متن ادبی «از جنس ایمان ...»

(زمان خواندن: 1 - 2 دقیقه)

اشارات :: دی 1384، شماره 80
روزبه فروتن پی
نگاه اول:
امتحانِ الهی آغاز می‏شود.
اسماعیل علیه‏السلام ـ شولای ایمان بر دوش ـ به قربانگاه می‏رود.
دیگر بار، انگار این چشمه زمزم است که در رد پاهایش جاری‏ست.
نوری از جنسِ ایمان، دستِ دلش را می‏گیرد و او را به سمت ناکجاآباد عشق، هدایت می‏کند.
«پدر! مأموریتت را انجام بده! به خواستِ خداوند مرا از صابران خواهی یافت».
اینک، ابراهیم علیه‏السلام است در قربانگاهِ عشق!
اینک، اسماعیل علیه‏السلام است، دل داده به خواسته دلدار.
اینک، عطر دعای فرشتگان است که در زمین و آسمان و کوه و صحرا پراکنده است.
اینک، زمین بر آسمان فخر می‏کند که «خاک من قدمگاه بهترین بندگان خداست».
ابراهیم علیه‏السلام ، به آسمان می‏نگرد؛ نورِ نگاهش آسمان‏ها را می‏شکافد و به عرش می‏رسد.
نگاه دوم:
کارد را بر حلق اسماعیل علیه‏السلام می‏فِشُرد؛ اما توانِ بُریدن نیست.
دیگر بار... و باز همان می‏شود.
ناگهان از مسجدِ «خیف»، ندایی دلِ لحظه‏ها را به لرزه درمی‏آورد که:
«ای ابراهیم علیه‏السلام ! مأموریتِ خود را به نیکویی انجام دادی؛ ما نیز نیکوکاران را پاداش می‏دهیم».
ناگهان، صدای بال‏هایی از بهشت
صدای بالِ جبرئیل علیه‏السلام ، در گنبدِ آبیِ آسمان
صدا در اوج
وَ صدا نزدیک...
اینک جبرئیل در هاله‏ای از نور، در آستانه «منا» و هدیه‏ای الهی در دست:
ـ سلام، ابراهیم علیه‏السلام ! خداوند تو را درود می‏فرستد. اینک گوسفند را قربانی کن که هدیه‏ای از خدا به بهترین بندگانِ اوست. خداوند با نیکوکاران است.
و چنین بود روایتِ عشقِ دلداده و دلدار.

نوشتن دیدگاه

تصویر امنیتی
تصویر امنیتی جدید

سلام ، برای ارسال سؤال خود و یا صحبت با کارشناس سایت بر روی نام کارشناس کلیک و یا برای ارسال ایمیل به نشانی زیر کلیک کنید[email protected]

تماس با ما
Close and go back to page