جنگ طائف

(زمان خواندن: 11 - 21 دقیقه)

جنگ طائف و حوادث بعد از آن
رسول خدا(صلی الله علیه وآله وسلم)چنانکه گفته شد دستور داد اسيران هوازن را با غنايم در«جعرانه »جاي دهند و خود در ماه شوال سال هشتم با سپاهيان اسلام به قصد تعقيب دشمن به سوي طائف حرکت کرد، در سر راه به قلعه مالک به عوف رسيد و دستور داد آن را که خالي از سکنه بود ويران کنند تا پشت سر آنها پايگاهي براي دشمن نباشد و در وقت ضرورت نتوانند از آن به نفع خود استفاده کنند و همچنان تا پاي قلعه هاي طائف پيش رفت.


مردم طائف که از قبايل ثقيف بودند مردمي ثروتمند و جنگجو و قلعه هاي محکمي داشتند و چون از ورود سپاهيان اسلام مطلع شدند از بالاي برجها شروع به تيراندازي به سوي لشکر اسلام نمودند و در همان روز اول هيجده نفر از مسلمانان در اثر تيرهاي ايشان به قتل رسيدند، از اين رو پيغمبر اسلام دستور داد لشکريان عقب نشيني کنند و اردوگاه خود را در جايي که از تيررس دشمن دورتر بود قرار دهند، که پس از اسلام اهل طائف، مردم شهر در آنجا مسجدي بنا کردند و هم اکنون بناي آن باقي است.
محاصره قلعه هاي مزبور بيش از بيست روز طول کشيد و چون آذوقه فراوان در شهر و قلعه ها اندوخته شده بود و ديوار و برج و باروي آنها نيز محکم بود و افراد قبيله ثقيف نيز مردماني جنگجو و سخت بودند کاري از پيش نمي رفت.
مورخين نوشته اند: مسلمانان از منجنيق، «دبابه »و«ضبر» (1) نيز استفاده کردند اما قلعه داران ثقيف با ريختن آهنهاي گداخته و مفتولهاي آتشين بر روي «ضبر»ها از پيشروي سربازان اسلام به کنار برج و باروها جلوگيري مي کردند و آنها را ناچار به عقب نشيني مي ساختند.
محاصره طول کشيد قلعه ها گشوده نشد و پيغمبر اسلام براي تسليم دشمن اعلام کرد هر کس از حصار بيرون آيد در امان است، به اين اميد که لااقل غلامان و بردگان ثقيف که جمعيت زيادي را تشکيل مي دادند و افراد ديگري که نگران اسارت زنان و فرزندان خود بودند تسليم شوند، اما بيش از بيست نفر کسي تسليم نشد و هم آنها به پيغمبر گزارش دادند که آذوقه بسياري در انبارها ذخيره شده و قبايل ثقيف تصميم به مقاومت زيادي گرفته اند.
تهديد به ويران کردن تاکستانها و انهدام باغها
در اطراف قلعه هاي طائف تاکستانهاي زيادي بود که متعلق به سران قبايل ثقيف و قريش بود و منبع در آمد بزرگي براي آنها به شمار مي رفت و يکي از رقمهاي مهم مال التجاره آنها، محصول کشمش همان تاکستانها بود که هر ساله به خارج صادر مي شد. جمعي از مورخين نوشته اند: به منظور تسليم شدن مردم طائف پيغمبر اسلام براي آنها پيغام داد اگر تسليم نشويد تاکستانها دستخوش حريق و ويراني خواهد شد ولي آنها اعتنايي نکردند و ناگهان ديدند مسلمانان دست به کار تخريب و کندن تاکستانها شدند از اين رو پيغام دادند به خاطر خدا و خويشاوندي از اين کار دست باز دارد و اگر مايل است آن تاکستانها را براي خود بردارد اما ويران نکند، پيغمبر دستور داد از ويران کردن تاکستانها خودداري کنند!اما چنانکه در داستان جنگ بني النضير گفته شد اين کار از جهاتي مورد ترديد است و پذيرفتن آن دشوار است، و بعيد نيست ماجرا در همان محدوده و مقدار تهديد بوده و جنبه ارعابي داشته و کاري در اين باره صورت نگرفته باشد.
ادامه محاصره با آن موقعيت که پيش آمده بود بي فايده مي نمود، زيرا پيغمبر اسلام از طرفي متوجه شد که آذوقه و خوار و بار لشکريان اسلام رو به اتمام است و جنگهاي بي ثمر آن مدت روح ياس و خستگي در توده لشکريان ايجاد کرده و از سوي ديگر بيشتر سپاهيان براي بازگشت به «جعرانه »و تقسيم غنايم جنگ حنين بي تابي مي کنند و قبايل ثقيف نيز خود را براي يک محاصره طولاني آماده کرده و به اين زودي تسليم نخواهد شد و از سوي ديگر ماههاي حرام در پيش است و جنگ در آن ماهها روا نبود و اگر محاصره و جنگ به ماه ذي قعده بکشد دشمن از يک حربه تبليغاتي - يعني جنگ در ماه حرام - عليه پيغمبر اسلام در ميان اعراب استفاده خواهد کرد، از اين رو تصميم به بازگشت به مکه و«جعرانه »گرفت و جنگ طائف را به وقت ديگري موکول کرده دستور حرکت لشکريان به سوي مکه صادر شد و اعلان شد که چون ماه ذي قعده در پيش است پيغمبر اسلام به قصد عمره به سوي مکه حرکت مي کند و پس از انجام عمره و گذشتن ماههاي حرام دوباره به طائف باز خواهد گشت.
از حوادث ايام محاصره
شيخ مفيد(ره)و طبرسي و ديگران از محدثين شيعه رضوان الله عليهم روايت کرده اند که در ايام محاصره طائف، رسول خدا(ص)علي بن ابيطالب(علیهما السلام)را مامور کرد تا براي ويران کردن بتخانه ها و شکستن بتهاي آن حدود به اطراف طائف برود و علي(ع)با جمعي که در ميان آنها ابو العاص بن ربيع داماد پيغمبر - شوهر زينب - بود به دنبال ماموريت رفت و همچنان در هر جا با بت يا بتخانه اي رو به رو مي شد آن را شکسته و ويران مي کرد و در يکي از جاها با مقاومت گروهي از قبيله «خثعم »مواجه شد و يکي از دليران و شجاعان آنان به نام «شهاب »براي جنگ بيرون آمد و مبارز طلبيد و کسي از مسلمانان به جنگ او نرفت تا اينکه خود علي(ع)به ميدان جنگ او آمد و ابو العاص پيش آمده خواست تا مانع از مقاتله حضرت با آن مرد شود ولي امير المؤمنين(ع)حاضر نشده پيش رفت و او را به قتل رسانيده همراهانش گريختند.
چون به نزد رسول خدا(ص)بازگشت پيغمبر که او را ديد تکبير گفت و دست او را گرفته به کناري برد و با يکديگر خلوت کرده مشغول گفتگو شدند و چون گفتگوي خصوصي آن حضرت با علي بن ابيطالب(ع)به طول انجاميد عمر بن خطاب پيش رفته و از روي اعتراض گفت:
