اجداد پيامبر (ص)

(زمان خواندن: 21 - 41 دقیقه)

بسم الله الرحمن الرحيم
أجداد رسول خدا

از رسول خدا صلي الله عليه و آله (که بدون شک از اولاد اسماعيل ذبيح، رسول خدا فرزند ابراهيم خليل (1) ، رسول خدا است) روايت شده است که فرمود: «إذا بلغ نسبي إلي عدنان فامسکوا (2) و نيز فرمود: «کذب النسابون قال الله تعالي: و قرونا بين ذلک کثيرا» (3).
بدين جهت تاريخ اسلام را که معمولا با ذکر مقدماتي راجع به عربستان و عرب و در اين کتاب با شرح حال اجداد پيامبر اسلام آغاز مي شود از جد بيستم رسول اکرم يعني «عدنان» شروع مي کنيم:
20 عدنان (4) پدر عرب عدناني است که در تهامه، نجد و حجاز تا شارف الشام و عراق مسکن داشته اند و آنان را عرب معدي، عرب نزاري، عرب مضري، عرب اسماعيل، اسماعيليان، عرب شمالي، عرب متعربه، عرب مستعربه، بني اسماعيل بني مشرق، بني قيدار و قيدار نيز مي گويند و نسبشان به اسماعيل بن ابراهيم عليهما السلام مي رسد (5).
و مادر فرزندان اسماعيل «رعله» دختر يکي از جرهميان به نام مضاض بن عمرو جرهمي بود.قبيله «جرهم» که از اعقاب «جرهم بن قحطان» بوده و از جنوب به شمال عربستان آمده بودند، از «عرب قحطاني» اند که آنان را «عرب عاربه» و «عرب جنوبي» نيز مي گويند، و نسبشان به «يعرب بن قحطان» مي رسد.
قحطان بن عابر بن شالخ بن أرفخشد بن سام بن نوح (6) در موقع پراکنده شدن فرزندان نوح از بابل به يمن آمد و پادشاه شد، و فرزندان وي يعرب، عمان و حضر موت حکومت آن نواحي را به دست گرفتند و سپس «يشجب بن يعرب» و آنگاه «سبأ بن يشجب» به سلطنت رسيدند. «حمير» و «کهلان» پسران «سبأ» بودند و اسامي 23 نفر از پادشاهان سبأ به دست آمده است.
پيش از «عرب قحطاني» ، «عرب بائده» در عربستان سکونت داشته اند و قوم جنوبي عاد، قوم شمالي ثمود و اقوام طسم و جديس و عمالقه از اين دسته اند.
عاد و ثمود و دو پيغمبرشان هود و صالح در قرآن مجيد ذکر شده اند (7).و «طسم» هم ممکن است همان «لطوشيم» مذکور در تورات باشد (8).چنانکه مؤرخين اسلامي «جديس» را با «گوديسيت» (9) بطلميوس يوناني يکي دانسته اند.و به قول ابن اسحاق: ثمود و جديس، پسران «عابر بن إرم بن سام بن نوح» اند.
عدنان دو پسر داشت: «معد» و «عک» که «بني غافق» از «عکث» پديد آمده اند.
19 معد بن عدنان (10) مادر معد از قبيله «جرهم» بود و ده فرزند داشت و کنيه وي «أبو قضاعه» (11) بود.در موقع سلطه «بخت نصر» ، «إرميا» و «برخيا»«معد» را با خود به «حران» بردند و او را در آنجا سکونت دادند و چون جنگ آرام گرفت به مکه اش باز آوردند.آنگاه برادران و عموهاي خود را يافت که به طوائف يمن پيوسته و با آنان پيوند زناشوئي برقرار کرده اند، و چون از طرف مادر «جرهمي» بوده از قبايل يمن مهرباني ديده اند (12).برخي نوشته اند که چون «بخت نصر» از فتح بيت المقدس بپرداخت، براي تسخير بلاد عرب آماده گشت و با «عدنان» بسيار جنگيد تا بر وي غلبه يافت و بسياري از يارانش را کشت. «عدنان» با فرزندان خويش به سوي يمن رفت و همانجا بود تا وفات يافت.عدنان را چند پسر بود که معد بر همه آنان سروري يافت (13).
به قول ابن اسحاق: معد بن عدنان چهار پسر به نامهاي: «نزار» ، «قضاعه»«قنص» و «إياد» داشت.
18 نزار بن معد سرور و بزرگ فرزندان پدرش بود و در مکه جاي داشت و او را چهار پسر به نامهاي «مضر» ، «ربيعه» ، «أنمار» و «إياد» (14) بود.دو قبيله «خشعم» و «بجيله» از أنمار بوجود آمده اند.
مادر «مضر» و «إياد» ، «سوده» دختر «عک بن عدنان» و مادر «ربيعه» و «أنمار»: «شقيقه» و به قولي «جمعه» دختر «عک بن عدنان» بوده است.دو قبيله بزرگ ربيعه و مضر از نزار پديد آمده اند.
17 مضر بن نزار دو پسر داشت: «اليأس» (15) و «عيلان» که مادرشان زني از قبيله «جرهم» بود.از رسول اکرم روايت شده است که فرمود : «لا تسبوا مضر و ربيعة فإنهما کانا مسلمين» مضر و ربيعه را دشنام ندهيد، چه آن دو مسلمان بوده اند» (16).
«مضر» سرور فرزندان پدرش و مردي بخشنده و دانا بود.از وي روايت شده که به فرزندانش گفت : «کسي که بدي کشت کند پشيماني بدرود، و بهترين نيکي با شتابتر آن است.پس نفوس خود را در آنچه شما را به صلاح آورد، بر آنچه ناخوش دارد وادار کنيد، و در آنچه شما را تباه سازد از آنچه خوش دارد باز داريد، که در ميان صلاح و فساد جز شکيبائي و پرهيزگاري چيزي نيست» (17)
قبايل «بني ذبيان» و «بني هلال» و «بني ثقيف» از «مضر بن نزار» منشعب شده اند (18).
16 اليأس بن مضر پس از پدر در ميان قبايل بزرگي يافت و او را «سيد العشيره» لقب دادند .سه پسر به نامهاي «مدرکه» ، «طابخه» و «قمعه» (19) داشت و مادرشان «خندف» دختر «عمران بن الحاف بن قضاعه» و نام اصلي وي «ليلي» بود.
قبايلي را که نسبشان به اليأس مي رسد «بني خندف» گويند.
دنباله اجداد پيامبر گرامي اسلام:
15 مدرکة بن اليأس، نامش «عامر» (20) و کنيه اش «أبو الهذيل» و «أبو خزيمه» بود. «مدرکه» چهار فرزند داشت: «خزيمه» و «هذيل» ، «حارثه» و «غالب» (21).نسب قبيله «هذيل» و «عبد الله بن مسعود» صحابي معروف به «مدرکة بن اليأس» مي رسد.
14 خزيمة بن مدرکة، که مادرش «سلمي» دختر «أسد بن ربيعة بن نزار» و به قول ابن اسحاق زني از «بني قضاعه» بود، بعد از پدر حکومت قبايل عرب را داشت و او را چهار پسر به نام هاي کنانه، أسد، أسده و هون بود.
نسب قبيله بني أسد و «قاره» يعني «بني هون بن خزيمه» و أم المؤمنين «زينب» دختر «جحش بن رئاب» و برادرانش «عبد الله» و «عبيد الله» ، فرزندان «أميمه» دختر «عبد المطلب» به «خزيمة بن مدرکة» منتهي مي شود.
13 کنانة بن خزيمة، که از وي فضائل بي شماري آشکار گشت و عرب او را بزرگ مي داشت، کنيه اش «ابو مضر» بود و مادرش «عوانه» دختر «سعد بن قيس بن عيلان بن مضر» و فرزندانش : نضر، مالک، عبد مناة، ملکان و حدال.قبايل: «بني ليث» و «بني عامر» از «کنانة بن خزيمه» پديد آمده اند.
12 نضر بن کنانه، مادرش به قول يعقوبي «هاله» دختر «سويد بن غطريف» و به قول ابن اسحاق و طبري و ديگران «بره» (22) دختر «مر بن أد بن طابخه» بود.و فرزندان وي: مالک و يخلد و صلت و کنيه اش «أبو الصلت» بوده است (23).
يعقوبي مي گويد: «نضر بن کنانه» اول کسي است که «قريش» ناميده شد گويند او را براي پاکدامني (تقرش) و بلند همتي که داشت «قريش» گفته اند.و به قولي چون بازرگان و دارا بود، و به قولي ديگر مادرش او را «قريش» ناميد که تصغير «قرش» است و آن جانوري است دريائي.پس کسي که از فرزندان «نضر بن کنانه» نباشد «قرشي» نيست و به قولي ديگر «قريش» را براي آن «قريش» گفته اند که پس از پراکندگي فراهم شدند، و «تقرش» هم به معني فراهم گشتن (تجمع) است . مالک بن نضر، مادر وي «عاتکه» دختر «عدوان بن عمرو بن قيس بن (24) عيلان» و فرزند وي «فهر بن مالک» بود.
10 فهر بن مالک، مادر وي «جندله» دختر «حارث بن مضاض بن عمرو جرهمي» است و فرزندان وي: غالب، محارب، حارث، أسد و دختري به نام «جندله» مي باشند.
نسب أبو عبيده جراح (عامر بن عبد الله بن جراح) به «ضبة بن حارث بن فهر» و نسب «ضحاک بن قيس» به «شيبان بن محارب بن فهر» مي رسد و «بني حارث بن فهر» و «بني محارب بن فهر» دو قبيله اند.
برخي قريش را لقب «فهر بن مالک» و برخي ديگر «قريش» را نام و «فهر» را لقب وي دانسته اند، به گفته اينان «بني مالک بن نضر» و «بني نضر بن کنانه» را اگر از اولاد «فهر» نباشند «قرشي» نگويند.
9 غالب بن فهر، مادر وي «ليلي» دختر «سعد بن هذيل» بود، و فرزندان وي: لؤي و تيم الأدرم (25) و فرزندان تيم بن غالب، «بنو أدرم بن غالب» معروف شده اند. لؤي بن غالب، مادر وي: «سلمي» دختر «کعب بن عمرو خزاعي» (26) بود.و فرزندانش: کعب، عامر، سامه، عوف و خزيمه، نسب قبيله «بني عامر بن لؤي» به «عامر» مي رسد.نسب أم المؤمنين «سوده» دختر «زمعة بن قيس» و «عمرو بن عبدود» به «لؤي بن غالب» مي رسد.
7 کعب بن لؤي، مادر وي «ماوية» دختر «کعب بن قين بن جسر» قضاعي است.فرزندانش: مره، عدي و هصيص، و کنيه اش «أبو هصيص» ، نسب «بني سهم» و «بني جمح» از جمله: «عمرو بن عاص سهمي» و «عثمان بن مظعون جمحي» صحابي معروف و «صفوان بن أمية بن خلف جمحي» به «هصيص بن کعب» و نسب «بني عدي» از جمله: «عمر بن خطاب بن نفيل» و «سعيد بن زيد بن عمرو بن نفيل» به «عدي بن کعب» مي رسد.
«کعب بن لؤي» از همه فرزندان پدرش بزرگوارتر و ارجمندتر بود، وي اولين کسي است که در خطبه اش «أما بعد» گفت، و روز جمعه را «جمعه» ناميد، و پيش از آن عرب آن را «عروبه» مي ناميد، «کعب» مردم را در روز جمعه فراهم ساخت و براي آنان سخنراني کرد و چنين گفت :
«اسمعوا و تعلموا و افهموا و اعلموا أن الليل ساج، و النهار ضاح و الأرض مهاد، و السماء عماد و الجبال أوتاد، و النجوم أعلام، و الأولون کالآخرين، و الأبناء ذکر، فصلوا أرحامکم و احفظوا أصهارکم، و ثمروا أموالکم، فهل رأيتم من هالک رجع أو ميت نشر؟ الدار أمامکم و الظن غير ما تقولون، و حرمکم زينوه و عظموه و تمسکوا به فسيأتي نبأ عظيم، و سيخرج منه بني کريم ثم يقول:
نهار و ليل کل أوب بحادث*سواء علينا ليلها و نهارها
يوبان بالأحداث حين تأوبا*و بالنعم الضافي علينا ستورهاصروف و أنباء تغلب (27) أهلها*لها عقد ما يستحل مريرها
علي غفلة يأتي النبي محمد*فيخبر أخبارا صدوقا خبيرها
ثم يقول:
يا ليتني شاهد فحواء دعوته*حين العشيرة تبغي الحق خذلانا
لو کنت ذا سمع و ذا بصر و يد و رجل لتنصبت له تنصب الجمل، و لأرقلت له إرقال الفحل فرحا بدعوته، جذلا بصرخته (28).
«بشنويد و ياد گيريد، و بفهميد و بدانيد، که شب آرام است، و روز روشن، و زمين بستري هموار، و آسمان کاخي بلند است و کوه ها ميخها، و ستارگان نشانه ها و گذشتگان مانند آيندگان و پسران ياد آوري (پدران) اند، پس با خويشان خود پيوند کنيد، و دامادهاي خود را نگهداري کنيد، و مالهاي خود را به ثمر آوريد، آيا رفته اي را ديده ايد که باز آيد، يا مرده اي را که برانگيخته شود؟ خانه (جاويد) در جلو شماست.و گمان جز آن است که مي گوئيد، حرم (کعبه) خود را آراسته داريد، و بزرگش شماريد و دست از آن باز نداريد، چه زود است خبري بزرگ برسد، و پيامبري بزرگوار از آن بيرون آيد» .سپس مي گفت:
«روزي است و شبي، هر دوري با پيشامدهاي تازه، براي ما شب و روز آن يکسان است (شب و روز) هر گاه باز آيند، حوادث تازه اي را به همراه دارند، و نعمت هائي نيز که پرده هاي آن بر ما فرو هشته است، دگرگوني ها و خبرهائي که بر مردم چيره مي شود (مردم را دگرگون مي سازد) آنها را گره هائي است که تلخ آن را نمي توان گشود (به احتمالي: نمي توان شيرين يافت)، ناگهان پيامبر خدا، محمد صلي الله عليه و آله مي رسد پس خبرهائي مي دهد که گوينده اش بسي راستگوست» .
