آیت الله علامه جوادی آملی و پلورالیزم دینی

(زمان خواندن: 14 - 27 دقیقه)

«و ان هذا صراطی مستقیما فاتبعوه و لا تتبعوا السبل فتفرق بکم عن سبیله ذلکم وصیکم به لعلکم تتقون»صراط مستقیم، متعدد نیست.راه خدا، یکی است و رسول خدا جز صراط الهی، راه دیگری ندارد .


فرمود: «فاتبعوه و لا تتبعوا السبل» یعنی این راه را پیروی کنید، غیر از این، هر راهی که باشد، رها کنید زیرا آنها مزاحم این راه مستقیم هستند و به این راه ختم نمی شوند .
تعبیر قرآن کریم این است که غیر از این صراط مستقیم، هیچ راهی را نروید.زیرا شما را از این راه جدا می کند.
«فماذا بعد الحق الا الضلال» ، غیر از راه حق، هر چه هست، گمراهی است و شما را از راه درست، دور می کند.

«فتفرق بکم عن سبیله» .
پیغمبر می فرماید: راه مرا که از طرف خدا آورده ام، طی کنید و راههای دیگر را رها کنید زیرا شما را از سبیل الله جدا می کند.
ممکن است که گفته شود: در قرآن، کلمه «صراط مستقیم» نکرده ذکر شده است و نشانه تعدد است.چنین استدلالی درست نیست.در سوره فاتحة الکتاب، خدا به ما آموخت که عرض کنیم: «اهدنا الصراط المستقیم» و وصف ممتازی برای این صراط ذکر کرد که «صراط الذین انعمت علیهم» کسانیکه مغضوب و ضال نیستند.
سپس در سوره نساء در توضیح این که اینها چه کسانی اند، آمده است: «و من یطع الله و الرسول فاولئک مع الذین أنعم الله علیهم» اینها چه کسانی هستند؟ «من النبیین و الصدیقین والشهداء و الصالحین» .راه انبیاء و صدیقین و شهداء و صالحین یکی است.اگر اختلافی در شریعت و منهاج است همه، قطعات یک اتوبان و بزرگراه است، نه راه های دیگر.
انبیاء، صراطهای جداگانه ندارند و آن نکره ها به این یک معرفه ختم می شوند.بیش از یک راه نیست.لذا در سوره انعام فرمود:
«اولئک الذین هدی الله فبهدیهم اقتده»
نام بعضی از انبیاء را می برد و سپس می فرماید: اینها هستند که هدایت کردیم، تو نیز همین راه را ادامه بده.تو تابع نوح و ابراهیم نیستی، تابع انبیاء ابراهیمی نیستی، این راهی بوده است که ما به آنان نیز نشان دادیم، تو هم این راه را برو. «بهدیهم اقتده» یعنی این دینی که به آنها دادیم، همان را به تو دادیم، تنها یک راه درست است و انبیاء در آن راه هستند، شرایع هم در همین راه است.
در سوره مبارکه شوری آیه 3، فرمود:
«شرع لکم من الدین ما وصی به نوحا و الذی اوحینا الیک و ما وصینا به ابراهیم و موسی و عیسی أن اقیمو الدین و لا تتفرقوا فیه کبر علی المشرکین ما تدعوهم الیه الله یجتبی الیه من یشاء و یهدی الیه من ینیب» .
آنچه را به ابراهیم و موسی و عیسی گفتیم، به تو هم همان را می گوییم.پس چنین نیست که صراطهای مستقیم متعدد باشند، بلکه یک «الصراط» است و این «الصراط» معرفه معلوم معهودی است که نبیین و صدیقین و شهدا و صالحین همگی بر آن هستند.غیر از این صراط حق، آنچه هست، «ظلمات بعضها فوق بعض» است، نه حقیقتی غرق در حقیقت! !
در نظام تشریع و عقاید، بیش از یک صراط نیست.چنین نیست که نه تشیع حق باشد و نه تسنن، بالاخره یکی حق است.چنین نیست که هم اشعری حق باشد (حق محض) و هم معتزلی، او هم راست بگوید و این هم راست بگوید، آن در صراط باشد و این هم در صراط باشد! !
رسول خدا که می فرماید: «و أن هذا صراطی مستقیما و لا تتبعوا السبل فتفرق بکم عن سبیله» اصحاب در محضر ایشان نشسته بودند، بعد خطی کشید و سپس خطوط فرعی دیگری در کنار این خط بزرگ ترسیم کرد، فرمود: «این چه نقشه ای است» ؟ عرض کردند: «الله و رسوله اعلم» فرمود : «آن راهی که من آوردم، این خط بزرگ است، راههایی که در دو طرف رسم کرده ام، راههای دیگران است.»
همین رسول خدا، طبق آیات قرآن فرمود: «انا أو ایاکم لعلی هدی أو فی ضلال مبین» بالاخره یا حق با ماست یا با شماست.درباره موحدان هم فرمود: «لا یدینون دین الحق» اینها اشخاصی هستند که «یعطوا الجزیة عن ید و هم صاغرون» .شریعت موسی و عیسی، در زمان خود حق بود، همان شریعتها و پیروان آن شرایع، در موقعیتی که قرآن حضور و ظهور دارد، دیگر حق نیستند .تنها دین حق، قرآن است.
پس اولا بحث صراط مستقیم در نظام تکوین، از صراط مستقیم در نظام تشریع کاملا باید جدا شود.دیگر اینکه معذور بودن، غیر از در صراط مستقیم بودن است.خیلی از افراد معذور هستند، به جهنم نمی روند، کفار مستضعف به جهنم نمی روند.اما جهنم نرفتن، یک مطلب است و «علی صراط مستقیم» بودن، مطلب دیگر است.آن کسی که نامی از اسلام نشنیده است، این را که خدا به جهنم نمی برد.آیا آن شک کرده جستجوگری که در حال تحقیق مرد، به جهنم می رود؟ مگر مجانین به جهنم می روند اولاد کفار مگر جهنم می روند؟
ممکن است که یک سنی غیر قادر بر تفحص، تسننش را ادامه بدهد و به جهنم هم نرود.جهنم نرفتن غیر از آن است که در صراط مستقیم است.
یک بحث هم در این است که در کجا حقیقت تو در توست و کجا «ظلمات بعضها فوق بعض» است؟ همین پیغمبری (ص) که خط کشی کرده و فرموده است که این بزرگراه که ترسیم کرده ام، مال من است، آن خطوط دیگر، راههائی است که دیگران دارند و آن راهها را نروید، همو فرمود : ملت من هفتاد و دو فرقه می شوند، یک فرقه فرقه ناجیه است، بقیه در ضلالت هستند.یک حقیقت است و بقیه افسانه است، اگر معذور بودند که نمی سوزند و اگر معذور نبودند، به اندازه سلب معذوریتشان سوخت و سوز دارند.اما اینکه انسان بگوید: رحمت خدا بیش از غضب اوست، پس هدایت خدا کجا رفته است؟ بله، آنها هم که می سوزند، سوخت و سوزشان محدود است، فقط یک گروه به ابد گرفتار عذاب هستند.
