اشارات :: دی 1385، شماره 92
شیما اصغری
چقدر روشن بود راهی که میرفتند! انگار قلبهاشان یکی شده بود!
پاهایشان، آنها را به سوی قرارگاهی میکشاند؛ قرارگاهی در گوشهای از برهوتِ دنیا؛ غدیرخم را میگویم.
آن برکهای که همیشه بوی تنهایی میداد، اینک زمینه رشدِ ایمان و اتحاد شده بود!
اینبار سکوت اندوهبارش را با فریاد «هر که من مولای اویم پس این علی مولای اوست» میشکست!
اینبار، هویتِ خود را میان آن تجمع عظیم انسانی پیدا میکرد!
دستهای بیعت
آن آبگیرِ پوسیده، با اعتقاد به کلمه «اللّه»، رنگ گرفت و غدیرخم شد؛ غدیرخمی که شاید تنها یک واسطه بود برای رسیدن به سه راهیِ انسانیت؛ جایی که نه مصر بود، نه حجاز و نه عراق، اما آسمان بود.
و اینک دستهایی که برای بیعت با عشق و بیداری و اتحاد، گره خوردهاند تا فریادِ یا محمد و یا علی را با شیوایی و رسایی هرچه تمامتر، در گوش آسمان سردهند... !
متن ادبی «قرارگاه غدیر»
(زمان خواندن: 1 دقیقه)
- بازدید: 5457