متن ادبی «ابراهیم من هستم»

(زمان خواندن: 1 - 2 دقیقه)

اشارات :: بهمن 1381، شماره 45
حسین هدایتی
چشم‏هایش به رنگ دیگری است. نزدیک شده است. هوایش را از بوی باران آکنده است. جبروت خداوند، بر شانه‏های بلندش می‏لغزد. درست همین جاست! درست همین لحظه، کنار همین بوته‏های تناور آه. می‏خندد و نمی‏خندد، دست‏هایش از خورشید است. می‏چرخد و می‏چرخد ـ و ناگهان ... ؛ ابراهیم من هستم! این را با تمام سلّول‏هایش فریاد می‏زند.
در چشم بر هم زدنی، جهانِ گذشته‏اش را مرده خواهد یافت. جغدی مفلوک در تابوتی تاریک. ـ می‏گذارد و می‏گذرد! ـ جایش این‏جا نیست؛ باید برود؛ ـ می‏رود ـ .
چشم‏هایش، پرنده‏وار بر شاخه‏های اطمینان می‏رقصند. دیگر زانوهایش نمی‏لرزند. در کدام گوشه‏ی سرنوشتش ایستاده است؟
ابراهیم تبر بر دوش، بر گُرده و گلوی خاک زده است و ـ ابراهیم تیغ به کف ـ پرده‏های فراموشی، زیر پنجه‏هایش ضجّه می‏کشند. می‏رفت؛ با عزمی کوه‏وار. شانه‏های سرافرازش،تکیه‏گاه آسمان‏ها بود. می‏رفت؛ با چشمانی از شکیب و با زانوان صبورش در باد. دستی در قانون گیسوان اسماعیل زد ـ بی‏خونی در انگشت ـ
خلیل من!
صدا مثل پروانه‏ی، بامدادهای بهشت بر کتف‏هایش نشست. برخیز! برخاست، پرواز اسماعیل در منای مقدّس! ضجّه‏ی خاک از حنجره‏ی حجاز!
ابراهیم! بس است. آسمان‏ها از عطر تو پر شده‏اند. چشم‏هایت را در این هوای تازه بچرخان. چنگ بزن در خواب پریشان ابلیس. روز، روز توست! می‏شناسمت؛ که مصیبت‏های جهان را تنگ در بغل گرفته‏ای.
ابراهیم! بس است؛ پاره‏ی آغوشت را پذیرفتیم. برگرد، قهرمان آزمون‏های بزرگ! صدای استواری‏ات تا همیشه در گوش قلّه‏ها خواهد ماند، محبوب من! برگرد ...!

نوشتن دیدگاه

تصویر امنیتی
تصویر امنیتی جدید

سلام ، برای ارسال سؤال خود و یا صحبت با کارشناس سایت بر روی نام کارشناس کلیک و یا برای ارسال ایمیل به نشانی زیر کلیک کنید[email protected]

تماس با ما
Close and go back to page