وقتی بالاتر می آیید می بینید که اکثر انسانها اهل رحمت هستند، ممکن است که کسی ده سال، یا ده میلیون سال بسوزد، ولی نسبت به ده میلیون سال به ابدیت عالم که قابل قیاس نیست، آن که مخلد است، کافر عنود لجوج جهود است، بقیه که مخلد نیستند، مگر هر کافری مخلد است؟ آنکه عالما عامدا پا روی حق گذاشته است.این همه که در ماه مبارک رمضان میلیونها نفر در هر افطاری آزاد می شوند، در هر شب جمعه ای آزاد می شوند، در پایان ماه مبارک رمضان آزاد می شوند، راجع به همین جهنمی هاست.
معلوم می شود که رحمت او بیکران است.آنکه در جهنم می ماند، نسبت به آنهایی که برای ابدیت ابد آزاد می شوند، قابل قیاس نیست.گروه کمی مخلد هستند، آنها که بیرون رفته اند، بالاخره مشمول رحمت الهی هستند، یعنی در کل عالم که جمع بندی می کنید، روی ابدیت که بحث می کنید، می بینید رحمت پیروز است، منتها کسی نمی تواند یک روزش را هم تحمل کند.
در نظام تکوین، کسی بیراهه نمی رود، اصلا کج راهه در نظام تکوین نیست.هیچ موجودی نیست مگر اینکه زمامش به دست خداست، و خدا هم «علی صراط مستقیم» زمامداری می کند.همه راهها در نظام تکوین صراط مستقیم است.این صراط مستقیم در نظام تکوین است که هیچ کسی بیراهه و کج راهه نمی رود.هم مار و عقرب و هم طاووس و کبک بر صراط مستقیم هستند.
در نظام تکوین همه به لقاء الله منتهی می شوند، منتها بعضی خدا را به عنوان رحمان، رحیم، ستار، غفار، حنان، منان ملاقات می کنند و بعضی خدا را به عنوان منتقم، قهار، شدید البطش ملاقات می کنند.
این صراط مستقیم تکوینی است، آنها هم که به جهنم می روند، در صراط مستقیم تکوینی هستند، آنهایی که به بهشت می روند، در صراط مستقیم هستند.چون در نظام تکوینی کجراهه و بیراهه نیست.
اما در صراط مستقیم تشریعی یعنی عقاید، مکتبها، دینها، باید سه خط بکشیم:
اول: خط کشی هایی که در خود دین جا دارد، یعنی قرآن و عترت که عصاره دین است.
دوم: دین شناسها، فقیهان، اصولیون، مفسران، حکما، متکلمان هستند که درباره علوم دینی بحث می کنند.
سوم: معرفت شناسی دینی است.آنها که درباره مسائل دینی بحث می کنند، آیا همه بر صراط مستقیمند یا همه دروغ می گویند یا بعضی راست و بعضی دروغ می گویند؟ دیگر در این فصل سوم، نه شیعه هستیم و نه سنی.از ما سؤال می کنند که هر دو بر صراط مستقیم هستند یا نه؟ این بحث جامعه دینداری نیست.اسلام درباره هر سه مرحله روح وسیع دارد.در مرحله اول با مؤمنین می فرماید: شما برادرانه زندگی کنید:
«انما المؤمنون اخوة»
از این بازتر، با موحدان عالم هم دستور صلح کل می دهد، می فرماید:
«تعالوا الی کلمة سواء بیننا و بینکم الا نعبد الا الله»
در این مرحله که انسان نه مسلمان است و نه مسیحی است، نه کلیمی است، نه زرتشتی، فقط انسان است در این مرحله هم دستور مسالمت جهان شمول می دهد.
در سوره مبارکه ممتحنه می فرماید: همین که انسان هستی، می توانی از زندگی مسالمت آمیز برخوردار باشی، به همه ما دستور دادند که به هر مسلمانی خواه مشرک، خواه کمونیست، خواه بت پرست، هر دینی که باشد، همین که در صدد براندازی اسلام نباشد و علیه اسلام و مسلمین تلاش و کوشش نمی کند، نه تنها آنها را نرانید، نه تنها نسبت به آنها بی تفاوت نباشید، بلکه نسبت به آنها عادل و مهربان، عطوف و رئوف باشید:
«لا ینهاکم الله الذین لم یقاتلوکم فی الدین و لم یخرجوکم و لم یظاهروا علی اخراجهم أن تبروهم و تقسطوا الیهم»
بعد در ذیلش فرمود:
«ان الله یحب المقسطین»
در نظام اسلامی، حتی کافر نباید گدایی بکند، مسلمانان، نسبت به او مهربان باشند، عطوف باشند.اگر گداست، تأمینش کنند و حقوق او محترم است.
در سوره مبارکه «هل أتی» ، امیر المؤمنین، صدیقه کبری، حسنین (ع) روزه نذری داشتند و در هوای سوزان حجاز روزه گرفتند.با دست مبارک حضرت زهرا (س) قرص نانی فراهم شد، اما آن رانخوردند به چه کسی دادند؟ در مدینه چه کسی اسیر بود؟ روزه می گیرد، خود و بچه هایش گرسنه هستند ولی افطاری را به یک مشرک می دهند و آیه نازل می شود.
کتاب «الغارات» تقریبا صد سال قبل از نهج البلاغه نوشته شده است، می گوید: حضرت امیر عبور می کرد، دید یک سالمند نابینا، تکدی میکند.حضرت فرمود: او کیست؟ عرض کردند: یک مسیحی نابیناست.فرمود: وقتی جوان بود، به این جامعه خدمت کرد، حالا که پیر شده، باید گدایی کند؟ «أنفقوه من بیت المال» .در حکومت من نباید یک مسیحی گدایی کند! ! و از بیت المال، تأمین اش کنید.
این گونه تحمل کثرت، مدارا کردن، حوصله به خرج دادن، دیگری را بیرون نکردن، یک مسأله است.اما فتوا دادن به اینکه همه بر صراط مستقیم هستند، مسأله دیگری است.همه را باید تحمل کنیم، اگر کسی اشکالی دارد، باید پاسخ داد.امام صادق (ع) با کفار بحث می کرد، اما می گفت این کافر است.بحث کردن با کافر و تحمل کافر، مصاحبه با کافر یک مرحله است، فتوا دادن به اینکه او گمراه و کافر است، مسأله دیگر است.همان امام صادقی که کفار را در کنار حرم می پذیرفت و با او بحث میکرد، همان امام می فرمود که این کافر است.