آيا با او تنها خلوت کرده اي و ما را در گفتگوي با او دخالت نمي دهي؟
پيغمبر(ص)در پاسخ او فرمود:
«ما انا انتجيته بل الله انتجاه »!
[من نيستم که با او گفتگوي خصوصي دارم بلکه خداست که با وي گفتگوي خصوصي دارد؟]
عمر با ناراحتي روي خود را برگرداند و گفت: آري اين سخن مانند همان سخني است که پيش از واقعه حديبيه به ما گفتي: که ما در حال امنيت با سر تراشيده به مسجد الحرام خواهيم رفت و آخر هم نرفتيم؟
حضرت فرمود: من که نگفتم همان سال خواهيم رفت!
ورود به «جعرانه »و استرداد اسيران
باري لشکر اسلام قلعه هاي طائف را به حال خود واگذارد و به سوي مکه بازگشت و چون به «جعرانه »رسيدند فرود آمده تا درباره غنايم و اسيران بسياري که در آنجا بود، تصميم بگيرند.
اسيران تقسيم شدند ولي غنايم هنوز تقسيم نشده بود که گروهي از قبيله بني سعد (2) - که جزء هوازن بودند - و اسلام اختيار کرده بودند به نزد پيغمبر اسلام آمده معروض داشتند: اي رسول خدا ما اصل و عشيره تو هستيم و اکنون دچار چنين بلا و مصيبتي شده ايم که خود مي داني(و همه مال و زن و فرزندان از دست رفته)و با اين سخنان تقاضاي استرداد آنها و نيکي از آن حضرت را کردند!
و يکي از افراد آنها که نامش زهير و مرد سخنوري بود برخاسته و معروض داشت: اي رسول خدا در ميان اين اسيران عمه ها و خاله ها و پرستاران تو هستند (3) و اگر ما حارث بن ابي شمر - پادشاه غساني شام - يا نعمان بن منذر - پادشاه حيره - را شير داده و پرستاري کرده بوديم در چنين وضعي انتظار لطف و کرم از او داشتيم و تو از همه کس به بزرگواري و لطف سزاوارتري؟!
رسول خدا پرسيد: آيا زنان و کودکان پيش شما محبوبترند يا اموال و دارايي تان؟ گفتند: يا رسول الله تو ما را ميان اموال و زن و فرزند مخير ساختي؟ما همان زن و فرزند را اختيار مي کنيم، و آنها از مال و دارايي پيش ما محبوبتر است.
حضرت فرمود: اما آنچه سهم من و فرزندان عبد المطلب است همه را به شما واگذار مي کنم و اما سهم ديگران مربوط به خود آنهاست.
سپس راهي نشان آنها داد تا رضايت ديگران را نيز درباره استرداد اسيران جلب کنند و آنها نيز روي ميل و رغبت، اسيران هوازن را به صاحبانشان باز گردانند. و به همين منظور پيغمبر اسلام دنباله سخنان خود را ادامه داد و به آنها فرمود:
چون نماز ظهر تمام شد شما برخيزيد و درخواست خود را در ميان مردم تکرار کنيد و مرا واسطه و شفيع ميان خود و آنها قرار دهيد تا من در حضور آنها سهم خودرا به شما واگذار کنم و از مردم نيز بخواهم تا اين کار را نسبت به شما انجام دهند آنها به دستور پيغمبر عمل کردند و چون درخواست خود را اظهار کردند، پيغمبر فرمود: من سهم خود و فرزندان عبد المطلب را به شما واگذار کردم!
مهاجرين گفتند: ما هم سهم خود را واگذار کرديم.
انصار نيز از آنها پيروي کرده و سهمشان را بخشيدند.
اما اقرع بن حابس - رئيس قبيله بني تميم - گفت: اما من و بني تميم سهممان را واگذار نمي کنيم، عيينة بن حصن نيز - که رئيس بني فزاره بود - گفت: من و بني فزاره هم واگذار نمي کنيم، عباس بن مرداس - رئيس بني سليم - هم از آن دو پيروي کرده گفت: من و بني سليم نيز سهممان را نمي بخشيم، ولي بني سليم حرف او را قبول نکرده گفتند: ما سهممان را مي بخشيم، و عباس بن مرداس ناراحت شده گفت: شما مرا خوار و زبون کرديد!
رسول خدا(ص)به آنها که حاضر نشدند اسيران را برگردانند فرمود: شما اسيران اينها را برگردانيد تا من در برابر هر يک از اين اسيران از نخستين اسيراني که به دست آيد شش اسير به شما بدهم و بدين ترتيب همگي حاضر شدند اسيران هوازن را به صاحبانشان بازگردانند تنها عيينة بن حصن بود که پيرزني سهمش شده بود و حاضر نشد آن را بازگرداند و او نيز سرانجام پس از گفتگويي که زهير با وي انجام داد آن پيرزن را به قبيله اش بازگرداند. (4)
بدين ترتيب بزرگترين قبايل اطراف مکه دلشان نسبت به اسلام نرم شد و شنيدن اين گذشت و بزرگواري از طرف پيغمبر اسلام براي قبايل و دشمنان ديگر پيغمبر اسلام نيز مؤثر بود و آنها را نيز متمايل به اسلام نمود.
خواهر رضاعي پيغمبر در ميان اسيران
مورخين نوشته اند در ميان اسيران هوازن که در همان معرکه حنين و يا ايام محاصره طائف به اسارت مسلمانان درآمده بودند، يکي هم شيماء خواهر رضاعي آن حضرت بود که چون به اسارت در آمد به سربازاني که نگهبان او بودند گفت: من خواهر رضاعي فرمانروا و پيغمبر شما هستم و چون او را به نزد پيغمبر آوردند و سخنش را به آن حضرت گفتند حضرت از او نشانه اي خواست و رداي خود را براي نشستن او پهن کرد و او را روي ردا نشانيد و اشک در ديدگان آن حضرت حلقه زد آن گاه بدو فرمود: اکنون اگر مي خواهي نزد ما بمان و اگر هم مي خواهي تو را به نزد قبيله ات بازگردانم و او بازگشت به ميان قبيله را انتخاب کرد و مسلمان شد و رسول خدا(ص) نيز چند گوسفند و شتر و غلام و کنيزي بدو داده و يکي دو نفر را براي حفاظت وي مامور کرده و او را به سوي قبيله بني سعد فرستاد.
و در پاره اي از تواريخ نظير داستان فوق را درباره حليمه نوشته اند ولي به گفته بعضي: زنده ماندن حليمه تا آن زمان بعيد به نظر مي رسد و ظاهرا داستان مربوط به همان شيماء بوده و در نقل براي برخي اين اشتباه رخ داده است.
مرحوم طبرسي(ره)در اعلام الوري مي نويسد: شيماء پس از آنکه خواست به سوي بني سعد برود و پيغمبر او را شناخته بود درباره مالک بن عوف - که هنوز در حصار طائف به سر مي برد - گفتگو و وساطت کرد و رسول خدا(ص)فرمود: اگر نزد من بيايد در امان خواهد بود.

