وجه تسميه سرداب به سرداب غيبت

(زمان خواندن: 3 - 5 دقیقه)

مؤلّف گويد كه در اين جا مناسب ديدم ذكر كنم دو فائده عظيمه و اين باب را به آن ختم نمايم:
اوّل: آن كه اين سرداب شريف در اَلْسنه و در كتب مزارِ جمله اى از متأخّرين معروف است به سرداب غيبت، و در كتب مختصّه و ابواب متعلّقه به حالات شريفه حضرت صاحب الامر
ـ صلوات اللّه عليه ـ وجهى از براى آن يافته نشده، و سببى براى ناميدن آن به اين اسم معلوم نگشته، بلى كافه علماى اهل سنّت به معاشر اماميّه در كتب خود نسبت مى دهند كه ايشان معتقدند كه حضرت صاحب الامر(عليه السلام)در كودكى داخل در آن سرداب شد و مادرش نرجس خاتون ايستاده و نگاه مى كرد تا از نظرش غايب شد، و مقام آن حضرت تاكنون در آن جا است، و أحدى در اين طول مدّت آن جناب را نديده و در آن جا باقى است، تا از آن جا بيرون آيد و دنيا را پر از عدل و داد گرداند. و شيخ ما علاّمه نورى ـ طاب ثراه ـ در چند سال قبل در رساله كشف الأستار كه در جواب شبهات ابن آلوسى بغدادى است بر اصل ولادت حضرت حجّت بن الحسن(عليهما السلام)مكشوف داشته كه تمام آنچه نسبت مى دهند به ما در اين مقام افترا است، و در كتب ما اثرى از هيچ يك از اين ها نيست، هركه خواست به آن كتاب شريف رجوع نمايد. و در باب معجزات آن حضرت قضيّه اى از معتضد عبّاسى به طرق مختلفه موجود است، كه حاصل يكى از آن ها آن كه: بعد از وفات حضرت امام حسن عسكرى(عليه السلام) سوارانى چند فرستاد به سامرا كه شب در خانه آن حضرت داخل شوند، و هركه را ديدند بگيرند، آن ها رفتند شب داخل شدند و كسى را نديدند و از سرداب صداى تلاوت قرآنى شنيدند به آن جا رفتند درياچه آبى ديدند در وسط آن حصيرى مفروش، و كسى بر روى آن مشغول به نماز است، يكى از آن ها تهوّر كرد و خود را در آب انداخت، غرق شد و نزديك به هلاكت رسيد، رفقا نجاتش دادند. ديگرى چنين، پس هراسان شدند، و بنا بر توبه و استغاثه گذاشتند، ابداً در اين حالات اعتنايى به آن ها نشد. پس مأيوسانه مراجعت كردند، و در شب معتضد را خبر كردند، از ايشان عهد گرفت كه اين سرّ را افشا نكنند. و شايد به سبب اين باشد يا چيز ديگر كه در دست نيست، و اللّه العالم.
دوّم: آن كه در ميان صفّه و سرداب مقدّس شبّاكى است با درى از چوب ساج كه آن را به امر احمد ناصر باللّه عبّاسى كه در سال ششصد و دوازده ساخته اند. چنانچه صورت آن با بعضى آيات شريفه در كتيبه آن جا مرقوم است. و آنچه از مشايخ دست به دست به ما رسيده آن است كه اين صفّه محلّ حوضى بود به جهت وضو گرفتن آن بزرگواران در آن سرداب، و پس از آن بزرگواران عرايض و رقاع حاجات كه شيعيان به حضرت صاحب الأمر  ـ صلوات اللّه عليه ـ مى نوشتند و به آن جا مى گذاشتند و هر وقت صلاح بود جواب عريضه از آن جا يا از خارج به صاحبش مى رسيد. و به ملاحظه اين سيرت و عادت در طرف راست در وسط شبّاك سوراخى به قدر آن كه دست در ميان آن برود و رقعه را بيندازند گذاشتند ولى در طرف ديگر نظير آن نيست، و هر كس تأمّل كند مى داند كه اين سوراخ ساخته براى همين كار بود، و آن محل در ميان همه آن سرداب امتيازى پيدا كرد در تبرّك و شرافت و احترام و بوسيدن و استشفا به تربت، تا آن كه صحن و راه سرداب مقدّس، از آن صحن مطهّر جدا شد و از غير جنس([1]) براى آن خدمه پيدا شد، و ديدند حرص و رغبت شيعه را به آن محلّ شريف و غلبه و استيلا خود را بر آن غربا و زائران بى معين، لهذا از براى كسب غير طيب خود سرمايه كردند و براى جلب منافع از ايشان آن را شبكه قرار دادند و به اقسام حيله ها از آن ها فائده بردند و كم كم به دادن ريگ وخاك آن جا به آن بيچارگان و گرفتن چيزى، مقدارى از آن جا گود شد، تا زمانى كه عالم جليل شيخ العراقين مرحوم شيخ عبدالحسين طهرانى ـ طاب ثراه ـ به جهت تذهيب گنبد مطهّر واصلاح صحن منوّر به آن جا مشرّف شد. پس از مشاهده آن خرابى و زياد شدن آن در هر روز و خوف صدمه رسيدن به اساس عمارت مقرّر فرمودند آن جا را پر كردند تا به مقدار دو پلّه به بالا مانده و آن را با آجر و گچ محكم نمودند، پس از وفات آن مرحوم چون در سرمايه آن جماعت به جهت بنّايى خللى پيدا شد، دوباره آن بنا را خراب كردند و به دادن ريگ و سنگ آن جا به جهّال زوّار و بردن عوام را در آن جا به اسم تبرّك، بازار كسب خود را رونقى دادند، و كم كم به منزله چاهى شد و اسم آن را چاه صاحب الزّمان گذاشتند، و جزو مناسك زوّار شد، كه چون به آن جا روند از چاه صاحب الزّمان(عليه السلام)سؤال كنند و به انواع بى ادبى و جسارت خود را در ميان چاه افكنند و مقدارى ريگ بردارند. تمام اين حركات بى اصل و بى پايه و خلاف ادب و احترام، بلكه در بعضى مواضع شبهه حرمت دارد، و لكن درد مزمن جهل را دوايى جز پرسش از عالم يا تنبيه و نهى عالم نيست، و هر دو از ميان رفته، واللّه المستعان.
______________________
[1]. غير شيعه.