بالاخره یکی حق است و دیگری باطل.باید دوستانه بحث کنند، اما یک معرفت شناس نمی تواند بگوید: نه تشیع، حق است و نه تسنن حق است، یا هم تشیع، صراط مستقیم است و هم تسنن، صراط مستقیم است.او حداکثر باید بگوید یا این حق است یا آن حق است؟ من نمی دانم و در مقام داوری نیستم.
یک معرفت شناس در کمال صراحت، باید بگوید: من نمی دانم.اگر داوری می خواهید، بحث کلامی می کنیم، ببینیم حق با کیست.
آنها که در صراط مستقیم هستند مقاطع گوناگونشان خطوط فرعی منتهی به این صراط مستقیم است که اینها البته می تواند متعدد باشد.اگر گفته شد که «الطرق الی الله بعدد أنفاس الخلائق» ، این برای آن است که همه کسانی که در صراط توحید هستند و هر کسی به آیه ای از آیات تکوینی، خواه انفسی و خواه آفاقی، استدلال می کند، در حقیقت در مقطعی از مقاطع صراط مستقیم حرکت می کند.ولی در قبال این صراط مستقیم که واحد است، هر راه دیگری فرض بشود راه انحرافی و کج راه است، این ظاهر آیات قرآن کریم است.
تحمل کردن، دلیل بر این نیست که همه حق می گویند یا حق، پیش همه است.تحمل کردن برای آن است که «معذرة الی ربکم» است، حجت خدا بالغ می شود.پس تحمل افکار دیگران، چیز خوبی است و در سه مقطع هم بازگو شد.
معرفت شناسان، دیگر نمی توانند نتیجه فقهی یا کلامی از مباحث خود بکنند.چون درباره سرگذشت نظرات دینی و علمای دین شناس، سخن می گویند نه درباره مسائل دینی.آنها بحث نمیکنند که آیا امام باید معصوم باشد یا نه؟ آنها فقط گزارش باید دهند، بنابر این کسانی که در صف سوم نشسته اند و بحث معرفت شناسانه دارند، باید مستحضر باشند که عده ای هم در صف چهارم مواظب اینها هستند.آنها این معرفت شناسها را کنترل می کنند تا از قلمروی معرفت شناسی خارج نشوند و مسائل را با هم مخلوط نکنند.

«و ان هذا صراطی مستقیما فاتبعوه و لا تتبعوا السبل فتفرق بکم عن سبیله ذلکم وصیکم به لعلکم تتقون»صراط مستقیم، متعدد نیست.راه خدا، یکی است و رسول خدا جز صراط الهی، راه دیگری ندارد .


فرمود: «فاتبعوه و لا تتبعوا السبل» یعنی این راه را پیروی کنید، غیر از این، هر راهی که باشد، رها کنید زیرا آنها مزاحم این راه مستقیم هستند و به این راه ختم نمی شوند .
تعبیر قرآن کریم این است که غیر از این صراط مستقیم، هیچ راهی را نروید.زیرا شما را از این راه جدا می کند.
«فماذا بعد الحق الا الضلال» ، غیر از راه حق، هر چه هست، گمراهی است و شما را از راه درست، دور می کند.

«فتفرق بکم عن سبیله» .
پیغمبر می فرماید: راه مرا که از طرف خدا آورده ام، طی کنید و راههای دیگر را رها کنید زیرا شما را از سبیل الله جدا می کند.
ممکن است که گفته شود: در قرآن، کلمه «صراط مستقیم» نکرده ذکر شده است و نشانه تعدد است.چنین استدلالی درست نیست.در سوره فاتحة الکتاب، خدا به ما آموخت که عرض کنیم: «اهدنا الصراط المستقیم» و وصف ممتازی برای این صراط ذکر کرد که «صراط الذین انعمت علیهم» کسانیکه مغضوب و ضال نیستند.
سپس در سوره نساء در توضیح این که اینها چه کسانی اند، آمده است: «و من یطع الله و الرسول فاولئک مع الذین أنعم الله علیهم» اینها چه کسانی هستند؟ «من النبیین و الصدیقین والشهداء و الصالحین» .راه انبیاء و صدیقین و شهداء و صالحین یکی است.اگر اختلافی در شریعت و منهاج است همه، قطعات یک اتوبان و بزرگراه است، نه راه های دیگر.
انبیاء، صراطهای جداگانه ندارند و آن نکره ها به این یک معرفه ختم می شوند.بیش از یک راه نیست.لذا در سوره انعام فرمود:
«اولئک الذین هدی الله فبهدیهم اقتده»
نام بعضی از انبیاء را می برد و سپس می فرماید: اینها هستند که هدایت کردیم، تو نیز همین راه را ادامه بده.تو تابع نوح و ابراهیم نیستی، تابع انبیاء ابراهیمی نیستی، این راهی بوده است که ما به آنان نیز نشان دادیم، تو هم این راه را برو. «بهدیهم اقتده» یعنی این دینی که به آنها دادیم، همان را به تو دادیم، تنها یک راه درست است و انبیاء در آن راه هستند، شرایع هم در همین راه است.
در سوره مبارکه شوری آیه 3، فرمود:
«شرع لکم من الدین ما وصی به نوحا و الذی اوحینا الیک و ما وصینا به ابراهیم و موسی و عیسی أن اقیمو الدین و لا تتفرقوا فیه کبر علی المشرکین ما تدعوهم الیه الله یجتبی الیه من یشاء و یهدی الیه من ینیب» .
آنچه را به ابراهیم و موسی و عیسی گفتیم، به تو هم همان را می گوییم.پس چنین نیست که صراطهای مستقیم متعدد باشند، بلکه یک «الصراط» است و این «الصراط» معرفه معلوم معهودی است که نبیین و صدیقین و شهدا و صالحین همگی بر آن هستند.غیر از این صراط حق، آنچه هست، «ظلمات بعضها فوق بعض» است، نه حقیقتی غرق در حقیقت! !
در نظام تشریع و عقاید، بیش از یک صراط نیست.چنین نیست که نه تشیع حق باشد و نه تسنن، بالاخره یکی حق است.چنین نیست که هم اشعری حق باشد (حق محض) و هم معتزلی، او هم راست بگوید و این هم راست بگوید، آن در صراط باشد و این هم در صراط باشد! !
رسول خدا که می فرماید: «و أن هذا صراطی مستقیما و لا تتبعوا السبل فتفرق بکم عن سبیله» اصحاب در محضر ایشان نشسته بودند، بعد خطی کشید و سپس خطوط فرعی دیگری در کنار این خط بزرگ ترسیم کرد، فرمود: «این چه نقشه ای است» ؟ عرض کردند: «الله و رسوله اعلم» فرمود : «آن راهی که من آوردم، این خط بزرگ است، راههایی که در دو طرف رسم کرده ام، راههای دیگران است.»