جنگ طائف و حوادث بعد از آن
رسول خدا(صلی الله علیه وآله وسلم)چنانکه گفته شد دستور داد اسيران هوازن را با غنايم در«جعرانه »جاي دهند و خود در ماه شوال سال هشتم با سپاهيان اسلام به قصد تعقيب دشمن به سوي طائف حرکت کرد، در سر راه به قلعه مالک به عوف رسيد و دستور داد آن را که خالي از سکنه بود ويران کنند تا پشت سر آنها پايگاهي براي دشمن نباشد و در وقت ضرورت نتوانند از آن به نفع خود استفاده کنند و همچنان تا پاي قلعه هاي طائف پيش رفت.


مردم طائف که از قبايل ثقيف بودند مردمي ثروتمند و جنگجو و قلعه هاي محکمي داشتند و چون از ورود سپاهيان اسلام مطلع شدند از بالاي برجها شروع به تيراندازي به سوي لشکر اسلام نمودند و در همان روز اول هيجده نفر از مسلمانان در اثر تيرهاي ايشان به قتل رسيدند، از اين رو پيغمبر اسلام دستور داد لشکريان عقب نشيني کنند و اردوگاه خود را در جايي که از تيررس دشمن دورتر بود قرار دهند، که پس از اسلام اهل طائف، مردم شهر در آنجا مسجدي بنا کردند و هم اکنون بناي آن باقي است.
محاصره قلعه هاي مزبور بيش از بيست روز طول کشيد و چون آذوقه فراوان در شهر و قلعه ها اندوخته شده بود و ديوار و برج و باروي آنها نيز محکم بود و افراد قبيله ثقيف نيز مردماني جنگجو و سخت بودند کاري از پيش نمي رفت.
مورخين نوشته اند: مسلمانان از منجنيق، «دبابه »و«ضبر» (1) نيز استفاده کردند اما قلعه داران ثقيف با ريختن آهنهاي گداخته و مفتولهاي آتشين بر روي «ضبر»ها از پيشروي سربازان اسلام به کنار برج و باروها جلوگيري مي کردند و آنها را ناچار به عقب نشيني مي ساختند.
محاصره طول کشيد قلعه ها گشوده نشد و پيغمبر اسلام براي تسليم دشمن اعلام کرد هر کس از حصار بيرون آيد در امان است، به اين اميد که لااقل غلامان و بردگان ثقيف که جمعيت زيادي را تشکيل مي دادند و افراد ديگري که نگران اسارت زنان و فرزندان خود بودند تسليم شوند، اما بيش از بيست نفر کسي تسليم نشد و هم آنها به پيغمبر گزارش دادند که آذوقه بسياري در انبارها ذخيره شده و قبايل ثقيف تصميم به مقاومت زيادي گرفته اند.
تهديد به ويران کردن تاکستانها و انهدام باغها
در اطراف قلعه هاي طائف تاکستانهاي زيادي بود که متعلق به سران قبايل ثقيف و قريش بود و منبع در آمد بزرگي براي آنها به شمار مي رفت و يکي از رقمهاي مهم مال التجاره آنها، محصول کشمش همان تاکستانها بود که هر ساله به خارج صادر مي شد. جمعي از مورخين نوشته اند: به منظور تسليم شدن مردم طائف پيغمبر اسلام براي آنها پيغام داد اگر تسليم نشويد تاکستانها دستخوش حريق و ويراني خواهد شد ولي آنها اعتنايي نکردند و ناگهان ديدند مسلمانان دست به کار تخريب و کندن تاکستانها شدند از اين رو پيغام دادند به خاطر خدا و خويشاوندي از اين کار دست باز دارد و اگر مايل است آن تاکستانها را براي خود بردارد اما ويران نکند، پيغمبر دستور داد از ويران کردن تاکستانها خودداري کنند!اما چنانکه در داستان جنگ بني النضير گفته شد اين کار از جهاتي مورد ترديد است و پذيرفتن آن دشوار است، و بعيد نيست ماجرا در همان محدوده و مقدار تهديد بوده و جنبه ارعابي داشته و کاري در اين باره صورت نگرفته باشد.
ادامه محاصره با آن موقعيت که پيش آمده بود بي فايده مي نمود، زيرا پيغمبر اسلام از طرفي متوجه شد که آذوقه و خوار و بار لشکريان اسلام رو به اتمام است و جنگهاي بي ثمر آن مدت روح ياس و خستگي در توده لشکريان ايجاد کرده و از سوي ديگر بيشتر سپاهيان براي بازگشت به «جعرانه »و تقسيم غنايم جنگ حنين بي تابي مي کنند و قبايل ثقيف نيز خود را براي يک محاصره طولاني آماده کرده و به اين زودي تسليم نخواهد شد و از سوي ديگر ماههاي حرام در پيش است و جنگ در آن ماهها روا نبود و اگر محاصره و جنگ به ماه ذي قعده بکشد دشمن از يک حربه تبليغاتي - يعني جنگ در ماه حرام - عليه پيغمبر اسلام در ميان اعراب استفاده خواهد کرد، از اين رو تصميم به بازگشت به مکه و«جعرانه »گرفت و جنگ طائف را به وقت ديگري موکول کرده دستور حرکت لشکريان به سوي مکه صادر شد و اعلان شد که چون ماه ذي قعده در پيش است پيغمبر اسلام به قصد عمره به سوي مکه حرکت مي کند و پس از انجام عمره و گذشتن ماههاي حرام دوباره به طائف باز خواهد گشت.
از حوادث ايام محاصره
شيخ مفيد(ره)و طبرسي و ديگران از محدثين شيعه رضوان الله عليهم روايت کرده اند که در ايام محاصره طائف، رسول خدا(ص)علي بن ابيطالب(علیهما السلام)را مامور کرد تا براي ويران کردن بتخانه ها و شکستن بتهاي آن حدود به اطراف طائف برود و علي(ع)با جمعي که در ميان آنها ابو العاص بن ربيع داماد پيغمبر - شوهر زينب - بود به دنبال ماموريت رفت و همچنان در هر جا با بت يا بتخانه اي رو به رو مي شد آن را شکسته و ويران مي کرد و در يکي از جاها با مقاومت گروهي از قبيله «خثعم »مواجه شد و يکي از دليران و شجاعان آنان به نام «شهاب »براي جنگ بيرون آمد و مبارز طلبيد و کسي از مسلمانان به جنگ او نرفت تا اينکه خود علي(ع)به ميدان جنگ او آمد و ابو العاص پيش آمده خواست تا مانع از مقاتله حضرت با آن مرد شود ولي امير المؤمنين(ع)حاضر نشده پيش رفت و او را به قتل رسانيده همراهانش گريختند.
چون به نزد رسول خدا(ص)بازگشت پيغمبر که او را ديد تکبير گفت و دست او را گرفته به کناري برد و با يکديگر خلوت کرده مشغول گفتگو شدند و چون گفتگوي خصوصي آن حضرت با علي بن ابيطالب(ع)به طول انجاميد عمر بن خطاب پيش رفته و از روي اعتراض گفت:
