بسم الله الرحمن الرحيم
أجداد رسول خدا
از رسول خدا صلي الله عليه و آله (که بدون شک از اولاد اسماعيل ذبيح، رسول خدا فرزند ابراهيم خليل (1) ، رسول خدا است) روايت شده است که فرمود: «إذا بلغ نسبي إلي عدنان فامسکوا (2) و نيز فرمود: «کذب النسابون قال الله تعالي: و قرونا بين ذلک کثيرا» (3).
بدين جهت تاريخ اسلام را که معمولا با ذکر مقدماتي راجع به عربستان و عرب و در اين کتاب با شرح حال اجداد پيامبر اسلام آغاز مي شود از جد بيستم رسول اکرم يعني «عدنان» شروع مي کنيم:
20 عدنان (4) پدر عرب عدناني است که در تهامه، نجد و حجاز تا شارف الشام و عراق مسکن داشته اند و آنان را عرب معدي، عرب نزاري، عرب مضري، عرب اسماعيل، اسماعيليان، عرب شمالي، عرب متعربه، عرب مستعربه، بني اسماعيل بني مشرق، بني قيدار و قيدار نيز مي گويند و نسبشان به اسماعيل بن ابراهيم عليهما السلام مي رسد (5).
و مادر فرزندان اسماعيل «رعله» دختر يکي از جرهميان به نام مضاض بن عمرو جرهمي بود.قبيله «جرهم» که از اعقاب «جرهم بن قحطان» بوده و از جنوب به شمال عربستان آمده بودند، از «عرب قحطاني» اند که آنان را «عرب عاربه» و «عرب جنوبي» نيز مي گويند، و نسبشان به «يعرب بن قحطان» مي رسد.
قحطان بن عابر بن شالخ بن أرفخشد بن سام بن نوح (6) در موقع پراکنده شدن فرزندان نوح از بابل به يمن آمد و پادشاه شد، و فرزندان وي يعرب، عمان و حضر موت حکومت آن نواحي را به دست گرفتند و سپس «يشجب بن يعرب» و آنگاه «سبأ بن يشجب» به سلطنت رسيدند. «حمير» و «کهلان» پسران «سبأ» بودند و اسامي 23 نفر از پادشاهان سبأ به دست آمده است.
پيش از «عرب قحطاني» ، «عرب بائده» در عربستان سکونت داشته اند و قوم جنوبي عاد، قوم شمالي ثمود و اقوام طسم و جديس و عمالقه از اين دسته اند.
عاد و ثمود و دو پيغمبرشان هود و صالح در قرآن مجيد ذکر شده اند (7).و «طسم» هم ممکن است همان «لطوشيم» مذکور در تورات باشد (8).چنانکه مؤرخين اسلامي «جديس» را با «گوديسيت» (9) بطلميوس يوناني يکي دانسته اند.و به قول ابن اسحاق: ثمود و جديس، پسران «عابر بن إرم بن سام بن نوح» اند.
عدنان دو پسر داشت: «معد» و «عک» که «بني غافق» از «عکث» پديد آمده اند.
19 معد بن عدنان (10) مادر معد از قبيله «جرهم» بود و ده فرزند داشت و کنيه وي «أبو قضاعه» (11) بود.در موقع سلطه «بخت نصر» ، «إرميا» و «برخيا»«معد» را با خود به «حران» بردند و او را در آنجا سکونت دادند و چون جنگ آرام گرفت به مکه اش باز آوردند.آنگاه برادران و عموهاي خود را يافت که به طوائف يمن پيوسته و با آنان پيوند زناشوئي برقرار کرده اند، و چون از طرف مادر «جرهمي» بوده از قبايل يمن مهرباني ديده اند (12).برخي نوشته اند که چون «بخت نصر» از فتح بيت المقدس بپرداخت، براي تسخير بلاد عرب آماده گشت و با «عدنان» بسيار جنگيد تا بر وي غلبه يافت و بسياري از يارانش را کشت. «عدنان» با فرزندان خويش به سوي يمن رفت و همانجا بود تا وفات يافت.عدنان را چند پسر بود که معد بر همه آنان سروري يافت (13).