سپس مي گفت: «اي کاش (زنده مانده) آنگاه که خويشان و بستگان دست از ياري حق مي کشند، دعوت او را مي شنيدم، اگر (در زمان او) داراي گوشي و ديده اي و دست و پائي بودم، از خوشحالي دعوتش و شادماني فريادش، مانند شتر نري برمي خاستم و به ياري او مي شتافتم» .
چون «کعب» از دنيا رفت، قريش روز مرگ او را مبدأ تاريخ خويش قرار دادند و تا «عام الفيل» همچنان مبدأ تاريخ بود.
6 مرة بن کعب، مادر وي: «وحشيه» دختر «شيبان بن محارب بن فهر بن مالک بن نضر» است، و فرزندان وي: کلاب، تيم و يقظه.و کنيه اش «أبو يقظه» (به فتح قاف و ظا) نسب طايفه «بني مخزوم» از جمله: أم المؤمنين «أم سلمه» و «خالد بن وليد» و «أبو جهل: عمرو بن هشام بن مغيره» به «يقظه» و نسب طائفه «بني تيم» از جمله: أبو بکر و طلحة بن عبيد الله، به «تيم بن مره» مي رسد.
5 کلاب بن مره، مادرش: «هند» دختر «سرير (29) بن ثعلبة بن حارث بن (فهر بن) مالک (بن نضر) بن کنانة بن خزيمه» است و فرزندانش: «قصي بن کلاب» و «زهرة بن کلاب» و يک دختر، و کنيه اش «أبو زهره» و نامش «حکيم» (30) است. «کلاب بن مره» پس از پدر، بزرگواري يافت و شأن و مقامش بالا گرفت و شرافت پدر و نياي مادري براي وي فراهم گرديد.چه نياکان مادرش امر حج را به دست داشتند و ماه ها را حلال و حرام مي کردند، و از اين رو «نسأه» و نيز «قلامس» (31) ناميده مي شدند.
رسول اکرم در باره دو فرزند «کلاب بن مره» يعني: «قصي» و «زهره» گفت: صريحا قريش ابنا کلاب (دو بطن خالص قريش دو پسر کلاب اند) .
نسب بني زهره، از جمله: «آمنه» دختر «وهب بن عبد مناف بن زهره» مادر بزرگوار رسول اکرم و «سعد بن أبي وقاص: مالک بن أهيب بن عبد مناف» زهري برادر زاده حضرت «آمنه» و «هاشم بن عتبة بن أبي وقاص» معروف به «مرقال» برادر زاده سعد، و از شهداي صفين و أصحاب أمير المؤمنين و «عبد الرحمن بن عوف زهري» به «زهرة بن کلاب» مي رسد.
4 قصي بن کلاب، مادرش: «فاطمه» دختر «سعد بن سيل» (به فتح سين و ياء) است، و فرزندانش : عبد مناف، عبد الدار، عبد العزي و عبد قصي و دو دختر، و کنيه اش «أبو المغيره» (32) و نامش زيد و لقب دومش «مجمع» .
مادر قصي، پس از وفات شوهرش: «کلاب» به ازدواج «ربيعة بن حرام عذري» در آمد، و «ربيعه» وي را به سرزمين قوم خويش برد.
فاطمه، فرزند خردسال خويش: «قصي» را که نامش «زيد» بود با خود همراه برد و چون از سرزمين پدرانش دور گشت، او را «قصي» ناميد.
چون قصي در خانه «ربيعه» به جواني رسيد، مردي از «بني عذره» به اوگفت: به قوم خود ملحق شو که از ما نيستي، گفت: مگر من از کدام قبيله ام؟ گفت: از مادرت بپرس.قصي از مادرش جويا شد و او گفت: تو هم خود، و هم از حيث پدر و نسب از او بزرگوارتري، توئي فرزند «کلاب بن مره» و قوم تو نزديکان خدا و در حرام اويند.قصي تا رسيدن ماه حرام صبر کرد، و آنگاه با حاجيان «قضاعه» به مکه آمد تا آنکه بزرگ و بزرگوار شد، و فرزنداني از وي پديد آمدند .در اين موقع درباني و کليدداري خانه کعبه با قبيله «خزاعه» بود که پس از «جرهميان» بر مکه غالب شده بودند.و اجازه حج (حرکت از عرفات، و اجازه رمي جمرات، و کوچ کردن از مني) با قبيله «صوفه» يعني «غوث بن مر بن أد بن طابخه» که خود و فرزندان وي را «صوفه» مي گفتند، بود.
«قصي» زير بار «صوفه» نرفت.و پس از جنگي سخت بر آنان پيروز گشت، و دست آنان را از اجازه حج کوتاه ساخت، خزاعه و بنو بکر دانستند که «قصي» کاري را که با «صوفه» کرده است به زودي با آنها نيز خواهد کرد و دستشان را از کارهاي مکه و کليدداري کعبه، کوتاه خواهد ساخت، لذا از قصي کناره گرفتند و پس از آنکه در ميان ايشان جنگ سختي در گرفت و از دو طرف مردمي بسيار کشته شدند، پيشنهاد صلح دادند، و «يعمر بن عوف بن کعب کناني» را به داوري برگزيدند، و او به نفع قصي رأي داد و از آن روز «شداخ» ناميده شد.
«قصي» امور کعبه و مکه را به دست گرفت، و دست «خزاعه» را کوتاه کرد و قوم خود را در مکه فراهم ساخت.او از اولاد «کعب بن لؤي» نخستين کسي بود که بر قوم خويش حکومت و سلطنت يافت .و حجابت (33) و رفادت (34) و سقايت (35) و ندوه (36) و لواء (37) همه را به دست آورد، و قريش او را «مجمع» ناميدند، شاعر عرب «حذافة بن نصر بن غانم عدوي» در باره وي مي گويد:
أبو کم قصي کان يدعي مجمعا*به جمع الله القبائل من فهر (38)
برخي گفته اند که چون «قصي» ، «حبي» (39) دختر «حليل بن حبشيه خزاعي» (40) را به زني گرفت، و از او داراي فرزند شد، «حليل» هنگام مرگ خويش «قصي» را وصي خود قرار داد.و بدو گفت: فرزندان تو فرزندان منند.و تو به امر کعبه سزاوارتري.
ديگران گفته اند که: «حليل بن حبشيه» کليد خانه را به «أبو غبشان»: «سليمان بن عمرو ملکاني» (41) داد.و «قصي» آن را با سرپرستي کعبه به يک خيک شراب و يک شتر از وي خريد.و در ميان عرب مثل گرديد که، أخسر من صفقة أبي غبشان: زيان بخش تر از داد و ستد أبو غبشان.به قول بعضي «أبو غبشان» کنيه «مخترش» (42) پسر «حليل» است که کليد داري را از پدر به ارث برد (43).کار قصي به جائي رسيد که قريش در زمان حيات و پس از مرگ وي کارهاي او را چون حکم ديني واجب الاطاعه مي دانستند.
«قصي» نخستين کسي است که قريش را به عزت رسانيد، و شرف و بزرگواري و سربلندي و هماهنگي ايشان به وسيله وي آشکار شد.پس قريش را که برخي در دره ها و قله هاي کوه منزل داشتند فراهم ساخت و در وادي مکه و نزديک خانه جاي داد.و جاي هر کدام را معين کرد، با آنکه پيش از وي پراکنده جا و کم آبرو بودند، و در گمنامي زندگي مي کردند.
«قصي» پذيرائي حاجيان را بر قريش واجب ساخت و به آنان چنين فرمود: يا معشر قريش إنکم جيران الله و أهل بيته و أهل الحرم و إن الحجاج ضيف الله و أهله و زوار بيته و هم أحق الضيف بالکرامة، فاجعلوا لهم طعاما و شرابا أيام الحج حتي يصدروا عنکم. «اي گروه قريش شمائيد همسايگان خدا، و اهل خانه او، و اهل حرم، و حاجيان، ميهمان خدا و نزديکان او و زائران خانه اويند و آنان از هر ميهمان به پذيرائي و احترام سزاوارترند، پس براي ايشان در ايام حج خوراکي و نوشابه اي فراهم سازيد تا از نزد شما باز گردند» .
نسب قبيله «بني عبد الدار» از جمله: «بني شيبه» کليدداران کعبه به «عبد الدار بن قصي» و نسب «بني عبد العزي» از جمله: أم المؤمنين «خديجه» دختر «خويلد» و «زبير بن عوام بن خويلد» و «ورقة بن نوفل» به «عبد العزي بن قصي» مي رسد.به گفته يعقوبي: «قصي» مناصب را در ميان فرزندان خويش تقسيم کرد، آب دادن و سروري را به «عبد مناف» ، «دار الندوه» را به «عبد الدار» ، پذيرائي حاجيان را به «عبد العزي» و دو کنار وادي را به «عبد قصي» وا گذاشت (44).
به روايت مسعودي «حجابت» و «دار الندوه» و «لواء» را به «عبد الدار» و «سقايت» و «رفادت» را به «عبد مناف» داد (45).
اما به روايت ابن اسحاق که طبري هم آن را نقل کرده است: «هر چه را به دست داشت از دار الندوه و حجابت و لواء و سقايت و رفادت همه را به «عبد الدار» داد که از همه فرزندانش بزرگتر، و در عين حال زبونتر بود، و به وي گفت: گر چه برادرانت بر تو برتري يافته اند، اما به خدا سوگند ترا به آنان مي رسانم، تا جز تو کسي در کعبه را نگشايد، و جز با دست تو پرچم جنگ قريش بسته نشود، و کسي در مکه جز به سقايت تو آب ننوشد، و هيچ کس در موسم حج جز از خوراکي که تو فراهم سازي نخورد، و قريش جز در سراي تو کاري را به انجام نرسانند .قريش از نظر بزرگواري «قصي بن کلاب» مرگ وي را مبدأ تاريخ خود قرار دادند، و چون «عام الفيل» پيش آمد و سال مشهوري بود، آن را مبدأ تاريخ شناختند و در نتيجه سال ميلاد رسول خدا آغاز تاريخ آنها گرديد (46).
شهرستاني مي نويسد که قصي از پرستش جز خدا که بت ها باشد نهي مي کرد و همو است که مي گويد :
أربا واحدا أدم ألف رب*أدين إذا تقسمت الأمور
ترکت اللات و العزي جميعا*کذلک يفعل الرجل الصبور
و به قولي اين شعرها را «زيد بن عمرو بن نفيل» گفته است (47).
عبد مناف بن قصي، مادرش: «حبي» دختر «حليل خزاعي» است و فرزندانش: هاشم، عبد شمس، مطلب، نوفل، أبو عمرو و شش دختر.و کنيه اش: «أبو عبد شمس» و نامش: «مغيره» و او را «قمر البطحاء» مي گفتند (48).
نسب «عبيدة بن حارث» شهيد بدر و «محمد بن ادريس شافعي» به «مطلب بن عبد مناف» و نسب «بني أميه» به «عبد شمس» مي رسد.
چون «قصي» از دنيا رفت و در «حجون» (49) دفن شد، «عبد مناف بن قصي» سروري يافت و مقامش بالا گرفت و امور مکه بدون نزاع و اختلاف به دست فرزندان «قصي» اداره مي شد.
نسب «بني عبد شمس» از جمله: «بني أميه» و «بني مطلب» و «بني نوفل» به «عبد مناف» مي رسد .
2 هاشم بن عبد مناف، مادرش: «عاتکه» دختر «مرة بن هلال بن فالج» است، يکي از دوازده عاتکه اي که در ميان مادران رسول اکرم بوده اند و نامشان در تاريخ يعقوبي و مآخذ ديگر به تفصيل ذکر شده (50) و روايت شده است که رسول خدا بسيار مي گفت: «أنا ابن العواتک» (منم پسر عاتکه ها) و نيز مي گفت: «أنا ابن العواتک من سليم» (منم پسر عاتکه ها از بني سليم) .
و فرزندان وي: عبد المطلب، أسد، أبو صيفي، نضله و پنج دختر، و کنيه اش: «أبو نضله» ، و نامش: عمرو و معروف به «عمرو العلي» و القاب وي: هاشم و «قمر» و «زاد الراکب» (51) بود.پس از وفات «عبد مناف» و «عبد الدار» ميان «بني عبد مناف» يعني «هاشم» و «عبد شمس» و «مطلب» و «نوفل» و «بني عبد الدار» که سرورشان «عامر بن هاشم بن عبد مناف بن عبد الدار» بود بر سر مناصب کعبه نزاعي سخت در گرفت. «بني أسد بن عبد العزي» و «بني زهرة بن کلاب» و «بني تيم ابن مره» و «بني حارث بن فهر» با «بني عبد مناف» همراه شدند و ميانشان پيماني منعقد شد که به «حلف المطيبين» معروف گشت.
«بني مخزوم» و «بني سهم» و «بني جمح» و «بني عدي» با «بني عبد الدار» هم پيمان گشتند و «أحلاف» (52) ناميده شدند، و «بني عامر بن لؤي» و «بني محارب بن فهر» بي طرف ماندند.
با اين ترتيب مقدمات جنگ ميان طوائف قريش فراهم گشت، اما جنگ روي نداد و با يکديگر صلح کردند، و قرار بر اين شد که «سقايت» و «رفادت» به «بني عبد مناف» داده شود، «حجابت» و «لواء» و «دار الندوه» به دست «بني عبد الدار» باشد، در ميان «بني عبد مناف» ، «هاشم» متصدي رفادت و سقايت گرديد، چه برادر بزرگترش «عبد شمس» هم فقير و هم عيالوار بود، و هم بيشتر اوقات به سفر مي رفت و کم در مکه اقامت داشت.به گفته يعقوبي، دو پيمان: «مطيبين» و «لعقه» در زمان «عبد المطلب بن هاشم» به انجام رسيد، و دختر عبد المطلب کاسه طيب را براي «مطيبين» فراهم ساخت، که دست در آن فرو بردند.