همین رسول خدا، طبق آیات قرآن فرمود: «انا أو ایاکم لعلی هدی أو فی ضلال مبین» بالاخره یا حق با ماست یا با شماست.درباره موحدان هم فرمود: «لا یدینون دین الحق» اینها اشخاصی هستند که «یعطوا الجزیة عن ید و هم صاغرون» .شریعت موسی و عیسی، در زمان خود حق بود، همان شریعتها و پیروان آن شرایع، در موقعیتی که قرآن حضور و ظهور دارد، دیگر حق نیستند .تنها دین حق، قرآن است.
پس اولا بحث صراط مستقیم در نظام تکوین، از صراط مستقیم در نظام تشریع کاملا باید جدا شود.دیگر اینکه معذور بودن، غیر از در صراط مستقیم بودن است.خیلی از افراد معذور هستند، به جهنم نمی روند، کفار مستضعف به جهنم نمی روند.اما جهنم نرفتن، یک مطلب است و «علی صراط مستقیم» بودن، مطلب دیگر است.آن کسی که نامی از اسلام نشنیده است، این را که خدا به جهنم نمی برد.آیا آن شک کرده جستجوگری که در حال تحقیق مرد، به جهنم می رود؟ مگر مجانین به جهنم می روند اولاد کفار مگر جهنم می روند؟
ممکن است که یک سنی غیر قادر بر تفحص، تسننش را ادامه بدهد و به جهنم هم نرود.جهنم نرفتن غیر از آن است که در صراط مستقیم است.
یک بحث هم در این است که در کجا حقیقت تو در توست و کجا «ظلمات بعضها فوق بعض» است؟ همین پیغمبری (ص) که خط کشی کرده و فرموده است که این بزرگراه که ترسیم کرده ام، مال من است، آن خطوط دیگر، راههائی است که دیگران دارند و آن راهها را نروید، همو فرمود : ملت من هفتاد و دو فرقه می شوند، یک فرقه فرقه ناجیه است، بقیه در ضلالت هستند.یک حقیقت است و بقیه افسانه است، اگر معذور بودند که نمی سوزند و اگر معذور نبودند، به اندازه سلب معذوریتشان سوخت و سوز دارند.اما اینکه انسان بگوید: رحمت خدا بیش از غضب اوست، پس هدایت خدا کجا رفته است؟ بله، آنها هم که می سوزند، سوخت و سوزشان محدود است، فقط یک گروه به ابد گرفتار عذاب هستند.
وقتی بالاتر می آیید می بینید که اکثر انسانها اهل رحمت هستند، ممکن است که کسی ده سال، یا ده میلیون سال بسوزد، ولی نسبت به ده میلیون سال به ابدیت عالم که قابل قیاس نیست، آن که مخلد است، کافر عنود لجوج جهود است، بقیه که مخلد نیستند، مگر هر کافری مخلد است؟ آنکه عالما عامدا پا روی حق گذاشته است.این همه که در ماه مبارک رمضان میلیونها نفر در هر افطاری آزاد می شوند، در هر شب جمعه ای آزاد می شوند، در پایان ماه مبارک رمضان آزاد می شوند، راجع به همین جهنمی هاست.
معلوم می شود که رحمت او بیکران است.آنکه در جهنم می ماند، نسبت به آنهایی که برای ابدیت ابد آزاد می شوند، قابل قیاس نیست.گروه کمی مخلد هستند، آنها که بیرون رفته اند، بالاخره مشمول رحمت الهی هستند، یعنی در کل عالم که جمع بندی می کنید، روی ابدیت که بحث می کنید، می بینید رحمت پیروز است، منتها کسی نمی تواند یک روزش را هم تحمل کند.
در نظام تکوین، کسی بیراهه نمی رود، اصلا کج راهه در نظام تکوین نیست.هیچ موجودی نیست مگر اینکه زمامش به دست خداست، و خدا هم «علی صراط مستقیم» زمامداری می کند.همه راهها در نظام تکوین صراط مستقیم است.این صراط مستقیم در نظام تکوین است که هیچ کسی بیراهه و کج راهه نمی رود.هم مار و عقرب و هم طاووس و کبک بر صراط مستقیم هستند.
در نظام تکوین همه به لقاء الله منتهی می شوند، منتها بعضی خدا را به عنوان رحمان، رحیم، ستار، غفار، حنان، منان ملاقات می کنند و بعضی خدا را به عنوان منتقم، قهار، شدید البطش ملاقات می کنند.
این صراط مستقیم تکوینی است، آنها هم که به جهنم می روند، در صراط مستقیم تکوینی هستند، آنهایی که به بهشت می روند، در صراط مستقیم هستند.چون در نظام تکوینی کجراهه و بیراهه نیست.
اما در صراط مستقیم تشریعی یعنی عقاید، مکتبها، دینها، باید سه خط بکشیم:
اول: خط کشی هایی که در خود دین جا دارد، یعنی قرآن و عترت که عصاره دین است.
دوم: دین شناسها، فقیهان، اصولیون، مفسران، حکما، متکلمان هستند که درباره علوم دینی بحث می کنند.
سوم: معرفت شناسی دینی است.آنها که درباره مسائل دینی بحث می کنند، آیا همه بر صراط مستقیمند یا همه دروغ می گویند یا بعضی راست و بعضی دروغ می گویند؟ دیگر در این فصل سوم، نه شیعه هستیم و نه سنی.از ما سؤال می کنند که هر دو بر صراط مستقیم هستند یا نه؟ این بحث جامعه دینداری نیست.اسلام درباره هر سه مرحله روح وسیع دارد.در مرحله اول با مؤمنین می فرماید: شما برادرانه زندگی کنید:
«انما المؤمنون اخوة»
از این بازتر، با موحدان عالم هم دستور صلح کل می دهد، می فرماید:
«تعالوا الی کلمة سواء بیننا و بینکم الا نعبد الا الله»
در این مرحله که انسان نه مسلمان است و نه مسیحی است، نه کلیمی است، نه زرتشتی، فقط انسان است در این مرحله هم دستور مسالمت جهان شمول می دهد.
