صراطهای نا مستقیم

(زمان خواندن: 21 - 42 دقیقه)

در این نوشتار مختصر، خواهیم کوشید به نقد پاره ای از مطالب که در توجیه «پلورالیزم دینی» ، آمده است، بپردازم.بدان امید که خداوند، همه ما را به صراط مستقیم هدایت فرماید .


الف: دعوی قاعده ای کلی و عام با این تعبیر که «کتاب الهی و سخن پیامبر، همواره تفسیرهای متعدد بر می دارد» . (1) ، سخن نادرست بلکه نا معقولی است.بسیاری از آیات قرآن و روایات پیامبر (ص)، دارای ظاهری روشن و قابل فهم عمومی و معنائی مشترک بین اهل زبان و دین بوده و از آغاز ظهور اسلام تا کنون، همه علمای مذاهب مختلف، فهم یکسانی نسبت به این آیات داشته اند.
البته پاره ای از آیات قرآن و روایات پیامبر (ص)، قابل تفسیرهای متعددند و تحمل برداشتهای مختلفی دارند.اما خداوند در قرآن فرموده است:
«هو الذی انزل علیک الکتاب منه آیات محکمات هن ام الکتاب و اخر متشابهات» (2) «اوست آنکه بر تو کتاب را فرو فرستاد، بخشی از آن آیات، محکم اند.آنها ام الکتاب اند و بخشی دیگر، آیات متشابه اند» .
آیات محکمات، آنها است که معنای روشن داشته و دارای ظهور در معنا و مراد خاص و واضحی است و آیات متشابه، آیاتی است که ظهور در معنای واحد نداشته و احتمال معانی متعددی دارند .باتفاق همه مفسران، آیات متشابه در مقایسه با آیات محکم قرآن، اندک است.
ب: کلام الهی، ذوبطون و چند لایه است، آری اما این نیز ربطی به تفسیرهای مختلف از آیات قرآن ندارد.بطون قرآن، همانگونه که از کلمه «بطن» فهمیده می شود، لایه های زیرین از همین ظاهر آیات اند.حال آنکه در تفسیر، سخن از فهم «ظاهر متن» و پوسته اول معناست.بنابر این نباید بین تفسیر، که فهم «ظاهر» است و بطون، که معرفت «لایه های» زیرین است، خلط شده و متعدد بودن بطن های قرآن، به معنای قابلیت «تفاسیر متعدد و متضاد» گرفته شود.تفسیرهای متعدد از یک متن، در عرض یکدیگر، قابل داوری است زیرا ممکن است که مکمل یکدیگر باشند و یا متعارض و متباین با یکدیگر.
اما بطون متعدد قرآن، مفاهیم یا حقایقی در طول یکدیگر و در طول «ظاهر متن» ، به شمار می آیند و قابل جمع بوده و بین آنها تعارض و تضادی نیست.
ج: اگر چه تفاسیر متعددی از آیات قرآن شده، اما «پلورالیسم» ، به معنای برابر شمردن همه آراء و صحیح دانستن همه آنها در کنار هم است، حال آنکه وجود تفاسیر مختلف و گاه متضاد از آیات قرآن، به معنای درست بودن همه آنها در عرض هم و برابر دانستن آنها در فهم قرآن نیست.بلکه همواره مفسران، آراء یکدیگر را ارزیابی و نقد کرده و قولی را صواب و قول دیگر را ناصواب شمرده اند.بهر حال، یا تفسیرهای مختلف از آیات قرآن، قابل جمع و مکمل و در عرض یکدیگرند، که در این صورت، هر تفسیری، بخشی از فهم آیه، به شمار می رود، و یا متعارض و غیر قابل جمع اند و در این صورت، درستی همه تفسیرهای متعارض، ما را به انکار وجود حق در کلام خدا، یا غیر قابل شناخت ماندن «بیان الهی» می کشاند، حال آنکه قرآن، برای هدایت بشر آمده است.بنابر این پلورالیسم در تفسیر، ما را به «گمراهی» و یا «حیرت» می افکند که هر دو، بر خلاف مقصد الهی از نزول قرآن است که فرموده:
«ان هذا القرآن یهدی للتی هی اقوم» (3) از سوی دیگر، در مورد تفسیر آیات متشابه، که متحمل وجوه مختلف است، نیز خداوند نخواسته است ما را گمراه یا سرگردان رها کند، بلکه برای دست یافتن به فهم درست آنها، ما رادر همان قرآن، راهنمایی کرده و فرموده است:
«منه آیات محکمات، هن ام الکتاب و اخر متشابهات، فاما الذین فی قلوبهم زیغ فیتبعون ما تشابه منه ابتغاء الفتنة ابتغاء تأویله، و ما یعلم تأویله الا الله و الراسخون فی العلم یقولون آمنا به کل من عند ربنا...» (4)
«بعضی از آیات قرآن، محکمات اند، آنها ام الکتاب اند و بعضی دیگر متشابه اند، آنان که در دلشان زنگار است، در پی آیات متشابه اند تا فتنه جوئی کنند و در پی تأویل آنهایند، ولی تأویل آن را نمی داند مگر خدا و راسخان در علم گویند ما به آن ایمان آورده ایم، همه از نزد خدای ماست...»
بر اساس جمله نخست آیه، آیات محکم قرآن، ام الکتاب یعنی مرجع قرآن اند.بنابر این، برای تفسیر آیات متشابه، باید معانی محتمل را به آیات محکم، برگرداند و معنایی را حجت شمرد که با آیات محکمات قرآن، سازگاری دارد.پس هر تفسیری از متشابهات قرآن پذیرفته نیست، بلکه تنها تفسیرهای هماهنگ با محکمات قرآن پذیرفته است.بعلاوه، خدا می فرماید که تفسیر آیات متشابه، جایگاه هواپرستیها، لغزشها و پیدایش انحرافهاست.باید هشیار بود که راهزنها در این موضع سنگر گرفته اند.نکته مهم تاریخی نیز این است که اگر پیدایش فرقه های متعدد در دین را دنبال کنیم، غالبا به تفسیرهای غیر منطقی آنان از آیات متشابه می رسیم.از این رو خدا فرمود مراقب باشید که بیماردلان در جستجوی آیات متشابه اند تا با بهره برداری از آنها فتنه جویی کنند و آن آیات را تأویل کنند و حال آنکه تأویل آنها را جز خدا نمی داند و خدا از سویی، تأویل آنها را در آیات محکم قرآن قرار داده و از سوی دیگر فهم آنها را به راسخان در علم داده که در روایات، بر امامان معصوم علیهم السلام انطباق یافته است و آنان از راه وحی خدا بر پیغمبرش و به میراث بردن علم پیامبر توسط اهل بیتش، تأویل آیات متشابه را می دانند.
بنابر این، باید برای فهم معنای آیات متشابه و تفسیر آنها، به این دو مرجع (آیات محکم و امامان حق) بازگشت و نمی توان تفسیرهای مختلف و متضاد از آیات متشابه را، همسنگ شمرد و در صحت و سقم، آنها را برابر دانست، بلکه با استفاده از دو میزان مزبور، باید در مورد درجه درستی آنها داوری کرد و نتیجه، این خواهد بود که در تفسیر، معتقد به تکثر تفسیرهای صحیح نمی توان بود و پلورالیسم، معقول نیست.آری ما هیچ گاه خاتم المفسرین نداشته ایم، یعنی تفسیر قرآن، بدست بشر، تمام و کمال نمی یابد و هنوز ناگفته ها بسیار است ولی این بدان معنا نیست که هر تفسیری، درست بوده و همه برداشتها در حقانیت، برابر می باشند.نه در قرآن، بلکه در هر متنی، محال است که دو یا چند تفسیر متکثر و متضاد، همگی صحیح باشند .
د: این عبارت که «اسلام سنی، فهمی است از اسلام و اسلام شیعی، فهمی دیگر» ، (5) به چه معناست؟ ! آیا بدان معنی که هر دو فهم از اسلام، درست است؟ یا هر دو نادرست است؟ یا هر کدام، سهمی از حق و سهمی از باطل دارند و به هم آمیخته اند و هیچ یک بر دیگری در «حق نمایی» ترجیح ندارد؟ یا اینکه اساسا سخن از حق و باطل در این میان، بکلی نارواست و دغدغه حق و باطل را باید کنار نهاد؟
ظاهرا مراد آقایان، این است که همین سؤالها را نکنیم، زیرا می فرمایند: «می دانم که کسانی بلافاصله خواهند گفت آخرش چه؟ آیا می گویید ما دست از حق خودمان بکشیم؟ یا اهل ضلال و باطل را حق بشماریم؟ یا حق و باطل را مساوی بگیریم و بدانیم، نه، منظور اینها نیست.منظور، این است که همین سؤالها را نکنیم و از منظر دیگری به کثرت آراء و عقاید آدمیان نظر کنیم» (6)
بر اساس این رهنمود ناگزیریم اندیشیدن درباره حق و باطل را تعطیل کنیم.معتقد به نسبی بودن حق و باطل شویم، یا معتقد به ناخالصی هر فهمی از دین شویم.براستی آیا این توصیه ها، معقول است؟ ! و آیا مشروع است؟ همزیستی صلح آمیز پیروان مذاهب و ادیان، راههای منطقی تر و مشروعی دارد که ارتباطی با پلورالیزم ندارد.لیک گویی آقایان، سوراخ دعا را گم کرده اند .
ه: این تفکر، گاه ادعا می کند که که در دایره فرق اسلامی، حق خالص و باطل محض وجود ندارد و بنابر این باید به پلورالیسم و تکثرگرایی در دایره اسلام تن در دهیم.گاهی گام فراتر نهاده و سخن، از این می رود که حتی در میان سه دین اسلام، زردشتی گری و یهودیت نیز در پی تمییز حق و باطل نباید بود.زیرا هر کدام از این سه دین، ترسیم یکی از تجلیات خداوند بر سه پیامبر بزرگ، محمد (ص)، زردشت و موسی علیهم السلام است و خدا، خود، بنیانگذار پلورالیسم است! ! زیرا بر سه پیامبر در سه قوم، تجلی کرده و بشری شدن تجلی خداوندی و بشری شدن نوع بیان این تجلی نیز، تکثر و تفاوتهای سه دین را به وجود آورده است.پس اکنون، هر سه دین، حق است، اما هیچ یک هم، حق خالص نیست و در عین حال، همگی بر هدایت اند.بنابر این همه با هر عقیده ای باید یکدیگر را تحمل کنند.این پراکنده گوئی و تشتت نیز، علامت فقدان انسجام در مدعی است.
و: جای تردید نیست که خداوند، پیامبران اولی العزم متعددی برای بشر فرستاده و هر کدام را بر شریعتی مأمور کرده است، خدا می فرماید:
«شرع لکم من الدین ما وصی به نوحا و الذی اوحینا الیک و ما وصینا به ابراهیم و موسی و عیسی ان اقیموا الدین و لا تتفرقوا فیه» (7)
«خداوند برای شما از دین، آن را که به نوح سفارش کرده و آنچه را به تو (رسول) وحی کرده ایم و آنچه را که به ابراهیم و موسی و عیسی سفارش کرده ایم، «شریعت» قرار داده، که دین را بر پا بدارید و در آن متفرق (فرقه، فرقه) نشوید» .
واژه «شریعت» ، به معنای راه آب است.گویی دین، رودخانه بزرگ فیض و هدایت خداوندی برای بشر است که هر پیامبر صاحب شریعتی، برای پیروان خود به سوی آن رودخانه، راه می گشاید .
بنابر این، خدا با فرستادن پیامبران بزرگ، شرایع متعدد پدید آورده و این شرایع به معنای تعارض آنها در اصول اندیشه و اختلاف اساسی در تعالیم انبیاء نیست.