آيا با او تنها خلوت کرده اي و ما را در گفتگوي با او دخالت نمي دهي؟
پيغمبر(ص)در پاسخ او فرمود:
«ما انا انتجيته بل الله انتجاه »!
[من نيستم که با او گفتگوي خصوصي دارم بلکه خداست که با وي گفتگوي خصوصي دارد؟]
عمر با ناراحتي روي خود را برگرداند و گفت: آري اين سخن مانند همان سخني است که پيش از واقعه حديبيه به ما گفتي: که ما در حال امنيت با سر تراشيده به مسجد الحرام خواهيم رفت و آخر هم نرفتيم؟
حضرت فرمود: من که نگفتم همان سال خواهيم رفت!
ورود به «جعرانه »و استرداد اسيران
باري لشکر اسلام قلعه هاي طائف را به حال خود واگذارد و به سوي مکه بازگشت و چون به «جعرانه »رسيدند فرود آمده تا درباره غنايم و اسيران بسياري که در آنجا بود، تصميم بگيرند.
اسيران تقسيم شدند ولي غنايم هنوز تقسيم نشده بود که گروهي از قبيله بني سعد (2) - که جزء هوازن بودند - و اسلام اختيار کرده بودند به نزد پيغمبر اسلام آمده معروض داشتند: اي رسول خدا ما اصل و عشيره تو هستيم و اکنون دچار چنين بلا و مصيبتي شده ايم که خود مي داني(و همه مال و زن و فرزندان از دست رفته)و با اين سخنان تقاضاي استرداد آنها و نيکي از آن حضرت را کردند!
و يکي از افراد آنها که نامش زهير و مرد سخنوري بود برخاسته و معروض داشت: اي رسول خدا در ميان اين اسيران عمه ها و خاله ها و پرستاران تو هستند (3) و اگر ما حارث بن ابي شمر - پادشاه غساني شام - يا نعمان بن منذر - پادشاه حيره - را شير داده و پرستاري کرده بوديم در چنين وضعي انتظار لطف و کرم از او داشتيم و تو از همه کس به بزرگواري و لطف سزاوارتري؟!
رسول خدا پرسيد: آيا زنان و کودکان پيش شما محبوبترند يا اموال و دارايي تان؟ گفتند: يا رسول الله تو ما را ميان اموال و زن و فرزند مخير ساختي؟ما همان زن و فرزند را اختيار مي کنيم، و آنها از مال و دارايي پيش ما محبوبتر است.
حضرت فرمود: اما آنچه سهم من و فرزندان عبد المطلب است همه را به شما واگذار مي کنم و اما سهم ديگران مربوط به خود آنهاست.
سپس راهي نشان آنها داد تا رضايت ديگران را نيز درباره استرداد اسيران جلب کنند و آنها نيز روي ميل و رغبت، اسيران هوازن را به صاحبانشان باز گردانند. و به همين منظور پيغمبر اسلام دنباله سخنان خود را ادامه داد و به آنها فرمود:
چون نماز ظهر تمام شد شما برخيزيد و درخواست خود را در ميان مردم تکرار کنيد و مرا واسطه و شفيع ميان خود و آنها قرار دهيد تا من در حضور آنها سهم خودرا به شما واگذار کنم و از مردم نيز بخواهم تا اين کار را نسبت به شما انجام دهند آنها به دستور پيغمبر عمل کردند و چون درخواست خود را اظهار کردند، پيغمبر فرمود: من سهم خود و فرزندان عبد المطلب را به شما واگذار کردم!
مهاجرين گفتند: ما هم سهم خود را واگذار کرديم.
انصار نيز از آنها پيروي کرده و سهمشان را بخشيدند.
اما اقرع بن حابس - رئيس قبيله بني تميم - گفت: اما من و بني تميم سهممان را واگذار نمي کنيم، عيينة بن حصن نيز - که رئيس بني فزاره بود - گفت: من و بني فزاره هم واگذار نمي کنيم، عباس بن مرداس - رئيس بني سليم - هم از آن دو پيروي کرده گفت: من و بني سليم نيز سهممان را نمي بخشيم، ولي بني سليم حرف او را قبول نکرده گفتند: ما سهممان را مي بخشيم، و عباس بن مرداس ناراحت شده گفت: شما مرا خوار و زبون کرديد!
رسول خدا(ص)به آنها که حاضر نشدند اسيران را برگردانند فرمود: شما اسيران اينها را برگردانيد تا من در برابر هر يک از اين اسيران از نخستين اسيراني که به دست آيد شش اسير به شما بدهم و بدين ترتيب همگي حاضر شدند اسيران هوازن را به صاحبانشان بازگردانند تنها عيينة بن حصن بود که پيرزني سهمش شده بود و حاضر نشد آن را بازگرداند و او نيز سرانجام پس از گفتگويي که زهير با وي انجام داد آن پيرزن را به قبيله اش بازگرداند. (4)
بدين ترتيب بزرگترين قبايل اطراف مکه دلشان نسبت به اسلام نرم شد و شنيدن اين گذشت و بزرگواري از طرف پيغمبر اسلام براي قبايل و دشمنان ديگر پيغمبر اسلام نيز مؤثر بود و آنها را نيز متمايل به اسلام نمود.
خواهر رضاعي پيغمبر در ميان اسيران
مورخين نوشته اند در ميان اسيران هوازن که در همان معرکه حنين و يا ايام محاصره طائف به اسارت مسلمانان درآمده بودند، يکي هم شيماء خواهر رضاعي آن حضرت بود که چون به اسارت در آمد به سربازاني که نگهبان او بودند گفت: من خواهر رضاعي فرمانروا و پيغمبر شما هستم و چون او را به نزد پيغمبر آوردند و سخنش را به آن حضرت گفتند حضرت از او نشانه اي خواست و رداي خود را براي نشستن او پهن کرد و او را روي ردا نشانيد و اشک در ديدگان آن حضرت حلقه زد آن گاه بدو فرمود: اکنون اگر مي خواهي نزد ما بمان و اگر هم مي خواهي تو را به نزد قبيله ات بازگردانم و او بازگشت به ميان قبيله را انتخاب کرد و مسلمان شد و رسول خدا(ص) نيز چند گوسفند و شتر و غلام و کنيزي بدو داده و يکي دو نفر را براي حفاظت وي مامور کرده و او را به سوي قبيله بني سعد فرستاد.
و در پاره اي از تواريخ نظير داستان فوق را درباره حليمه نوشته اند ولي به گفته بعضي: زنده ماندن حليمه تا آن زمان بعيد به نظر مي رسد و ظاهرا داستان مربوط به همان شيماء بوده و در نقل براي برخي اين اشتباه رخ داده است.
مرحوم طبرسي(ره)در اعلام الوري مي نويسد: شيماء پس از آنکه خواست به سوي بني سعد برود و پيغمبر او را شناخته بود درباره مالک بن عوف - که هنوز در حصار طائف به سر مي برد - گفتگو و وساطت کرد و رسول خدا(ص)فرمود: اگر نزد من بيايد در امان خواهد بود.