در سوره مبارکه ممتحنه می فرماید: همین که انسان هستی، می توانی از زندگی مسالمت آمیز برخوردار باشی، به همه ما دستور دادند که به هر مسلمانی خواه مشرک، خواه کمونیست، خواه بت پرست، هر دینی که باشد، همین که در صدد براندازی اسلام نباشد و علیه اسلام و مسلمین تلاش و کوشش نمی کند، نه تنها آنها را نرانید، نه تنها نسبت به آنها بی تفاوت نباشید، بلکه نسبت به آنها عادل و مهربان، عطوف و رئوف باشید:
«لا ینهاکم الله الذین لم یقاتلوکم فی الدین و لم یخرجوکم و لم یظاهروا علی اخراجهم أن تبروهم و تقسطوا الیهم»
بعد در ذیلش فرمود:
«ان الله یحب المقسطین»
در نظام اسلامی، حتی کافر نباید گدایی بکند، مسلمانان، نسبت به او مهربان باشند، عطوف باشند.اگر گداست، تأمینش کنند و حقوق او محترم است.
در سوره مبارکه «هل أتی» ، امیر المؤمنین، صدیقه کبری، حسنین (ع) روزه نذری داشتند و در هوای سوزان حجاز روزه گرفتند.با دست مبارک حضرت زهرا (س) قرص نانی فراهم شد، اما آن رانخوردند به چه کسی دادند؟ در مدینه چه کسی اسیر بود؟ روزه می گیرد، خود و بچه هایش گرسنه هستند ولی افطاری را به یک مشرک می دهند و آیه نازل می شود.
کتاب «الغارات» تقریبا صد سال قبل از نهج البلاغه نوشته شده است، می گوید: حضرت امیر عبور می کرد، دید یک سالمند نابینا، تکدی میکند.حضرت فرمود: او کیست؟ عرض کردند: یک مسیحی نابیناست.فرمود: وقتی جوان بود، به این جامعه خدمت کرد، حالا که پیر شده، باید گدایی کند؟ «أنفقوه من بیت المال» .در حکومت من نباید یک مسیحی گدایی کند! ! و از بیت المال، تأمین اش کنید.
این گونه تحمل کثرت، مدارا کردن، حوصله به خرج دادن، دیگری را بیرون نکردن، یک مسأله است.اما فتوا دادن به اینکه همه بر صراط مستقیم هستند، مسأله دیگری است.همه را باید تحمل کنیم، اگر کسی اشکالی دارد، باید پاسخ داد.امام صادق (ع) با کفار بحث می کرد، اما می گفت این کافر است.بحث کردن با کافر و تحمل کافر، مصاحبه با کافر یک مرحله است، فتوا دادن به اینکه او گمراه و کافر است، مسأله دیگر است.همان امام صادقی که کفار را در کنار حرم می پذیرفت و با او بحث میکرد، همان امام می فرمود که این کافر است.
بالاخره یکی حق است و دیگری باطل.باید دوستانه بحث کنند، اما یک معرفت شناس نمی تواند بگوید: نه تشیع، حق است و نه تسنن حق است، یا هم تشیع، صراط مستقیم است و هم تسنن، صراط مستقیم است.او حداکثر باید بگوید یا این حق است یا آن حق است؟ من نمی دانم و در مقام داوری نیستم.
یک معرفت شناس در کمال صراحت، باید بگوید: من نمی دانم.اگر داوری می خواهید، بحث کلامی می کنیم، ببینیم حق با کیست.
آنها که در صراط مستقیم هستند مقاطع گوناگونشان خطوط فرعی منتهی به این صراط مستقیم است که اینها البته می تواند متعدد باشد.اگر گفته شد که «الطرق الی الله بعدد أنفاس الخلائق» ، این برای آن است که همه کسانی که در صراط توحید هستند و هر کسی به آیه ای از آیات تکوینی، خواه انفسی و خواه آفاقی، استدلال می کند، در حقیقت در مقطعی از مقاطع صراط مستقیم حرکت می کند.ولی در قبال این صراط مستقیم که واحد است، هر راه دیگری فرض بشود راه انحرافی و کج راه است، این ظاهر آیات قرآن کریم است.
تحمل کردن، دلیل بر این نیست که همه حق می گویند یا حق، پیش همه است.تحمل کردن برای آن است که «معذرة الی ربکم» است، حجت خدا بالغ می شود.پس تحمل افکار دیگران، چیز خوبی است و در سه مقطع هم بازگو شد.
معرفت شناسان، دیگر نمی توانند نتیجه فقهی یا کلامی از مباحث خود بکنند.چون درباره سرگذشت نظرات دینی و علمای دین شناس، سخن می گویند نه درباره مسائل دینی.آنها بحث نمیکنند که آیا امام باید معصوم باشد یا نه؟ آنها فقط گزارش باید دهند، بنابر این کسانی که در صف سوم نشسته اند و بحث معرفت شناسانه دارند، باید مستحضر باشند که عده ای هم در صف چهارم مواظب اینها هستند.آنها این معرفت شناسها را کنترل می کنند تا از قلمروی معرفت شناسی خارج نشوند و مسائل را با هم مخلوط نکنند.

کسی می گوید....!

نه تشیع، اسلام خالص است و نه تسنن، نه فقه مالکی، فقه خالص است نه فقه جعفری، نه زیدیه، حق خالص را می گوید نه وهابیه، حق خالص پیش هیچ کسی نیست.کسی که اینجور حرف می زند روی چه مبنا چنین حرف می زند؟ کسی که صریحا بگوید اسلام ناب، به دست هیچ کسی نیست،با چه منطقی چنین می گوید؟!
اگر کسی بگوید هیچ فهمی مقدس نیست، هیچ فهمی حجت نیست، هیچ فهمی مطلق و خالص نیست، این از اقسام معروف مغالطه «جمع المسأله فی مسألة واحدة» است.انباری بحث کردن، خرواری سؤال کردن، انباری جواب دادن، از اقسام مغالطه است که چندین مسأله را یکجا مخلوط کند.بوعلی و شیخ اشراق، این دو بزرگوار هر دو فتوایشان این است که بر طلاب علوم، خواندن بخش برهان منطق، جزء فرائض است.کجا انسان یقین پیدا می کند، کجا یقین پیدا نمی کند، شرط یقین چیست؟ برای پرهیز از مغالطه، باید از «جمع المسألة فی مسألة واحدة» پرهیز کنیم، چون مجموع مسأله، اصلا وجود ندارد تا ما بگوییم حق است یا باطل.تک تک مسائل را باید مورد ارزیابی قرار داد.کسی بگوید هیچ فهمی حجت نیست، این حرف ناصواب است و هیچ مبنای معرفت شناسانه ندارد.
اگر صاحب نظری، می بیند در فلان مسأله، ده قول است، می گوید همه بزرگوار هستند، اهل بهشت هستند، ولی هیچکدام از نظرات، برای ما معتبر نیست و ما خودمان باید بفهمیم که چه می گوییم؟ این حرف کسی است که در صف دوم است.
