شعر «پري در باد»

(زمان خواندن: 1 دقیقه)

ستاره مي شود و مي وزد سري در باد
چنان که پيکر در خون شناوري در باد
نواي رودکي و سوز چنگ مي آيد
به مويه هاي غم انگيز ديگري در باد
در آن سپيده خونينِ خاک و خاکستر
که مانده باز به در چشم دختري در باد
شکوفه مي دهد از نيزه ها به شکل انار
صداي العطش سرخ حنجري در باد
به هرکجا برَوي ديده اي غم آلود است
به هر طرف که گلوي معطّري در باد ...
چه ليليانه ز محمل کشانده در خونش
به مشک پاره و لب هاي پرپري در باد
مرا غزل شد و در خيمه ها رهايم کرد
پريد با پري از خون، کبوتري در باد
به روي خاک چنين نقش بسته خونش را
که مانده است ز طاووس ها پري در باد
سه شنبه پنجم اسفند، ظهر عاشورا
که گُرگرفته به دستان لاغري در باد
صداي سنج گلوي تو را به ياد آورد
و غنچه کرد پس از آن به دفتري در باد

بنيامين ديلم کتولي