تسليم شدن مالک بن عوف

در تواريخ ديگر است که خود رسول خدا(ص)از نمايندگان بني سعد حال مالک را پرسيد و آنها گفتند: وي در قلعه هاي طائف نزد ثقيف به سر مي برد، حضرت به وسيله آنها براي مالک پيغام فرستاد که اگر تسليم شود خانواده و ثروتش را به او باز مي گرداند و علاوه بر آن صد شتر هم به او خواهد داد.
و چون اين پيغام به مالک بن عوف رسيد با آنچه از بزرگواري و گذشت پيغمبر اکرم نسبت به اسيران شنيده بود سبب نرم شدن دل او نسبت به اسلام و آن پيغمبر بزرگوار گرديد و تصميم گرفت از طائف خارج شده و خود را به پيغمبر اسلام برساندو مسلمان شود، اما از قبيله ثقيف و مردم طائف وحشت داشت که اگر از تصميم او مطلع شوند مانع خروج او گردند از اين رو با طرح نقشه قبلي، دستور داد اسب او را بيرون از شهر طائف در نقطه اي زين کرده و آماده نگاه دارند، و چون شب شد به بهانه اي از قلعه طائف خارج شد و به وسيله همان اسب بسرعت خود را در«جعرانه »به آن حضرت رسانده و اسلام آورد و رسول خدا(ص)نيز طبق وعده اي که داده بود عمل کرد و سپس او را سرپرست چند قبيله از قبايل اطراف گردانيد و همين گذشت و بزرگواري پيغمبر اسلام او را چنان فريفته و شرمنده کرد که خود يکي از مدافعان اسلام گرديد و تدريجا زندگي را بر مردم مشرک طائف تنگ کرد تا ناچار شدند پس از چندي مسلمان شوند و گروهي را به عنوان نمايندگي و تسليم، به مدينه و نزد رسول خدا(ص)اعزام نمايند - به شرحي که خواهد آمد.
تقسيم غنايم
با استرداد اسيران هوازن شايد براي برخي از لشکريان اين فکر پيش آمد که ممکن است نوبت استرداد اموال نيز برسد از اين رو پيغمبر(ص)را براي تقسيم غنايم تحت فشار قرار داده و خواستند تا هر چه زودتر دست به کار تقسيم شترها و گوسفندان و اموال ديگر شود و حتي ابن هشام و ديگران نوشته اند: رسول خدا(ص)سوار بر شتر خويش شده بود که مردم اطراف آن حضرت را گرفته و فرياد مي زدند: يا رسول الله غنايم را تقسيم کن و سهم ما را بده و همچنان حضرت را تا پاي درختي بردند و در آنجا رداي پيغمبر را از دوشش کشيدند و رسول خدا(ص)به آنها فرمود: مردم رداي مرا بدهيد که اگر به شماره درختان تهامه شتر و گوسفند داشته باشيد همه آنها را ميان شما تقسيم خواهم کرد و مرا شخص بخيل و ترسو و دروغگويي نديده ايد.
آن گاه به کناري رفته و اندکي از پشم کوهان شتري را که در آنجا ايستاده بود برکند و ميان دو انگشت خود گرفت و دست خود را بلند کرده فرمود:
اي مردم به خدا سوگند من از اين غنايم و حتي از اين مختصر پشم جز خمس آن حقي ندارم و آن را هم به شما واگذار مي کنم، اکنون هر چه از اين غنيمتها برداشته ايدبرگردانيد اگر چه سوزن و نخي باشد تا آنها را از روي عدالت ميان شما تقسيم کنم.
در حديث است که مردي از انصار در اين وقت پيش آمد و مشتي نخ مويي در دست داشت و عرض کرد: يا رسول الله!من اين نخهاي مويي را برداشته بودم تا براي شترم که پشتش زخم شده پلاسي بدوزم، رسول خدا(ص)فرمود: اما آنچه سهم من است از آن تو باشد! مرد انصاري گفت: حال که چنين است و کار به اينجا کشيده مرا هم بدان نيازي نيست، اين را گفت و نخها را به زمين انداخت.
و سپس رسول خدا شروع به تقسيم غنايم کرد و در اين ميان به اشراف و بزرگان قريش که تازه مسلمان شده بودند و يا مانند صفوان بن اميه هنوز در حال کفر بودند ولي در اين جنگ به مسلمانان کمک کرده بودند، سهم بيشتري داد تا دل آنها را نسبت به اسلام نرم کند و تاليف قلبي از ايشان بشود و بعدا نيز در زکات سهمي براي اين گونه افراد به عنوان «مؤلفة قلوبهم »مقرر شد و در اينکه آيا اين بخش اضافي بر اين گروه از سهم خود رسول خدا يعني خمس بوده و يا از روي همه غنايم، اختلافي در تواريخ ديده مي شود و به عقيده ابن سعد در طبقات آن قسمت را رسول خدا از سهم خمس خود به آنها داد و گرنه حق ديگران را طبق سهمي که داشتند بدون کم و زياد به آنها پرداخت کرده ولي طبق عقيده ديگران رسول خدا در هنگام تقسيم اصل غنايم نيز سهم بيشتري براي آنها منظور فرمود (5) و به هر صورت اين تفاوت در تقسيم، موجب ايراد و اعتراض جمعي از لشکريان و بخصوص مردم مدينه و انصار گرديد و از گوشه و کنار زمزمه هايي به عنوان گله و اعتراض برخاست.
