اشارات :: بهمن 1382، شماره 57
حسین یونسی
اکنون ابراهیم است و فرزند دلبند او، فرزند انتظارهای طولانی، میوه دل او، پاره جگر او...
و فرمان حقّ: اسماعیلت را ذبح کن!
اسماعیل را همچون قربانی، به قربانگاه ببر، سرش را بر مذْبَح بگذار، کارد بر گلویش بنه، خونش را جاری ساز... و بکش، بکش اسماعیلت را... قربانی کن هر آنچه میان تو و حقیقت مطلق است، به قربانگاه ببر هر آنچه را که میان تو و «او» فاصله میاندازد. ای بت شکن تاریخ! اکنون... اکنون، اسماعیل، فرزند دلبندت را به قربانگاه ببر!
ای ابراهیم؛ ای قهرمان توحید؛ ای آزموده؛ ای گذشته از آتش؛ ای برگزیده خدا؛ ای وارث رسالت؛ ای پیامبر پاکی؛ ای رسول روشنی! آنک آخرین آزمون بندگی است. اسماعیل تو، جاه توست، مال و موقعیت و مقام و شهرت و قدرت و مکنت توست.
اسماعیل تو دنیای توست و هر آنچه در دنیا به آن دل بستهای. اسماعیل تو، نفس توست؛ اسماعیل، تویی؛ و تا از میان برنخیزی، به وصلِ حقّ نمیرسی.
پیرمرد یک عمر، بار انتظار فرزند به دوش کشیده بود؛ سارا را توان فرزند آوردن نبود. در نشیب حیات، ناباورانه، فرزند را از هاجر جُست، و شگفتا که یافت؛ و اینک پس از سالها انتظار و رخ نمودن ابرهای تیره نومیدی، خورشید میلاد اسماعیل، آتش در نهادِ شبستان سرد او نهاده بود.
اسماعیل هدیهای بود از سوی خدا به صبر ناگزیرِ بت شکن تاریخ. اما اراده خداوند، بر توحید محض خود استوار شده بود. باید تمام بتها میشکستند تا جان ابراهیم، به حریم خلوت عشق راه مییافت.
و آنک آخرین بتِ نَفْس، آخرین خواست دنیا، آخرین تصوّر حایل میان خود و خدا، اسماعیل بود. قلب مضطرب ابراهیم را تأیید اسماعیل آرام میکند: به فرمان خدا عمل کن پدر!
اشک در چشمان پیر سال ابراهیم شعله میکشد. برای آخرین بار سر تا پای اسماعیل را مینگرد. دیگر تاب و توانش نیست. دیدگان را بر هم مینهد و دلش آرام میگیرد.
عزیزترین ذبیح خدا سر بر تخته سنگ منا مینهد و تیغ ابراهیم بر رگ گردنش مینشیند که ناگاه... گوسفندی... و فرمان خدا که گوسفند را ذبح کن!
ابراهیم در جان خویش، اسماعیل نفس را کشته بود؛ و فرشتگان شاهد حماسه شگفت توحید بودند.
متن ادبی «آزمون بندگی»
(زمان خواندن: 1 - 2 دقیقه)