ولی کسی که در صف سوم است یعنی معرفت شناس، نمی تواند بگوید که هیچکدام مقدس نیست، حجت نیست، از دو حال بیرون نیست.ممکن نیست که هم صحیح باشد و هم ناصحیح.نه صحیح باشد نه نا صحیح هم که رفع نقیضین است و ناممکن است.بالاخره یکی حق است و دیگری باطل، مجموع این حرفها، مسأله واحده نیست تا بگوییم یک قدری، حق پیش مالکی است، یک قدری پیش جعفری، یک قدری پیش سنی هاست، یک قدری حق پیش شیعه هاست! !
بنابر این کسی که بیرون دروازه این علوم نشسته و می گوید هیچ فهمی مقدس نیست، منطقی ندارد.باید بگوید آن فهمی که مطابق با دین است، حق و مقدس است و آن فهمی که مطابق با دین نیست، حجت و مقدس نیست.حال، کدامیک از اینها مطابق هستند؟ البته مدعیان زیاد هستند .بحث معرفت شناس نباید این باشد که هیچ فهمی مقدس نیست یا هیچ فهمی خالص نیست یا هیچ فهمی حق نیست.نه، بعضی از فهمها حق هستند، خالص هستند، صدق و ناب هستند و البته باید بحث و اثبات شود و می شود.
گفته می شود که چون حق خالص، پیش هیچ کس نیست، صراطهای مستقیم مختلف است.و هر مکتبی، مخلوط حق و باطل است.
خوب باید گفت که اگر مبنای کسی، این است که حق خالص، هیچ جا پیدا نمی شود و همه جا حق مخلوط و مشوب به باطل است، او باید بگوید که صراط مستقیم اصلا نداریم.نه اینکه صراطها داریم و متعدد است.
گفته شده که اصولا در عالم، حق خالص پیدا نمی شود.در کنار آن گفته می شود ادیان حقند، دین خدا حق خالص است بالاخره اگر در دنیا چیز خالص پیدا نمی شود، دین خالص پیدا نمی شود .همیشه حق مخلوط به باطل است و استشهاد به آیه 17 سوره رعد شده است:
«انزل من السماء ماءا فسالت اودیة بقدرها فاحتمل السیل زبدا رابیا»
این تحمیلی بر آیه است.برای اینکه محور تشبیه را باید از خود آیه به دست آورد، آیه که می فرماید: فیض خدا مثل سیل است یعنی از جهت گل و لای داشتن هم مثل سیل است؟ از جهت تخریب و خانه براندازی که سیل معمولا آنها را دارد، هم مثل سیل است؟ جهت تشبیه، همین است که در آیه بیان شده که سیل کفی دارد، فیض خدا را هم کفی همراهی می کند.اما این که گل لای در کنار فیض خدا باشد تا قهرا فیض خدا را مخلوط کند، این را از کجا آوردید؟ !
مطلب دیگر اینکه خدا فرمود این کف زودگذر است.این چنین نیست که همیشه این کف باشد «اما الزبد فیذهب جفائا» جفاء آن آب برد را می گویند جفا یعنی برای زوال کف روی آب هیچ عاملی غیر خود سیل نیست.یعنی لازم نیست که شما تدارکاتی فراهم کنید که کفها را از بین ببرید .خود آب در حرکت، کف را از بین می برد.یعنی خود آب این را می برد چون چیز بی مغزی است .چنین نیست که برای از بین بردن این کف روی آب تلاش بکنیم و جندی از آسمان نازل بکنیم .پس معلوم می شود که این تشبیه در مورد کف داشتن است نه هم کف روی آب و هم گل و لای زیر آب.مدار این تشبیه این نیست که فیض خدا از همه جهت، مثل سیل است تا ویرانی هم به همراه داشته باشد.این که گل لای به همراه دارد، از کجا در آمده؟
ثانیا این کف هم ماندنی نیست.خداوند یک مثل صناعی هم در قبال آن مثل طبیعی می زند.مردم برای گداختن طلا و اینکه طلا را به صورت های گوناگون در بیاورند، این طلا را گداخته و آب می کنند.روی این طلا، کف هایی می نشیند.این کف ها زود از بین می رود و آن طلا می ماند با او زرگری درست می کنند.دیگر این را ندارد که در لای این ظرفهایی که طلا گداخته می شود، باز هم یک دردی و ناخالصی می ماند.
پس این حق گرچه موقتا با باطل مخلوط شده، اما باطل، رفتنی است و حق می ماند.
سپس، خداوند ما را به خلوص و اخلاص دعوت کرده است.فرمود دین خدا خالص است.هم دینی که نازل شده، خالص است و هم آن که فرستاد به حق فرستاد، آنکه گرفت هم به حق گرفت.ناخالصی نه در گفتن بود و نه در گرفتن.فرمود
«بالحق انزلناه و بالحق نزل»
دیگر باطل او را همراهی نمی کند.هم گوینده، حق گفت، هم آورنده، حق آورد و هم گیرنده، حق گرفت.
اینها امین وحی هستند.چنین دین خالص است و ما را به اخلاص در دین دعوت کرد.اگر دین خالص، ممکن نبود، تکلیف هم نمی کرد.
آیه دوم سوره زمر این است که
«انا انزلنا الیک الکتاب بالحق فاعبد الله مخلصا له الدین»
آیه سوم سوره زمر این است که
«الا لله الدین الخالص»
آیه 11 سوره زمر این است که
«قل الله اعبد مخلصا له الدین» .
بحث درباره خدا نیست که حقیقت مطلق است، آن حقیقت مطلق را احدی نشناخت و شناختنی هم نیست.درباره خدا، آن اندازه که می شناسند نسبت به آن اندازه که نمی شناسند، قابل قیاس نیست.آن مقداری که یک انسان کامل، الله را می شناسد نسبت به آن مقداری که نمی شناسد قابل قیاس نیست.
اما این آیات سوره مبارکه زمر ما را به اخلاص در دین دعوت می کند.معلوم می شود که هم دین خالص داریم و هم درکش محال نیست.عملش هم میسور است.در سوره مبارکه بقره عده ای که این راه را طی کردند و به مقصد رسیدند از آنها هم نام می برد که مخلصین له الدین هستند، آنهایی هم که خیلی بیش از پیش از دیگران به مقدس رسیده بودند، از آنها به عنوان مخلصین یاد می کنند که بالاترین از مخلصین هستند.انبیاء خاص را می فرماید.
مطلب دیگری که احیانا به او استشهاد شده، خطبه پنجاه نهج البلاغه است که یک مشت از حق و یک مشت از باطل می گیرند و قهرا شیطان بر اولیائیش مسلط می شود و این مرامها پیدا می شود.به این هم استشهاد شده که حق محض پیدا نمی شود و باطل محض هم در عالم نیست! !