اعتراض ذو الخويصرة تميمي
ذو الخويصرة مرد گستاخ و سرشناسي در قبيله بني تميم بود و بعدها نيز در زمان خلافت علي(ع)گروه خوارج را تشکيل داد و در جنگ نهروان به قتل رسيد. وي پس از آنکه غنايم تقسيم شد پيش رسول خدا(ص)آمده و گفت:
يا محمد من امروز تقسيم تو را ديدم!فرمود: خوب، چگونه ديدي؟
گفت: عدالت را مراعات نکردي!
رسول خدا(ص)با ناراحتي فرمود: اگر عدالت پيش من نباشد پس نزد چه کسي خواهد بود؟
عمر بن خطاب برخاسته گفت: براي اين گستاخي او را نکشم؟
فرمود: نه، او را به حال خود واگذار که بزودي پيرواني پيدا خواهد کرد و همگي از دين خارج خواهند شد چنانکه تير از کمان خارج مي شود (6).
و همان طور که پيغمبر اسلام فرمود: - و در بالا اشاره کرديم - بعدها همين مرد گروه خوارج را تشکيل داد و از اطاعت امير مؤمنان بيرون رفت و جنگ نهروان را به راه انداخت. به شرحي که ان شاء الله در زندگي امير المؤمنين(ع)نگارش خواهد شد.
گله انصار و سخن رسول خدا(ص)
اعتراض و گله در ميان انصار به صورت عمومي در آمد تا جايي که برخي گفتند: پيغمبر چون به قوم قبيله خود رسيد ما را فراموش کرد!سعد بن عباده - رئيس انصار - که چنان ديد نزد آن حضرت آمد و سخن آنها را به عرض رسانيد.
پيغمبر فرمود: تو خودت در اين باره چه فکر مي کني؟
عرض کرد: من هم يکي از آنها هستم!
و با اين جمله به آن حضرت فهماند که من هم مانند آنها از اين تقسيم گله مند هستم و گفتار آنها را تاييد کرد. رسول خدا که چنان ديد فرمود: پس قوم خود را در اين جا جمع کن.
سعد بن عباده طبق دستور آن حضرت انصار را در مکاني که اطراف آن را ديواري کوتاه به صورت حصار احاطه کرده بود جمع کرد، آن گاه رسول خدا(ص)به اتفاق علي بن ابيطالب(ع)به نزد آنها رفت و اجازه نداد شخص ديگري از مهاجرين و يا مردم مکه همراه او بروند، سپس بيامد تا در وسط اجتماع آنها نشست و بدانها فرمود:
من از شما سؤالي دارم پاسخ مرا بدهيد؟
عرض کردند: بگو اي رسول خدا!
فرمود: آيا وقتي من به نزد شما آمدم گمراه نبوديد و خدا به وسيله من شما را هدايت کرد؟
گفتند: چرا، و اين منتي بود که خدا و رسول او بر ما دارند.
فرمود: آيا بر لب پرتگاه عذاب و آتش(نفاق و اختلاف)نبوديد و خدا به وسيله من شما را از آن نجات داد؟گفتند: چرا و اين هم فضل خدا بود بر ما!
فرمود: آيا شما اندک نبوديد و خداوند به واسطه من جمعيت شما را زياد کرد؟
همان گونه پاسخ دادند، باز فرمود: آيا شما با يکديگر دشمن نبوديد و خدا به وسيله من شما را با همديگر مهربان ساخت؟
عرض کردند: چرا يا رسول الله و اين فضل و منتي است که خدا بر ما دارد.
در اينجا لختي سکوت کرد آن گاه سربلند کرده فرمود:
چرا پاسخ مرا نمي دهيد؟
عرض کردند: پدر و مادرمان به فدايت پاسخ ما همان بود که گفتيم: اين منت و فضل خدا بود بر ما که اين نعمتها را به وسيله شما به ما ارزاني داشت.
فرمود: ولي به خدا سوگند شما مي توانستيد در پاسخ من اين گونه بگوييد - و اگر هم مي گفتيد به حقيقت و راستي سخن گفته بوديد - که: تو نيز وقتي به سوي ما آمدي که ديگران تو را تکذيب کرده بودند و ما تصديقت کرديم، مردم دست از ياري تو برداشته بودند و ما ياريت کرديم، آواره بودي ما به تو پناه داديم، فقير بودي ما تو را همانند خود قرار داده و با تو مواسات کرديم؟اي گروه انصار آيا به خاطر مختصر ماليه دنيا که مي خواستم به وسيله آن دل جمعي را به اسلام نرم کنم شما از من گله مند شديد؟در صورتي که من شما را به همان اسلامتان واگذاشتم؟
