متن ادبی «نینوا برای تو می‏گرید»

(زمان خواندن: 2 - 3 دقیقه)

اشارات :: بهمن 1381، شماره 45
مهدی میچانی فراهانی
کوفه، شهرِ وفاداری نیست مرد! دل به بیعتِ چه کسی بسته‏ای؟
اینک تویی، با شمشیری آخته؛ چنان شیری خشمگین. پُشتِ سر، آتش است و پیشِ رو، تیغ‏های برکشیده و تشنه که خونِ تو را قطره قطره خواهند مکید؛ هر دو سو دیوار است و پنجره‏هایی که بعضی، پنهان اشک می‏ریزند و بعضی، آشکار نفرین می‏کنند. «ای دشمنِ خلیفه! ای خارجیِ کافر!» این را پنجره‏ها نمی‏گویند بلکه خُدعه‏ی دوباره‏ی عمر و عاصی تازه است، ابلیسِ مجسمی دیگر.
تمامِ ترکش‏ها خالی شده‏اند و کمان‏ها خسته‏اند که همه‏ی تیرها به سمتِ تو پرتاب شده‏اند. آخر تمامیِ شمشیرها در برابرِ غیرتِ تو، ملعبه‏ی کودکانه‏ای بیش نیستند. آن‏که تیغ بر تو می‏کشد، بی‏شک واپسین لحظه‏ی زندگیش را به دستِ خود رقم زده است.
دوشادوشِ سرکش‏ترین توفان‏ها، به فراز آمده‏ای؛ آن قدر که دست به دستِ پاکِ خورشید سپرده‏ای.
دست‏هایی اینک در پنهان‏ترین مخفی‏گاه‏های کوفه به خود می‏لرزند، همان دست‏های بی‏ریشه‏ای که قرار بود به مددِ عشق، جنگلِ سروِ آزاده‏ای باشند و همان دست‏ها که قرار بود شمشیرِ جهاد به کف گیرند، ناگهان چنان به ضربِ شمشیرِ نفاق، بُریده شدند که دیگر هیچ دستی را به بیعت نمی‏توانند فشرد.
کدام بیعت؟! بی‏شک، ایمان، ستونِ هر بیعتی است و در ایمان، ترس، بی‏معناست. وقتی ایمان نباشد، واژه‏ی بیعت، کلمه‏ی کودکانه‏ای‏ست. و آن‏همه نامه‏ی کوفی که تو را و امامِ تو را فرامی‏خواندند، اینک در دورترین و بدبوترین گندابِ نفاق‏ها پوسیده‏اند.
کجا هستند؟ اینک که پیکر تو پاره پاره می‏شود؛ پیکری که بند بندش، چون بند بندِ یک عهدنامه‏ی ناگسستنی بود، کجا هستند همه‏ی آنان که دستِ تو را به دوستی فشردند و تو را به محبّتی ظاهر فریب در آغوش گرفتند و از درد گفتند و از عشق گفتند و از جهاد گفتند و از تختِ خلافتی دم زدند که باید به دستِ خلیفه‏ی خدا باشد؟ قرار بود پیکر ظلم دریده شود و تندیسِ جُور فروبریزد و ستم، تکه تکه شود.
آری! قرار بود پیکری پاره پاره شود، امّا بی‏شک، پیکرِ تو نبود.
کجا هستند آنان که زندگی در سایه‏ها را نمی‏خواستند و آنان که از خورشید می‏گفتند و می‏گفتند که ابرهای تیره را بی‏هراس از هیچ صاعقه‏ای کنار خواهند زد؟ پس آن‏گاه توفان شد و همه‏ی آنان در خشمِ ابرهای تیره، کمر به قتلِ خورشید بستند. کدام بیعت؟!
اینک تویی، ابن عقیل! تنها، آتشین، زخمی. شمشیر، این آخرین پناه را به فراز آور! این آخرین جهادت است. بگذار شمشیرت سرافراز بماند. این آخرین نَفَس را در جهاد بِکِش! ای طلایه‏دارِ عاشورا! اینک نینوا برای تو می‏گرید.