به قول ابن اسحاق: معد بن عدنان چهار پسر به نامهاي: «نزار» ، «قضاعه»«قنص» و «إياد» داشت.
18 نزار بن معد سرور و بزرگ فرزندان پدرش بود و در مکه جاي داشت و او را چهار پسر به نامهاي «مضر» ، «ربيعه» ، «أنمار» و «إياد» (14) بود.دو قبيله «خشعم» و «بجيله» از أنمار بوجود آمده اند.
مادر «مضر» و «إياد» ، «سوده» دختر «عک بن عدنان» و مادر «ربيعه» و «أنمار»: «شقيقه» و به قولي «جمعه» دختر «عک بن عدنان» بوده است.دو قبيله بزرگ ربيعه و مضر از نزار پديد آمده اند.
17 مضر بن نزار دو پسر داشت: «اليأس» (15) و «عيلان» که مادرشان زني از قبيله «جرهم» بود.از رسول اکرم روايت شده است که فرمود : «لا تسبوا مضر و ربيعة فإنهما کانا مسلمين» مضر و ربيعه را دشنام ندهيد، چه آن دو مسلمان بوده اند» (16).
«مضر» سرور فرزندان پدرش و مردي بخشنده و دانا بود.از وي روايت شده که به فرزندانش گفت : «کسي که بدي کشت کند پشيماني بدرود، و بهترين نيکي با شتابتر آن است.پس نفوس خود را در آنچه شما را به صلاح آورد، بر آنچه ناخوش دارد وادار کنيد، و در آنچه شما را تباه سازد از آنچه خوش دارد باز داريد، که در ميان صلاح و فساد جز شکيبائي و پرهيزگاري چيزي نيست» (17)
قبايل «بني ذبيان» و «بني هلال» و «بني ثقيف» از «مضر بن نزار» منشعب شده اند (18).
16 اليأس بن مضر پس از پدر در ميان قبايل بزرگي يافت و او را «سيد العشيره» لقب دادند .سه پسر به نامهاي «مدرکه» ، «طابخه» و «قمعه» (19) داشت و مادرشان «خندف» دختر «عمران بن الحاف بن قضاعه» و نام اصلي وي «ليلي» بود.
قبايلي را که نسبشان به اليأس مي رسد «بني خندف» گويند.
دنباله اجداد پيامبر گرامي اسلام:
15 مدرکة بن اليأس، نامش «عامر» (20) و کنيه اش «أبو الهذيل» و «أبو خزيمه» بود. «مدرکه» چهار فرزند داشت: «خزيمه» و «هذيل» ، «حارثه» و «غالب» (21).نسب قبيله «هذيل» و «عبد الله بن مسعود» صحابي معروف به «مدرکة بن اليأس» مي رسد.
14 خزيمة بن مدرکة، که مادرش «سلمي» دختر «أسد بن ربيعة بن نزار» و به قول ابن اسحاق زني از «بني قضاعه» بود، بعد از پدر حکومت قبايل عرب را داشت و او را چهار پسر به نام هاي کنانه، أسد، أسده و هون بود.
نسب قبيله بني أسد و «قاره» يعني «بني هون بن خزيمه» و أم المؤمنين «زينب» دختر «جحش بن رئاب» و برادرانش «عبد الله» و «عبيد الله» ، فرزندان «أميمه» دختر «عبد المطلب» به «خزيمة بن مدرکة» منتهي مي شود.
13 کنانة بن خزيمة، که از وي فضائل بي شماري آشکار گشت و عرب او را بزرگ مي داشت، کنيه اش «ابو مضر» بود و مادرش «عوانه» دختر «سعد بن قيس بن عيلان بن مضر» و فرزندانش : نضر، مالک، عبد مناة، ملکان و حدال.قبايل: «بني ليث» و «بني عامر» از «کنانة بن خزيمه» پديد آمده اند.
12 نضر بن کنانه، مادرش به قول يعقوبي «هاله» دختر «سويد بن غطريف» و به قول ابن اسحاق و طبري و ديگران «بره» (22) دختر «مر بن أد بن طابخه» بود.و فرزندان وي: مالک و يخلد و صلت و کنيه اش «أبو الصلت» بوده است (23).
