مباد ابلیس، پشت یاخته هایت کمین کند! مباد لحظه ای غفلت، لحظه ای تردید، لحظه ای شک! در بیداری و خواب، سرنوشت چشمها و دستهایت را به خداوند سپرده ای. پیراهن از غبار راهِ تردید بتکان ـ صدا بر تمام تنت لرزه انداخته است ـ این خواب نیست؛ آغاز بیداری است. این خواب نیست؛ حقیقتی ست که تو را میآزماید.
در این ثانیه های اضطراب، تن به زلال رحمتِ دیرینسال خداوند بزن! فرزندت را به خاطر خداوند از یاد ببر! گلویِ گداخته حادثه فریاد میزند که این خواب نیست؛ رؤیایی ست صادقه، آزمایشی ست تاریخی.
«خدایا! مرا به عزت خویش عزیز گردان». گامهایش را محکمتر برمیدارد. دستهایش را به بارگاه نور فرستاده است و فرزندش را به قربانگاه می برد؛ بی ذره ای واهمه و تشویش تا مبادا سرپیچی از فرمانِ خداوند، ایمانش را متزلزل سازد. بهشت، در یک قدمیست و حادثه نزدیکتر. راضی به رضای خدا، پا به میدان آزمایش نهاده است ـ بی شوریدگی ـ .
اسماعیل علیه السلام پدر را آرام میکند. چاقو توان بریدن ندارد. ابراهیم علیه السلام ، با نام خدا آغاز میکند که ناگهان آسمان به هلهله برمیخیزند و ملائک به هیاهو.
اسماعیل، بلند میشود و امر خداوند اجرا.
ابراهیم، سربلند از آزمون الهی. بهار میشکوفد و خاک، شکوفه ریز میشود. آسمان در خویش از شوق میبارد و هر چه ستاره بر طاقچه آسمان میدرخشد.
تاریخ، ورق میخورد با نور. به کرم خداوند، به بزرگواری معبود، به استواری در بندگی ابراهیم در مقابل پروردگار، به تسلیم بودن اسماعیل در برابر امر دوست که هر چه هست از اوست.
اشارات :: دی 1384، شماره 80
حمیده رضایی