ای کاش آقایان به جای استناد به نظر «جان هیگ» که متأسفانه حق و باطل را به هم آمیخته است، به قرآن روی می کردند که بوضوح، در واقع، دین الهی را یکی بیش، نمی داند و آن «اسلام» است.خداوند فرموده است:
«ان الدین عند الله الاسلام» (8) «همانا دین در نزد خدا، اسلام است»
بنابر این، شرایع انبیاء همگی، راههای دین اسلام است، از این رو، جوهر شرایع آسمانی، یگانه است.اما آیا آنچه امروز از سه شریعت موسی، عیسی و خاتم انبیاء علیهم السلام وجود دارد، همان چیزی است که خدا به پیامبران خود ابلاغ کرده است، یا دو شریعت قبلی دستخوش تحریف گردیده است؟ نیز آیا سه شریعت، در عرض هم و همزمان از درستی و حقانیت برخوردارند یا از نظر زمان، در طول هم و هر کدام در عصری، حق به شمار می آید و در عصر دیگر، حق نیست؟ و بالاخره آیا قبول شرایع مختلف، ما را ناگزیر از پذیرش «پلورالیسم» در مقام اعتقاد می کند یا تنها در مقام رفتار پیروان شرایع مزبور با هم، آنان را همزیستی مسالمت آمیز فرامی خواند؟
ز: در مورد «وحدت دین» و «تعدد شرایع» ، توضیحی کوتاه، ضروری به نظر می رسد.خداوند بر اساس مراحل تکامل بشر و رشد عقل و درک انسانها، برای آنان، شرایعی «از ساده به پیچیده» و از «محدود به گسترده» و از «ناقص به کامل» فرستاده است.بنابر این هر شریعت بعدی، مکمل شریعت قبلی است، نه معارض با آن.کاملترین شرایع، آخرین آنها، شریعت محمدی (ص) و دین اسلام است.خداوند با ارسال آخرین پیامها برای آخرین پیامبر و تعیین رهبری و امامت امت پس از رسول گرامی اسلام فرمود:
«الیوم اکملت لکم دینکم و اتممت علیکم نعمتی و رضیت لکم الاسلام دینا» (9)
پس دین اسلام که با نوح آغاز شده، با تعیین امام علی (ع) و آخرین پیامها برای خاتم انبیاء، کامل شده است بنابر این، شریعت موسی و عیسی علیهما السلام، در مقایسه با شریعت محمدی (ص)، کامل نبوده است.آن دو شریعت، البته متناسب با نیازها و درجه رشد عقلی و فکری انسانها در عصر آن دو پیامبر بزرگ، تا ظهورپیامبر بعدی، بوده است.اما با آمدن شریعت محمدی (ص) و تکمیل دین اسلام، دیگر پیروی از آن شرایع، درست نیست، زیرا مرحله جامعتر و کاملتری از پیامهای الهی، به بشریت رسید و زمان پیروی از پیامهای قبلی، که مدتی محدود داشت، پایان یافت و آن پیامها دیگر از اعتبار، ساقط شد.خداوند در سه جای قرآن، سخن از چیره شدن دین حق بر همه ادیان دارد و می فرماید:
«هو الذی ارسل رسوله بالهدی و دین الحق لیظهره علی الدین کله» (10)
«(خداوند)، آن کسی است که رسول خدا، همراه با هدایت و دین حق، فرستاد تا او را بر همه دین، چیره کند» .بعلاوه از آیه فوق، استفاده می شود که دین حق و دین باطل، هر دو وجود دارند، نه اینکه سه دین، سه تجلی متفاوت از خداوند باشد که هر سه در کنار هم، از حقانیت مساوی برخوردار باشند.
ح: نکته مهمتر، این است که اکنون، پیامهای الهی ارسال شده به انبیاء گذشته، مانند حضرت موسی و حضرت عیسی علیهما السلام، یا به عبارت دیگر، شریعت آنان، بر وضع نخستین خود نیز نمانده و دستخوش تحریف شده و بر این حقیقت، در بسیاری از آیات قرآن به صراحت تأکید شده است، از جمله می فرماید:
«یا اهل الکتاب قد جاءکم رسولنا یبین لکم کثیرا مما کنتم تخفون من الکتاب» (11)
«ای اهل کتاب (یهودیان و مسیحیان) پیامبر ما نزد شما آمد تا برای شما بسیاری از آنچه را از کتاب (آسمانی) پنهان می کردید بیان کند.
در جای دیگر می فرماید:
«فویل للذین یکتبون الکتاب بایدیهم ثم یقولون هذا من عند الله» (12)
«پس وای بر کسانی که کتاب را با دستان خود می نویسند، سپس می گویند این از نزد خداست» .
بنابر این، نه تنها امروز شریعت موسی و عیسی علیهما السلام، با آمدن شریعت کامل دین اسلام از اعتبار، ساقط است، بلکه ما امروز حتی پیامهای ارسال شده بر آن پیامبران بزرگ را، به صورت دست نخورده در اختیار نداریم و علت اختلاف و تعارض تعالیم اسلام با برخی تعالیم موجود از سایر شرایع، نه در تفاوت تجلی خدا بر سه پیامبر است، بلکه ناشی از تحریفاتی است که پیروان آن شرایع، در کتب اصلی و مرجع شریعت خود، پدید آورده اند و اصولا کتاب خدا، قرآن مجید بر پیامبر اسلام نازل شده تا از جمله، اختلاف پیروان شرایع گذشته را در مسائل مورد اختلاف آنان، حل کند و از این رو می فرماید:
«و ما انزلنا علیک الکتاب، الا لنبین لهم الذی اختلفوا فیه و هدی و رحمة لقوم یؤمنون» (13)
«و ما بر تو (ای پیامبر) کتاب را نازل نکردیم، مگر برای اینکه بیان و روشن کنی آنچه را که آنان درباره آن اختلاف کردند. (قرآن)،هدایت و رحمت برای گروهی است که ایمان آورند» .
بنابر این، اکنون نمی توانیم سخن از حقانیت پیامهای تحریف شده انبیاء گذشته کنیم و ادیان موجود، را تجلیهای گوناگون خداوندی به شمار آوریم.کجا می توان کشتی گرفتن خدا با یعقوب (14) و شراب خوردن نوح و عریان شدن وی (15) و حامله شدن دختران لوط (العیاذ بالله) از پدر که خود پیامبر الهی بوده (16) و بسیاری نمونه های دیگر از تورات کنونی را پیام الهی دانست؟
کجا می توان عیسی را فرزند خدا دانست؟ شراب سازی عیسی علیه السلام پیامبر خدا را باور کرد و تجلی خداوندی شمرد و چگونه می توان اینگونه بافته های ذهن های آلوده را با معارف بلند اسلام مقایسه کرد و در حق و باطل بودن، برابر شمرد؟ !
ط: اکنون با توضیحات ذکر شده در بندهای قبلی و اینکه خدا، یک دین بر بشر نازل کرده و پیامبران الهی، همه مأمور به یک دین بوده اند و جوهر پیامهای قبلی در پیامهای بعدی محفوظ است، ولی کمال پیام بعدی در پیامهای قبلی موجود نیست، آیا می توان سخن از بنیانگذاری «پلورالیسم» توسط خداوند گفت و تکثر ادیان را، آنهم ادیان کنونی موجود در دست بشر را ناشی از جلوه های مختلف خداوند بر انبیاء متعدد دانست؟ ! حال آنکه خدا در سوره انبیاء از آیه 48 تا 91 نام انبیاء متعددی را ذکر می کند و به سرگذشت آنان و پیروانشان اشاره می کند و در پایان می فرماید:
«ان هذه امتکم امة واحدة» (17)
«همانا این (انبیاء و پیروانشان) امت شمایند، امتی واحد» .
خداوند، سخن از امت واحد و «وحدت دین» و یکپارچگی انبیاء و پیروان آنان فرمود، نه سخن از تعدد ادیان و تکثر فرقه ها و اختلاف تجلیهای خداوندی.
با آنچه گفته شد، قبول حقانیت اصل شرایع متعدد، ما را به تکثرگرایی دینی، ناگزیر نمی سازد بلکه اتفاقا نفی کثرت و نفی پلورالیسم را به ما نشان می دهد.
ی: ادعا شده است که «قرآن، پیامبران را بر صراطی مستقیم (صراط مستقیم)، یکی از راههای راست، می داند و نه «تنها راه مستقیم» (الصراط المستقیم) .و این به معنای پلورالیزم «و تعدد» صراطهای مستقیم است.این سخن نیز صد در صد باطل است.زیرا
اولا: خدا در سوره حمد به ما آموخته است که بگوییم
«اهدنا الصراط المستقیم» (18)
این است که اگر خدا می گفت پیامبران را بر «الصراط المستقیم» قرار دادیم، نشان «تنها راه راست» بود.با توجه به الف و لام داشتن «صراط» در سوره حمد، خدا از ما خواسته است که هر روز، دست کم، ده بار به صورت واجب از او بخواهیم که ما را به تنها «صراط مستقیم» هدایت فرماید.بنابر این، همین آیه، تصریح دارد که «صراط مستقیم» ، یکی بیش نیست.
ثانیا: در آن آیاتی که «صراط مستقیم» بدون الف و لام آمده، مستقیم، صفت صراط است و «صراط» نیز به صورت مفرد آمده و معنای آن «بر راه راست» است، نه «بر یکی از راههای راست» .هر آشنا با ادبیات عرب، این نکته را می داند.
ثالثا: خدا در آیاتی دیگر، «صراط مستقیم» را مقید کرده و فرموده است:
«صراط الله الذی له ما فی السموات و ما فی الارض» (19)
«صراط مستقیم، صراط خدایی است که آنچه در آسمانها و آنچه در زمین است متعلق به او است» .
و این وصف، نیز نشان یگانه بودن «صراط مستقیم» است و اینکه همه انبیاء، بر یک صراط مستقیم اند .
ک: آنچه احتمالا دغدغه خاطر امثال این نویسنده است و او را وادار کرده تا آسمان و ریسمان را به هم ببافد تا راه حلی برای آن بیان کند و از زبان «جان هیک» نیز نقل می کند که «تا میان ادیان صلحی نرود، میان آدمیان صلحی پدید نخواهد آمد» ، راه حل دیگری دارد و اتفاقا آن را نیز اسلام بدون نیاز به پلورالیزم، ارائه کرده است.
اسلام، پیروان شرایع آسمانی را به «جوهر مشترک دین» برای گرد آمدن آنها در اطراف یک محور وحدت، فرا می خواند و می فرماید:
«قل یا اهل الکتاب، تعالوا الی کلمة سواء بیننا و بینکم الا نعبد الا الله و لا نشرک به شیئا و لا یتخذ بعضنا بعضا اربابا من دون الله» (20) بگو ای اهل کتاب پیروان یهودیت و مسیحیت و...» بیائید و به سخنی درست بین ما و شما گردآییم، اینکه جز الله نپرستیم و برای او شریکی قرار ندهیم و بعضی از ما بعضی دیگر را رب هایی غیر از «الله» نگیریم.
علاوه بر این، اسلام به پیروان خود دستور می دهد با همه اقوام و پیروان ادیان به نیکی و عدل رفتار کنند:
«لا ینهاکم الله عن الذین لم یقاتلوکم فی الدین و لم یخرجوکم من دیارکم ان تبروهم و تقسطوا الیهم، ان الله یحب المقسطین» .
«خداوند شما را از اینکه به نیکی و عدالت رفتار کنید با آنان که با شما در دین جنگ ندارند و شما را از سرزمین تان بیرون نرانده اند، نهی نمی کند، همانا خداوند عدالت گران را دوست می دارد.
به ویژه، اسلام، به پیروان خود دستور داده که با پیروان سایر شرایع آسمانی به مسالمت رفتار کنند، اگر اسلام آوردند که برادران شمایند و اگر اسلام نیاوردند، آنان را برای تغییر دین خود تحت فشار قرار ندهید و در انجام آداب خود آزاد بگذارید.
به عنوان نمونه، مناسب است به عهدنامه پیامبر با یهودیان مدینه مراجعه کنید که اجازه داد آنان آزادانه بر شریعت خود بمانند و عمل کنند با آنکه اعتقادات آنان را باطل می دانست .نیز بنگرید که وقتی که مسلمانان، بیت المقدس را فتح کردند با اهل کتاب چگونه رفتار کردند .همچنین، نگاه کنید که یهودیان و مسیحیان و زردتشتیان در کشورهای اسلامی و در میان مسلمانان، امروزه و نیز در طول تاریخ اسلام، چگونه در آسایش زندگی کرده و می کنند.
بنابر این، زندگی صلح آمیز میان پیروان شرایع، مبتنی بر رهنمودهای دین فراهم می شود، نه مبتنی بر پلورالیسم و تکثرگرایی دینی که امری خیالی و غیر واقع بینانه است.