در حالی که همین خطبه، اتفاقا می گوید که آنچه اسلام آورد، حق محض بود، دیگران در اثر هوس خود و سادگی مردم، یک مقدار حق را با باطل مخلوط کردند و به خورد طبقه محروم.
اول خطبه این است که، فتنه ها از اینجا پیدا می شود که عده ای هوامدار هستند، هوس خود را تبعیت می کنند و احکامی را به بدعت می گذارند، یک عده هم متولی دیگران می شوند.اهل نکراء و شیطنت، حق و باطل را ممزوج می کنند، آنها هم که فریب خورده اند، به دنبال اینها راه می افتند.حضرت امیر وقتی که در جریان جنگ خیبر به رزم رفت، پیغمبر (ص) فرمود: حق محض در مقابل باطل محض است، اسلام محض در مقابل کفر ایستاد.
چنین نیست که همه مذاهب، قدری حق داشته باشد و قدری باطل.و حق محض گیر کسی نیاید.پس نه آن آیه می گوید به اینکه حق همیشه مخلوط باطل است نه این حدیث.
و اما در مورد تجربه دینی، باید مشخص باشد که درباره خداوند و احاطه به ذات اقدس اله، هیچکس ادعا نکرده که حق خالص، گیر کسی می آید چون آنجا یعنی اطلاق، خلوص یعنی عدم تناهی .حق محض را جزء الله، احدی درک نمی کند.این، خارج از بحث ماست.
اما حکم خدا را می شود تشخیص داد.چون
«قد تبین الرشد من الغی» .
بعد از تشخیص هم می توان به آن مؤمن شد و پس از ایمان هم به آن عمل کرد.پیام قرآن است که حق از غی جدا و روشن است.معلوم می شود که چنین نیست که همه جا حق مخلوط به باطل باشد .
معصوم، کسی است که از گزند قالب سازی، بشری و تصرف در وحی، مصون است.یعنی آنچه را حق فرستاده است، همان را می گیرد نه آنکه از خود چارچوبی دارد که در آن قالب بریزد یا آنکه بعد به چوب بست اضافه کند حق محض را می یابد و همان حق محض را می گوید و می گوید:
«ما ینطق عن الهوی ان هو الا وحی یوحی»
یا درباره معصومین نمی شود گفت که خلق و خوی او، نژاد و زبان و زمان او، مرز و بوم او قالب سازی کرده یا چارچوب داده است چنین نیست که لسان قرآن، قالب سازی و کلمات، از خود پیغمبر باشد.معاذالله.یا خلق و خوی پیغمبر اثر گذاشته که مثلا آنچه را که او در عالم وحی شنیده، زنانی بودند که حالا ایشان به صورت حوری، بیان کرده که دارای ابروان مشکی یا چشمان مشکی هستند، و اگر پیغمبر مثلا در غرب بود می گفت که چشمان زاغ و موی بور دارند، این نیست.پیغمبر، یک عارف معمولی نیست.
آنکه
«ما ینطق عن الهوی»
یعنی همه، وحی است، منتها خداوند برای اینکه مردم حجاز، با حوری مأنوس بودند، تعبیر به حوری کرده است، نه اینکه قالب سازی از پیامبر باشد.نه اینکه ظرف را پیغمبر آورده و مظروف را گرفته است.ظرف و مظروف را خدا به او داده، خدا به او فرمود:
«جنات تجری من تحتها الانهار»
و در آنجا حوری است.زنان یا مردان زیبا رخی در بهشت هستند.
چون بعد فرمود:
«فیها ما تشتهیه الانفس و تلذ الاعین»
زبان اولیش چیزی است که مخاطب اولیه، یعنی عرب، بفهمند، و لذا گلابی بهشت در قرآن نیامده است، برای اینکه عرب گلابی ندید، اما فرمود: هر چه بخواهید در بهشت هست.منتها طلیعه اش این است.باید خداوند طرزی حرف بزند که اینها بفهمند.موز و گلابی و امثال ذلک در قرآن نیست، منتها به صورت کلی فرمود: هر چه بخواهید هست.خدا با این کلمات، قلب مطهر پیغمبر را روشن کرد نه اینکه معارف را به پیغمبر داد، چارچوب و قالبگیری را به دست پیغمبر داد وگفت به اینکه تو هر سبکی که می پذیری بگو.یا این قالبها و این الفاظ و یا این تعبیرات را پیغمبر از پیش داشت یا بعدا ساخت.این از آن قبیل نیست.بنابر این بحث خدا و کنه خدا جداست و تجربه های دینی هم در محدوده غیر معصوم، درست است ولی درباره معصوم، درست نیست .
گفته می شود نه تنها فهمها ناخالص است، بلکه خود دین هم ناخالص است.برای اینکه قرآن را «معاذ الله» برخی قائل هستند، تحریف شده است و سنت هم از چند جهت مخلوط است.یک سلسله روایات جعلی، راه پیدا کرد.یا همین روایات موجود، برخی تقیتا صادر شده است، پس خود این دین خالص نیست! !
پاسخش این است که پیغمبر (ص) طبق نقل فریقین فرمودند: همین قرآن، حجت است و سنت قطعی من هم مشخص است.در محورهای اصلی قرآن، سخنی نیست، کم و زیاد نشده است.در سنت قطعی پیغمبر (ص)، کم و زیاد نشده است.دو باب است که مرحوم کلینی و دیگرانی نقل کردند.این دو باب هیچ ارتباطی با هم ندارند و هر کدام هم در جای خود حق است.
اگر یک روایت، معارض نداشت ولی مخالف با خط اصلی قرآن بود، بی اعتبار و زخرف است و مضروب علی الجدار، این دو باب هیچ ارتباطی با هم ندارند و هر دو را مرحوم کلینی نقل کرده است، یکی مربوط به نصوص علاجیه است، یکی مربوط به حجیت اصل روایت است.کسی که از خطوط کلی قرآن بی خبر است، محدث نیست.هر حدیثی را باید به خدمت قرآن کریم عرضه کرد.اگر مطابق بود حجت است، اگر نبود، حجت نیست.
فهم قرآن هم چنین نیست که متناقص باشد چون خود قرآن را ذات اقدس به عنوان نور معرفی کرده است.اگر نور است، «تبیان کل شی ء» است باید بین باشد.کسی که مشکل روانی ندارد قرآن را می فهمد.خطوط کلی و خط اصلی حاکم بر آن را می فهمد.اما آن ظریف کاریها، آن بطون، زوایا و اضلاع دور افتاده قرآن را البته ممکن است نفهمد.
