اشارات :: دی 1384، شماره 80
علی خالقی
قلبت، از ایمان سرشار است و از مهر فرزندت. میایستی؛ نفسی عمیق میکشی. زیر لب میگویی «ایاک نعبد».
پروردگارت، تو را انتخاب کرده تا برایش قربانی بیاوری.
دستت میلرزد؛ اما به خویش نهیب میزنی و شیطان را دور میکنی.
تقدیر تو را خداوند نوشته است؛ باید تمام ملائک زمین و آسمان را از اطاعت خویش به حیرت بیاندازی.
گامهایت را محکم برمیداری. مبادا در عمل به تکلیفت سستی کنی! شیطان در وجودت ناله سر میدهد و مسیر، پر میشود از صدای نامبارک او؛ «نه...»!
باید اول شیطان وجود خویش را قربانی کنی! باید اول بر این نفس وسوسهگر غالب شوی.
دشنه یقین را میچرخانی و فریاد میزنی «لا حول ولا قوة الا بالله» و بر سینه سیاه شیطان میکوبی. به سوی قربانگاهت حرکت میکنی.
قربانیات چه معصومانه با تو میآید! آه، ابراهیم! چه اشتیاقی داشتی وقتی بعد از سالها خدا به تو فرزندی داد؛ پیش از تولدش پی فرمان حق و به سوی اجرای امر حق رفتی و اینک، بعد از سالها، همان دردانه را به قتلگاه میبری! میایستی و چند لحظه چشمانت را میبندی. تصمیم خود را گرفتهای؛ مصممتر از پیش، دست اسماعیل را میگیری و به سوی مسلخش میبری، بیآنکه حتی نگاهی به او کنی تا مبادا محبتاش از تکلیف بزرگی که داری بازت دارد. هنوز به چشمان فرزندت خیره نشدهای.
شرم، از عرقهای درشت پیشانیات پیداست. صدای اسماعیل را میشنوی: «پدر، چشمانم را ببند.» نفسی راحت میکشی و او را به پشت میخوابانی تا چشمانش را نبینی.
خدایا! این که با تو سخن میگوید، ابراهیم است؛ همو که سنگلاخهای شک و تردید را زیر گامهای یقین خویش خرد کرد و جز عمل به دستور تو، به هیچ چیز نیاندیشید.
خدایا! یگانه فرزندم را به دستور تو به قربانگاه آوردهام تا بگویم که تمام عالم را برای تو میخواهم و تمام دنیایم را به پای تو میریزم.
هیهات که فرزند، شیرینترین مطاع دنیاست! چاقو را به دست میگیری و بهار زندگیات را نشانه میروی. قضا و قدر، دست بر کف حسرت میکوبند و حیران، تو را مینگرند.
... و صدایی از ملکوت میآید: «رها کن ابراهیم. تو تکلیفت را انجام دادی و خداوند، محسنین را اجری نیکو خواهد داد».
مقاله ها
متن ادبی «ذبیح الله»
- بازدید: 7147
دیدگاهها
خوراکخوان (آراساس) دیدگاههای این محتوا