بسم الله الرحمن الرحيم
أجداد رسول خدا

از رسول خدا صلي الله عليه و آله (که بدون شک از اولاد اسماعيل ذبيح، رسول خدا فرزند ابراهيم خليل (1) ، رسول خدا است) روايت شده است که فرمود: «إذا بلغ نسبي إلي عدنان فامسکوا (2) و نيز فرمود: «کذب النسابون قال الله تعالي: و قرونا بين ذلک کثيرا» (3).
بدين جهت تاريخ اسلام را که معمولا با ذکر مقدماتي راجع به عربستان و عرب و در اين کتاب با شرح حال اجداد پيامبر اسلام آغاز مي شود از جد بيستم رسول اکرم يعني «عدنان» شروع مي کنيم:
20 عدنان (4) پدر عرب عدناني است که در تهامه، نجد و حجاز تا شارف الشام و عراق مسکن داشته اند و آنان را عرب معدي، عرب نزاري، عرب مضري، عرب اسماعيل، اسماعيليان، عرب شمالي، عرب متعربه، عرب مستعربه، بني اسماعيل بني مشرق، بني قيدار و قيدار نيز مي گويند و نسبشان به اسماعيل بن ابراهيم عليهما السلام مي رسد (5).
و مادر فرزندان اسماعيل «رعله» دختر يکي از جرهميان به نام مضاض بن عمرو جرهمي بود.قبيله «جرهم» که از اعقاب «جرهم بن قحطان» بوده و از جنوب به شمال عربستان آمده بودند، از «عرب قحطاني» اند که آنان را «عرب عاربه» و «عرب جنوبي» نيز مي گويند، و نسبشان به «يعرب بن قحطان» مي رسد.
قحطان بن عابر بن شالخ بن أرفخشد بن سام بن نوح (6) در موقع پراکنده شدن فرزندان نوح از بابل به يمن آمد و پادشاه شد، و فرزندان وي يعرب، عمان و حضر موت حکومت آن نواحي را به دست گرفتند و سپس «يشجب بن يعرب» و آنگاه «سبأ بن يشجب» به سلطنت رسيدند. «حمير» و «کهلان» پسران «سبأ» بودند و اسامي 23 نفر از پادشاهان سبأ به دست آمده است.
پيش از «عرب قحطاني» ، «عرب بائده» در عربستان سکونت داشته اند و قوم جنوبي عاد، قوم شمالي ثمود و اقوام طسم و جديس و عمالقه از اين دسته اند.
عاد و ثمود و دو پيغمبرشان هود و صالح در قرآن مجيد ذکر شده اند (7).و «طسم» هم ممکن است همان «لطوشيم» مذکور در تورات باشد (8).چنانکه مؤرخين اسلامي «جديس» را با «گوديسيت» (9) بطلميوس يوناني يکي دانسته اند.و به قول ابن اسحاق: ثمود و جديس، پسران «عابر بن إرم بن سام بن نوح» اند.
عدنان دو پسر داشت: «معد» و «عک» که «بني غافق» از «عکث» پديد آمده اند.
19 معد بن عدنان (10) مادر معد از قبيله «جرهم» بود و ده فرزند داشت و کنيه وي «أبو قضاعه» (11) بود.در موقع سلطه «بخت نصر» ، «إرميا» و «برخيا»«معد» را با خود به «حران» بردند و او را در آنجا سکونت دادند و چون جنگ آرام گرفت به مکه اش باز آوردند.آنگاه برادران و عموهاي خود را يافت که به طوائف يمن پيوسته و با آنان پيوند زناشوئي برقرار کرده اند، و چون از طرف مادر «جرهمي» بوده از قبايل يمن مهرباني ديده اند (12).برخي نوشته اند که چون «بخت نصر» از فتح بيت المقدس بپرداخت، براي تسخير بلاد عرب آماده گشت و با «عدنان» بسيار جنگيد تا بر وي غلبه يافت و بسياري از يارانش را کشت. «عدنان» با فرزندان خويش به سوي يمن رفت و همانجا بود تا وفات يافت.عدنان را چند پسر بود که معد بر همه آنان سروري يافت (13).
به قول ابن اسحاق: معد بن عدنان چهار پسر به نامهاي: «نزار» ، «قضاعه»«قنص» و «إياد» داشت.
18 نزار بن معد سرور و بزرگ فرزندان پدرش بود و در مکه جاي داشت و او را چهار پسر به نامهاي «مضر» ، «ربيعه» ، «أنمار» و «إياد» (14) بود.دو قبيله «خشعم» و «بجيله» از أنمار بوجود آمده اند.
مادر «مضر» و «إياد» ، «سوده» دختر «عک بن عدنان» و مادر «ربيعه» و «أنمار»: «شقيقه» و به قولي «جمعه» دختر «عک بن عدنان» بوده است.دو قبيله بزرگ ربيعه و مضر از نزار پديد آمده اند.
17 مضر بن نزار دو پسر داشت: «اليأس» (15) و «عيلان» که مادرشان زني از قبيله «جرهم» بود.از رسول اکرم روايت شده است که فرمود : «لا تسبوا مضر و ربيعة فإنهما کانا مسلمين» مضر و ربيعه را دشنام ندهيد، چه آن دو مسلمان بوده اند» (16).
«مضر» سرور فرزندان پدرش و مردي بخشنده و دانا بود.از وي روايت شده که به فرزندانش گفت : «کسي که بدي کشت کند پشيماني بدرود، و بهترين نيکي با شتابتر آن است.پس نفوس خود را در آنچه شما را به صلاح آورد، بر آنچه ناخوش دارد وادار کنيد، و در آنچه شما را تباه سازد از آنچه خوش دارد باز داريد، که در ميان صلاح و فساد جز شکيبائي و پرهيزگاري چيزي نيست» (17)
قبايل «بني ذبيان» و «بني هلال» و «بني ثقيف» از «مضر بن نزار» منشعب شده اند (18).
16 اليأس بن مضر پس از پدر در ميان قبايل بزرگي يافت و او را «سيد العشيره» لقب دادند .سه پسر به نامهاي «مدرکه» ، «طابخه» و «قمعه» (19) داشت و مادرشان «خندف» دختر «عمران بن الحاف بن قضاعه» و نام اصلي وي «ليلي» بود.
قبايلي را که نسبشان به اليأس مي رسد «بني خندف» گويند.
دنباله اجداد پيامبر گرامي اسلام:
15 مدرکة بن اليأس، نامش «عامر» (20) و کنيه اش «أبو الهذيل» و «أبو خزيمه» بود. «مدرکه» چهار فرزند داشت: «خزيمه» و «هذيل» ، «حارثه» و «غالب» (21).نسب قبيله «هذيل» و «عبد الله بن مسعود» صحابي معروف به «مدرکة بن اليأس» مي رسد.
14 خزيمة بن مدرکة، که مادرش «سلمي» دختر «أسد بن ربيعة بن نزار» و به قول ابن اسحاق زني از «بني قضاعه» بود، بعد از پدر حکومت قبايل عرب را داشت و او را چهار پسر به نام هاي کنانه، أسد، أسده و هون بود.
نسب قبيله بني أسد و «قاره» يعني «بني هون بن خزيمه» و أم المؤمنين «زينب» دختر «جحش بن رئاب» و برادرانش «عبد الله» و «عبيد الله» ، فرزندان «أميمه» دختر «عبد المطلب» به «خزيمة بن مدرکة» منتهي مي شود.
13 کنانة بن خزيمة، که از وي فضائل بي شماري آشکار گشت و عرب او را بزرگ مي داشت، کنيه اش «ابو مضر» بود و مادرش «عوانه» دختر «سعد بن قيس بن عيلان بن مضر» و فرزندانش : نضر، مالک، عبد مناة، ملکان و حدال.قبايل: «بني ليث» و «بني عامر» از «کنانة بن خزيمه» پديد آمده اند.
12 نضر بن کنانه، مادرش به قول يعقوبي «هاله» دختر «سويد بن غطريف» و به قول ابن اسحاق و طبري و ديگران «بره» (22) دختر «مر بن أد بن طابخه» بود.و فرزندان وي: مالک و يخلد و صلت و کنيه اش «أبو الصلت» بوده است (23).
يعقوبي مي گويد: «نضر بن کنانه» اول کسي است که «قريش» ناميده شد گويند او را براي پاکدامني (تقرش) و بلند همتي که داشت «قريش» گفته اند.و به قولي چون بازرگان و دارا بود، و به قولي ديگر مادرش او را «قريش» ناميد که تصغير «قرش» است و آن جانوري است دريائي.پس کسي که از فرزندان «نضر بن کنانه» نباشد «قرشي» نيست و به قولي ديگر «قريش» را براي آن «قريش» گفته اند که پس از پراکندگي فراهم شدند، و «تقرش» هم به معني فراهم گشتن (تجمع) است . مالک بن نضر، مادر وي «عاتکه» دختر «عدوان بن عمرو بن قيس بن (24) عيلان» و فرزند وي «فهر بن مالک» بود.
10 فهر بن مالک، مادر وي «جندله» دختر «حارث بن مضاض بن عمرو جرهمي» است و فرزندان وي: غالب، محارب، حارث، أسد و دختري به نام «جندله» مي باشند.
نسب أبو عبيده جراح (عامر بن عبد الله بن جراح) به «ضبة بن حارث بن فهر» و نسب «ضحاک بن قيس» به «شيبان بن محارب بن فهر» مي رسد و «بني حارث بن فهر» و «بني محارب بن فهر» دو قبيله اند.
برخي قريش را لقب «فهر بن مالک» و برخي ديگر «قريش» را نام و «فهر» را لقب وي دانسته اند، به گفته اينان «بني مالک بن نضر» و «بني نضر بن کنانه» را اگر از اولاد «فهر» نباشند «قرشي» نگويند.
9 غالب بن فهر، مادر وي «ليلي» دختر «سعد بن هذيل» بود، و فرزندان وي: لؤي و تيم الأدرم (25) و فرزندان تيم بن غالب، «بنو أدرم بن غالب» معروف شده اند. لؤي بن غالب، مادر وي: «سلمي» دختر «کعب بن عمرو خزاعي» (26) بود.و فرزندانش: کعب، عامر، سامه، عوف و خزيمه، نسب قبيله «بني عامر بن لؤي» به «عامر» مي رسد.نسب أم المؤمنين «سوده» دختر «زمعة بن قيس» و «عمرو بن عبدود» به «لؤي بن غالب» مي رسد.
7 کعب بن لؤي، مادر وي «ماوية» دختر «کعب بن قين بن جسر» قضاعي است.فرزندانش: مره، عدي و هصيص، و کنيه اش «أبو هصيص» ، نسب «بني سهم» و «بني جمح» از جمله: «عمرو بن عاص سهمي» و «عثمان بن مظعون جمحي» صحابي معروف و «صفوان بن أمية بن خلف جمحي» به «هصيص بن کعب» و نسب «بني عدي» از جمله: «عمر بن خطاب بن نفيل» و «سعيد بن زيد بن عمرو بن نفيل» به «عدي بن کعب» مي رسد.
«کعب بن لؤي» از همه فرزندان پدرش بزرگوارتر و ارجمندتر بود، وي اولين کسي است که در خطبه اش «أما بعد» گفت، و روز جمعه را «جمعه» ناميد، و پيش از آن عرب آن را «عروبه» مي ناميد، «کعب» مردم را در روز جمعه فراهم ساخت و براي آنان سخنراني کرد و چنين گفت :
«اسمعوا و تعلموا و افهموا و اعلموا أن الليل ساج، و النهار ضاح و الأرض مهاد، و السماء عماد و الجبال أوتاد، و النجوم أعلام، و الأولون کالآخرين، و الأبناء ذکر، فصلوا أرحامکم و احفظوا أصهارکم، و ثمروا أموالکم، فهل رأيتم من هالک رجع أو ميت نشر؟ الدار أمامکم و الظن غير ما تقولون، و حرمکم زينوه و عظموه و تمسکوا به فسيأتي نبأ عظيم، و سيخرج منه بني کريم ثم يقول:
نهار و ليل کل أوب بحادث*سواء علينا ليلها و نهارها
يوبان بالأحداث حين تأوبا*و بالنعم الضافي علينا ستورهاصروف و أنباء تغلب (27) أهلها*لها عقد ما يستحل مريرها
علي غفلة يأتي النبي محمد*فيخبر أخبارا صدوقا خبيرها
ثم يقول:
يا ليتني شاهد فحواء دعوته*حين العشيرة تبغي الحق خذلانا
لو کنت ذا سمع و ذا بصر و يد و رجل لتنصبت له تنصب الجمل، و لأرقلت له إرقال الفحل فرحا بدعوته، جذلا بصرخته (28).
«بشنويد و ياد گيريد، و بفهميد و بدانيد، که شب آرام است، و روز روشن، و زمين بستري هموار، و آسمان کاخي بلند است و کوه ها ميخها، و ستارگان نشانه ها و گذشتگان مانند آيندگان و پسران ياد آوري (پدران) اند، پس با خويشان خود پيوند کنيد، و دامادهاي خود را نگهداري کنيد، و مالهاي خود را به ثمر آوريد، آيا رفته اي را ديده ايد که باز آيد، يا مرده اي را که برانگيخته شود؟ خانه (جاويد) در جلو شماست.و گمان جز آن است که مي گوئيد، حرم (کعبه) خود را آراسته داريد، و بزرگش شماريد و دست از آن باز نداريد، چه زود است خبري بزرگ برسد، و پيامبري بزرگوار از آن بيرون آيد» .سپس مي گفت:
«روزي است و شبي، هر دوري با پيشامدهاي تازه، براي ما شب و روز آن يکسان است (شب و روز) هر گاه باز آيند، حوادث تازه اي را به همراه دارند، و نعمت هائي نيز که پرده هاي آن بر ما فرو هشته است، دگرگوني ها و خبرهائي که بر مردم چيره مي شود (مردم را دگرگون مي سازد) آنها را گره هائي است که تلخ آن را نمي توان گشود (به احتمالي: نمي توان شيرين يافت)، ناگهان پيامبر خدا، محمد صلي الله عليه و آله مي رسد پس خبرهائي مي دهد که گوينده اش بسي راستگوست» .