آيا شما خوشنود نيستيد که ديگران با گوسفند و شتر از اينجا بروند و شما پيغمبر خدا را همراه ببريد؟
به خدا سوگند اگر عنوان هجرت در کار نبود من نيز يکي از انصار بودم، و اگر مردم همگي به راهي بروند و انصار به راهي، من به همان راه انصار مي روم. سپس دست به دعا برداشته و گفت:
خداي انصار را رحمت کن، و فرزندان انصار و فرزندان فرزندان ايشان را نيز رحمت فرما.
پيغمبر اسلام اين سخنان را طوري با تاثر و علاقه نسبت به آنها ادا مي کرد که عواطف آنها بسختي نسبت به آن حضرت تحريک شده صداهاشان به گريه بلند شد و گفتند: ما راضي شديم که رسول خدا سهم ما باشد و ديگر گله اي نداريم.
مطابق نقل جمعي در اين وقت بزرگان و پيرمردان آنها برخاسته به دست و پاي پيغمبر افتاده و مي بوسيدند و ضمن عذرخواهي از گفتار خود عرض کردند: اي رسول خدا اين اموال ماست که در اختيار شما قرار دارد هر گونه مي خواهي آن را به مصرف برسان و اگر کسي از ما سخني گفته از روي دشمني و کينه نبوده بلکه اينها خيال کردند مورد بي مهري و خشم شما قرار گرفته اند که سهم کمتري به آنها دادي و اکنون از اين گناه خود به درگاه خدا پوزش طلبيده و استغفار مي کنند، و تو نيز براي آنها از خدا آمرزش بخواه. رسول خدا(ص)براي آنها از خداي تعالي طلب آمرزش کرد.
منابع مقاله:
زندگاني حضرت محمد(ص)، رسولي محلاتي، سيد هاشم؛
پي نوشتها:
1. ضبر و دبابه نوعي وسايل جنگي بوده که به صورت نوعي کندو از چوب مي ساختند و روي سرپوش آن را با چرمهاي ضخيم مي پوشانيدند و سربازان براي رخنه کردن به قلعه هاي دشمن به داخل آن مي رفته و خود را به پاي ديوار قلعه مي رسانده اند، و به اصطلاح زره پوشهاي آن روز بوده است.
2. قبيله بني سعد همان قبيله اي بود که رسول خدا(ص)دوران شيرخوارگي و طفوليت خود را در ميان آنها گذارنده بود به شرحي که در بخش دوم گذشت.
3. در بخش دوم گذشت که در جريان محاصره طائف «و يا به گفته برخي در همان جنگ حنين »شيماء خواهر رضاعي رسول خدا(ص)به نزد آن حضرت آمده و مورد لطف و محبت آن بزرگوار قرار گرفت، چنانکه در صفحات آينده نيز خواهيد خواند.
4. و در مجمع البيان مرحوم طبرسي است که پيغمبر(ص)فرمود: اگر کسي هم براي آزاد ساختن اسير خود فديه مي خواهد من حاضرم فديه او را بدهم تا او را آزاد کند و اندکي از مردم فديه خواستند و آن حضرت فديه به آنها داد و آنها را در برابر فديه، اسيران را آزاد کردند.
5. و از گفتار برخي از مورخين هم استفاده مي شود که همه غنايم را ميان قريش تقسيم کرد و به انصار چيزي نداد.
6. در نقل مرحوم طبرسي در اعلام الوري و ديگران است که ذو الخويصره وقتي آن سخن را گفت مسلمانان خواستند او را بکشند رسول خدا(ص)فرمود: او را واگذاريد که بزودي پيرواني پيدا خواهد کرد و از دين بيرون روند همان گونه که تير از کمان بيرون مي رود، و خداي تعالي آنان را به دست محبوبترين خلق خود پس از من خواهد کشت.
نگارنده گويد: داستان ذو الخويصره را که نامش حرقوص بوده و به ذو الثدية نيز معروف است با مختصر اختلافي چنانکه در متن و پاورقي ذکر شد بيشتر اهل حديث و تاريخ نقل کرده اند که جمعا متجاوز از پنجاه حديث مي باشد که از ابي سعيد خدري و انس بن مالک و قيس بن عباد و عايشه و ابي ذر و ديگران نقل شده و براي اطلاع از متن تمامي آنها طالبين مي توانند به جلد هشتم احقاق الحق صص 522 - 475 مراجعه کنند.