ل: گفته شده است که «می توان پرسید اگر واقعا امروزه از میان همه طوایف دیندار (بی دینان به کنار) که به میلیاردها نفر می رسند، تنها اقلیت شیعیان اثنا عشری هدایت یافته اند و بقیه همه ضال و کافرند (به اعتقاد شیعیان) ...در آن صورت، هدایت گری خداوند کجا تحقق یافته است و نعمت عام او بر سر چه کسانی سایه افکنده است و لطف باری (که دستمایه متکلمان در اثبات نبوت است) از که دستگیری کرده است؟» (21) و «با این منطق، همواره منطقه عظیمی از عالم و آدم، تحت سیطره و سلطنت ابلیس است و بخش از آن و حقیری از آن در کفالت خداست..» . (22)
در مقام نقد مطلب فوق نکات ذیل را می توان بیان کرد:
اولا: در مورد قلت هدایت یافتگان، کلام الهی، بسیار روشن است:
«اعملوا آل داود شکرا و قلیل من عبادی الشکور» (23)
«ای آل داود! از روی شکر، عمل کنید و اندکی از بندگان من شکورند»
نیز از زبان داود (ع) نقل می کند که مؤمنان، اندک اند:
«الا الذین آمنوا و عملوا الصالحات و قلیل ما هم» (24)
«مگر آنان که ایمان آورده و کارهای شایسته کرده اند و آنان اندکند»
نیز در مورد مؤمنان به حضرت نوح علیه السلام فرمود:
«و ما آمن معه الا قلیل» (25)
«به نوح، جز اندکی ایمان نیاوردند»
همچنین هنگامی که سخن از اصحاب یمین (اهل بهشت) می فرماید، آنان را مجموعه کوچکی از انسانها و اقوام گذشته و نیز مجموعه کوچکی از جمعیت بشری در امت آخرین دانسته است.
«اصحاب الیمین، ما اصحاب الیمین...ثلة من الاولین و ثلة من الاخرین» (26)
«اصحاب دست راست، چه اصحاب دست راستی...مجموعه ای کوچک از نخستینیان و مجموعه ای کوچک از آخرینیان» .
از سوی دیگر، شیطان به عزت الهی سوگند یاد کرده است که فرزندان آدم را بجز بندگان مخلص خدا را گمراه کند.
«قال: فبعزتک لاغوینهم اجمعین، الا عبادک منهم المخلصین» (27)
و گفت با فریب من، اکثر فرزندان آدم را شاکر، نخواهی یافت.
«و لا تجد اکثرهم شاکرین « (28).اکثر مردم را اهل شکر، نخواهی یافت.
ضمنا بر خلاف آنچه نویسنده صراطهای مستقیم، ادعا کرده است، شیعیان، سایر مسلمانان را کافر نمی دانند.این ادعا نمی تواند ناشی از بی خبری باشد.
ثانیا) «هدایت» ، با فرستادن پیامبران و امامان بر حق و کتابهای آسمانی، برای همه بشریت، تحقق یافته است، اما خدا نمی خواهد کسی را از روی جبر به سوی هدایت بکشاند و فرمود:
«انا هدیناه السبیل اما شاکرا و اما کفورا» (29)
«ما او را به راه هدایت کردم، یا شاکر است و یا کفران کننده» .
نیز فرمود:
«و قل الحق من ربکم فمن شاء فلیؤمن و من شاء فلیکفر» (30)
«بگو حق از سوی پروردگارتان آمد، پس هر که خواهد ایمان آورد و هر که خواهد کافر شود» بنابر این، هدایت عام الهی تحقق یافته و نعمت عام او بر سر همه سایه افکنده است ولی هدایت، بمعنای ارائه راه از بیراه است نه لزوما و اجبارا رساندن به مقصد.
ثالثا: اغوای ابلیس، شامل همه عالم نمی شود، بلکه تنها شامل آدم و فرزندان او می گردد .و آدم و فرزندانش، بخش کوچکی از آفریده های خدا در مجموعه عالمند.پیامهای اغوای بنی آدم نیز تنها در حوزه تشریع رخ می نماید که مسبوق به هدایت الاهی و اختیار انسان است .
اغوای عالم در چارچوب نظام احسن و اختیار انسان، باید تفسیر شود که در جای خود، توضیح فلسفی و کلامی دقیقی دارد.اغوای ابلیس، با اذن و مشیت الاهی صورت می گیرد و خود او در سلطنت الاهی است.گویا گمان شده که ابلیس، در عرض خدا و قدرت الهی مطرح است، حال آنکه ابلیس، آفریده ای از آفریده های خداست.
رابعا: ابلیس ذاتا بر کسی سلطنت ندارد.کار او، اغواگری و فریب است و عده ای از انسانها با اراده و اختیار خود، فریب او را می پذیرند یا رد می کنند و سلطنت ابلیس، بر اساس پذیرش و تسلیم فریب خوردگان در برابر اغواگری های اوست.قرآن از زبان ابلیس نقل می کند :
«و ما کان لی علیکم من سلطان، الا ان دعوتکم فاستجبتم لی، فلا تلومونی و لوموا انفسکم» (31)
«من بر شما سلطنتی ندارم، مگر آنکه شما را دعوت کردم و اجابت کردید.پس مرا ملامت نکنید، بلکه خود را سرزنش کنید»
خدا نیز فرموده است:
«انه لیس له سلطان علی الذین آمنوا و علی ربهم یتوکلون، انما سلطانه علی الذین یتولونه و الذین هم به مشرکون» (32)
«ابلیس بر کسانی که ایمان آورده و بر پروردگارشان توکل کرده اند چیره نیست، بلکه سلطنت او بر کسانی است که در پی او رفته اند و کسانی که به وسیله او مشرک شده اند»
م: گفته شده است که عناوین کافر و مؤمن، عناوینی صرفا فقهی دنیوی است (و نظایرش در همه شرایع و مسالک وجود دارد) و ما را از باطن امور، غافل و عاجز می دارد.
بسیار بعید است که آقایان، آیات قرآن را درباره کفر و ایمان، کافر و مؤمن، کفر معتقدان به تثلیث و فرزند خدا داشتن مسیح و...ندیده یا فراموش کرده باشند و ادعا کنند که این عناوین، صرفا فقهی دنیوی است.
اولا: قرآن در صدها آیه، مشتقات واژه های «کفر» و «ایمان» را به کار برده و در مورد کافر، کافرون، کافرین و کفار نیز 154 بار این واژگان را به کار گرفته است و بیش از دویست با واژه های مؤمن، مؤمنون، مؤمنین و سایر مشتقات آن را نیز مورد استفاده قرار داده است .بنابر این چه معنا دارد گفته شود عناوین کافر و مؤمن صرفا فقهی دنیوی است؟ گویی فقیهان، آن را اختراع کرده اند، آنهم برای احکام و روابط دنیوی انسانها؟
ثانیا: در بسیاری از آیات قرآن، واژگان کفر و ایمان و کافر و مؤمن در مورد پاداش و کیفر آخرت به کار رفته است.پس این تعبیر که عناوین مؤمن و کافر، دنیوی هستند، به چه معناست و به چه هدفی مطرح شده است؟ !
ثالثا: بر فرض که این عناوین، صرفا فقهی باشند، چه راهزنی می کنند؟ چرا اصطلاحات فقهی، گمراه کننده، فرض می شود؟ !
ن: گفته شده است که هیچ چیز خالص درین جهان یافت نمی شود و به این آیه، استشهاد شده که:
«انزل من السماء ماء فسالت اودیة بقدرها...» (33) آبی که از آسمان فرو می ریزد ناچار با گل و لای آمیخته می شود و کف بلندی بر آن می نشیند .همچنین این کلام امام علی (ع) که: «یؤخذ من هذا ضغث و من هذا ضغث فیمزجان» (34) مخلوطی از هر دو درست می کنند و عرضه می کنند، دلیل بر غیر قابل تشخیص بودن حق و باطل، دانسته شده است و سپس نتیجه گرفته است که «نه تشیع اسلام خالص و حق محض است و نه تسنن» و «اصحاب هر فرقه، مجازند که همچنان بر طریقه خود بمانند و پا بفشارند..» . (35)
اولا: این ادعای گزافی است که «هیچ چیز خالص در این جهان یافت نمی شود» .گویی نویسنده بر همه زوایای این جهان، آگاه شده و هیچ چیزی از قلمرو علم ایشان بیرون نمانده و همه چیز را نیز بر اساس روش تحقیق تجربی خود آزموده و قاطعانه نتیجه می گیرد که «هیچ چیز خالص در این جهان یافت نمی شود» ؟ ! این نیز، ادعائی بس گزاف، غیر عالمانه، غیر محققانه و باطل است.
ثانیا: مفاد آیه
«انزل من السماء ماء»
، فرو فرستادن آب از آسمان است، نه بیان ناخالصی همه چیز، اتفاقا همان آبی که از آسمان نازل می شود، هنگام نزول، خالص و زلال است و اگر ظرف تمیزی زیر باران بگذارند، آب خالص و بدون گل و لای بدست می آورند.وقتی که آب بر روی زمین جریان می یابد، گل آلود می شود، اما گل و لای، سپس ته نشین می شود، دوباره صاف و زلال می گردد و کف ها بر طرف می شود .بنابر این، ادعای این که ناخالصی همه چیز را خدا مورد تأیید قرار داده به کلی نا صواب است.
ثالثا: خدا در قرآن می فرماید ما پیامهای خود را خالص و خالی از هر گونه دخل و تصرف بر پیامبر نازل می کنیم:
«عالم الغیب، فلا یظهر علی غیبه احدا الا من ارتضی من رسول، فانه یسلک من بین یدیه و من خلفه رصدا، لیعلم ان قد ابلغوا رسالات ربهم و احاط بما لدیهم و احصی کل شی ء عددا» (36)
«خداوند، دانای غیب است و بر پنهان خود کسی را آگاه نمی کند، مگر آنکس را که بپسندد از پیامبر، پس ازرو به روی او و از پشت سر او نگهبانی را می گمارد، تا بداند که پیامهای پروردگارشان را حتما رساندند و بر آنچه نزد آنهاست، احاطه یابد و آمار هر چیزی را احصا کند» .
بعلاوه، خداوند پیامهای خود را بر قلب پیامبر می فرستد، نه بر حواس ظاهری که احتمال خطا در آنها وجود دارد و می فرماید:
«من کان عدوا لجبریل، فانه نزله علی قلبک باذن الله» (37)
«هر که دشمن جبرئیل است، بداند که او قرآن را بر قلب تو، به اذن خدا فرود آورد» .
همچنین، خداوند، تعلیم و تبیین وحی و کتاب آسمانی را بر عهده پیامبر نهاد تا در این مرحله نیز دخل و تصرفی از ناحیه اندیشه و ذهن بشر صورت نگیرد و فرمود:
«یتلوا علیهم آیاته و یزکیهم و یعلمهم الکتاب و الحکمة» (38)
«پیامبر آیات خدا را بر مردم تلاوت می کند و آنان را تزکیه می کند و کتاب و حکمت را به آنان می آموزد.
نیز در آیتی دیگر فرموده است:
«و انزلنا الیک الذکر لتبین للناس ما نزل الیهم» (39)
«ما بر تو ذکر قرآن را فرو فرستادیم تا برای مردم آنچه را که به سوی آنان نازل شده بیان کنی» .
بنابر این، خدا در رساندن بی کم و کاست و حشو و زوائد پیام خود بر قلب پیامبر و از زبان او به مردم اهتمام بلیغ فرموده، پس اینطور نیست که همیشه فهم آدمیان از دین، مخلوطی از حق و باطل باشد» .
رابعا: آن تفسیر از سخن حضرت امیر (ع) نیز، تحریف روشنی در کلام مولی است و نمی دانم چگونه اینهمه جرأت و جسارت بخرج داده و سخن امیر مؤمنان علیه السلام را آشکارا تحریف می کنند و از رسوا شدن هم باکی ندارد.اکنون کلام مولی را عینا از نهج البلاغه نقل و ترجمه می کنیم، تا چگونگی تحریف کلام حضرتش معلوم گردد.
«انما بدء وقوع الفتن اهواء تتبع و احکام تبتدع، یخالف فیها کتاب الله، و یتولی علیها رجال رجالا، علی غیر دین الله فلو أن الباطل خلص من مزاج الحق لم یخف علی المرتادین، و لو أن الحق خلص من لبس الباطل، انقطعت عنه السن المعاندین، و لکن یؤخذ من هذا ضغث و من هذا ضغث، فیمزجان، فهنا لک یستولی الشیطان علی اولیائه و ینجو «الذین سبقت لهم من الله الحسنی» (40)
«همانا وقوع فتنه ها (انحرافها، تفرقه ها، اختلافها و..). با هواهایی که مورد پی جویی و پیروی قرار می گیرند و احکامی که بدعت نهاده می شوند آغاز می گردد، در آن احکام با کتاب خدا مخالفت می گردد و بر اساس آنها مردانی از مردان دیگر بر پایه غیر دین خدا پیروی می کنند.پس اگر باطل از آمیختن با حق خالص می بود، بر حق طلبان مخفی نمی ماند (او از آن پیروی نمی کردند) و اگر حق از پوشش باطل خلوص می یافت، زبان معاندان از آن بریده می شد، ولی مشتی از این (حق) و مشتی از آن (باطل) برگرفته شده و با هم ممزوج و مخلوط شده اند، در این جاست که شیطان بر اولیاء خود چیره می گردد و «آنان که از سوی خدا نیکویی برای آنان پیش فرستاده شده، نجات می یابند»

در این نوشتار مختصر، خواهیم کوشید به نقد پاره ای از مطالب که در توجیه «پلورالیزم دینی» ، آمده است، بپردازم.بدان امید که خداوند، همه ما را به صراط مستقیم هدایت فرماید .