يعقوبي مي گويد: «نضر بن کنانه» اول کسي است که «قريش» ناميده شد گويند او را براي پاکدامني (تقرش) و بلند همتي که داشت «قريش» گفته اند.و به قولي چون بازرگان و دارا بود، و به قولي ديگر مادرش او را «قريش» ناميد که تصغير «قرش» است و آن جانوري است دريائي.پس کسي که از فرزندان «نضر بن کنانه» نباشد «قرشي» نيست و به قولي ديگر «قريش» را براي آن «قريش» گفته اند که پس از پراکندگي فراهم شدند، و «تقرش» هم به معني فراهم گشتن (تجمع) است . مالک بن نضر، مادر وي «عاتکه» دختر «عدوان بن عمرو بن قيس بن (24) عيلان» و فرزند وي «فهر بن مالک» بود.
10 فهر بن مالک، مادر وي «جندله» دختر «حارث بن مضاض بن عمرو جرهمي» است و فرزندان وي: غالب، محارب، حارث، أسد و دختري به نام «جندله» مي باشند.
نسب أبو عبيده جراح (عامر بن عبد الله بن جراح) به «ضبة بن حارث بن فهر» و نسب «ضحاک بن قيس» به «شيبان بن محارب بن فهر» مي رسد و «بني حارث بن فهر» و «بني محارب بن فهر» دو قبيله اند.
برخي قريش را لقب «فهر بن مالک» و برخي ديگر «قريش» را نام و «فهر» را لقب وي دانسته اند، به گفته اينان «بني مالک بن نضر» و «بني نضر بن کنانه» را اگر از اولاد «فهر» نباشند «قرشي» نگويند.
9 غالب بن فهر، مادر وي «ليلي» دختر «سعد بن هذيل» بود، و فرزندان وي: لؤي و تيم الأدرم (25) و فرزندان تيم بن غالب، «بنو أدرم بن غالب» معروف شده اند. لؤي بن غالب، مادر وي: «سلمي» دختر «کعب بن عمرو خزاعي» (26) بود.و فرزندانش: کعب، عامر، سامه، عوف و خزيمه، نسب قبيله «بني عامر بن لؤي» به «عامر» مي رسد.نسب أم المؤمنين «سوده» دختر «زمعة بن قيس» و «عمرو بن عبدود» به «لؤي بن غالب» مي رسد.
7 کعب بن لؤي، مادر وي «ماوية» دختر «کعب بن قين بن جسر» قضاعي است.فرزندانش: مره، عدي و هصيص، و کنيه اش «أبو هصيص» ، نسب «بني سهم» و «بني جمح» از جمله: «عمرو بن عاص سهمي» و «عثمان بن مظعون جمحي» صحابي معروف و «صفوان بن أمية بن خلف جمحي» به «هصيص بن کعب» و نسب «بني عدي» از جمله: «عمر بن خطاب بن نفيل» و «سعيد بن زيد بن عمرو بن نفيل» به «عدي بن کعب» مي رسد.
«کعب بن لؤي» از همه فرزندان پدرش بزرگوارتر و ارجمندتر بود، وي اولين کسي است که در خطبه اش «أما بعد» گفت، و روز جمعه را «جمعه» ناميد، و پيش از آن عرب آن را «عروبه» مي ناميد، «کعب» مردم را در روز جمعه فراهم ساخت و براي آنان سخنراني کرد و چنين گفت :
«اسمعوا و تعلموا و افهموا و اعلموا أن الليل ساج، و النهار ضاح و الأرض مهاد، و السماء عماد و الجبال أوتاد، و النجوم أعلام، و الأولون کالآخرين، و الأبناء ذکر، فصلوا أرحامکم و احفظوا أصهارکم، و ثمروا أموالکم، فهل رأيتم من هالک رجع أو ميت نشر؟ الدار أمامکم و الظن غير ما تقولون، و حرمکم زينوه و عظموه و تمسکوا به فسيأتي نبأ عظيم، و سيخرج منه بني کريم ثم يقول:
نهار و ليل کل أوب بحادث*سواء علينا ليلها و نهارها
يوبان بالأحداث حين تأوبا*و بالنعم الضافي علينا ستورهاصروف و أنباء تغلب (27) أهلها*لها عقد ما يستحل مريرها
علي غفلة يأتي النبي محمد*فيخبر أخبارا صدوقا خبيرها
ثم يقول:
يا ليتني شاهد فحواء دعوته*حين العشيرة تبغي الحق خذلانا
لو کنت ذا سمع و ذا بصر و يد و رجل لتنصبت له تنصب الجمل، و لأرقلت له إرقال الفحل فرحا بدعوته، جذلا بصرخته (28).