دیدگاه‌ها   

0 #1 سپاسلیلا 1394-03-28 18:02
با سلام
سایت شما عالی است
اطلاعات جنگ های زمان پیامبر را نیاز داشتم. خیلی از این سایت کمک گرفتم
با سپاس بی حد و حساب
نقل قول کردن | گزارش به مدیر

نوشتن دیدگاه

تصویر امنیتی
تصویر امنیتی جدید

مؤسسه جهانی سبطین علیهما السلام

loading...
اخبار مؤسسه
فروشگاه
درباره مؤسسه
کلام جاودان - اهل بیت علیهم السلام
آرشیو صوت - ادعیه و زیارات عقائد - تشیع

@sibtayn_fa





مطالب ارسالی به واتس اپ
loading...
آخرین
مداحی
سخنرانی
تصویر

روزشمارتاریخ اسلام

1 شـوال

١ـ عید سعید فطر٢ـ وقوع جنگ قرقره الكُدر٣ـ مرگ عمرو بن عاص 1ـ عید سعید فطردر دین مقدس...


ادامه ...

3 شـوال

قتل متوكل عباسی در سوم شوال سال 247 هـ .ق. متوكل عباسی ملعون، به دستور فرزندش به قتل...


ادامه ...

4 شـوال

غزوه حنین بنا بر نقل برخی تاریخ نویسان غزوه حنین در چهارم شوال سال هشتم هـ .ق. یعنی...


ادامه ...

5 شـوال

١- حركت سپاه امیرمؤمنان امام علی (علیه السلام) به سوی جنگ صفین٢ـ ورود حضرت مسلم بن عقیل...


ادامه ...

8 شـوال

ویرانی قبور ائمه بقیع (علیهم السلام) به دست وهابیون (لعنهم الله) در هشتم شوال سال 1344 هـ .ق....


ادامه ...

11 شـوال

عزیمت پیامبر اكرم (صلی الله علیه و آله و سلم) به طایف برای تبلیغ دین اسلام در یازدهم...


ادامه ...

14 شـوال

مرگ عبدالملك بن مروان در روز چهاردهم شـوال سال 86 هـ .ق عبدالملك بن مروان خونریز و بخیل...


ادامه ...

15 شـوال

١ ـ وقوع ردّ الشمس برای حضرت امیرالمؤمنین علی(علیه السلام)٢ ـ وقوع جنگ بنی قینقاع٣ ـ وقوع...


ادامه ...

17 شـوال

١ـ وقوع غزوه خندق٢ـ وفات اباصلت هروی1ـ وقوع غزوه خندقدر هفدهم شوال سال پنجم هـ .ق. غزوه...


ادامه ...

25 شـوال

شهادت حضرت امام جعفر صادق(علیه السلام) ، رییس مذهب شیعه در بیست و پنجم شوال سال 148 هـ...


ادامه ...

27 شـوال

هلاكت مقتدر بالله عباسی در بیست و هفتم شوال سال 320 هـ .ق. مقتدر بالله، هجدهمین خلیفه عباسی...


ادامه ...
012345678910

انتشارات مؤسسه جهانی سبطين عليهما السلام
  1. دستاوردهای مؤسسه
  2. سخنرانی
  3. مداحی
  4. کلیپ های تولیدی مؤسسه

سلام ، برای ارسال سؤال خود و یا صحبت با کارشناس سایت بر روی نام کارشناس کلیک و یا برای ارسال ایمیل به نشانی زیر کلیک کنید[email protected]

تماس با ما
Close and go back to page