الف: دعوی قاعده ای کلی و عام با این تعبیر که «کتاب الهی و سخن پیامبر، همواره تفسیرهای متعدد بر می دارد» . (1) ، سخن نادرست بلکه نا معقولی است.بسیاری از آیات قرآن و روایات پیامبر (ص)، دارای ظاهری روشن و قابل فهم عمومی و معنائی مشترک بین اهل زبان و دین بوده و از آغاز ظهور اسلام تا کنون، همه علمای مذاهب مختلف، فهم یکسانی نسبت به این آیات داشته اند.
البته پاره ای از آیات قرآن و روایات پیامبر (ص)، قابل تفسیرهای متعددند و تحمل برداشتهای مختلفی دارند.اما خداوند در قرآن فرموده است:
«هو الذی انزل علیک الکتاب منه آیات محکمات هن ام الکتاب و اخر متشابهات» (2) «اوست آنکه بر تو کتاب را فرو فرستاد، بخشی از آن آیات، محکم اند.آنها ام الکتاب اند و بخشی دیگر، آیات متشابه اند» .
آیات محکمات، آنها است که معنای روشن داشته و دارای ظهور در معنا و مراد خاص و واضحی است و آیات متشابه، آیاتی است که ظهور در معنای واحد نداشته و احتمال معانی متعددی دارند .باتفاق همه مفسران، آیات متشابه در مقایسه با آیات محکم قرآن، اندک است.
ب: کلام الهی، ذوبطون و چند لایه است، آری اما این نیز ربطی به تفسیرهای مختلف از آیات قرآن ندارد.بطون قرآن، همانگونه که از کلمه «بطن» فهمیده می شود، لایه های زیرین از همین ظاهر آیات اند.حال آنکه در تفسیر، سخن از فهم «ظاهر متن» و پوسته اول معناست.بنابر این نباید بین تفسیر، که فهم «ظاهر» است و بطون، که معرفت «لایه های» زیرین است، خلط شده و متعدد بودن بطن های قرآن، به معنای قابلیت «تفاسیر متعدد و متضاد» گرفته شود.تفسیرهای متعدد از یک متن، در عرض یکدیگر، قابل داوری است زیرا ممکن است که مکمل یکدیگر باشند و یا متعارض و متباین با یکدیگر.
اما بطون متعدد قرآن، مفاهیم یا حقایقی در طول یکدیگر و در طول «ظاهر متن» ، به شمار می آیند و قابل جمع بوده و بین آنها تعارض و تضادی نیست.
ج: اگر چه تفاسیر متعددی از آیات قرآن شده، اما «پلورالیسم» ، به معنای برابر شمردن همه آراء و صحیح دانستن همه آنها در کنار هم است، حال آنکه وجود تفاسیر مختلف و گاه متضاد از آیات قرآن، به معنای درست بودن همه آنها در عرض هم و برابر دانستن آنها در فهم قرآن نیست.بلکه همواره مفسران، آراء یکدیگر را ارزیابی و نقد کرده و قولی را صواب و قول دیگر را ناصواب شمرده اند.بهر حال، یا تفسیرهای مختلف از آیات قرآن، قابل جمع و مکمل و در عرض یکدیگرند، که در این صورت، هر تفسیری، بخشی از فهم آیه، به شمار می رود، و یا متعارض و غیر قابل جمع اند و در این صورت، درستی همه تفسیرهای متعارض، ما را به انکار وجود حق در کلام خدا، یا غیر قابل شناخت ماندن «بیان الهی» می کشاند، حال آنکه قرآن، برای هدایت بشر آمده است.بنابر این پلورالیسم در تفسیر، ما را به «گمراهی» و یا «حیرت» می افکند که هر دو، بر خلاف مقصد الهی از نزول قرآن است که فرموده:
«ان هذا القرآن یهدی للتی هی اقوم» (3) از سوی دیگر، در مورد تفسیر آیات متشابه، که متحمل وجوه مختلف است، نیز خداوند نخواسته است ما را گمراه یا سرگردان رها کند، بلکه برای دست یافتن به فهم درست آنها، ما رادر همان قرآن، راهنمایی کرده و فرموده است:
«منه آیات محکمات، هن ام الکتاب و اخر متشابهات، فاما الذین فی قلوبهم زیغ فیتبعون ما تشابه منه ابتغاء الفتنة ابتغاء تأویله، و ما یعلم تأویله الا الله و الراسخون فی العلم یقولون آمنا به کل من عند ربنا...» (4)
«بعضی از آیات قرآن، محکمات اند، آنها ام الکتاب اند و بعضی دیگر متشابه اند، آنان که در دلشان زنگار است، در پی آیات متشابه اند تا فتنه جوئی کنند و در پی تأویل آنهایند، ولی تأویل آن را نمی داند مگر خدا و راسخان در علم گویند ما به آن ایمان آورده ایم، همه از نزد خدای ماست...»
بر اساس جمله نخست آیه، آیات محکم قرآن، ام الکتاب یعنی مرجع قرآن اند.بنابر این، برای تفسیر آیات متشابه، باید معانی محتمل را به آیات محکم، برگرداند و معنایی را حجت شمرد که با آیات محکمات قرآن، سازگاری دارد.پس هر تفسیری از متشابهات قرآن پذیرفته نیست، بلکه تنها تفسیرهای هماهنگ با محکمات قرآن پذیرفته است.بعلاوه، خدا می فرماید که تفسیر آیات متشابه، جایگاه هواپرستیها، لغزشها و پیدایش انحرافهاست.باید هشیار بود که راهزنها در این موضع سنگر گرفته اند.نکته مهم تاریخی نیز این است که اگر پیدایش فرقه های متعدد در دین را دنبال کنیم، غالبا به تفسیرهای غیر منطقی آنان از آیات متشابه می رسیم.از این رو خدا فرمود مراقب باشید که بیماردلان در جستجوی آیات متشابه اند تا با بهره برداری از آنها فتنه جویی کنند و آن آیات را تأویل کنند و حال آنکه تأویل آنها را جز خدا نمی داند و خدا از سویی، تأویل آنها را در آیات محکم قرآن قرار داده و از سوی دیگر فهم آنها را به راسخان در علم داده که در روایات، بر امامان معصوم علیهم السلام انطباق یافته است و آنان از راه وحی خدا بر پیغمبرش و به میراث بردن علم پیامبر توسط اهل بیتش، تأویل آیات متشابه را می دانند.
بنابر این، باید برای فهم معنای آیات متشابه و تفسیر آنها، به این دو مرجع (آیات محکم و امامان حق) بازگشت و نمی توان تفسیرهای مختلف و متضاد از آیات متشابه را، همسنگ شمرد و در صحت و سقم، آنها را برابر دانست، بلکه با استفاده از دو میزان مزبور، باید در مورد درجه درستی آنها داوری کرد و نتیجه، این خواهد بود که در تفسیر، معتقد به تکثر تفسیرهای صحیح نمی توان بود و پلورالیسم، معقول نیست.آری ما هیچ گاه خاتم المفسرین نداشته ایم، یعنی تفسیر قرآن، بدست بشر، تمام و کمال نمی یابد و هنوز ناگفته ها بسیار است ولی این بدان معنا نیست که هر تفسیری، درست بوده و همه برداشتها در حقانیت، برابر می باشند.نه در قرآن، بلکه در هر متنی، محال است که دو یا چند تفسیر متکثر و متضاد، همگی صحیح باشند .
د: این عبارت که «اسلام سنی، فهمی است از اسلام و اسلام شیعی، فهمی دیگر» ، (5) به چه معناست؟ ! آیا بدان معنی که هر دو فهم از اسلام، درست است؟ یا هر دو نادرست است؟ یا هر کدام، سهمی از حق و سهمی از باطل دارند و به هم آمیخته اند و هیچ یک بر دیگری در «حق نمایی» ترجیح ندارد؟ یا اینکه اساسا سخن از حق و باطل در این میان، بکلی نارواست و دغدغه حق و باطل را باید کنار نهاد؟
ظاهرا مراد آقایان، این است که همین سؤالها را نکنیم، زیرا می فرمایند: «می دانم که کسانی بلافاصله خواهند گفت آخرش چه؟ آیا می گویید ما دست از حق خودمان بکشیم؟ یا اهل ضلال و باطل را حق بشماریم؟ یا حق و باطل را مساوی بگیریم و بدانیم، نه، منظور اینها نیست.منظور، این است که همین سؤالها را نکنیم و از منظر دیگری به کثرت آراء و عقاید آدمیان نظر کنیم» (6)
بر اساس این رهنمود ناگزیریم اندیشیدن درباره حق و باطل را تعطیل کنیم.معتقد به نسبی بودن حق و باطل شویم، یا معتقد به ناخالصی هر فهمی از دین شویم.براستی آیا این توصیه ها، معقول است؟ ! و آیا مشروع است؟ همزیستی صلح آمیز پیروان مذاهب و ادیان، راههای منطقی تر و مشروعی دارد که ارتباطی با پلورالیزم ندارد.لیک گویی آقایان، سوراخ دعا را گم کرده اند .
ه: این تفکر، گاه ادعا می کند که که در دایره فرق اسلامی، حق خالص و باطل محض وجود ندارد و بنابر این باید به پلورالیسم و تکثرگرایی در دایره اسلام تن در دهیم.گاهی گام فراتر نهاده و سخن، از این می رود که حتی در میان سه دین اسلام، زردشتی گری و یهودیت نیز در پی تمییز حق و باطل نباید بود.زیرا هر کدام از این سه دین، ترسیم یکی از تجلیات خداوند بر سه پیامبر بزرگ، محمد (ص)، زردشت و موسی علیهم السلام است و خدا، خود، بنیانگذار پلورالیسم است! ! زیرا بر سه پیامبر در سه قوم، تجلی کرده و بشری شدن تجلی خداوندی و بشری شدن نوع بیان این تجلی نیز، تکثر و تفاوتهای سه دین را به وجود آورده است.پس اکنون، هر سه دین، حق است، اما هیچ یک هم، حق خالص نیست و در عین حال، همگی بر هدایت اند.بنابر این همه با هر عقیده ای باید یکدیگر را تحمل کنند.این پراکنده گوئی و تشتت نیز، علامت فقدان انسجام در مدعی است.
و: جای تردید نیست که خداوند، پیامبران اولی العزم متعددی برای بشر فرستاده و هر کدام را بر شریعتی مأمور کرده است، خدا می فرماید:
«شرع لکم من الدین ما وصی به نوحا و الذی اوحینا الیک و ما وصینا به ابراهیم و موسی و عیسی ان اقیموا الدین و لا تتفرقوا فیه» (7)
«خداوند برای شما از دین، آن را که به نوح سفارش کرده و آنچه را به تو (رسول) وحی کرده ایم و آنچه را که به ابراهیم و موسی و عیسی سفارش کرده ایم، «شریعت» قرار داده، که دین را بر پا بدارید و در آن متفرق (فرقه، فرقه) نشوید» .
واژه «شریعت» ، به معنای راه آب است.گویی دین، رودخانه بزرگ فیض و هدایت خداوندی برای بشر است که هر پیامبر صاحب شریعتی، برای پیروان خود به سوی آن رودخانه، راه می گشاید .
بنابر این، خدا با فرستادن پیامبران بزرگ، شرایع متعدد پدید آورده و این شرایع به معنای تعارض آنها در اصول اندیشه و اختلاف اساسی در تعالیم انبیاء نیست.