سپس مي گفت: «اي کاش (زنده مانده) آنگاه که خويشان و بستگان دست از ياري حق مي کشند، دعوت او را مي شنيدم، اگر (در زمان او) داراي گوشي و ديده اي و دست و پائي بودم، از خوشحالي دعوتش و شادماني فريادش، مانند شتر نري برمي خاستم و به ياري او مي شتافتم» .
چون «کعب» از دنيا رفت، قريش روز مرگ او را مبدأ تاريخ خويش قرار دادند و تا «عام الفيل» همچنان مبدأ تاريخ بود.
6 مرة بن کعب، مادر وي: «وحشيه» دختر «شيبان بن محارب بن فهر بن مالک بن نضر» است، و فرزندان وي: کلاب، تيم و يقظه.و کنيه اش «أبو يقظه» (به فتح قاف و ظا) نسب طايفه «بني مخزوم» از جمله: أم المؤمنين «أم سلمه» و «خالد بن وليد» و «أبو جهل: عمرو بن هشام بن مغيره» به «يقظه» و نسب طائفه «بني تيم» از جمله: أبو بکر و طلحة بن عبيد الله، به «تيم بن مره» مي رسد.
5 کلاب بن مره، مادرش: «هند» دختر «سرير (29) بن ثعلبة بن حارث بن (فهر بن) مالک (بن نضر) بن کنانة بن خزيمه» است و فرزندانش: «قصي بن کلاب» و «زهرة بن کلاب» و يک دختر، و کنيه اش «أبو زهره» و نامش «حکيم» (30) است. «کلاب بن مره» پس از پدر، بزرگواري يافت و شأن و مقامش بالا گرفت و شرافت پدر و نياي مادري براي وي فراهم گرديد.چه نياکان مادرش امر حج را به دست داشتند و ماه ها را حلال و حرام مي کردند، و از اين رو «نسأه» و نيز «قلامس» (31) ناميده مي شدند.
رسول اکرم در باره دو فرزند «کلاب بن مره» يعني: «قصي» و «زهره» گفت: صريحا قريش ابنا کلاب (دو بطن خالص قريش دو پسر کلاب اند) .
نسب بني زهره، از جمله: «آمنه» دختر «وهب بن عبد مناف بن زهره» مادر بزرگوار رسول اکرم و «سعد بن أبي وقاص: مالک بن أهيب بن عبد مناف» زهري برادر زاده حضرت «آمنه» و «هاشم بن عتبة بن أبي وقاص» معروف به «مرقال» برادر زاده سعد، و از شهداي صفين و أصحاب أمير المؤمنين و «عبد الرحمن بن عوف زهري» به «زهرة بن کلاب» مي رسد.
4 قصي بن کلاب، مادرش: «فاطمه» دختر «سعد بن سيل» (به فتح سين و ياء) است، و فرزندانش : عبد مناف، عبد الدار، عبد العزي و عبد قصي و دو دختر، و کنيه اش «أبو المغيره» (32) و نامش زيد و لقب دومش «مجمع» .
مادر قصي، پس از وفات شوهرش: «کلاب» به ازدواج «ربيعة بن حرام عذري» در آمد، و «ربيعه» وي را به سرزمين قوم خويش برد.
فاطمه، فرزند خردسال خويش: «قصي» را که نامش «زيد» بود با خود همراه برد و چون از سرزمين پدرانش دور گشت، او را «قصي» ناميد.
چون قصي در خانه «ربيعه» به جواني رسيد، مردي از «بني عذره» به اوگفت: به قوم خود ملحق شو که از ما نيستي، گفت: مگر من از کدام قبيله ام؟ گفت: از مادرت بپرس.قصي از مادرش جويا شد و او گفت: تو هم خود، و هم از حيث پدر و نسب از او بزرگوارتري، توئي فرزند «کلاب بن مره» و قوم تو نزديکان خدا و در حرام اويند.قصي تا رسيدن ماه حرام صبر کرد، و آنگاه با حاجيان «قضاعه» به مکه آمد تا آنکه بزرگ و بزرگوار شد، و فرزنداني از وي پديد آمدند .در اين موقع درباني و کليدداري خانه کعبه با قبيله «خزاعه» بود که پس از «جرهميان» بر مکه غالب شده بودند.و اجازه حج (حرکت از عرفات، و اجازه رمي جمرات، و کوچ کردن از مني) با قبيله «صوفه» يعني «غوث بن مر بن أد بن طابخه» که خود و فرزندان وي را «صوفه» مي گفتند، بود.
«قصي» زير بار «صوفه» نرفت.و پس از جنگي سخت بر آنان پيروز گشت، و دست آنان را از اجازه حج کوتاه ساخت، خزاعه و بنو بکر دانستند که «قصي» کاري را که با «صوفه» کرده است به زودي با آنها نيز خواهد کرد و دستشان را از کارهاي مکه و کليدداري کعبه، کوتاه خواهد ساخت، لذا از قصي کناره گرفتند و پس از آنکه در ميان ايشان جنگ سختي در گرفت و از دو طرف مردمي بسيار کشته شدند، پيشنهاد صلح دادند، و «يعمر بن عوف بن کعب کناني» را به داوري برگزيدند، و او به نفع قصي رأي داد و از آن روز «شداخ» ناميده شد.
«قصي» امور کعبه و مکه را به دست گرفت، و دست «خزاعه» را کوتاه کرد و قوم خود را در مکه فراهم ساخت.او از اولاد «کعب بن لؤي» نخستين کسي بود که بر قوم خويش حکومت و سلطنت يافت .و حجابت (33) و رفادت (34) و سقايت (35) و ندوه (36) و لواء (37) همه را به دست آورد، و قريش او را «مجمع» ناميدند، شاعر عرب «حذافة بن نصر بن غانم عدوي» در باره وي مي گويد:
أبو کم قصي کان يدعي مجمعا*به جمع الله القبائل من فهر (38)
برخي گفته اند که چون «قصي» ، «حبي» (39) دختر «حليل بن حبشيه خزاعي» (40) را به زني گرفت، و از او داراي فرزند شد، «حليل» هنگام مرگ خويش «قصي» را وصي خود قرار داد.و بدو گفت: فرزندان تو فرزندان منند.و تو به امر کعبه سزاوارتري.
ديگران گفته اند که: «حليل بن حبشيه» کليد خانه را به «أبو غبشان»: «سليمان بن عمرو ملکاني» (41) داد.و «قصي» آن را با سرپرستي کعبه به يک خيک شراب و يک شتر از وي خريد.و در ميان عرب مثل گرديد که، أخسر من صفقة أبي غبشان: زيان بخش تر از داد و ستد أبو غبشان.به قول بعضي «أبو غبشان» کنيه «مخترش» (42) پسر «حليل» است که کليد داري را از پدر به ارث برد (43).کار قصي به جائي رسيد که قريش در زمان حيات و پس از مرگ وي کارهاي او را چون حکم ديني واجب الاطاعه مي دانستند.
«قصي» نخستين کسي است که قريش را به عزت رسانيد، و شرف و بزرگواري و سربلندي و هماهنگي ايشان به وسيله وي آشکار شد.پس قريش را که برخي در دره ها و قله هاي کوه منزل داشتند فراهم ساخت و در وادي مکه و نزديک خانه جاي داد.و جاي هر کدام را معين کرد، با آنکه پيش از وي پراکنده جا و کم آبرو بودند، و در گمنامي زندگي مي کردند.
«قصي» پذيرائي حاجيان را بر قريش واجب ساخت و به آنان چنين فرمود: يا معشر قريش إنکم جيران الله و أهل بيته و أهل الحرم و إن الحجاج ضيف الله و أهله و زوار بيته و هم أحق الضيف بالکرامة، فاجعلوا لهم طعاما و شرابا أيام الحج حتي يصدروا عنکم. «اي گروه قريش شمائيد همسايگان خدا، و اهل خانه او، و اهل حرم، و حاجيان، ميهمان خدا و نزديکان او و زائران خانه اويند و آنان از هر ميهمان به پذيرائي و احترام سزاوارترند، پس براي ايشان در ايام حج خوراکي و نوشابه اي فراهم سازيد تا از نزد شما باز گردند» .
نسب قبيله «بني عبد الدار» از جمله: «بني شيبه» کليدداران کعبه به «عبد الدار بن قصي» و نسب «بني عبد العزي» از جمله: أم المؤمنين «خديجه» دختر «خويلد» و «زبير بن عوام بن خويلد» و «ورقة بن نوفل» به «عبد العزي بن قصي» مي رسد.به گفته يعقوبي: «قصي» مناصب را در ميان فرزندان خويش تقسيم کرد، آب دادن و سروري را به «عبد مناف» ، «دار الندوه» را به «عبد الدار» ، پذيرائي حاجيان را به «عبد العزي» و دو کنار وادي را به «عبد قصي» وا گذاشت (44).
به روايت مسعودي «حجابت» و «دار الندوه» و «لواء» را به «عبد الدار» و «سقايت» و «رفادت» را به «عبد مناف» داد (45).
اما به روايت ابن اسحاق که طبري هم آن را نقل کرده است: «هر چه را به دست داشت از دار الندوه و حجابت و لواء و سقايت و رفادت همه را به «عبد الدار» داد که از همه فرزندانش بزرگتر، و در عين حال زبونتر بود، و به وي گفت: گر چه برادرانت بر تو برتري يافته اند، اما به خدا سوگند ترا به آنان مي رسانم، تا جز تو کسي در کعبه را نگشايد، و جز با دست تو پرچم جنگ قريش بسته نشود، و کسي در مکه جز به سقايت تو آب ننوشد، و هيچ کس در موسم حج جز از خوراکي که تو فراهم سازي نخورد، و قريش جز در سراي تو کاري را به انجام نرسانند .قريش از نظر بزرگواري «قصي بن کلاب» مرگ وي را مبدأ تاريخ خود قرار دادند، و چون «عام الفيل» پيش آمد و سال مشهوري بود، آن را مبدأ تاريخ شناختند و در نتيجه سال ميلاد رسول خدا آغاز تاريخ آنها گرديد (46).
شهرستاني مي نويسد که قصي از پرستش جز خدا که بت ها باشد نهي مي کرد و همو است که مي گويد :
أربا واحدا أدم ألف رب*أدين إذا تقسمت الأمور
ترکت اللات و العزي جميعا*کذلک يفعل الرجل الصبور
و به قولي اين شعرها را «زيد بن عمرو بن نفيل» گفته است (47).
عبد مناف بن قصي، مادرش: «حبي» دختر «حليل خزاعي» است و فرزندانش: هاشم، عبد شمس، مطلب، نوفل، أبو عمرو و شش دختر.و کنيه اش: «أبو عبد شمس» و نامش: «مغيره» و او را «قمر البطحاء» مي گفتند (48).
نسب «عبيدة بن حارث» شهيد بدر و «محمد بن ادريس شافعي» به «مطلب بن عبد مناف» و نسب «بني أميه» به «عبد شمس» مي رسد.
چون «قصي» از دنيا رفت و در «حجون» (49) دفن شد، «عبد مناف بن قصي» سروري يافت و مقامش بالا گرفت و امور مکه بدون نزاع و اختلاف به دست فرزندان «قصي» اداره مي شد.
نسب «بني عبد شمس» از جمله: «بني أميه» و «بني مطلب» و «بني نوفل» به «عبد مناف» مي رسد .
2 هاشم بن عبد مناف، مادرش: «عاتکه» دختر «مرة بن هلال بن فالج» است، يکي از دوازده عاتکه اي که در ميان مادران رسول اکرم بوده اند و نامشان در تاريخ يعقوبي و مآخذ ديگر به تفصيل ذکر شده (50) و روايت شده است که رسول خدا بسيار مي گفت: «أنا ابن العواتک» (منم پسر عاتکه ها) و نيز مي گفت: «أنا ابن العواتک من سليم» (منم پسر عاتکه ها از بني سليم) .
و فرزندان وي: عبد المطلب، أسد، أبو صيفي، نضله و پنج دختر، و کنيه اش: «أبو نضله» ، و نامش: عمرو و معروف به «عمرو العلي» و القاب وي: هاشم و «قمر» و «زاد الراکب» (51) بود.پس از وفات «عبد مناف» و «عبد الدار» ميان «بني عبد مناف» يعني «هاشم» و «عبد شمس» و «مطلب» و «نوفل» و «بني عبد الدار» که سرورشان «عامر بن هاشم بن عبد مناف بن عبد الدار» بود بر سر مناصب کعبه نزاعي سخت در گرفت. «بني أسد بن عبد العزي» و «بني زهرة بن کلاب» و «بني تيم ابن مره» و «بني حارث بن فهر» با «بني عبد مناف» همراه شدند و ميانشان پيماني منعقد شد که به «حلف المطيبين» معروف گشت.
«بني مخزوم» و «بني سهم» و «بني جمح» و «بني عدي» با «بني عبد الدار» هم پيمان گشتند و «أحلاف» (52) ناميده شدند، و «بني عامر بن لؤي» و «بني محارب بن فهر» بي طرف ماندند.
با اين ترتيب مقدمات جنگ ميان طوائف قريش فراهم گشت، اما جنگ روي نداد و با يکديگر صلح کردند، و قرار بر اين شد که «سقايت» و «رفادت» به «بني عبد مناف» داده شود، «حجابت» و «لواء» و «دار الندوه» به دست «بني عبد الدار» باشد، در ميان «بني عبد مناف» ، «هاشم» متصدي رفادت و سقايت گرديد، چه برادر بزرگترش «عبد شمس» هم فقير و هم عيالوار بود، و هم بيشتر اوقات به سفر مي رفت و کم در مکه اقامت داشت.به گفته يعقوبي، دو پيمان: «مطيبين» و «لعقه» در زمان «عبد المطلب بن هاشم» به انجام رسيد، و دختر عبد المطلب کاسه طيب را براي «مطيبين» فراهم ساخت، که دست در آن فرو بردند.

