اشارات :: بهمن 1382، شماره 57
محمدسعید میرزایی
اینک ابراهیم اندیشناک است. اندیشناکِ امتحانی هولناک، که خداوند در پیش رویش نهاده است. هاجر خاموش است و اسماعیل رویاهای کودکانهاش را خواب میبیند؛ امّا ابراهیم، اندیشناک است. صبحدمان باید دستِ اسماعیل را بگیرد و خانه را ترک کند.
خدایا! اگر در آخرین لحظه دستم لرزید و مهر فرزند، مرا از تو غافل کرد، چه کنم؟ آن وقت، سیاهروی ابد خواهم شد. خدایا! به من قدرت بده تا نفس خود را و آنچه را دوست دارم، در راه تو و فرمان تو، فدا کنم!
ابراهیم همچنان به پیش میرفت. آسمان نیز خاموش بود، گویی به صدای قدمهای ابراهیم و نفسهای اسماعیل گوش سپرده بود؛ امّا دل اسماعیل انگار از دل پدر، آرامتر بود، شاید ندایی در دل او، او را آرام میکرد. آهسته با چشمهای خود، پدرش را لبخند میزد.
ابراهیم! این فرزند توست. این ثمره تلاشهای تو و هاجر است. اگر او کشته شود، شما تا ابد اندوهگین خواهید بود!
این ندای ابلیس بود که به وسوسه، در جان ابراهیم خوانده میشد؛ امّا دل ابراهیم ـ پدر ایمان ـ قویتر از آن بود که با این وسوسهها به لرزه بیفتد.
ابراهیم همچنان به پیش میرود. آسمان خاموش است و تمام کائنات، نگران قدمهای او هستند. امروز خداوند بر ملائکهاش آشکار خواهد کرد راز إِنّی أَعْلَمُ ما لا تَعْلَمُونَ را و راز بار امانتی که بر دوش آدم نهاد، باری که آسمانها و زمین توان حملش را نداشتند... . و امروز باید ابراهیم، از امتحان بزرگ خداوند، سربلند بیرون بیاید تا خداوند به آفرینش خویش مباهات کند و این روز را عید قرار دهد.
مناسبتها
متن ادبی «امتحانی پیروزمند»
- بازدید: 3693