت دارد، در خنجر زدن از پشت هم مهارت دارد؛ خاصه، مهمانهای غریب آشنایی را که زهر غربت، شب های کوچه های تنگ کوفه را در بغضی سرشار قدم زده باشند.
غریبتر از سکوت پر از بهانه کوفه قدم میزد کوچه های تنگ بی پناهی را در پناه سایه دیوارها، تا نور ماه فریادش نزند؛ در چشم آن همه خفاشی که چشم میچرخاندند هلاکش را.
اُف بر این شب مهمان کُش که غیرت را در چراغ کم سوی پیرزنی بی پناه، خاموش میکند تا ناامیدی، شعله بکشد در خفقان شب بی پایانی که خانه پیرزنی بی پناه را خاکستر کرد؛ پیش از آنی که دیوارهای خانه از صدای خرد شدن استخوانهای مسلم علیه السلام زانو بزنند، پیش از آنی که پنجره های خانه پیرزن به تماشا بنشینند پرواز در بینهایت مسلم علیه السلام را، از بالای برج دارالخلافه.
متن ادبی «پرواز از بالای برج»
- بازدید: 2432