پیغمبر (ص)، سنت قطعی خود را به صورت عترت طاهرین و قرآن کریم را در طرف دیگر عرضه فرمود .بعد فرمودند، حتما باید به اینها تمسک کنید، اینها تا قیامت ماندنی هستند و همه تشنگان علوم و معارف زلال را رهبری می کنند تا به کوثر برسانند.راه برای عرضه افکار و مکتبهای گوناگون به قرآن و سنت قطعی باز است، منتها سالیان متمادی درس خواندن لازم است.کاری است سخت، نه محال.
پس سنت قطعی هم به ما رسیده است.اگر چهار روایت هم به ما نرسیده، مربوط به اضلاع و زوایای فرعی و جنبی است.اگر این سنت قطعی و خط اصلی به ما نرسیده بود، که ما ترازو نداشتیم .بدون ترازو، توزین نمی شود، اگر ترازو نداشته باشیم با چه چیز وزن کنیم؟
پس تمسک به قرآن و سنت، ممکن است.اگر ممکن نبود، دستور داده نمی شد.پس شدنی است، تکلیف هم هست، و عده ای هم متمسک شدند.
مرحوم کلینی (ره) بخشی از این روایات را در کافی نقل کرده است، که ناظر به تحریف معنوی و تفسیر به رأی است ثانیا این چنین نیست که مرحوم کلینی هر چه را در کافی نقل کرده، طبق آن فتوا داده است.
مرحوم کلینی و دیگران، قائل به تحریف نیستند.نشانه اش فرمایش مرحوم شیخ طوسی (ره) مقدمه کتاب تبیان است.اگر کسی واقعا می خواهد مذهب شیعه را بررسی کند، باید ببیند محققین اولیه تشیع چه می فرمایند.مرحوم شیخ طوسی (ره) در مقدمه تبیان، می فرمایند: اینکه آیا قرآن کم یا زیاد شده است؟ جای بحث ندارد.اینکه اجماعی است.احدی نگفته که به قرآن، چیزی اضافه شده است.هیچ مسلمانی هم نیامده بگوید که از قرآن، چیزی کم شده است و اگر احیانا بعضی روایات هست، یا خبر واحد است که حجت نیست و یا ناظر به تحریف معنوی و تفسیر به رأی است مسأله تحریف، یک چیزی نیست که محققین اسلامی به آن اهمیت داده باشد.پس صرف اینکه مرحوم کلینی چیزی را در کافی نقل کرده، دلیل نیست که فتوا هم داده است.کجا مرحوم کلینی رساله در تحریف قرآن نوشته است؟ ! حتی مرحوم محدث نوری (ره) هم در صدد این بوده که صیانت قرآن را از تحریف ثابت کند.او را مقدمتا نوشته و بالصراحه تحریف قرآن را نفی کرده است.
یک کتاب محرف دست خورده معاذ الله، نمی تواند میزان توزین باشد.اگر قرآن یک ترازوی تخریب شده باشد که نمی تواند میزان باشد.
مطلب دیگر آن است که گفته شده که خود دین، تمام نیست چون هنوز دین، تمام نشده، پیامبر رحلت کرده است.از این جهت دین خالص بدست کسی نمی آید، مثلا اگر وجود مبارک پیغمبر (ص) عمر طولانی تر پیدا می کرد، قرآن از این بیشتر بود و آیات و سور بیشتری نازل می شد، قهرا دین کامل تر بود و چون حضرت در سن 63 سالگی رحلت کرده اند، مثلا قرآن به پایان نرسیده و دین ناتمام مانده است.
این سخن هم با برهان عقلی ناتمام است و هم با دلیل نقلی.
دلیل عقلی که نبوت عام را ثابت می کند، می گوید: بشر بدون وحی نمی شود و هر جا که بشر نیازمند است، باید وحی بیاید و نیاز او را از طریق آسمان برطرف کند، مگر اینکه آن نیاز به حد نصاب نرسد از آن به بعد، خود بشر بتواند از این قوانین کلی با اجتهادی که در اختیار دارد، فروعات را استنباط کند.اصول کلی باید به حد نصاب برسد، تا بقیه که به فهم مجتهدان وابسته است میسورشان باشد بتوانند از این اصول و قواعد و مبانی آن احکام را استنباط کنند و اگر اصول به حد نصاب نرسیده بود، اگر مبانی به حد نصاب نرسیده بود خداوند عمر مبارک حضرت (ص) را طولانی می کرد.این کار خیلی آسان بود.آن خدایی که نوح را نه قرن و نیم نگه داشت، و یا او را خاتم انبیاء قرار نمی داد و پیغمبر دیگری می آمد برای تکمیل اصول و قواعد بجا مانده، اما هیچ کدام از آن دو نشد.معلوم می شود آن قوانین و اصولی که برای جوامع بشری لازم و ضروری بود، به حد نصاب رسید، و از آن به بعد، مجتهدان با استمداد از سنت قطعیه و قرآن کریم، احکام را استنباط کردند.این دلیل کلامی است.
دلیل نقلی هم آیه مبارکه
«الیوم اکملت لکم دینکم و اتممتم علیکم نعمتی»
است.ظاهر آیه این است که دین به کمال رسیده و نعمت الهی به پایان رسیده است.چیزی از این به بعد، ضروری برای جامعه نیست که لازم باشد وحی بگوید.آنچه که ضروری بود، وحی گفته است، بقیه را مجتهدان با کمک روایات می توانند استنباط کنند و به مردم بگویند.پس ظاهر «الیوم اکملت لکم دینکم» همان است که برهان عقلی آن را تبیین می کند و فتوای عقل هم همان است که با «الیوم اکملت» تأیید می شود.نمی شود گفت که اگر پیغمبر زنده بود مثلا دین از این کاملتر می شد.البته اگر پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم عمر طولانی پیدا می کرد ممکن بود لطایف دیگری، زوایای دیگری، مطالب دیگری که در حد نصاب ضروری دین نقش ندارد، ولی به عنوان نوافل معارف است، (نه فرایض معارف) شاگردان او یاد می گرفتند و استفاده می کردند.اما دین که نباید همه فروع را بگوید.عقل را به ما داده است که منبع غنی دین است.نقل را هم بر اساس «الیوم اکملت» داد که منبع غنی دین است.این عقل و آن نقل، دو حجت الهی و منبع دین هستند و هر چه که این دو منبع گفته، دین است.باید گفت: منبع دین، یا عقل است یا نقل.نقل، قرآن یا سنت است و سنت را هم با خبر واحد یا با اجماع یا با شهرت کشف می کنیم
منابع مقاله:
مجله کتاب نقد، ش 4، جوادی آملی، عبد الله؛

نوشتن دیدگاه

تصویر امنیتی
تصویر امنیتی جدید

سلام ، برای ارسال سؤال خود و یا صحبت با کارشناس سایت بر روی نام کارشناس کلیک و یا برای ارسال ایمیل به نشانی زیر کلیک کنید[email protected]

تماس با ما
Close and go back to page