ای کاش آقایان به جای استناد به نظر «جان هیگ» که متأسفانه حق و باطل را به هم آمیخته است، به قرآن روی می کردند که بوضوح، در واقع، دین الهی را یکی بیش، نمی داند و آن «اسلام» است.خداوند فرموده است:
«ان الدین عند الله الاسلام» (8) «همانا دین در نزد خدا، اسلام است»
بنابر این، شرایع انبیاء همگی، راههای دین اسلام است، از این رو، جوهر شرایع آسمانی، یگانه است.اما آیا آنچه امروز از سه شریعت موسی، عیسی و خاتم انبیاء علیهم السلام وجود دارد، همان چیزی است که خدا به پیامبران خود ابلاغ کرده است، یا دو شریعت قبلی دستخوش تحریف گردیده است؟ نیز آیا سه شریعت، در عرض هم و همزمان از درستی و حقانیت برخوردارند یا از نظر زمان، در طول هم و هر کدام در عصری، حق به شمار می آید و در عصر دیگر، حق نیست؟ و بالاخره آیا قبول شرایع مختلف، ما را ناگزیر از پذیرش «پلورالیسم» در مقام اعتقاد می کند یا تنها در مقام رفتار پیروان شرایع مزبور با هم، آنان را همزیستی مسالمت آمیز فرامی خواند؟
ز: در مورد «وحدت دین» و «تعدد شرایع» ، توضیحی کوتاه، ضروری به نظر می رسد.خداوند بر اساس مراحل تکامل بشر و رشد عقل و درک انسانها، برای آنان، شرایعی «از ساده به پیچیده» و از «محدود به گسترده» و از «ناقص به کامل» فرستاده است.بنابر این هر شریعت بعدی، مکمل شریعت قبلی است، نه معارض با آن.کاملترین شرایع، آخرین آنها، شریعت محمدی (ص) و دین اسلام است.خداوند با ارسال آخرین پیامها برای آخرین پیامبر و تعیین رهبری و امامت امت پس از رسول گرامی اسلام فرمود:
«الیوم اکملت لکم دینکم و اتممت علیکم نعمتی و رضیت لکم الاسلام دینا» (9)
پس دین اسلام که با نوح آغاز شده، با تعیین امام علی (ع) و آخرین پیامها برای خاتم انبیاء، کامل شده است بنابر این، شریعت موسی و عیسی علیهما السلام، در مقایسه با شریعت محمدی (ص)، کامل نبوده است.آن دو شریعت، البته متناسب با نیازها و درجه رشد عقلی و فکری انسانها در عصر آن دو پیامبر بزرگ، تا ظهورپیامبر بعدی، بوده است.اما با آمدن شریعت محمدی (ص) و تکمیل دین اسلام، دیگر پیروی از آن شرایع، درست نیست، زیرا مرحله جامعتر و کاملتری از پیامهای الهی، به بشریت رسید و زمان پیروی از پیامهای قبلی، که مدتی محدود داشت، پایان یافت و آن پیامها دیگر از اعتبار، ساقط شد.خداوند در سه جای قرآن، سخن از چیره شدن دین حق بر همه ادیان دارد و می فرماید:
«هو الذی ارسل رسوله بالهدی و دین الحق لیظهره علی الدین کله» (10)
«(خداوند)، آن کسی است که رسول خدا، همراه با هدایت و دین حق، فرستاد تا او را بر همه دین، چیره کند» .بعلاوه از آیه فوق، استفاده می شود که دین حق و دین باطل، هر دو وجود دارند، نه اینکه سه دین، سه تجلی متفاوت از خداوند باشد که هر سه در کنار هم، از حقانیت مساوی برخوردار باشند.
ح: نکته مهمتر، این است که اکنون، پیامهای الهی ارسال شده به انبیاء گذشته، مانند حضرت موسی و حضرت عیسی علیهما السلام، یا به عبارت دیگر، شریعت آنان، بر وضع نخستین خود نیز نمانده و دستخوش تحریف شده و بر این حقیقت، در بسیاری از آیات قرآن به صراحت تأکید شده است، از جمله می فرماید:
«یا اهل الکتاب قد جاءکم رسولنا یبین لکم کثیرا مما کنتم تخفون من الکتاب» (11)
«ای اهل کتاب (یهودیان و مسیحیان) پیامبر ما نزد شما آمد تا برای شما بسیاری از آنچه را از کتاب (آسمانی) پنهان می کردید بیان کند.
در جای دیگر می فرماید:
«فویل للذین یکتبون الکتاب بایدیهم ثم یقولون هذا من عند الله» (12)
«پس وای بر کسانی که کتاب را با دستان خود می نویسند، سپس می گویند این از نزد خداست» .
بنابر این، نه تنها امروز شریعت موسی و عیسی علیهما السلام، با آمدن شریعت کامل دین اسلام از اعتبار، ساقط است، بلکه ما امروز حتی پیامهای ارسال شده بر آن پیامبران بزرگ را، به صورت دست نخورده در اختیار نداریم و علت اختلاف و تعارض تعالیم اسلام با برخی تعالیم موجود از سایر شرایع، نه در تفاوت تجلی خدا بر سه پیامبر است، بلکه ناشی از تحریفاتی است که پیروان آن شرایع، در کتب اصلی و مرجع شریعت خود، پدید آورده اند و اصولا کتاب خدا، قرآن مجید بر پیامبر اسلام نازل شده تا از جمله، اختلاف پیروان شرایع گذشته را در مسائل مورد اختلاف آنان، حل کند و از این رو می فرماید:
«و ما انزلنا علیک الکتاب، الا لنبین لهم الذی اختلفوا فیه و هدی و رحمة لقوم یؤمنون» (13)
«و ما بر تو (ای پیامبر) کتاب را نازل نکردیم، مگر برای اینکه بیان و روشن کنی آنچه را که آنان درباره آن اختلاف کردند. (قرآن)،هدایت و رحمت برای گروهی است که ایمان آورند» .
بنابر این، اکنون نمی توانیم سخن از حقانیت پیامهای تحریف شده انبیاء گذشته کنیم و ادیان موجود، را تجلیهای گوناگون خداوندی به شمار آوریم.کجا می توان کشتی گرفتن خدا با یعقوب (14) و شراب خوردن نوح و عریان شدن وی (15) و حامله شدن دختران لوط (العیاذ بالله) از پدر که خود پیامبر الهی بوده (16) و بسیاری نمونه های دیگر از تورات کنونی را پیام الهی دانست؟
کجا می توان عیسی را فرزند خدا دانست؟ شراب سازی عیسی علیه السلام پیامبر خدا را باور کرد و تجلی خداوندی شمرد و چگونه می توان اینگونه بافته های ذهن های آلوده را با معارف بلند اسلام مقایسه کرد و در حق و باطل بودن، برابر شمرد؟ !
ط: اکنون با توضیحات ذکر شده در بندهای قبلی و اینکه خدا، یک دین بر بشر نازل کرده و پیامبران الهی، همه مأمور به یک دین بوده اند و جوهر پیامهای قبلی در پیامهای بعدی محفوظ است، ولی کمال پیام بعدی در پیامهای قبلی موجود نیست، آیا می توان سخن از بنیانگذاری «پلورالیسم» توسط خداوند گفت و تکثر ادیان را، آنهم ادیان کنونی موجود در دست بشر را ناشی از جلوه های مختلف خداوند بر انبیاء متعدد دانست؟ ! حال آنکه خدا در سوره انبیاء از آیه 48 تا 91 نام انبیاء متعددی را ذکر می کند و به سرگذشت آنان و پیروانشان اشاره می کند و در پایان می فرماید:
«ان هذه امتکم امة واحدة» (17)
«همانا این (انبیاء و پیروانشان) امت شمایند، امتی واحد» .
خداوند، سخن از امت واحد و «وحدت دین» و یکپارچگی انبیاء و پیروان آنان فرمود، نه سخن از تعدد ادیان و تکثر فرقه ها و اختلاف تجلیهای خداوندی.
با آنچه گفته شد، قبول حقانیت اصل شرایع متعدد، ما را به تکثرگرایی دینی، ناگزیر نمی سازد بلکه اتفاقا نفی کثرت و نفی پلورالیسم را به ما نشان می دهد.
ی: ادعا شده است که «قرآن، پیامبران را بر صراطی مستقیم (صراط مستقیم)، یکی از راههای راست، می داند و نه «تنها راه مستقیم» (الصراط المستقیم) .و این به معنای پلورالیزم «و تعدد» صراطهای مستقیم است.این سخن نیز صد در صد باطل است.زیرا
اولا: خدا در سوره حمد به ما آموخته است که بگوییم
«اهدنا الصراط المستقیم» (18)
این است که اگر خدا می گفت پیامبران را بر «الصراط المستقیم» قرار دادیم، نشان «تنها راه راست» بود.با توجه به الف و لام داشتن «صراط» در سوره حمد، خدا از ما خواسته است که هر روز، دست کم، ده بار به صورت واجب از او بخواهیم که ما را به تنها «صراط مستقیم» هدایت فرماید.بنابر این، همین آیه، تصریح دارد که «صراط مستقیم» ، یکی بیش نیست.
ثانیا: در آن آیاتی که «صراط مستقیم» بدون الف و لام آمده، مستقیم، صفت صراط است و «صراط» نیز به صورت مفرد آمده و معنای آن «بر راه راست» است، نه «بر یکی از راههای راست» .هر آشنا با ادبیات عرب، این نکته را می داند.
ثالثا: خدا در آیاتی دیگر، «صراط مستقیم» را مقید کرده و فرموده است:
«صراط الله الذی له ما فی السموات و ما فی الارض» (19)
«صراط مستقیم، صراط خدایی است که آنچه در آسمانها و آنچه در زمین است متعلق به او است» .
و این وصف، نیز نشان یگانه بودن «صراط مستقیم» است و اینکه همه انبیاء، بر یک صراط مستقیم اند .
ک: آنچه احتمالا دغدغه خاطر امثال این نویسنده است و او را وادار کرده تا آسمان و ریسمان را به هم ببافد تا راه حلی برای آن بیان کند و از زبان «جان هیک» نیز نقل می کند که «تا میان ادیان صلحی نرود، میان آدمیان صلحی پدید نخواهد آمد» ، راه حل دیگری دارد و اتفاقا آن را نیز اسلام بدون نیاز به پلورالیزم، ارائه کرده است.
اسلام، پیروان شرایع آسمانی را به «جوهر مشترک دین» برای گرد آمدن آنها در اطراف یک محور وحدت، فرا می خواند و می فرماید:
«قل یا اهل الکتاب، تعالوا الی کلمة سواء بیننا و بینکم الا نعبد الا الله و لا نشرک به شیئا و لا یتخذ بعضنا بعضا اربابا من دون الله» (20) بگو ای اهل کتاب پیروان یهودیت و مسیحیت و...» بیائید و به سخنی درست بین ما و شما گردآییم، اینکه جز الله نپرستیم و برای او شریکی قرار ندهیم و بعضی از ما بعضی دیگر را رب هایی غیر از «الله» نگیریم.
علاوه بر این، اسلام به پیروان خود دستور می دهد با همه اقوام و پیروان ادیان به نیکی و عدل رفتار کنند:
«لا ینهاکم الله عن الذین لم یقاتلوکم فی الدین و لم یخرجوکم من دیارکم ان تبروهم و تقسطوا الیهم، ان الله یحب المقسطین» .
«خداوند شما را از اینکه به نیکی و عدالت رفتار کنید با آنان که با شما در دین جنگ ندارند و شما را از سرزمین تان بیرون نرانده اند، نهی نمی کند، همانا خداوند عدالت گران را دوست می دارد.
به ویژه، اسلام، به پیروان خود دستور داده که با پیروان سایر شرایع آسمانی به مسالمت رفتار کنند، اگر اسلام آوردند که برادران شمایند و اگر اسلام نیاوردند، آنان را برای تغییر دین خود تحت فشار قرار ندهید و در انجام آداب خود آزاد بگذارید.
به عنوان نمونه، مناسب است به عهدنامه پیامبر با یهودیان مدینه مراجعه کنید که اجازه داد آنان آزادانه بر شریعت خود بمانند و عمل کنند با آنکه اعتقادات آنان را باطل می دانست .نیز بنگرید که وقتی که مسلمانان، بیت المقدس را فتح کردند با اهل کتاب چگونه رفتار کردند .همچنین، نگاه کنید که یهودیان و مسیحیان و زردتشتیان در کشورهای اسلامی و در میان مسلمانان، امروزه و نیز در طول تاریخ اسلام، چگونه در آسایش زندگی کرده و می کنند.
بنابر این، زندگی صلح آمیز میان پیروان شرایع، مبتنی بر رهنمودهای دین فراهم می شود، نه مبتنی بر پلورالیسم و تکثرگرایی دینی که امری خیالی و غیر واقع بینانه است.
