اشارات :: دی 1384، شماره 80
خدیجه پنجی
از دوردست، صدایی، سکوت صدا را میآشوبد. به گمانم صدای زنگ کاروان است که در همهمه وحشتافزای تنهایی برکه میپیچد.
ای کاش لحظهای کنار من درنگ کنند تا تنهاییِ خود را با حضورشان قسمت کنم.
ای کاش آبی داشتم تا عطش و خستگی راه را با خنکای وجودم فرو مینشاندند! غدیر، خسته و تنها، سر در گریبان فرو برده و رؤیاهایش را آه میکشد.
کاروان نزدیک و نزدیکتر میشود. ناگاه، صدایی، در سکوت کاروان پیچید. صدایی، حجاز را به لرزه افکند.
«بایستید! دهانهای باز برگشتند تمام گردنههای حجاز برگشتند
همین که پرده خاموش کاروان افتاد صدا دوید و در آغوش کاروان افتاد»
رفتگان را فرا خوانید و جاماندگان را دریابید که پیامی مهم دارم.
سکوت، به زمزمه نشست. زمزمهها بلند و بلندتر و موجی از همهمه در کاروان افتاد. دستان خدا در دست رسول اللّه صلیاللهعلیهوآله ، بالا رفت.
«مَنْ کُنْتُ مَوْلاهُ فَهذا عَلِیٌّ مَولاه». تاریخ سالخورده حجاز، هنوز هم هجوم بیدریغ دستانی را که برای بیعت پیش میآمدند، به خاطر دارد.
شادباشهای آمیخته با کینه فرود آمدند.
سیل تبریکهای پیاپی که بوی نفرت میداد.
عقدهها سر باز کرده و زخمهای چرکینی که متولد شد.
... و خدا، ولایت علی علیهالسلام را به انسان هدیه کرد و حصار محکم خود را به بشر ارزانی داشت. چشمه حیات جاری شد تا بنیآدم، عطش بیحد و حصر خود را فرو بنشاند به زلالیِ محبت مولا.
و حب علی، سرآغاز همه خوبیها گشت. راه راست نمایان و دین خدا تکمیل شد.
آینده تاریخ انسان، به دستهای «ید اللهی» علی سپرده شد تا در سایهسار محبت و عدالت بیدریغش، به آرامش برسد.
بارانی از رحمت، باریدن گرفت. خدا، مهر علی را به خاک هدیه کرد و خاک، بارور شد، نام علی را به گوش آبها خواند و رودها خروشیدند، یاد علی را به درختها، سپرد و درختها، سبز شدند.
صدای هلهله میآید؛ اما حزنی غریب، گلوی لحظات را میفشرد غدیر، شاد و غمگین است.
اینجا نقطه آغاز دلتنگیهای علی است؛ شروع داستان حقطلبی فاطمه علیهاالسلام . غدیر، رنج روزهای نیامده علی است؛ ابتدای بیست و پنج سال خانهنشینی ذوالفقار.
غدیر، اولین پژواک از اندوه بیشمار، چاه دلتنگیهای مرتضی است.
متن ادبی «دست بیعت»
- بازدید: 3735