«بشنويد و ياد گيريد، و بفهميد و بدانيد، که شب آرام است، و روز روشن، و زمين بستري هموار، و آسمان کاخي بلند است و کوه ها ميخها، و ستارگان نشانه ها و گذشتگان مانند آيندگان و پسران ياد آوري (پدران) اند، پس با خويشان خود پيوند کنيد، و دامادهاي خود را نگهداري کنيد، و مالهاي خود را به ثمر آوريد، آيا رفته اي را ديده ايد که باز آيد، يا مرده اي را که برانگيخته شود؟ خانه (جاويد) در جلو شماست.و گمان جز آن است که مي گوئيد، حرم (کعبه) خود را آراسته داريد، و بزرگش شماريد و دست از آن باز نداريد، چه زود است خبري بزرگ برسد، و پيامبري بزرگوار از آن بيرون آيد» .سپس مي گفت:
«روزي است و شبي، هر دوري با پيشامدهاي تازه، براي ما شب و روز آن يکسان است (شب و روز) هر گاه باز آيند، حوادث تازه اي را به همراه دارند، و نعمت هائي نيز که پرده هاي آن بر ما فرو هشته است، دگرگوني ها و خبرهائي که بر مردم چيره مي شود (مردم را دگرگون مي سازد) آنها را گره هائي است که تلخ آن را نمي توان گشود (به احتمالي: نمي توان شيرين يافت)، ناگهان پيامبر خدا، محمد صلي الله عليه و آله مي رسد پس خبرهائي مي دهد که گوينده اش بسي راستگوست» .
سپس مي گفت: «اي کاش (زنده مانده) آنگاه که خويشان و بستگان دست از ياري حق مي کشند، دعوت او را مي شنيدم، اگر (در زمان او) داراي گوشي و ديده اي و دست و پائي بودم، از خوشحالي دعوتش و شادماني فريادش، مانند شتر نري برمي خاستم و به ياري او مي شتافتم» .
چون «کعب» از دنيا رفت، قريش روز مرگ او را مبدأ تاريخ خويش قرار دادند و تا «عام الفيل» همچنان مبدأ تاريخ بود.
6 مرة بن کعب، مادر وي: «وحشيه» دختر «شيبان بن محارب بن فهر بن مالک بن نضر» است، و فرزندان وي: کلاب، تيم و يقظه.و کنيه اش «أبو يقظه» (به فتح قاف و ظا) نسب طايفه «بني مخزوم» از جمله: أم المؤمنين «أم سلمه» و «خالد بن وليد» و «أبو جهل: عمرو بن هشام بن مغيره» به «يقظه» و نسب طائفه «بني تيم» از جمله: أبو بکر و طلحة بن عبيد الله، به «تيم بن مره» مي رسد.
5 کلاب بن مره، مادرش: «هند» دختر «سرير (29) بن ثعلبة بن حارث بن (فهر بن) مالک (بن نضر) بن کنانة بن خزيمه» است و فرزندانش: «قصي بن کلاب» و «زهرة بن کلاب» و يک دختر، و کنيه اش «أبو زهره» و نامش «حکيم» (30) است. «کلاب بن مره» پس از پدر، بزرگواري يافت و شأن و مقامش بالا گرفت و شرافت پدر و نياي مادري براي وي فراهم گرديد.چه نياکان مادرش امر حج را به دست داشتند و ماه ها را حلال و حرام مي کردند، و از اين رو «نسأه» و نيز «قلامس» (31) ناميده مي شدند.
