او که از هر کسي ديگري براي سوگواري سزاوارتر بود
5 ربيع الاول 117 ه. ق؛ سالروز وفات حضرت سکينه بنت الحسين (س)
چه فرقي مي کند که نامش «آمنه» باشد يا «امينه»، «اميمه» باشد يا «امامه»؟(1) زيرا هميشه القابي هستند که به جلال اسماء پهلو مي زنند و شکوهمندي صاحبانشان را بيکران مي کنند.
خصوصا اگر آن لقب را پدري چون حسين بن علي (ع) داده؛ يا مادري چون رباب (س) برگزيده باشد. مادرش او را سکينه (سُکينه) لقب داد، و پدرش درست روز واقعه (2) «خِيَرَة النسوان» يعني برگزيده ي زنان خطابش کرد.
به جناب ابوالفضل (ع) علاقه ي خاصّي داشت؛ عمو عبّاس(ع) هم او را بي اندازه دوست مي داشت. گفته اند وقتي امام عطشان، جسم نيمه جان برادر را به خيمه ها مي برد عباس، امام را به جدش رسول خدا (ص) سوگند داد و فرمود: «... بگذار همين جا باشم.» امام پرسيد: «چرا برادرم؟» عرض کرد: «من از دخترت سکينه شرم دارم. به او وعده ي آب داده بودم...»(3)
امام جسد عبّاس را کنار فرات گذاشت و در حالي که اشکهاي خود را پاک مي کرد به خيمه ها برگشت. (4)
در آنسوي اين پيوند عاطفى، دلواپسي دختري است که ته مانده ي آرامش را از خيمه هاي دل نگران مي برد؛ وقتي مي دود و عنان اسب پدر را مي گيرد و مي پرسد: «باباجان!ايا از عمويم عباس خبر دارى؟» امام گريه مي کند و مي فرمايد: «دخترم! عمويت عباس، کشته شد و روحش به بهشت پر کشيد.»
وداع امام حسين (ع) با سکينه(س) نيز جانکاه است؛ به همان دردناکي وداع حسين(ع) با فاطمه(س) ديده اند: به هفتاد و دو يار شهيد خود نگاه کرد. به خاک افتاده بودند. رو به خيمه ها فرمود: «اي سکينه! اي فاطمه! اي زينب! اي امّ کلثوم! از من بر شما باد سلام!»(5)
سکينه ي سيزده ساله، ديگر خوب مفهوم اين «سلام» را مي فهميد. پس صدا زد: «باباجان! آيا تسليم مرگ شدى؟» و چقدر غصّه اي منتشر، فضا را آکند، وقتي فرمود: «چگونه تسليم مرگ نشود کسي که يار و ياوري ندارد؟!»(6)
در آخرين لحظه هاي وداع، لباسي براي امام (ع) آوردند تا زير لباس رزم بپوشد و تنش عريان نماند... همانجا سکينه، خيره خيره به پدر نگاه مي کرد و بلندبلند مي گريست. امام (ع) او را به سينه چسباند و اشعاري به اين مضمون خواند: «سکينه جان! بدان پس از من آنگاه که مرگ گرفتاريم ساخته – گريه ي تو طولاني خواهد بود. تا جان در بدن دارم مرا با اشک حسرت بار خود مسوزان. اي بهترين بانوان! هر زمان که کشته شدم، تو از هر کس ديگر براي سوگواري من سزاوارترى.»(7)
آخرين پرده اي که راوي از حضرت سکينه (س) در کربلا روايت مي کند، آنجاست که مي گويد: به خدا قسم زينب (س) از گريه ي خود، هر دوست و دشمني را به گريه انداخت؛ سپس سکينه، بدن پدر خود را بغل گرفت. توصيف معاشقه ي دختر با پيکر پاک پدر از زبان راوي ناگفته مي ماند و باز هم به رسم همه ي قاصران اَلکني که تاريخ تشيع را نتوانستند مو به مو و نسل به نسل منتقل کنند، گزيده ي و بي تفصيل ادامه مي دهد: عده اي از عربها آمدند و سکينه را از نعش پدر جدا کردند. (8) و شايد براي مراعات هيأتي هاي دلسوخته، همين بهتر که نگفتند چگونه جدا کردند او را...
از آن پس بانوي ما، سکينه خاتون، يکي از مقتل گويان شاهد بود؛ که ابلاغ پيام پدر را به فراموشها نسپرده و در سفر و حضر همراه با عموي بزرگوار و عمّه ي داغدارش به اقامه ي قيام صبورى، قامت بست.
بعدها خانه ي اين بانوي عالمه و محدثه، محلّ تجمّع شعرا و مأمن مناقشه و بحث و نقد ادبي شد.(9) و از آنرو که کريمه (10) نيز لقب داشت، به شاعران بزرگ چون فرزدق و جرير صله عطا فرمود. سيد بن طاووس درباره ي ايشان مي گويد: «برترين زنان عصر خودش بود.»(11)
حدود هفتاد سال، دنيا نفسهاي قدسي او را استشمام کرد و عاقبت از قفسي که بسياري اندوهش او را رنجانده و آزار داده بود، رها شد و دنياي فاني را با فريفتگانش تنها گذاشت...
مدينه، مقتل جدّه ي بزرگوارش، ميعادگاه زائران اين بانوي کم نظير هم هست.
به اميد روزي که خاکشان را بوسه باران کنيم.
پي نوشت:
1- فرهنگ عاشورا، ص227.
2- روز عاشورا سال 61 ه ق.
3- «... و ديگر آنکه، علمدار تو بودم، چنانچه اصحاب تو مرا کشته ببينند، توان و بردباري شان کم مي شود» موسوعه کلمات الامام الحسين، ترجمه ى علي مويدى، ص525.
4 و 5- همان، ص527، ح 429.
6- همان، ص547، ح 450 گفتني است، «سلام در اينجا به مفهوم «خداحافظي» و «وداع» مي باشد.
7- همان، ص 545، ح 499.
8- لهوف، ترجمه ى: عقيقي بخشايشى، ص 163.
9- فرهنگ عاشورا، ص 228.
10 و 11- لهوف، ص 162، پاورقى.