متن ادبی «ترس در چشم‏های عصیان»

(زمان خواندن: 2 - 3 دقیقه)

خداوند بر دل‏هایشان مُهر زده است. نور تو را نمی ‏بینند؛ و حقیقت را درنمی‏یابند. نه می‏دانند و نه می‏خواهند بدانند. این سوختگان در شعله ‏های دوزخیِ عصیانِ خویش، تو را به مبارزه می‏طلبند. راهبان گوشه ‏های تزویر و نیرنگ، چشم در چشم تو ایستاده ‏اند، بی‏ آن‏که خروش دریا را در بیابان بفهمند. هوا به شدّت می‏غرّد، آسمان غضب کرده است. آرام آرام نزدیک می‏شوی. زمین زیر پای تو و همراهانت تکان می‏خورد. علی علیه‏ السلام بر گریبان مهربانی خویش سر نهاده است. فاطمه علیهاالسلام نگران پیشانی توست. حسن علیه‏ السلام آهی از جگر می‏کشد و حسین علیه‏السلام سر به شانه ‏هایت می‏گذارد.
ای ایستادگان در تیه گمراهی! بگویید محمّد صلی ‏الله‏ علیه‏ و‏ آله پیامبر راستین خداوند است. سنگ‏ها به صدا درمی‏ آیند؛ امّا از گلوگاه فکر صدایی نمی‏رسد. زانوهای ننگ بر زمین می‏نشینند تا آتش نفرین خویش را شعله ‏ور سازند؛ امّا زبان‏ها خشک شده ‏اند و دندان‏ها در هم پیچیده ‏اند.
تو بلند و پایدار ایستاده ‏ای بر پیشانی جبروت. تمام زاویه‏ ها از خداوند پر شده است و تو از تمام زوایا آکنده ‏ای. دست‏هایت را بر گلوی حسین می‏سایی؛ آسمان بر سر و سینه خویش می‏کوبد. شیاطین عقب نشسته‏ اند. دهان‏ هایشان از حیرت باز مانده است. دست می‏کشی بر پیشانی ‏ات. صفحات زمین در هم می‏لغزند. قیامتی در صحرا نطفه بسته است. مسیح علیه ‏السلام عاشقانه به تماشایت ایستاده است.
ترس در چشم‏ های عصیان شفّاف‏تر می‏شود. قدم‏ها سُست و رجزها ویران شده است. بیابان سخت می‏لرزد. بوی وحشت می‏ آید. مرگ در یک قدمی است. خداوندگاران زور و تزویر بر زانوهای حسرت می‏کوبند. چه کسی چنگ در حلقه گیسوی بادها زده است؟ خیره می‏شوی در پیشانی امیر علیه‏السلام . فرشتگان واویلا کنان به راهت ایستاده ‏اند. بوته‏ های بیابان مهیّای زبانه کشیدن است؛ و هنوز حسن علیه‏ السلام آهی از جگر نمی‏کشد؛ و فاطمه علیهاالسلام ! که اگر لب از لب بگشاید، سرنوشت زمین در خون و تاول خواهد غلتید. طنین همهمه می‏ آید. در پیراهن دریده زمان چنگ می‏زنند. شن‏ها هوره می‏کشند و راهبان گریزان، طعم خفّت خویش را از لب‏ها می‏مکند. هنوز می‏ آیید و زمین زیر پای همراهان تو می‏لرزد. زمین جان می‏کَند. خداوند باران حمایتش را بر تو چنین می‏ بارد:
«پیامبرم! به شکوه تو سوگند، هرگز مُهر را از دل‏هایشان بر نخواهم داشت» روز به پایان خویش نزدیک می‏شود. و تو لبخند زنان، دستی به بازوان حسن علیه‏ السلام ، دستی به شانه‏ های حسین علیه‏ السلام ، فاتحانه به راه می‏افتی. علی علیه‏ السلام و فاطمه علیهاالسلام قد و بالای بلندت را از عمق جان، عاشقانه نفس می‏کشند.

اشارات :: بهمن 1382، شماره 57
حسین هدایتی