رسول اکرم در باره دو فرزند «کلاب بن مره» يعني: «قصي» و «زهره» گفت: صريحا قريش ابنا کلاب (دو بطن خالص قريش دو پسر کلاب اند) .
نسب بني زهره، از جمله: «آمنه» دختر «وهب بن عبد مناف بن زهره» مادر بزرگوار رسول اکرم و «سعد بن أبي وقاص: مالک بن أهيب بن عبد مناف» زهري برادر زاده حضرت «آمنه» و «هاشم بن عتبة بن أبي وقاص» معروف به «مرقال» برادر زاده سعد، و از شهداي صفين و أصحاب أمير المؤمنين و «عبد الرحمن بن عوف زهري» به «زهرة بن کلاب» مي رسد.
4 قصي بن کلاب، مادرش: «فاطمه» دختر «سعد بن سيل» (به فتح سين و ياء) است، و فرزندانش : عبد مناف، عبد الدار، عبد العزي و عبد قصي و دو دختر، و کنيه اش «أبو المغيره» (32) و نامش زيد و لقب دومش «مجمع» .
مادر قصي، پس از وفات شوهرش: «کلاب» به ازدواج «ربيعة بن حرام عذري» در آمد، و «ربيعه» وي را به سرزمين قوم خويش برد.
فاطمه، فرزند خردسال خويش: «قصي» را که نامش «زيد» بود با خود همراه برد و چون از سرزمين پدرانش دور گشت، او را «قصي» ناميد.
چون قصي در خانه «ربيعه» به جواني رسيد، مردي از «بني عذره» به اوگفت: به قوم خود ملحق شو که از ما نيستي، گفت: مگر من از کدام قبيله ام؟ گفت: از مادرت بپرس.قصي از مادرش جويا شد و او گفت: تو هم خود، و هم از حيث پدر و نسب از او بزرگوارتري، توئي فرزند «کلاب بن مره» و قوم تو نزديکان خدا و در حرام اويند.قصي تا رسيدن ماه حرام صبر کرد، و آنگاه با حاجيان «قضاعه» به مکه آمد تا آنکه بزرگ و بزرگوار شد، و فرزنداني از وي پديد آمدند .در اين موقع درباني و کليدداري خانه کعبه با قبيله «خزاعه» بود که پس از «جرهميان» بر مکه غالب شده بودند.و اجازه حج (حرکت از عرفات، و اجازه رمي جمرات، و کوچ کردن از مني) با قبيله «صوفه» يعني «غوث بن مر بن أد بن طابخه» که خود و فرزندان وي را «صوفه» مي گفتند، بود.
«قصي» زير بار «صوفه» نرفت.و پس از جنگي سخت بر آنان پيروز گشت، و دست آنان را از اجازه حج کوتاه ساخت، خزاعه و بنو بکر دانستند که «قصي» کاري را که با «صوفه» کرده است به زودي با آنها نيز خواهد کرد و دستشان را از کارهاي مکه و کليدداري کعبه، کوتاه خواهد ساخت، لذا از قصي کناره گرفتند و پس از آنکه در ميان ايشان جنگ سختي در گرفت و از دو طرف مردمي بسيار کشته شدند، پيشنهاد صلح دادند، و «يعمر بن عوف بن کعب کناني» را به داوري برگزيدند، و او به نفع قصي رأي داد و از آن روز «شداخ» ناميده شد.
«قصي» امور کعبه و مکه را به دست گرفت، و دست «خزاعه» را کوتاه کرد و قوم خود را در مکه فراهم ساخت.او از اولاد «کعب بن لؤي» نخستين کسي بود که بر قوم خويش حکومت و سلطنت يافت .و حجابت (33) و رفادت (34) و سقايت (35) و ندوه (36) و لواء (37) همه را به دست آورد، و قريش او را «مجمع» ناميدند، شاعر عرب «حذافة بن نصر بن غانم عدوي» در باره وي مي گويد:
أبو کم قصي کان يدعي مجمعا*به جمع الله القبائل من فهر (38)
برخي گفته اند که چون «قصي» ، «حبي» (39) دختر «حليل بن حبشيه خزاعي» (40) را به زني گرفت، و از او داراي فرزند شد، «حليل» هنگام مرگ خويش «قصي» را وصي خود قرار داد.و بدو گفت: فرزندان تو فرزندان منند.و تو به امر کعبه سزاوارتري.