در موسم حج «هاشم»در ميان قريش.....

به پا مي خاست و چنين مي گفت:
«يا معشر قريش، إنکم جيران الله و أهل بيته الحرام، و إنه يأتيکم في هذا الموسم زوار الله (و حجاج بيته) يعظمون حرمة بيته، فهم أضياف الله، و أحق الضيف بالکرامة ضيفه، و قد خيرکم الله بذلک و أکرمکم به، ثم حفظ منکم أفضل ما حفظ جار من جاره فاکرموا ضيفه و زواره فإنهم يأتون شعثا غبرا من کل بلد علي ضوامر کالقداح و قد أعيوا و تفلوا و قملوا و أرملوا، فاقروهم، و أغنوهم (فأجمعوا لهم ما تصنعون لهم به طعاما أيامهم هذه التي لا بد لهم من الإقامة بها، فإنه و الله لو کان لي مال يسع بذلک ما کلفتموه) (53).
«اي گروه قريش، شما همسايگان خدا و أهل بيت الحرام او هستيد، در اين موقع زوار خدا (و حاجيان خانه او) نزد شما مي آيند، تا حرمت خانه او را بزرگ دارند و اينان ميهمانان خدايند، و سزاوارترين ميهمان به اين که گرامي داشته شود، ميهمان خداست.خدا شما را براي اين کار برگزيد و به اين افتخار سرفراز داشت، سپس حقوق همسايگي شما را بهتر از هر همسايه اي براي همسايه اش رعايت فرمود، پس ميهمانان و زائران او را گرامي داريد، زيرا که ايشان، ژوليده و غبار آلوده از هر شهري بر شتران لاغر مانند چوبه هاي تير، مي رسند، در حالي که خسته و بد بو و ناشسته و نادار گشته اند، پس آنان را پذيرائي کنيد و بي نيازشان سازيد (پس براي ايشان چيزي فراهم سازيد، تا در اين ايامي که ناچار بايد در مکه بمانند براي ايشان خوراکي تهيه کنيد، چه سوگند به خدا اگر مرا ثروتي براي اين کار به قدر کفايت مي بود، زحمت آن را به شما نمي دادم) (54).
«هاشم» حاجيان را در مکه و مني، عرفات و مشعر، غذا مي داد و براي آنان نان و گوشت و روغن و سويق تريت مي کرد، و آب را همراهشان مي برد، تاوقتي که مردم متفرق مي شدند و به شهرهاي خود رهسپار مي گشتند و نيز در سال قحطي براي قوم خود نان خرد کرده و تريت مي ساخت و بدين جهت «هاشم» ناميده شد.
«هاشم» نخستين کسي بود که دو سفر بازرگاني: زمستاني و تابستاني، يعني: «دو رحله شتاء و صيف» (55) را براي قريش برقرار ساخت، سفري در زمستان به شام و سفري در تابستان به حبشه (56).يا سفري در زمستان به يمن و عراق و سفري در تابستان به شام و فلسطين (57).
و نيز مي گويند که «عبد شمس» برادر «هاشم» با پادشاه حبشه چنين پيماني بسته بود، و نوفل با پادشاه ايران و مطلب با پادشاه يمن (58).مطرود بن کعب خزاعي در باره هاشم گفته است:
عمرو الذي هشم الثريد لقومه*قوم بمکة مسنتين عجاف
سنت إليه الرحلتان کلاهما*سفر الشتاء و رحلة الأصياف (59)
«آن عمرو که براي قوم خود، قومي که در مکه قحطي زده و لاغر شده بودند تريت خرد کرد، دو سفر تابستاني و زمستاني به وسيله او برقرار گشت» .
نسب «بني هاشم» عموما به «هاشم بن عبد مناف» مي رسد و مادر أمير المؤمنين عليه السلام «فاطمه» دختر «أسد بن هاشم» است. «هاشم» در يکي از سفرهاي شام در «غزه» وفات کرد، سپس «عبد شمس» در مکه، آنگاه «مطلب» در «ردمان» يمن، و پس از او نوفل در «سلمان» عراق در گذشتند.
1 عبد المطلب بن هاشم، مادرش «سلمي» دختر «عمرو بن زيد بن لبيد (بن حرام) بن خداش بن عامر بن غنم بن عدي بن نجار: تيم اللات بن ثعلبة بن عمرو بن خزرج» بود و فرزندانش : عباس، حمزه، عبد الله، أبو طالب (عبد مناف)، زبير، حارث، حجل (غيداق)، مقوم (عبد الکعبه)، ضرار أبو لهب (عبد العزي) (60) ، قشم (61) و شش دختر از جمله: «عاتکه» مادر «عبد الله بن أبي أميه مخزومي» برادر پدري «أم سلمه» که چون مادرش نيز عاتکه نام داشت بعضي به اشتباه او را دختر عمه رسول اکرم نوشته اند، و «أميمه» مادر أم المؤمنين «زينب» دختر «جحش أسدي» و برادرش «عبد الله بن جحش» شهيد أحد.و «صفيه» مادر «زبير بن عوام» و «بره» مادر «أبو سلمه مخزومي» .
کنيه عبد المطلب «أبو الحارث» و نامش «شيبة الحمد» و نام اولش «عامر» بوده است (62).نسب أئمه معصومين عليهم السلام و همه طالبيان (63) که انسابشان در کتاب «عمدة الطالب في أنساب آل أبي طالب» تأليف «جمال الدين أحمد بن علي حسيني» معروف به «ابن عنبه» متوفي به سال 828 هجري و شرح فداکاري آنان در کتاب «مقاتل الطالبيين» تأليف «أبو الفرج علي بن حسين اصفهاني» متوفي به سال 356 هجري آمده است به «أبو طالب بن عبد المطلب» و نسب «بني العباس» از جمله: 37 نفر خلفاي عباسي عراق (132 656 ه). به «عباس بن عبد المطلب» و نسب 17 نفر خلفاي عباسي مصر (659 923) به سي و پنجمين خليفه عباسي عراق يعني «الظاهر بالله» (622 623) مي رسد (64).
«هاشم» در يکي از سفرهاي خود به مدينه با «سلمي» دختر «عمرو خزرجي» ازدواج کرد و «عبد المطلب» از وي تولد يافت، و در موقع وفات «هاشم» ، «عبد المطلب» نزد مادر خويش در مدينه ماند و هنوز پسري نابالغ بود، «مطلب بن عبد مناف» بعد از برادرش «هاشم» امر مکه و سقايت و رفادت حاجيان را به عهده گرفت، و چون «عبد المطلب» بزرگ شد مطلب خود به مدينه رفت و از مادر وي اجازه گرفت و او را با خود به مکه آورد، و چون او را رديف خويش سوار کرده بود مردم بي خبر از حقيقت امر گفتند: «مطلب» بنده اي خريده است، اما «مطلب» مي گفت: واي بر شما اين پسر برادر من «هاشم» است، و او را از مدينه مي آورم.
از آن روز براي او نام «عبد المطلب» معروف گشت، و نام اصلي وي که شيبه يا شيبة الحمد بود از ياد رفت.
چون «مطلب» در «ردمان» يمن وفات يافت، عبد المطلب در مکه به سروري و بزرگواري و آقائي رسيد، و آوازه او بلند و برتري اش آشکار گشت و قريش هم سروري او را پذيرفتند.يعقوبي گويد: «عبد المطلب» در آن روز سرور قريش بود و رقيبي نداشت، چه خدا بزرگواري او را به أحدي نداده، و از چاه زمزم (در مکه) و ذو الهرم (در طائف) سيرابش کرده بود، قريش او را در مال هاي خود داوري دادند، و در قحطي و گرسنگي به مردم خوراک داد تا آنجا که پرندگان و ددان کوهستان را نيز خورانيد.
أبو طالب در اين باره گفته است:
و نطعم حتي يأکل الطير فضلنا*إذا جعلت أيدي المفيضين ترعد
«هنگامي که دست هاي قمار بازان شروع به لرزيدن مي کند (آنگاه که سخاوتمندان بخل مي ورزند) به مردم آن قدر خوراک مي دهيم که پرندگان هم از ما زاد طعام ما مي خورند» .
«عبد المطلب» از پرستش بت ها بر کنار بود، و خدا را به يگانگي مي شناخت و به نذر وفا مي کرد، و سنت هائي نهاد که بيشتر آن ها در قرآن نازل گشت و در سنت رسول خدا پذيرفته گشت و آنها عبارتست از: وفاي به نذر، و پرداخت صد شتر در ديه و حرمت نکاح محارم و موقوف ساختن در آمدن به خانه ها از پشت آن ها و بريدن دست دزد و نهي از زنده به گور کردن دختران و مباهله، و حرمت مي گساري، و حرمت زنا، و حد زدن زناکار، و قرعه زدن و اين که نبايد هيچکس برهنه پيرامون کعبه طواف نمايد و پذيرائي از ميهمان و اينکه نبايد هزينه حج را جز از اموال پاکيزه خود بپردازند و بزرگ داشتن ماه هاي حرام، و تبعيد کردن زنان مشهور زناکار (65) و خمس دادن از گنج ها و سقايت حاجيان، و هر طوافي را هفت شوط قرار دادن (66).
يعقوبي از رسول خدا روايت کرده است که گفته است: إن الله يبعث جدي عبد المطلب أمة واحدة في هيئة الأنبياء و زي الملوک: «خدا جد من: «عبد المطلب» را به تنهائي در سيماي پيامبران و هيبت پادشاهان محشور مي نمايد» .
در زمان عبد المطلب مکه در معرض خطر سختي قرار گرفت، چه جنگجويان حبشي به فرماندهي «أبرهه» از يمن به مکه روي آور شدند و مي خواستند حجاز را مانند يمن به دست آورند، و کيش مسيح را که در يمن پس از انتقام گرفتن به خاطر شهر مسيحي مذهب نجران رواج داده بودند، در مکه نيز رايج سازند (67) اينان نيز عازم بودند که کعبه را ويران کنند، چه به وي گزارش داده بودند که مردي از بني کنانه در کليساي «قليس» صنعاي يمن بي حرمتي کرده است، و سوگند ياد کرده بود که کعبه قريش را ويران سازد.
در اين پيشامد «عبد المطلب» بردباري و مردانگي و شجاعتي نشان داد که ديگربزرگان قريش نشان ندادند، تا چه رسد به متوسطين و عامه مردم، او قريش را فرمود تا مکه را واگذارند و به قله کوه ها پناه برند، و اين لشکر انبوه را براي انجام هر چه مي خواهند آزاد گذارند، قريش فرمان «عبد المطلب» را شنيدند و از جنگ دوري جستند، و خود «عبد المطلب» در مکه ماند، و چون ديگران از شهر کناره نگرفت و در نزد کعبه دعا مي کرد و از خداي ياري مي خواست، و اشعاري را که از وي نقل شده است در مقام مناجات مي خواند (68) ، تا خداي متعال چنانکه در قرآن مجيد فرموده است (69): «اصحاب فيل» را به وسيله دسته هاي مرغاني که بر آنان فرستاد تا آنها را به سنگي از گل سفت شده زدند، و مانند کاه خورده شده در هم کوبيدند، نابود ساخت.و قريش بي آنکه چيزي از دست داده باشند، به عافيت به مکه بازگشتند و بزرگي و بزرگواري «عبد المطلب» را بيش از پيش دريافتند تا آنجا که مي گفتند: «عبد المطلب» ابراهيم دوم است.
نوشته اند که لشکر «أبرهه» ضمن غارتگري هاي خود شتران قريش را به غارت بردند، و چون «عبد المطلب» از «أبرهه» فرمانده حبشه بار خواست و بر وي در آمد، جز در باره شتران خود که لشکريان حبشه با شتران قريش گرفته بودند، با او سخني نگفت و در نتيجه در نظر «أبرهه» کوچک شد، و «أبرهه» به وي گفت: گمان کردم آمده اي تا در باره مکه و اين خانه اي که مورد تعظيم شماست با من صحبت کني، اما اکنون خواهشت از من جز آن نيست که شترانت را پس دهم .
عبد المطلب گفت: من راجع به مال خود با تو سخن مي گويم، خانه را هم صاحبي است که اگر بخواهد آن را حمايت خواهد کرد.
«عبد المطلب» پس از آنکه داستان اصحاب فيل به انجام رسيد، اشعاري گفت که يعقوبي آن را نقل کرده است (70).و اشعاري ديگر که مجلسي از مجالس مفيد، و امالي شيخ طوسي، و کنز کراجکي نقل کرده است (71).شيخ طوسي در مصباح المتهجد مي گويد: در دهم ماه ربيع الاول و هشت سالگي رسول اکرم، سال هشتم عام الفيل، «عبد المطلب» وفات يافت (72).قبر «عبد المطلب» و «عبد مناف» و «أبو طالب» و أم المؤمنين «خديجه» در حجون واقع، و به «قبرستان أبو طالب» معروف است (73).دختران «عبد المطلب»: صفيه، بره، عاتکه، أم حکيم: بيضاء، أميمه و أروي هر کدام پيش از مرگ پدر و به امر وي مرثيه اي گفته اند که ابن اسحاق آن را نقل کرده است (74).
«حذيفة بن غانم عدوي» نيز قصيده اي طولاني در مرثيه «عبد المطلب» و بزرگواري خاندان «بني هاشم» گفته است، «مطرود بن کعب خزاعي» هم قصيده اي در مرثيه «عبد المطلب» و جوانمردي «بني عبد مناف» دارد (75).
ابن اثير مي نويسد: «عبد المطلب» نخستين کسي بود که در کوه «حراء» به اعتکاف پرداخت و چون ماه رمضان مي رسيد، به کوه «حراء» مي رفت و در تمام ماه بينوايان را اطعام مي کرد و در صد و بيست سالگي وفات يافت (76).ابن قتيبه (77) مي گويد: در روي زمين هاشمي نسبي جز از فرزندان «عبد المطلب» نيست، چه هاشم را پسراني بود، اما نسلي از ايشان باقي نماند (78).
منابع مقاله:
تاريخ پيامبر اسلام، آيتي، محمد ابراهيم؛

