اشارات :: دی 1386، شماره 104
سودابه مهيجى
صدا، آيه محكم پروردگار بود كه از حنجره «لولاك» تراويد: بايستيد! به رفتگان بگوييد بازگردند و به نيامدگان بگوييد بيايند... .
خدا به تماشا ايستاده بود و اقيانوس لايزال رحمت، دستهاى خورشيد را در دست فشرد و بر فراز نظاره خلق، چون پرچمى به اهتزاز در آورد.
...و تو از غدير آغاز شدى
تو همان لحظه آغاز شدى؛ همان جايى كه گرماى كوير، بند بند آدمى را تبخير مىكرد و ظهرِ بيابان، آنهمه چشمان مشتاق را با حيرت مىنگريست، همانجايى كه حجةالوداع، رو به پايان بود و رسول مهر، دستهاى روشنگر پس از خويش را به كائنات نشان مىداد.
و تو آغاز شدى؛ اگر چه آغاز تو را پيشترها، ليلةالمبيت و خيبر گواهى داده بودند، اگر چه تو را از ازل، پابهپاى محمد، رقم زده بودند.
اتمام نعمت
هفت بند آسمان محكم شد؛ از آن روزى كه تو بر فراز غدير ايستادى و دستت، ستون مشيّد عرش، روبه پروردگار، بالا رفت.
تاريخ، از پيچ و خم ساليان و از پسِ خوابِ سر در گريبانش گردن كشيد، تا جبلالنورِ ولايت را ببيند و شانههاى نخستِ امامت را بشناسد.
...و خدا، با تو، با غديرِ تو دينش را كامل كرد و نعمتهايش را بر مؤمنينِ آخرالزمان، تمام... .
در امان ولايت تو...
اين رداى عصمت، اين خلعت موزون امامت، چه برازنده است بر قامت خيبرشكنِ تو!
اين بزم شادمانى و تبريك، اين عيد مودّت و سرور، چه شكوهى دارد در پاى دامان تو!
آه، امير يگانه عدالت و امانت، خوش به روزهاى از اين پس كه به يمن تو در تقويم هستى سبز مىشوند و تا قيامت از تو، با نام تو در امانِ ولايتند!
عرشيان، نام تو را دست به دست مىبرند و دست افشانى مىكنند.
گوش كن؛ رامشگرانِ ملكوت، تو را صدا مىزنند:
اى قباى پادشاهى راست بر بالاى تو
زينت تاج و نگين از گوهر والاى تو...
متن ادبی «آخرين فرمان»
(زمان خواندن: 1 - 2 دقیقه)
- بازدید: 4000