شعر «رهرو عشق»

(زمان خواندن: 1 - 2 دقیقه)

باز در خاطره‌ها ياد تو، اي رهروِ عشق
شعله سرکش آزادگي افروخته است
يک جهان بر تو و بر همت و مردانگي‌ات
از سر شوق و طلب، ديده جان دوخته است
نقش پيکار تو در صفحه تاريخ جهان
مي‌درخشد، چو فروغ سحر از ساحل شب
پرتوش بر همه کس تابد و مي‌آموزد
پايداري و وفاداري در راه طلب
چهر رنگين شفق، مي‌دهد از خون تو ياد
که ز جان بر سر پيمان ازل ريخته شد
راست، چون منظره تابلوِ آزادي
که فروزنده به تالار شب آويخته شد
رسم آزادي و پيکار حقيقت‌جويي
همه‌جا صفحه تابنده آيين تو بود
آنچه بر ملت اسلام، حياتي بخشيد
جنبش عاطفه و نهضت خونين تو بود
تا ز خون تو جهاني شود از بند آزاد
بر سرِ ايده انسانيِ خود جان دادي
در ره کعبه حق‌جويي و مردي و شرف
آفرين بر تو که هفتاد و دو قربان دادي
آنکه از مکتب آزادگي‌ات درس آموخت
پيش آمال ستمگر ز چه تسليم شود؟
زور و سرمايه دشمن نفريبد او را
که اسير ستم مردم دژخيم شود
رهرو کعبه عشقي و در آفاق وجود
با پر شوق، سوي دوست برآري پرواز
يکه‌تاز ملکوتي، که به صحراي ازل
روي از خواسته عشق نتابيدي باز
جان به قربان تو اي رهبر آزادي و عشق
که روانت سر تسليم نياورد فرود
زان فداکاري مردانه و جانبازي پاک
جاودان بر تو و بر عشق و وفاي تو درود

محمدرضا شفيعي کدکني