ل: گفته شده است که «می توان پرسید اگر واقعا امروزه از میان همه طوایف دیندار (بی دینان به کنار) که به میلیاردها نفر می رسند، تنها اقلیت شیعیان اثنا عشری هدایت یافته اند و بقیه همه ضال و کافرند (به اعتقاد شیعیان) ...در آن صورت، هدایت گری خداوند کجا تحقق یافته است و نعمت عام او بر سر چه کسانی سایه افکنده است و لطف باری (که دستمایه متکلمان در اثبات نبوت است) از که دستگیری کرده است؟» (21) و «با این منطق، همواره منطقه عظیمی از عالم و آدم، تحت سیطره و سلطنت ابلیس است و بخش از آن و حقیری از آن در کفالت خداست..» . (22)
در مقام نقد مطلب فوق نکات ذیل را می توان بیان کرد:
اولا: در مورد قلت هدایت یافتگان، کلام الهی، بسیار روشن است:
«اعملوا آل داود شکرا و قلیل من عبادی الشکور» (23)
«ای آل داود! از روی شکر، عمل کنید و اندکی از بندگان من شکورند»
نیز از زبان داود (ع) نقل می کند که مؤمنان، اندک اند:
«الا الذین آمنوا و عملوا الصالحات و قلیل ما هم» (24)
«مگر آنان که ایمان آورده و کارهای شایسته کرده اند و آنان اندکند»
نیز در مورد مؤمنان به حضرت نوح علیه السلام فرمود:
«و ما آمن معه الا قلیل» (25)
«به نوح، جز اندکی ایمان نیاوردند»
همچنین هنگامی که سخن از اصحاب یمین (اهل بهشت) می فرماید، آنان را مجموعه کوچکی از انسانها و اقوام گذشته و نیز مجموعه کوچکی از جمعیت بشری در امت آخرین دانسته است.
«اصحاب الیمین، ما اصحاب الیمین...ثلة من الاولین و ثلة من الاخرین» (26)
«اصحاب دست راست، چه اصحاب دست راستی...مجموعه ای کوچک از نخستینیان و مجموعه ای کوچک از آخرینیان» .
از سوی دیگر، شیطان به عزت الهی سوگند یاد کرده است که فرزندان آدم را بجز بندگان مخلص خدا را گمراه کند.
«قال: فبعزتک لاغوینهم اجمعین، الا عبادک منهم المخلصین» (27)
و گفت با فریب من، اکثر فرزندان آدم را شاکر، نخواهی یافت.
«و لا تجد اکثرهم شاکرین « (28).اکثر مردم را اهل شکر، نخواهی یافت.
ضمنا بر خلاف آنچه نویسنده صراطهای مستقیم، ادعا کرده است، شیعیان، سایر مسلمانان را کافر نمی دانند.این ادعا نمی تواند ناشی از بی خبری باشد.
ثانیا) «هدایت» ، با فرستادن پیامبران و امامان بر حق و کتابهای آسمانی، برای همه بشریت، تحقق یافته است، اما خدا نمی خواهد کسی را از روی جبر به سوی هدایت بکشاند و فرمود:
«انا هدیناه السبیل اما شاکرا و اما کفورا» (29)
«ما او را به راه هدایت کردم، یا شاکر است و یا کفران کننده» .
نیز فرمود:
«و قل الحق من ربکم فمن شاء فلیؤمن و من شاء فلیکفر» (30)
«بگو حق از سوی پروردگارتان آمد، پس هر که خواهد ایمان آورد و هر که خواهد کافر شود» بنابر این، هدایت عام الهی تحقق یافته و نعمت عام او بر سر همه سایه افکنده است ولی هدایت، بمعنای ارائه راه از بیراه است نه لزوما و اجبارا رساندن به مقصد.
ثالثا: اغوای ابلیس، شامل همه عالم نمی شود، بلکه تنها شامل آدم و فرزندان او می گردد .و آدم و فرزندانش، بخش کوچکی از آفریده های خدا در مجموعه عالمند.پیامهای اغوای بنی آدم نیز تنها در حوزه تشریع رخ می نماید که مسبوق به هدایت الاهی و اختیار انسان است .
اغوای عالم در چارچوب نظام احسن و اختیار انسان، باید تفسیر شود که در جای خود، توضیح فلسفی و کلامی دقیقی دارد.اغوای ابلیس، با اذن و مشیت الاهی صورت می گیرد و خود او در سلطنت الاهی است.گویا گمان شده که ابلیس، در عرض خدا و قدرت الهی مطرح است، حال آنکه ابلیس، آفریده ای از آفریده های خداست.
رابعا: ابلیس ذاتا بر کسی سلطنت ندارد.کار او، اغواگری و فریب است و عده ای از انسانها با اراده و اختیار خود، فریب او را می پذیرند یا رد می کنند و سلطنت ابلیس، بر اساس پذیرش و تسلیم فریب خوردگان در برابر اغواگری های اوست.قرآن از زبان ابلیس نقل می کند :
«و ما کان لی علیکم من سلطان، الا ان دعوتکم فاستجبتم لی، فلا تلومونی و لوموا انفسکم» (31)
«من بر شما سلطنتی ندارم، مگر آنکه شما را دعوت کردم و اجابت کردید.پس مرا ملامت نکنید، بلکه خود را سرزنش کنید»
خدا نیز فرموده است:
«انه لیس له سلطان علی الذین آمنوا و علی ربهم یتوکلون، انما سلطانه علی الذین یتولونه و الذین هم به مشرکون» (32)
«ابلیس بر کسانی که ایمان آورده و بر پروردگارشان توکل کرده اند چیره نیست، بلکه سلطنت او بر کسانی است که در پی او رفته اند و کسانی که به وسیله او مشرک شده اند»
م: گفته شده است که عناوین کافر و مؤمن، عناوینی صرفا فقهی دنیوی است (و نظایرش در همه شرایع و مسالک وجود دارد) و ما را از باطن امور، غافل و عاجز می دارد.
بسیار بعید است که آقایان، آیات قرآن را درباره کفر و ایمان، کافر و مؤمن، کفر معتقدان به تثلیث و فرزند خدا داشتن مسیح و...ندیده یا فراموش کرده باشند و ادعا کنند که این عناوین، صرفا فقهی دنیوی است.
اولا: قرآن در صدها آیه، مشتقات واژه های «کفر» و «ایمان» را به کار برده و در مورد کافر، کافرون، کافرین و کفار نیز 154 بار این واژگان را به کار گرفته است و بیش از دویست با واژه های مؤمن، مؤمنون، مؤمنین و سایر مشتقات آن را نیز مورد استفاده قرار داده است .بنابر این چه معنا دارد گفته شود عناوین کافر و مؤمن صرفا فقهی دنیوی است؟ گویی فقیهان، آن را اختراع کرده اند، آنهم برای احکام و روابط دنیوی انسانها؟
ثانیا: در بسیاری از آیات قرآن، واژگان کفر و ایمان و کافر و مؤمن در مورد پاداش و کیفر آخرت به کار رفته است.پس این تعبیر که عناوین مؤمن و کافر، دنیوی هستند، به چه معناست و به چه هدفی مطرح شده است؟ !
ثالثا: بر فرض که این عناوین، صرفا فقهی باشند، چه راهزنی می کنند؟ چرا اصطلاحات فقهی، گمراه کننده، فرض می شود؟ !
ن: گفته شده است که هیچ چیز خالص درین جهان یافت نمی شود و به این آیه، استشهاد شده که:
«انزل من السماء ماء فسالت اودیة بقدرها...» (33) آبی که از آسمان فرو می ریزد ناچار با گل و لای آمیخته می شود و کف بلندی بر آن می نشیند .همچنین این کلام امام علی (ع) که: «یؤخذ من هذا ضغث و من هذا ضغث فیمزجان» (34) مخلوطی از هر دو درست می کنند و عرضه می کنند، دلیل بر غیر قابل تشخیص بودن حق و باطل، دانسته شده است و سپس نتیجه گرفته است که «نه تشیع اسلام خالص و حق محض است و نه تسنن» و «اصحاب هر فرقه، مجازند که همچنان بر طریقه خود بمانند و پا بفشارند..» . (35)
اولا: این ادعای گزافی است که «هیچ چیز خالص در این جهان یافت نمی شود» .گویی نویسنده بر همه زوایای این جهان، آگاه شده و هیچ چیزی از قلمرو علم ایشان بیرون نمانده و همه چیز را نیز بر اساس روش تحقیق تجربی خود آزموده و قاطعانه نتیجه می گیرد که «هیچ چیز خالص در این جهان یافت نمی شود» ؟ ! این نیز، ادعائی بس گزاف، غیر عالمانه، غیر محققانه و باطل است.
ثانیا: مفاد آیه
«انزل من السماء ماء»
، فرو فرستادن آب از آسمان است، نه بیان ناخالصی همه چیز، اتفاقا همان آبی که از آسمان نازل می شود، هنگام نزول، خالص و زلال است و اگر ظرف تمیزی زیر باران بگذارند، آب خالص و بدون گل و لای بدست می آورند.وقتی که آب بر روی زمین جریان می یابد، گل آلود می شود، اما گل و لای، سپس ته نشین می شود، دوباره صاف و زلال می گردد و کف ها بر طرف می شود .بنابر این، ادعای این که ناخالصی همه چیز را خدا مورد تأیید قرار داده به کلی نا صواب است.
ثالثا: خدا در قرآن می فرماید ما پیامهای خود را خالص و خالی از هر گونه دخل و تصرف بر پیامبر نازل می کنیم:
«عالم الغیب، فلا یظهر علی غیبه احدا الا من ارتضی من رسول، فانه یسلک من بین یدیه و من خلفه رصدا، لیعلم ان قد ابلغوا رسالات ربهم و احاط بما لدیهم و احصی کل شی ء عددا» (36)
«خداوند، دانای غیب است و بر پنهان خود کسی را آگاه نمی کند، مگر آنکس را که بپسندد از پیامبر، پس ازرو به روی او و از پشت سر او نگهبانی را می گمارد، تا بداند که پیامهای پروردگارشان را حتما رساندند و بر آنچه نزد آنهاست، احاطه یابد و آمار هر چیزی را احصا کند» .
بعلاوه، خداوند پیامهای خود را بر قلب پیامبر می فرستد، نه بر حواس ظاهری که احتمال خطا در آنها وجود دارد و می فرماید:
«من کان عدوا لجبریل، فانه نزله علی قلبک باذن الله» (37)
«هر که دشمن جبرئیل است، بداند که او قرآن را بر قلب تو، به اذن خدا فرود آورد» .
همچنین، خداوند، تعلیم و تبیین وحی و کتاب آسمانی را بر عهده پیامبر نهاد تا در این مرحله نیز دخل و تصرفی از ناحیه اندیشه و ذهن بشر صورت نگیرد و فرمود:
«یتلوا علیهم آیاته و یزکیهم و یعلمهم الکتاب و الحکمة» (38)
«پیامبر آیات خدا را بر مردم تلاوت می کند و آنان را تزکیه می کند و کتاب و حکمت را به آنان می آموزد.
نیز در آیتی دیگر فرموده است:
«و انزلنا الیک الذکر لتبین للناس ما نزل الیهم» (39)
«ما بر تو ذکر قرآن را فرو فرستادیم تا برای مردم آنچه را که به سوی آنان نازل شده بیان کنی» .
بنابر این، خدا در رساندن بی کم و کاست و حشو و زوائد پیام خود بر قلب پیامبر و از زبان او به مردم اهتمام بلیغ فرموده، پس اینطور نیست که همیشه فهم آدمیان از دین، مخلوطی از حق و باطل باشد» .
رابعا: آن تفسیر از سخن حضرت امیر (ع) نیز، تحریف روشنی در کلام مولی است و نمی دانم چگونه اینهمه جرأت و جسارت بخرج داده و سخن امیر مؤمنان علیه السلام را آشکارا تحریف می کنند و از رسوا شدن هم باکی ندارد.اکنون کلام مولی را عینا از نهج البلاغه نقل و ترجمه می کنیم، تا چگونگی تحریف کلام حضرتش معلوم گردد.
«انما بدء وقوع الفتن اهواء تتبع و احکام تبتدع، یخالف فیها کتاب الله، و یتولی علیها رجال رجالا، علی غیر دین الله فلو أن الباطل خلص من مزاج الحق لم یخف علی المرتادین، و لو أن الحق خلص من لبس الباطل، انقطعت عنه السن المعاندین، و لکن یؤخذ من هذا ضغث و من هذا ضغث، فیمزجان، فهنا لک یستولی الشیطان علی اولیائه و ینجو «الذین سبقت لهم من الله الحسنی» (40)
«همانا وقوع فتنه ها (انحرافها، تفرقه ها، اختلافها و..). با هواهایی که مورد پی جویی و پیروی قرار می گیرند و احکامی که بدعت نهاده می شوند آغاز می گردد، در آن احکام با کتاب خدا مخالفت می گردد و بر اساس آنها مردانی از مردان دیگر بر پایه غیر دین خدا پیروی می کنند.پس اگر باطل از آمیختن با حق خالص می بود، بر حق طلبان مخفی نمی ماند (او از آن پیروی نمی کردند) و اگر حق از پوشش باطل خلوص می یافت، زبان معاندان از آن بریده می شد، ولی مشتی از این (حق) و مشتی از آن (باطل) برگرفته شده و با هم ممزوج و مخلوط شده اند، در این جاست که شیطان بر اولیاء خود چیره می گردد و «آنان که از سوی خدا نیکویی برای آنان پیش فرستاده شده، نجات می یابند»

در اینجا موارد تأمل فراوانی وجود دارد:

1: حضرت امیر علیه السلام در مقام بیان علت پیدایش انحرافات در دین و فرقه های باطل است و ریشه آن را ممزوج ساختن حق و باطل از ناحیه سردمداران انحراف می شمارد.نه اینکه در مقام بیان ناخالصی همه چیز در عالم باشد.می فرماید که اگر این باطل ها بدون آمیختگی با حق عرضه می شد، مشتری نمی داشت.بنابر این، ادعای اینکه حضرتش می گوید «هیچ چیز خالص در این جهان وجود ندارد» ، تحریف روشن کلام آن امام الهی است.