_______________________________
1 نسب بني اسرائيل: يعقوب بن اسحاق بن ابراهيم و بني عيصو بن اسحاق.يعني: «أدوميان» که از بين رفته اند، در ابراهيم خليل با رسول خدا يکي مي شود.
2 بحار الانوار ج 15 ص 105.يعني: هر گاه نسب من به عدنان رسيد از ذکر اجداد جلوتر خودداري کنيد.
3 بحار الانوار ج 15 ص 105، التنبيه و الاشراف، ص 195، الجامع الصغير، ج 2 ص 90.يعني نسب شناسان نادرست گفته اند، خداوند متعال گفته است از آنان جماعتهاي بسياري را هلاک کرده ايم. (سوره فرقان، آيه 38) .
4 بفتح عين و سکون دال.
5 رک: تورات، سفر پيدايش، باب 25، آيه 18.باب 37، آيه 25.سفر داوران باب 6، آيه 33 .باب 7، آيه 12.باب 8، آيه 24.کتاب اشعياي نبي، باب 21، آيه 16 17.کتاب ارمياي نبي، باب 49، آيه 28.غزل غزلهاي سليمان، باب اول، آيه .5
6 در تورات: سفر تکوين، باب 10، آيه 21 30 و نيز اول تواريخ، باب اول، آيه 17 23: يقطان بن عابر بن شالح بن ارفکشاد بن سام بن نوح آمده است.
7 قصص هود در سوره هاي اعراف 65 72.هود 50 60، 89.شعراء 123 140.و قصص صالح در سوره هاي اعراف 73 79.هود 61 68.شعراء 141 159.نمل 45 53.قمر 23 31.شمس 11 15 و نيز نام صالح در سوره هود 89، و نيز داستان ثمود در سوره ذاريات 43 46.و داستان عاد و ثمود در سوره حاقه 4 7، فصلت 13 18 آمده است.
ديار و مساکن قوم ثمود در وادي القري ميان مدينه و شام، همان «حجر» بود که در قرآن مجيد آمده است.
به عقيده برخي، عاد و «عاد ارم» همان «هدورام» است که در تورات: سفر تکوين باب 10، آيه 27 و اول تواريخ، باب 1، آيه 21، جزو فرزندان يقطان (يعني قحطان) ذکر شده است و گمان دارند که قبيله وي در ساحل جنوبي عربستان سکونت داشته اند (ر.ک: قاموس کتاب مقدس، ص 920)، اما قوم ثمود در شمال حجاز مسکن داشته و از قديمترين اقوام عرب شمالي بوده اند .
8 سفر تکوين، باب 25، آيه .3
9 «~ Godisitae ~»
10 بفتح ميم و عين و تشديد دال.
11 ترجمه تاريخ يعقوبي: ج 1، ص .278
12 تاريخ الامم و الملوک: ج 2، ص 27، الکامل ج 2، ص .21
13 ترجمه تاريخ يعقوبي: ج 1، ص .278
14 قس بن ساعده ايادي خطيب معروف عرب، و ابو دواد ايادي: جارية بن حجاج، شاعر معروف عرب، به اياد بن نزار نسبت داده مي شوند، و قبايل بني بکر بن وائل، بني تغلب بن وائل، بني عنز بن وائل، و بني عبد القيس که در نسبت به آنان، عبدي، قيسي و عبقسي نيز گويند و بني عنزة (بفتح عين و نون) بن اسد بن ربيعه و بني نمر بن قامط، به ربيعة بن نزار (جوامع السيره ص 4) .
15 در بعضي از صفحات جلد اول کتاب سيره ابن هشام کلمه الياس به کسر همزه قطع در اول مانند الياس پيغمبر ضبط شده است (ص 77) ولي ظاهرا اين اشتباه است و چنانکه از کتاب تاج العروس (ماده الس و يأس) به دست مي آيد، کلمه الياس در الياس بن مضر از ماده يأس است و الف و لام آن مانند الف و لام الفضل است (رجوع شود به ج 4) .م.
16 ر.ک: ترجمه تاريخ يعقوبي، ج 1، ص .285
17 مدرک سابق، ص .284
18 از قبيله بني ذبيان است: نابغه ذبيانس شاعر معروف عرب، از اصحاب معلقات عشر و از قبيله بني هلال است: سليم بن قيس هلالي از اصحاب امير المؤمنين و حسنين و سجاد و باقر عليهم السلام.و از قبيله بني ثقيف است عروة بن مسعود ثقفي و مختار بن أبي عبيد ثقفي و حجاج بن يوسف ثقفي.و ديگر قبايل قيس: سليم، مازن، فزاره، عبس، أشجع، مره، غطفان، عقيل، قشير، حريش جعده، عجلان، کلاب، بکاء، سواءه، بنو جشم، بنو نصر، سعد، هوازن، محارب، عدوان، فهم، باهله، غني، طفاوه و غيره به مضر منتسب است.
19 نامشان به ترتيب عامر، عمرو و عمير است.
20 به قول ابن اسحاق، اما به قول طبري نام وي «عمرو» بود.
21 ر.ک: ترجمه تاريخ يعقوبي، ج 1، ص .289
22 آنچه در معارف ابن قتيبه ص 30، 50 و تاريخ طبري، ج 2، ص 23 24 و الکامل ج 2، ص 18 و سيرة النبي، ج 1، ص 102 آمده است که مادر نضر بن کنانه «بره» دختر «مر بن أد بن طابخه» بود که پيش از اين زن خزيمه پدر کنانه بوده است.غلطي است که علماي انساب به آن گرفتار شده اند، و جاحظ در کتاب «الاصنام» بر آن تنبيه کرده و گفته است: کنانة بن خزيمه زن پدرش را گرفت و از وي هيچ فرزندي نداشت و زني ديگر همنام او يعني بره دختر مر بن أد بن طابخه داشت که مادر نضر بن کنانه بود. (ر.ک معارف ابن قتيبه، ص 30، حاشيه) .
23 فرزندان صلت در قبيله خزاعه در آمدند و از آنهاست: کثير بن عبد الرحمن خزاعي، شاعر طبقه دوم از شعراي اسلامي که از طايفه بني مليح بن عمرو خزاعي است که به صلت بن نضر نسبت داده مي شوند.وفات «کثير عزه» در سال 105 روي داد و امام باقر عليه السلام در تشييع وي شرکت فرمود (ر.ک: طبقات فحول الشعراء ص 452، سفينة البحار، ج 2، ص 471، سيره ابن هشام، ج 1، ص 104، و فيات الاعيان، ج 3، ص 265، رقم 519، ترجمه تاريخ يعقوبي، ج 1، ص 296) .
24 بعضي از کتب کلمه ابن را ندارد (ر.ک به: جمهرة انساب العرب ص 10، 243، 247، 468، 480 و غيره، چاپ سوم دار المعارف مصر و به معارف ابن قتيبه ص 64 ص 2 و 14، ص 79 ص 7 و غيره) .م.
25 و يلعب و وهب و کثير و حراق که از ايشان نسلي باقي نماند (ترجمه يعقوبي، ص 298) و قيس بن غالب (ابن هشام، ج 1، 99، ط مصطفي حلبي 1355.م).
26 ياسلمي، دختر عمرو بن ربيعه خزاعي (ترجمه تاريخ يعقوبي، ص 298 پاورقي 1) يا عاتکه دختر يخلد بن نضر بن کنانه (الکامل، ج 2، ص 16) .
27 خ ل: تقلب.
28 ر.ک: ترجمه تاريخ يعقوبي، ج 1، ص 301 303.جمهرة خطب العرب، ج 1، ص 33، صبح الاعشي، ج 1، ص .211
29 سرير اول کس است که ماه هاي حرام را جابجا کرد (يعقوبي) .
30 حکيم بن مرة ساد الوري*ببذل النوال و کف الأذي
أباح العشيرة إفضاله*و جنبها طارقات الردي
(عمدة الطالب، ص 26) .
31 قلامس: جمع قلمس و قلمس بر وزن عملس: مردي از کنانه که نزد جمره عقبه مي ايستاد و مي گفت: خدايا من ماه ها را پس و پيش مي کنم (رجوع شود به قاموس) .
32 چه نام عبد مناف «مغيره» بود.
33 کليد داري خانه کعبه.
34 مهمانداري و پذيرائي حاجيان.
35 آب دادن حاجيان.
36 اجتماع براي مشورت، چه قصي در پهلوي مسجد الحرام خانه اي براي اين کار بنا کرد و آن را «دار الندوة» نام نهاد.
34 يعني هر گاه قصي سپاهي از مکه بيرون مي فرستاد، براي فرمانده آن سپاه لواء مي بست .
38 پدر شما قصي است که مجمع خوانده مي شد، خداوند به وسيله او همه قبايل فهر را فراهم ساخت.م.
