دعاؤها عليهما

(زمان خواندن: 1 - 2 دقیقه)

عن جابر: لما قبض رسول اللّه صلى الله عليه و آله دخل اليها رجلان من الصحابة،فقالا لها: كيف أصبحت يا بنت رسول اللّه.
قالت: اصدقاني، هل سمعتما من رسول اللّه صلى الله عليه و آله: فاطمة بضعة منّي فمن آذاها فقد آذاني، قالا: نعم، واللّه لقد سمعنا ذلك منه، فرفعت يديهاالى السماء و قالت:
اَللَّهُمَّ اِنّي اُشْهِدُكَ اَنَّهُما قَدْ اذَياني وَ غَصَبا حَقّي.
و في رواية:
اَللَّهُمَّ اِنَّهُما قَدْ اذَيانى، فَاَنَا اَشْكُوهُما اِلَيْكَ وَ اِلى رَسُولِكَ، لا وَ اللَّهِ لا اَرْضى عَنْكُما اَبَداً حَتّى اَلْقى اَبي رَسُولَ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَ الِهِ، وَ اَخْبَرَهُ بِما صَنَعْتُما،، فَيَكُونُ هُوَ الْحاكِمُ فيكُما.
(45) دعاى آن حضرت بر آن دو نفر
از جابر نقل شده: هنگامى كه پيامبر رحلت فرمود دو نفر از اصحاب نزد ايشان رفته و گفتند: اى دختر پيامبر حالت چگونه است؟ فرمود: راست بگوئيد، آيا از پيامبر شنيديد كه فرمود: فاطمه پاره تن من است هر كه او را بيازارد مرا آزرده است، گفتند: آرى بخدا سوگند از او شنيديم كه اين سخن را مى فرمود، آن حضرت دست خود رابلند كرد و فرمود:
پروردگارا! تو را شاهد مى گيرم كه اين دو مرا آزار داده و حقّم را غصب كردند.
و در روايتى ديگر آمده است:
پروردگارا! اين دو مرا آزار داده اند، و من از اين دو نزد تو وپيامبرت شكايت مى كنم، نه، سوگند به خدا كه هرگز از شما راضى نمى شوم، تا پدرم پيامبر را ديدار كرده، و كارتان را به او گزارش دهم، تا اينكه او بين ما حاكم باشد.