2: تردیدی نیست که همواره کسانی از روی عناد یا جهل، در صدد تحریف دین خالص و پیامهای ناب الهی برآمده اند.آنچه مهم است، تمییز این ناخالصی ها و زودن تحریفهاست، نه تن دادن به آنها به حساب اینکه عالم، عالم ناخالصیهاست.
3: در تشخیص ناخالصی ها از خالص ها، باید به میزان و معیار بازگشت و همانطور که در کلام حضرت علی علیه السلام بیان شده، نجات یافتگان، کسانی هستند که از ناحیه خدا برای آنان، حسنی و نیکی پیش فرستاده شده و مراد، پیامبران و امامان معصوم اند و در این راه باید به کتاب خدا، سنت پیامبر و هدایت عترت آن حضرت، برای شناخت حق از باطل روی آورد.
ص: گفته شده است که اصل ادیان الهی، حقند! ! سخن در فهم آدمیان و مذاهب مختلفه دینی است که همیشه مخلوطی از حق و باطلند» (41)
باید گفت:
اولا: از اصل ادیان الهی، آنچه به صورت معتبر و تحریف نشده، باقی مانده است، تنها قرآن است و از ادیان دیگر، کتاب قابل اعتمادی باقی نیست.و پس از قرآن، سنت پیامبر است که گرچه دست تحریف در آن راه یافته، ولی راه بازشناسی «درست» از «نادرست» ، برای ما باقی است و نمی توان به دلیل وجود تحریف اجمالی در سنت، حجیت «مجموعه سنت» را مخدوش شمرد .بعلاوه در میان احادیث، روایات متواتر، مستفیض و مورد اتفاق فرق اسلامی وجود دارد که نمی توان اعتبار آنها را نادیده گرفت و بر خلاف همه آنها سخن گفت.
ثانیا: همانطور که پیشتر نیز در مورد آیات محکم قرآن گفته شد، نمی توان در انکار فهم اصل دین و ضروریات آن، تردید و تشکیک کرد، زیرا مستندات آن، از کتاب و سنت، مورد اتفاق همه فرقه های اسلامی است و در موارد بسیاری، فهم یکسان و مشترکی از آنها وجود دارد، گر چه در مواردی بنا بر دلایلی که در جای دیگر باید مطرح شود به اعتقاد مشترک و مورد اتفاق نیانجامیده است.ولی آنچه مهم و فراهم است، فهم مشترک و همانند از کتاب و سنت است.
ع: باید پرسید به چه معیاری، به تمیز خالصی و ناخالصی دین برخاسته و حکم به ناخالصی همه ادیان و مذاهب کرده اند و چه استدلالی بر ناخالصی همه مذاهب دارد؟ ادعای محض، چه ارزش علمی و اعتباری دارد؟ این سخن، بر خلاف صریح قرآن است که سخن از «دین خالص» می گوید :
«الا لله الدین الخالص» (42) «آگاه باشید دین خالص برای خداست» .
نیز فرموده است:
«الا الذین تابوا و اصلحوا و اعتصموا بالله و اخلصوا دینهم لله» (43)
«مگر آنانکه بازگردند و اصلاح کنند و به خدا چنگ زنند و دین خود را برای خدا خالص گردانند»
از این آیات به وضوح فهمیده می شود که هم دین خالص وجود دارد و هم می توان به آن دست یافت و آن را پذیرفت.
همچنین خداوند، از انسانها خواسته است که از «صراط مستقیم» بروند و از پیروی سبل راههای متفرق که موجب تفرقه و پراکندگی آنها از سبیل الله است بپرهیزند.فرمود:
«و ان هذا صراطی مستقیما فاتبعوه، و لا تتبعوا السبل فتفرق بکم عن سبیله» (44)
از این آیه معلوم می شود که «صراط مستقیم» خدا، قابل شناخت و دست یافتنی و قابل پیروی است وگرنه امر به آن از خدای حکیم، قبیح بود.صراطی که اختلافی و نامعین باشد، چگونه امر به تبعیت از آن می توان کرد؟ !
ثانیا: اینکه گفته شده «همه فرقه های مسلمان ناخالص اند» ، (45) به اتفاق همه فرقه های مسلمان، سخن باطلی است.زیرا همه فرقه ها (حق یا باطل)، معتقدند که همگی بر حق نیستند گرچه پیروان هر فرقه، مصداقا خود را «فرقه ناجی» می شمارند.
بعلاوه که ادعای مزبور، بر خلاف روایات قطعی منقول از رسول گرامی اسلام است که فرمود :
«ستفترق امتی علی ثلاث و سبعین فرقة، فرقة ناجیة»
«امت من بر هفتاد و سه فرقه پراکنده خواهند شد، یک فرقه نجات یافته.»
بخصوص که در این روایات، پیامبر اکرم (ص) تعدد فرقه ها را امری ناصواب شمرده اند نه همانند آقایان، «امری اجتناب ناپذیر» .بعلاوه، یک فرقه را نجات یافته دانسته است، بنابر این یک فرقه، حق و خالص وجود دارد و بقیه فرقه ها ناخالص اند.
و اما بر فرض که همه فرقه ها دارای ناخالصی باشند، در اینصورت وظیفه، آن است که خالصی ها را از ناخالصی ها بازشناسی کنیم و فرقه خالصتر را مشخص و در خلوص بیشتر آن بکوشیم نه اینکه فتوا دهیم که «اصحاب هر فرقه مجازند که همچنان برطریقه خود بمانند و پا بفشارند» . (46) این رهنمود، موجب اغوا کردن و گمراه ساختن و ایجاد غرور غفلت است نه هدایت گری.ف: گفته اند که:
«آیا شگفت آور و تأمل خیز نیست که فقیهان شیعه برای اثبات ولایت مطلقه فقیه و تبیین امر مهم و عظیم حکومت دینی، عمده تکیه شان بر روایتی است از عمر بن حنظله (که در ثقه بودنش، جمعی شک داشته اند و مضمون روایت هم، سؤالی است مربوط به نزاعهای جزیی بر سر ارث و طلب و..» . (47)
ایشان نمی داند یا تجاهل می کند که فقیهان شیعه، برای اثبات ولایت فقیه، به سه نوع دلیل تکیه کرده اند:
یک: دلیل عقلی است که به بیان امام خمینی (ره) تصور آن، موجب تصدیق می گردد و پس از قبول اصل شرع و ثبوت پیامبر (ص) و امامت ائمه علیهم السلام، نمی توان پذیرفت که احکام الهی که برای اداره امور مردم نازل شده، در دوران طولانی غیبت امام زمان (عج) تعطیل بماند و می دانیم که بسیاری از احکام آن، بدون وجود حکومت اسلامی، قابل پیاده شدن نیست و حاکم اسلامی، نمی تواند غیر از اسلام شناس عادل باشد.
دوم: مقتضای ادله فقهی از آیات و روایات در همه ابواب فقه است که بسیاری از آنها را به امام مسلمین ارجاع می دهد و در زمان غیبت امام معصوم (ع)، وجود نیابت از آن حضرت، ضروری است تا موارد احاله شده در احکام را بر عهده بگیرد.
سوم: روایات خاص «ولایت فقیه» است که آنها نیز بسیار است و تنها یکی از آن روایات، روایت عمر بن حنظله است.حال آنکه به نظر امام خمینی (قدس سره)، عمده دلیل ولایت فقیه، دلیل عقلی است، نه روایات.و در دلایل نقلی هم تکیه گاه عمده ولایت فقیه، روایات بسیار دیگری از قبیل «اللهم ارحم خلفائی» (48) است، نه روایت عمر بن حنظله.امام، مقبوله عمر بن حنظله را مؤید ادله اصلی ولایت فقیه بر شمرده اند نه دلیل آن.
اکنون آیا شگفت آور و تأمل خیز نیست که مستندات مطلبی با این همه پشتوانه از دلیل عقلی و روایات و فقه را نادیده انگاشته و به نقل روایتی بسنده شود و با طرح سؤالاتی که نشان دهنده ناشیگری در مباحث فقهی است، به پیروان خود دستور و خط مشی دهد؟ ! ای کاش نگاهی گذرا به کتابهای مفصل که قبل و پس از پیروزی انقلاب اسلامی درباره «ولایت فقیه» نوشته شده می افکند و با این همه ادعا، تا این حد، بی خبری خود را آشکار نمی ساخت.
س: ادعا شده است که «عالمان شیعه (مثل علی بن ابراهیم و..). قائل به تحریف قرآن بوده اند . (49) این نیز، ادعای باطلی است.قول به عدم تحریف قرآن، هرگز مشهور میان علماء و محققین شیعه و مورد توافق بین آنها نبوده است. (50)
مرحوم قمی و کلینی، محدث بوده اند و کار محدث، صرفا نقل حدیث است.آنها روایات مربوط به قرآن راجمع آوری و نقل کرده اند و اعتقاد آنان به تحریف قرآن، معلوم نیست.بین نقل یک قول یا حدیث و اعتقاد به آن باید تفاوت گذارد.
و اما بر فرض که افراد نادری قائل به تحریف (ناشی از کاسته شدن از آیات قرآن) شده باشند، آیا می توان آن را نشان تصرف گسترده دست بشر! ! در عرصه دین دانست؟ حال آنکه قرآن امروز ما، در عصر ائمه علیهم السلام نیز بوده است، آن را می خوانده اند، به آن استناد می کرده اند، مسلمانان را در فهم دین و تشخیص روایات درست از نادرست به همین قرآن، ارجاع می داده اند، سند هر حکم فقهی را از قرآن بیان می کرده اند و می فرموده اند آنچه از حدیث، مخالف همین قرآن است، بدانید که ما نگفته ایم، و آن را به دیوار بزنید.آیا اینهمه احتجاج به قرآن و استناد به آن، از سوی امامان پاک در طول تقریبا 250 سال پس از رحلت پیامبر، نمی تواند نشان تحریف نشدن قرآن و حجت بودن آن و عدم دخالت دست بشر در آن باشد؟ با اظهار نظر غیر مستند یکتن، نمی توان قرآن را همردیف تورات و انجیل تحریف شده، قرار داد، گرچه پلورالیستهای افراطی مایلند قرآن را نیز چون انجیل و تورات، مورد دستبرد و تحریف بدانند.
ق: پرسیده اند که: «اگر حیات مبارک پیامبر طولانی تر می شد آیا وقایع تاریخی مهم دیگری در طول عمر ایشان رخ نمی داد و حجم قرآن از اینکه هست بسی افزون تر نمی گشت؟ و کتاب مرجع مسلمانان واجد نکته های روشنگر بیشتر نمی شد؟»
اولا: خدا در حیات پیامبر، دین خود را کامل کرد و فرمود:
«الیوم اکملت لکم دینکم» (51)
«امروز دین را برای شما کامل کردم»
ثانیا: خدا قادر بود به پیامبر خود عمر طولانی تری دهد تا اگر هنوز قرآن، ناقص است آن را کامل کند، اما چنین نکرد.
ثالثا: مدتی پیش از فرا رسیدن زمان رحلت پیامبر، نزول آیات قرآن متوقف شد و پیامبر (ص) خبر داد که این آخرین آیات است.
رابعا: در زمان حیات پیامبر، وقایع مهم دیگری رخ داده که در آیات قرآن، از آن سخن نرفته است.مگر قرآن کتاب تاریخ حوادث عصر پیامبر است که بگوییم همه قرآن، مطابق حوادث تاریخی پیشرفته است؟ ! بنابر این، هرگز معلوم نیست که اگر وقایع مهم دیگری نیز در عصر آن حضرت رخ می داد یا عمر آن حضرت طولانی تر می شد لازم بود که در آیات قرآن مطرح شود و قرآن، بسی بزرگتر از آنچه هست گردد.