39 به ضم حاء و تشديد باء و الف مقصوره.
40 حليل به ضم حاء و فتح لام، حبشيه: به ضم حاء و سکون باء و يا به فتح حاء و باء .
41 نام أبو غبشان در تاريخ يعقوبي سليمان بن عمرو ضبط شده است، ولي در تاريخ طبري و غيره سليم بن عمرو (تاريخ يعقوبي، ج 1 ص 293 چاپ بيروت 1379 ه.تاريخ طبري 1/1094 چاپ اروپا 1890 1879 م). .م.
42 در نسخه به پيروي از طبقات (ج 1 ص 68 چاپ بيروت 1380 ه). محترش به حاء مهمله ثبت شده بود، اينجانب آن را به پيروي از تاج العروس (خ ر ش) و انساب الاشراف بلاذري (ج 1 ص 49 دار المعارف مصر) مخترش به خاء معجمه تصحيح نمودم.م.
43 ر.ک: الطبقات الکبري، ج 1 ص .98
44 تاريخ يعقوبي، ج 1 ص 241 چاپ بيروت 1379 ه.م.
45 ر.ک: التنبيه و الاشراف، ص .180
46 ترجمه تاريخ يعقوبي، ج 1 ص .359
47 الملل و النحل، ج 3، ص 332 333
48 چنانکه عبد الله بن عبد المطلب «قمر حرم» و عباس بن امير المؤمنين «قمر بني هاشم» گفته مي شدند (قمر بني هاشم) .
49 حجون به فتح حاء، کوه يا مکاني است در مکه (معجم البلدان، ج 2، ص 225 چاپ بيروت 1375 ه). م.
50 ر.ک: ترجمه تاريخ يعقوبي، ج 1، ص 517 .520
51 عمدة الطالب، ص .25
52 و نيز «لعقه» يعني خون ليسان، چه بني سهم که از «حلف المطيبين» خبر يافتند، گاوي کشتند و گفتند: هر کس دست خود را در خون آن داخل کند و آن را بليسد از ماست.بني سهم و بني عبد الدار و بني جمح و بني عدي و بني مخزوم دستهاي خود را در آن فرو بردند و «لعقه» يعني خون ليسان ناميده شدند. (ترجمه تاريخ يعقوبي، ص 322) .
53 در نسخه اينطور ضبط شده است، ولي بهتر چنانکه در روض الانف ج 2، ص 65 مسطور است کلفتکموه است.م.
54 ر.ک: ترجمه تاريخ يعقوبي، ص 311 312، سيرة النبي، ج 1، ص 147، شرح نهج البلاغه ابن ابي الحديد، ج 3، ص 457 و نيز در ص 458 از شرح نهج البلاغه و همچنين در جمهرة خطب العرب، ج 1، ص 32، خطبه ديگري نيز از هاشم نقل شده است.
55 قرآن مجيد، سوره قريش.
56 تاريخ يعقوبي، ج 1، ص .242
57 در اين باره به کتب تفاسير مانند طبري، فخر رازي تبيان شيخ طوسي، مجمع البيان، آلوسي و غيره، تفسير سوره قريش و نيز به شرح نهج البلاغه ابن ابي الحديد ج 15، ص 202 و 210 چاپ عيسي البابي 1962 م و بحار الانوار ج 15، ص 123 چاپ علوي و آخوندي مراجعه شود.م.
58 تاريخ يعقوبي، ج 1، ص 244، چاپ بيروت 1379 ه.و تفسير آلوسي ج 30، ص 240، چاپ بيروت نقل از بحر و غيره.م.
59 در نسخه به جاي مسنتين (به ياء) مسنتون (به واو) و به جاي الاصياف (به صاد مهمله) الاضياف (به ضاد معجمه) بود، اينجانب با توجه به منابع و معني، شعر را به اين نحو تصحيح کردم.م.
60 سيرة النبي، ج 1، ص .119
61 برخي غيداق و حجل را دو نفر شمرده و نام حجل را «مغيره» نوشته و براي عبد المطلب دوازده پسر نوشته اند (نسب قريش) برخي ديگر مقوم و عبد الکعبه را نيز دو نفر دانسته و بدين ترتيب پسران عبد المطلب را سيزده نفر شمرده اند، بعضي مثل ابن هشام، قثم را هم ذکر نکرده و پسران عبد المطلب را ده نفر دانسته اند (مصباح الاسرار، ص 179 نقل از ذخائر العقبي) .
62 عبد المطلب را ده نام بود که عرب و پادشاهان ايران و حبشه و روم او را به آن نام ها مي شناختند.از جمله: عامر، شيبة الحمد، سيد البطحاء، ساقي الحجيج، ساقي الغيث، غيث الوري في العام الجدب، أبو السادة العشرة، عبد المطلب، حافر زمزم (بحار، ج 15، ص 128) و ابراهيم ثاني (تاريخ يعقوبي، ج 2، ص 11 چاپ بيروت 1379 ه). و از معارف ابن قتيبه نقل شده که او را «فياض» و «مطعم طير السماء» مي گفته اند و مستجاب الدعوه بوده است.
63 يعني: بني علي، بني جعفر و بني عقيل.
64 نسب بني حارث و بني أبي لهب نيز به عبد المطلب مي رسد.
65 ر.ک: ترجمه تاريخ يعقوبي، ج 1، ص .363
66 ر.ک: بحار، ج 15، ص .127
67 بعد از آنچه ذو نواس پادشاه يهودي مذهب يمن با مردم نجران کرد، مردي از قبيله «سبأ» به نام «دوس ذو ثعلبان» از وي گريخت، و نزد قيصر روم رفت و از وي کمک خواست، قيصر او را نزد پادشاه حبشه معرفي کرد و به وي نامه اي نوشت و نجاشي هفتاد هزار حبشي را همراه وي ساخت و «أرياط» را بر آنان فرماندهي داد، أرياط و دوس با اين سپاه بر يمن حمله بردند و بر ذو نواس پيروز گشتند و او خود را در دريا غرق کرد و أرياط بر يمن سلطنت يافت.اما پس از چند سال ميان او و أبرهه حبشي اختلاف و جنگي پيش آمد و در جنگ تن به تن، أرياط به دست أبرهه کشته شد و أبرهه بر يمن تسلط يافت.أبرهه در قضيه فيل به هلاکت رسيد و پسرش «يکسوم» پادشاه يمن شد، بعد از مرگ يکسوم برادر ديگرش «مسروق بن أبرهه» حکومت يمن را به دست گرفت و همچنان بر سر کار بود تا «سيف بن ذي يزن» شاهزاده يمني حميري نزد قيصر روم به درخواست کمک رفت و نااميد نزد «نعمان بن منذر» شاه حيره باز آمد و به وسيله نعمان و همراه وي به دربار خسرو انو شيروان بار يافت و از وي کمک خواست و خسرو هشتصد مرد زنداني را به فرماندهي «وهرز» همراه وي ساخت و در هشت کشتي رهسپار يمن شدند، دو کشتي در بين راه غرق شد، و ششصد نفر ديگر در ساحل «عدن» پياده شدند و در جنگي که پيش آمد، مسروق و بسياري از حبشيان را کشتند و يمن تا کشته شدن خسرو پرويز، زير دست ايرانيان آمد.مدت حکومت چهار نفر حبشي يعني «أرياط» و «ابرهه» و دو فرزندش به گفته ابن اسحاق 72 سال بود (ر.ک: سيرة النبي، ج 1، ص 43 73) .أرياط 20 سال، ابرهه 23 سال، يکسوم 17 سال و مسروق 12 سال. (ر.ک: تاريخ حمزه ص 89) .
68 ر.ک: ترجمه تاريخ يعقوبي، ج 1، ص 329 و ص 364.سيرة النبي، ج 1، ص 51.تاريخ طبري ج 1، ص 553، بحار ج 15، ص 135 137، .145
69 سوره فيل.
70 ر.ک: ترجمه تاريخ يعقوبي، ج 1، ص .330
71 ر.ک: بحار، ج 15، ص 132، 140 .141
72 ص 553
73 در کتاب عيون اخبار الرضا، ص 306، و أمالي صدوق، ص 107 و ج 15 بحار چاپ جديد، ص 125 126، اشعاري از عبد المطلب نقل شده است که امام علي بن موسي آنها را براي ريان بن صلت خواند.
74 ر.ک: سيرة النبي، ج 1، ص 181 .186
75 ر.ک: سيرة النبي، ج 1، ص 187 .193
76 الکامل، ج 2، ص .9
77 معارف، ص .33
78 خطبه عبد المطلب در تهنيت سيف بن ذي يزن، يا در تهنيت معدي کرب بن سيف پادشاه يمن هنگامي که پادشاهي به وي بازگشت و بر حبشيان پيروز آمد در مروج الذهب، ج 1، ص 83 84، جمهرة خطب العرب، ج 1، ص 31 32 (نقل از عقد الفريد ج 1، ص 107، و انباء نجباء الابناء ص 11) نقل شده است.