ديگران گفته اند که: «حليل بن حبشيه» کليد خانه را به «أبو غبشان»: «سليمان بن عمرو ملکاني» (41) داد.و «قصي» آن را با سرپرستي کعبه به يک خيک شراب و يک شتر از وي خريد.و در ميان عرب مثل گرديد که، أخسر من صفقة أبي غبشان: زيان بخش تر از داد و ستد أبو غبشان.به قول بعضي «أبو غبشان» کنيه «مخترش» (42) پسر «حليل» است که کليد داري را از پدر به ارث برد (43).کار قصي به جائي رسيد که قريش در زمان حيات و پس از مرگ وي کارهاي او را چون حکم ديني واجب الاطاعه مي دانستند.
«قصي» نخستين کسي است که قريش را به عزت رسانيد، و شرف و بزرگواري و سربلندي و هماهنگي ايشان به وسيله وي آشکار شد.پس قريش را که برخي در دره ها و قله هاي کوه منزل داشتند فراهم ساخت و در وادي مکه و نزديک خانه جاي داد.و جاي هر کدام را معين کرد، با آنکه پيش از وي پراکنده جا و کم آبرو بودند، و در گمنامي زندگي مي کردند.
«قصي» پذيرائي حاجيان را بر قريش واجب ساخت و به آنان چنين فرمود: يا معشر قريش إنکم جيران الله و أهل بيته و أهل الحرم و إن الحجاج ضيف الله و أهله و زوار بيته و هم أحق الضيف بالکرامة، فاجعلوا لهم طعاما و شرابا أيام الحج حتي يصدروا عنکم. «اي گروه قريش شمائيد همسايگان خدا، و اهل خانه او، و اهل حرم، و حاجيان، ميهمان خدا و نزديکان او و زائران خانه اويند و آنان از هر ميهمان به پذيرائي و احترام سزاوارترند، پس براي ايشان در ايام حج خوراکي و نوشابه اي فراهم سازيد تا از نزد شما باز گردند» .
نسب قبيله «بني عبد الدار» از جمله: «بني شيبه» کليدداران کعبه به «عبد الدار بن قصي» و نسب «بني عبد العزي» از جمله: أم المؤمنين «خديجه» دختر «خويلد» و «زبير بن عوام بن خويلد» و «ورقة بن نوفل» به «عبد العزي بن قصي» مي رسد.به گفته يعقوبي: «قصي» مناصب را در ميان فرزندان خويش تقسيم کرد، آب دادن و سروري را به «عبد مناف» ، «دار الندوه» را به «عبد الدار» ، پذيرائي حاجيان را به «عبد العزي» و دو کنار وادي را به «عبد قصي» وا گذاشت (44).
به روايت مسعودي «حجابت» و «دار الندوه» و «لواء» را به «عبد الدار» و «سقايت» و «رفادت» را به «عبد مناف» داد (45).
اما به روايت ابن اسحاق که طبري هم آن را نقل کرده است: «هر چه را به دست داشت از دار الندوه و حجابت و لواء و سقايت و رفادت همه را به «عبد الدار» داد که از همه فرزندانش بزرگتر، و در عين حال زبونتر بود، و به وي گفت: گر چه برادرانت بر تو برتري يافته اند، اما به خدا سوگند ترا به آنان مي رسانم، تا جز تو کسي در کعبه را نگشايد، و جز با دست تو پرچم جنگ قريش بسته نشود، و کسي در مکه جز به سقايت تو آب ننوشد، و هيچ کس در موسم حج جز از خوراکي که تو فراهم سازي نخورد، و قريش جز در سراي تو کاري را به انجام نرسانند .قريش از نظر بزرگواري «قصي بن کلاب» مرگ وي را مبدأ تاريخ خود قرار دادند، و چون «عام الفيل» پيش آمد و سال مشهوري بود، آن را مبدأ تاريخ شناختند و در نتيجه سال ميلاد رسول خدا آغاز تاريخ آنها گرديد (46).