خامسا: پیامبر، خود فرموده است: «همه آنچه برای بهشتی کردن شما لازم بود، گفتم.»
سادسا: در روایات آمده است که پیامبر فرمود: «هر سال، قرآن یک بار بطور کامل بر من نازل می شد و امسال (سال آخر حیات مبارکش) دوبار بر من نازل شد» معلوم می شود که سوره ها و آیات قرآن، محدود و معین بوده است وگرنه این سخن معنا نداشت.
ر: گفته اند «آنکه اینک مسیحی است، اگر در جامعه اسلامی زاده می شد، مسلمان بود و بالعکس، زبان حال عموم دینداران (و بل عموم مردم عالم) این است که انا وجدنا آباءنا علی امة و انا علی آثارهم مقتدون» (52)
پاسخ اینست که واقعیت جامعه بشری بطور غالب، همانست که نویسنده ادعا می کند.اما اولا : استثناد از این قاعده، فراوان رخ می دهد.
ثانیا: هر چه واقعیت دارد، نشان درستی و صواب آن نیست.
ثالثا: اگر حجت بر پیروان ادیان و مذاهب دیگر تمام نشود، معذورند، نه اینکه بر حق اند .
رابعا: آیه ای که مؤلف به آن استناد کرده، نقل منطق مشرکان است، نه زبان پیروان ادیان .
خامسا: قرآن، این منطق را محکوم کرده و آن را پیروی کورکورانه و مردود شمرده است نه اینکه آن را منطقی پذیرفته و تاکید کرده و روش طبیعی تلقی کند.بلکه فرموده است:
«اولو کان آباؤهم لا یعقلون شیئا و لا یهتدون» ؟
«اگر چه پدران آنها چیزی را نمی فهمیدند و هدایت نیافته بودند؟ !»
ش: گفته می شود: «در دین شریعتی، سخن از نزدیک شدن به یکدیگر نمی توان گفت.هر طایفه از مقلدان باید به همان آداب عمل کنند که مفتی شان می گوید.هیچ فقیهی تا کنون ندای پلورالیسم در نداده است.این پیام از آن محققان است» . (53)
اولا: بر خلاف ادعای نویسنده، بیشترین دعوت به نزدیک شدن ادیان و مذاهب را فقیهان و شیعه داشته اند.شیخ مفید، فقیه بزرگ امامی در بغداد، فقه پنج مذاهب را تدریس می کرد و مرجع طوایف مختلف سنی و شیعه بود.شیخ طوسی، فقیه بزرگ شیعه، کتاب «الخلاف» را نوشته و فتاوای مذاهب مختلف اسلامی را کنار هم قرار داده و موارد تشابه و تفاوت را بی تعصیبی تمام، نشان داده است و بسیار دیگری از فقیهان نامدار از دو سو، گفتارهای مشابه دارند، در عصر ما نیز مرحوم آیت الله بروجردی برای تقریب بین مذاهب اسلامی، به مجمع التقریب مصر نماینده دائمی فرستاد و در درس فقه خود دیدگاههای مذاهب اهل سنت راذکر می کرد.امام خمینی رضوان الله علیه جهان اسلام را به یکپارچگی و وحدت حول محور اسلام فراخواند و روابط مسلمانان را تا این مایه تقریب و تحکیم نمود، بلکه پا را فراتر نهاد و پیروان ادیان ابراهیمی و مستضعفان جهان را به اتحاد موضع در مسائل مشترک دینی، سیاسی و بین المللی دعوت کرد.البته هیچ منافاتی بین دعوت به نزدیک شدن به یکدیگر، با تقلید هر فرقه از آداب مفتی خود، وجود ندارد و تجربه انقلاب اسلامی نشان داد که این گونه تقریب بین مذاهب، ممکن و قابل تحقق است و از قضاء، مستند فقهی دارد.
ثانیا: شگفت، این است که با اینکه نویسنده آن مقاله می پذیرد که: «اصحاب هر فرقه، مجازند که همچنان بر طریقه خود بمانند و پا بفشارند» ، چگونه از اینکه «هر طایفه از مقلدان باید به همان آداب عمل کنند که مفتی شان می گوید» ، (54) ناراضی است.اصولا پلورالیسم مورد ادعا، همین است که هر فرقه ای بتواند نه تنها به آداب خود عمل کند، بلکه بدان معتقد نیز بماند، اکنون چرا چنین چیزی مورد انتقاد قرار می گیرد، روشن نیست؟ !
ثالثا: امام خمینی قدس سره و بسیاری از دیگر فقهاء شیعه، از پیروان خود خواسته اند هنگامی که در مجامع اهل سنت حضور می یابند، از باب مراعات وحدت و مدارات، در جماعت و جمعه آنان شرکت کنند و در تشخیص اول ماه و وقوف در عرفات و مشعر و اعمال منا تبعیت کنند و در اینصورت فتوا داده اند که هر شرط و جزیی از نماز و اعمال حج آنان که ناگزیر بر خلاف فتاوای فقهاء شیعه رخ دهد، اعمال آنان درست است و نیاز به اعاده ندارد.
آیا این ندای تقریب متعهدانه و حق مدارانه درست است، یا ندای فارغ از حق و باطل که از پیروان مذاهب مختلف می خواهد بر طریقه خود بمانند و پای بفشارند و آنان را بجای تحقیق در باب شناسایی حق، به تقلید از گذشتگان خود تشویق می کند و همه ادیان و شناخت ها را محق می شمارد؟ !
رابعا: باید گفت: فقه، دانشی است روشمند، و فقیه، بی تحقیق فتوا نمی دهد و ندای پلورالیسم به معنایی که مقاله صراطهای مستقیم اراده می کند، ندایی از سر بی خبری و سردرگمی است، نه از سر تحقیق.زیرا تحقیق برای تمیز درست از نادرست، و حق از باطل است و کسی که حوصله تحقیق ندارد، سخن از بازشناخت حق و باطل را کنار می گذارد و ندای «صلح کل» سر می دهد .اگر مقصد از پلورالیسم، اعلام مبهم بودن و غیر قابل تمیز بودن حق از باطل است، فقیه پس از تحقیق، حق را از باطل تمییز می دهد و دیگر معنا ندارد مردم را به جمع بین حق باطل فراخواند.و اگر مقصود از پلورالیسم، دعوت به زندگی صلح آمیز با پیروان سایر ادیان و مذاهب است، فقیهان بزرگ ما نیز همواره بدان دعوت کرده اند و نتیجه آن نیز، زندگی همراه با صفای پیروان مذاهب مختلف در کنار هم بوده است، بدون اینکه ضرورتی در چشم پوشی نسبت به حقانیت و درستی طریقه خود احساس کنند.
ت: گفته شده است: «اصل در عالم طبیعت و اجتماع، کثرت است، نه وحدت، و تباین است نه تشابه» (55)
اولا: چه ضرورتی بر یکسان شمردن طبیعت و اجتماع است، آیا هر حکمی بر طبیعت رفت، بر اجتماع نیز می رود؟ آیا این فکر سرچشمه گرفته از تفکر طبیعت گرایی قرن 18 اروپا«~ (Naturalism) ~»نیست؟
ثانیا: این اصل از کجا گرفته شده و در کجا ثابت شده است؟ چه استدلالی عقلی و چه سندی نقلی و چه دلیلی تجربی بر آن گواه است؟
ثالثا: اگر اصل در اجتماع، کثرت است نه وحدت، چرا قرآن، انسانها را بر خلاف این اصل، به وحدت فرا می خواند؟
«و اعتصموا بحبل الله جمیعا و لا تفرقوا»
40 همه به ریسمان خدا چنگ زنید و پراکنده نشوید.
«و لا تکونوا کالذین تفرقوا و اختلفوا من بعد ما جاء هم البینات»
41 همچون آنان نباشید که پراکنده شدند و پس از دیدن نشانه ها، اختلاف کردند.
«و لا تکونوا من المشرکین، من الذین فرقوا دینهم و کانوا شیعا»
چون مشرکین نباشید که تفرقه کردند و گروه گروه شدند.
«ان الذین فرقوا دینهم و کانوا شیعا لست منهم فی شی ء»
آنانکه دین خود را پراکندند و گروه گروه شدند تو در میان ایشان جایگاهی نداری
«ان فرعون علا فی الارض و جعل اهلها شیعا»
همانا فرعون در زمینی برتری جلست را اهل آنرا فرقه فرقه ساخت.
در آیات فوق و بسیاری از آیات دیگر، خداوند، مردم را به وحدت و پرهیز از تفرقه، اختلاف و چند دستگی دعوت می کند و ایجاد تکثر و تباین در اجتماع را کار فرعون برای سلطه جویی خود دانسته است.
در پایان، لازم است نکاتی را برای خوانندگان عزیز بیان کنیم:
1 آنچه در این نوشته آمد، همه آن چیزی نیست که در مقاله «صراطهای مستقیم» ، قابل نقد است.ما به برخی از موارد این تفکر پرداختیم که خلاف صریح معیارهای اسلامی یا عقلی بود .
2 در مقام نقد، ناگزیر به پاسخهای کوتاه بسنده کردیم، زیرا طولانی شدن پاسخها خارج از حوصله چنین نقدی است.
سعی شد به نقد مقاله پرداخته شود، نه نقد نویسنده، تا خوانندگان به «ما قیل» توجه کنند، نه به «من قال» .
4 خوانندگان را برای فهم دین و معارف دینی به کتاب خدا و سنت پیامبر (ص) و امامان علیهم السلام ارجاع می دهیم و پس از آنان، به عالمان ربانی که دین را از سرچشمه اصلی آن گرفته اند و برای فراگرفتن علم دین، تحقیق کرده اند، نه کسانی که دین را از غربیان آموخته اند و آموخته های خود را معیار درستی و نادرستی کتاب و سنت قرار داده اند و دیدگاههای از پیش پذیرفته خود را بر قرآن و سنت، تحمیل و آن را تفسیر به رأی می کنند.خطر بزرگی که امروزه فرهنگ اسلامی ما را تهدید می کند، تفسیر متون دینی بر اساس هواها، هوسها و بافته های متکلمین سایر ادیان و داوریهای اندیشمندان غربی غیر معتقد به اسلام است که باید از رویکردن به آنها و دل بستن به آنها پرهیز کرد.و السلام علی من اتبع الهدی
منابع مقاله:
مجله کتاب نقد، ش 4، مصباحی، غلامرضا؛
پی نوشت ها:
1 صراطهای مستقیم.کیان 36
2 آل عمران/ 7
3 اسراء/ 9
4 آل عمران/ 7
5 مقاله فوق الذکر
6 همان
7 شوری/ 13
8 آل عمران/ 19
9 مائده/ 3
10 توبه/33، فتح/28 و الصف/ 9
11 مائده/ 15
12 بقره/ 79
13 نحل/ 64
14 عهد عتیق (تورات) سفر پیدایش باب سی و دوم
15 عهد عتیق (تورات) سفر پیدایش باب نهم
16 عهد عتیق (تورات) سفر پیدایش باب نوزدهم
17 انبیاء/ 92
18 حمد/ 6
شورای/ 53
20 آل عمران/ 64
21 همان مقاله
22 همان
23 سبار/ 13
24 ص/ 24
25 هود/ 40
26 واقعه/40 27
27 ص/ 83
28 اعراف؟ 17
29 انسان/ 3
30 کهف؟ 29
31 ابراهیم/ 22
32 نحل/100 99
33 رعد/ 17
34 نهج البلاغه خطبه 50
35 همان مقاله
36 الجن/28 26
37 بقره/ 97
38 جمعه/ 2
39 نحل/ 44
40 نهج البلاغه خطبه 50
41 همان مقاله
42 زمر/ 3
43 نساء/ 146
44 انعام/ 53
45 همان مقاله
46 همان
47 همان
48 وسائل الشیعة، کتاب القضاء، ابواب صفات قاضی باب 8 حدیث 50 و کتاب حکومت اسلامی امام خمینی (ره) ص 64 و کتب متعدد فقهی
49 همان مقاله
50 البیان فی تفسیر القرآن خویی ص 211 و 219
51 مائده/ 3
52 زخرف/ 23
53 همان مقاله
54 همان
55 همان

نوشتن دیدگاه

تصویر امنیتی
تصویر امنیتی جدید

سلام ، برای ارسال سؤال خود و یا صحبت با کارشناس سایت بر روی نام کارشناس کلیک و یا برای ارسال ایمیل به نشانی زیر کلیک کنید[email protected]

تماس با ما
Close and go back to page