اشارات :: دی 1385، شماره 92
عباس محمدی
شاید باور نکنی که من از وقتی به دنیا آمدهام، در تمامی کلمات، دنبال عطر تو گشتهام. من به شوق سرودن تو شاعر شدهام. حتم دارم که اول شعرشان را همه شاعران برای تو گفتهاند. دنیای با تو بودن خوب است؛ خوبتر از تمام سرنوشتهای خوبی که میشود رقم زد؛ این را همه برکههای جهان نیز میدانند.
برکه، سوگند میخورد به امامت تو
من بهتر از سیبها و یاسها تو را میشناسم؛ چنانکه غدیر تو را میشناسد. برکه، دو زانو در مقابل تو آینه میشود. باد، گیسوی صحرا را شانه میزند. صدای گرامی پیامبر صلیاللهعلیهوآله را بادها تا دل دورترین کوهها میبرد؛ «مَن کُنْتُ مَولاهُ فَهذا عَلیٌّ مَولاهُ» صدا، عطر امامت توست که جهان میشنود. برکه سوگند میخورد به امامت تو. همه رودها میآیند تا با دریای امامت تو پیوند بخورند. همه اقیانوسها، غبطه میخورند به برکهای که با دستان امامت تو وضو میکند.
آغاز امامت تو...
امروز، بادها نامت را دهان به دهان منتشر خواهند کرد. امروز، آفتاب بر سایه بلند تو سجده خواهد کرد. عطر تو در نسیم خواهد آمیخت و گیسوی درختان را شانه خواهد کرد. حتم دارم که امروز همه درختان، از عطر محبوبههای شب لبریز خواهند شد. امروز، همهی شببوها با رودها منتشر میشوند. رودها بغل بغل سیب سرخ میآورند و ماه، لبریز شکوفههای گیلاس خواهد شد. امروز آغاز امامت توست، با امامت تو زندگی آغاز میشود.
بلندبالا ایستادهای
دستهایشان را یکی یکی در دست میفشاری، لبخندهایشان را میشناسی.
تو ایستادهای؛ بلند، بالا، بلند بالا ایستادهای؛ چونان سروی که آسمان را بر دوش میکشد. خورشید و ماه بر شانههایت و ستارهها در چشمانت. دعا کن در زمانهای که چشمهای روشنتر و گرمتر از خورشید تو شروع میشود، شب در مجاورت مدینه خانه نگیرد.
مقاله ها
متن ادبی «به شوق سرودن تو...»
- بازدید: 4864