شهرستاني مي نويسد که قصي از پرستش جز خدا که بت ها باشد نهي مي کرد و همو است که مي گويد :
أربا واحدا أدم ألف رب*أدين إذا تقسمت الأمور
ترکت اللات و العزي جميعا*کذلک يفعل الرجل الصبور
و به قولي اين شعرها را «زيد بن عمرو بن نفيل» گفته است (47).
عبد مناف بن قصي، مادرش: «حبي» دختر «حليل خزاعي» است و فرزندانش: هاشم، عبد شمس، مطلب، نوفل، أبو عمرو و شش دختر.و کنيه اش: «أبو عبد شمس» و نامش: «مغيره» و او را «قمر البطحاء» مي گفتند (48).
نسب «عبيدة بن حارث» شهيد بدر و «محمد بن ادريس شافعي» به «مطلب بن عبد مناف» و نسب «بني أميه» به «عبد شمس» مي رسد.
چون «قصي» از دنيا رفت و در «حجون» (49) دفن شد، «عبد مناف بن قصي» سروري يافت و مقامش بالا گرفت و امور مکه بدون نزاع و اختلاف به دست فرزندان «قصي» اداره مي شد.
نسب «بني عبد شمس» از جمله: «بني أميه» و «بني مطلب» و «بني نوفل» به «عبد مناف» مي رسد .
2 هاشم بن عبد مناف، مادرش: «عاتکه» دختر «مرة بن هلال بن فالج» است، يکي از دوازده عاتکه اي که در ميان مادران رسول اکرم بوده اند و نامشان در تاريخ يعقوبي و مآخذ ديگر به تفصيل ذکر شده (50) و روايت شده است که رسول خدا بسيار مي گفت: «أنا ابن العواتک» (منم پسر عاتکه ها) و نيز مي گفت: «أنا ابن العواتک من سليم» (منم پسر عاتکه ها از بني سليم) .
و فرزندان وي: عبد المطلب، أسد، أبو صيفي، نضله و پنج دختر، و کنيه اش: «أبو نضله» ، و نامش: عمرو و معروف به «عمرو العلي» و القاب وي: هاشم و «قمر» و «زاد الراکب» (51) بود.پس از وفات «عبد مناف» و «عبد الدار» ميان «بني عبد مناف» يعني «هاشم» و «عبد شمس» و «مطلب» و «نوفل» و «بني عبد الدار» که سرورشان «عامر بن هاشم بن عبد مناف بن عبد الدار» بود بر سر مناصب کعبه نزاعي سخت در گرفت. «بني أسد بن عبد العزي» و «بني زهرة بن کلاب» و «بني تيم ابن مره» و «بني حارث بن فهر» با «بني عبد مناف» همراه شدند و ميانشان پيماني منعقد شد که به «حلف المطيبين» معروف گشت.
«بني مخزوم» و «بني سهم» و «بني جمح» و «بني عدي» با «بني عبد الدار» هم پيمان گشتند و «أحلاف» (52) ناميده شدند، و «بني عامر بن لؤي» و «بني محارب بن فهر» بي طرف ماندند.
با اين ترتيب مقدمات جنگ ميان طوائف قريش فراهم گشت، اما جنگ روي نداد و با يکديگر صلح کردند، و قرار بر اين شد که «سقايت» و «رفادت» به «بني عبد مناف» داده شود، «حجابت» و «لواء» و «دار الندوه» به دست «بني عبد الدار» باشد، در ميان «بني عبد مناف» ، «هاشم» متصدي رفادت و سقايت گرديد، چه برادر بزرگترش «عبد شمس» هم فقير و هم عيالوار بود، و هم بيشتر اوقات به سفر مي رفت و کم در مکه اقامت داشت.به گفته يعقوبي، دو پيمان: «مطيبين» و «لعقه» در زمان «عبد المطلب بن هاشم» به انجام رسيد، و دختر عبد المطلب کاسه طيب را براي «مطيبين» فراهم ساخت، که دست در آن فرو بردند.