نوشتن دیدگاه

تصویر امنیتی
تصویر امنیتی جدید

مؤسسه جهانی سبطین علیهما السلام

loading...
اخبار مؤسسه
فروشگاه
درباره مؤسسه
کلام جاودان - اهل بیت علیهم السلام
آرشیو صوت - ادعیه و زیارات عقائد - تشیع

@sibtayn_fa





مطالب ارسالی به واتس اپ
loading...
آخرین
مداحی
سخنرانی
تصویر

روزشمارتاریخ اسلام

1 شـوال

١ـ عید سعید فطر٢ـ وقوع جنگ قرقره الكُدر٣ـ مرگ عمرو بن عاص 1ـ عید سعید فطردر دین مقدس...


ادامه ...

3 شـوال

قتل متوكل عباسی در سوم شوال سال 247 هـ .ق. متوكل عباسی ملعون، به دستور فرزندش به قتل...


ادامه ...

4 شـوال

غزوه حنین بنا بر نقل برخی تاریخ نویسان غزوه حنین در چهارم شوال سال هشتم هـ .ق. یعنی...


ادامه ...

5 شـوال

١- حركت سپاه امیرمؤمنان امام علی (علیه السلام) به سوی جنگ صفین٢ـ ورود حضرت مسلم بن عقیل...


ادامه ...

8 شـوال

ویرانی قبور ائمه بقیع (علیهم السلام) به دست وهابیون (لعنهم الله) در هشتم شوال سال 1344 هـ .ق....


ادامه ...

11 شـوال

عزیمت پیامبر اكرم (صلی الله علیه و آله و سلم) به طایف برای تبلیغ دین اسلام در یازدهم...


ادامه ...

14 شـوال

مرگ عبدالملك بن مروان در روز چهاردهم شـوال سال 86 هـ .ق عبدالملك بن مروان خونریز و بخیل...


ادامه ...

15 شـوال

١ ـ وقوع ردّ الشمس برای حضرت امیرالمؤمنین علی(علیه السلام)٢ ـ وقوع جنگ بنی قینقاع٣ ـ وقوع...


ادامه ...

17 شـوال

١ـ وقوع غزوه خندق٢ـ وفات اباصلت هروی1ـ وقوع غزوه خندقدر هفدهم شوال سال پنجم هـ .ق. غزوه...


ادامه ...

25 شـوال

شهادت حضرت امام جعفر صادق(علیه السلام) ، رییس مذهب شیعه در بیست و پنجم شوال سال 148 هـ...


ادامه ...

27 شـوال

هلاكت مقتدر بالله عباسی در بیست و هفتم شوال سال 320 هـ .ق. مقتدر بالله، هجدهمین خلیفه عباسی...


ادامه ...
012345678910

انتشارات مؤسسه جهانی سبطين عليهما السلام
  1. دستاوردهای مؤسسه
  2. سخنرانی
  3. مداحی
  4. کلیپ های تولیدی مؤسسه

سلام ، برای ارسال سؤال خود و یا صحبت با کارشناس سایت بر روی نام کارشناس کلیک و یا برای ارسال ایمیل به نشانی زیر کلیک کنید[email protected]

تماس با ما
Close and go back to page