1. مهمترین شرط خداباورى
بیگمان، ایمان و خداباوری هنگامی ارزش واقعی خواهد داشت که همه شرایط آن رعایت شود. بر اساس ادله عقلی و نقلى، پذیرش امامت و ولایت امامان معصوم(ع) که مدافعان راستین خداباوری هستند، مهمترین شرط خداباورى است.
امام رضا(ع) در سفر خود به توس، هنگامی که به نیشابور رسید و مردم از ایشان درخواست نقل حدیث کردند، فرمود:
شنیدم از پدرانم، از رسول خدا(ص)، از جبرئیل، از خداوند جل جلاله که میفرماید: لاإِلهَ إِلَّا اللهُ، دژ استوار من است. هر کس داخل شود، از عذاب من در امان است، همین که قافله آن حضرت به راه افتاد، فرمود: با شروط آن و من از شرطهای آن هستم.[1]
شیخ صدوق در شرح این حدیث میفرماید:
از شرطهای لا إِلهَ إِلَّا اللهُ اقرار به این است که امام رضا(ع) از طرف خداوند بر بندگان، امامی است که اطاعت او واجب است.
توحیدی که از غیر راه خداوند یکتا و اولیای معصوم او پدید آید، توحیدی نادرست و ساخته اوهام باطل آدمی است و خداوند بزرگ نیز هرگز آن را نخواهد پذیرفت. شیخ سلیمان بلخی قندوزی یکی از عالمان اهل سنت از پیامبر اکرم(ص)، روایت میکند:
إِنَّ لا إِلهَ إِلَّا اللهُ شُرُوطاً وَ إِنِّی وَ ذُرِّیِّتِی مِنْ شُرُوطِها.[2]
همانا لا اله الا الله را شرطهایی است و من ذریهام از شرطهای آن هستیم.
رسول خدا(ص) به امیرالمؤمنین علی(ع) میفرماید:
ای على، تو برادر، وارث، وصى، جانشین و خلیفه من در خاندان و امتم هستى؛ چه در زندگی و چه پس از مرگم. دوستدار تو، دوستدار من و دشمن تو، دشمن من است. ای على، من و تو پدران این امتیم. یا على، من و تو و امامان از فرزندان تو، سادات دنیا و فرمانروایان آخرتیم. هر کس ما را بشناسد، خداوند را شناخته است و هر کس ما را نشناسد، خداوند عزوجل را نشناخته است.[3]
امام باقر(ع) نیز میفرماید:
حُبُّنا إِیمانٌ وَ بُغْضُنا کُفْرٌ. [4]
همانا محبت ما، ایمان و دشمنی با ما کفر است.
حفص کناسی میگوید: از امام صادق(ع) پرسیدم: کمترین چیزی که بنده با وجود آن مؤمن به شمار میرود، چیست؟ فرمود:
شهادت بدهد که معبودی جز خداوند متعال نیست و حضرت محمد(ص)، بنده و فرستاده اوست و به بندگی و طاعت و فرمانبری اقرار داشته است و امام زمان خود را بشناسد. آنگاه که اینها را انجام داد، مؤمن خواهد بود.[5]
امیرالمؤمنین علی(ع) نیز میفرماید:
وَ الَّذِی فَلَقَ الْحَبَّهَ وَ بَرَأَ النَّسَمَهَ إِنَّهُ لَعَهِدَ النَّبِیُّ إِلَیَّ أَنَّهُ لا یُحِبُّکَ إِلّا مُؤْمِنٌ،وَ لا یُبْغِضُکَ إلّا مُنافِقٌ شِقِیُّ.[6]
قسم به آنکه دانه را شکافت و خلایق را بیافرید، رسول خدا(ص) با من عهد گذارد که دوست نمیدارد تو را جز مؤمن دشمن نمیدارد تو را جز کافر شقى.
2. راههای خداشناسى
الف) فطرت
یکی از راه¬های اذعان به وجود خدا، فطرت و ضمیر باطنی انسان است، به این معنا که انسان همواره در درون خود یک حقیقت جهانی هوشمند را به خودی خود احساس می¬کند، بدون اینکه به برهان و دلیل نیاز داشته باشد.[7]
یک ـ معنای فطرت
واژه فطرت که در فارسی به سرشت ترجمه می¬شود، از ریشه فطر و از نظر لغوی به معنای شکافتن است[8] و در اصطلاح منطق در توضیح قضایای فطری گفته شده: «قضایایی هستند که قیاس همراهشان می¬باشد.»[9] در عرفان نیز از این واژه تحت عنوان عشق فطری به حقیقت هستی و استعداد وصول آدمی به معرفت شهودی درونی یاد شده است. در فلسفه نیز به نوعی شناخت عقلی که بدون توسل به اسباب حسی و تجربی و بدون تعلیم و تعلم حاصل می¬شود، معرفت بدیهی یا فطری گفته شده است.[10]
در هر حال، معنای مشترک، میان موارد فوق، معرفت یا گرایشی است که انسان به مقتضای نوع آفرینش، آن را از ابتدای خلقتش همراه خود دارد و از راه تجربه و آموزش به دست نمی¬آید.
دو ـ ویژگیهای امور فطرى
نیازها و امور فطری انسان، دارای یک سلسله ویژگی¬هایی است که عبارتند از:
اول ـ همگانی بودن
امور فطری همگانی است و در میان همه افراد بشر، با وجود تفاوت فرهنگ¬ها و نظام¬های اقتصادی و سیاسی و اختلاف شرایط جغرافیایی وجود دارد.
دوم ـ بالقوه بودن
امور فطری در ابتدا بالقوه بوده و به مرور زمان فعلیت پیدا می¬کند.
سوم ـ انعطاف¬پذیر بودن
نیازهای فطرى، انعطاف¬پذیرند و عواملی نظیر اختیار فرد، محیط اجتماعى، تعلیم و تربیت و ضربه¬های روحی می¬تواند سبب تقویت یا بروز نیافتن آنها شود.
این ویژگیها، کاملاً با حس گرایش انسان به خدا هماهنگ است؛ چرا که:
اولاً: به گواهی تاریخ، گرایش انسان به خدا از قدیمی¬ترین روزگاران وجود داشته و این موضوع میان ملت¬های گوناگون، با آداب و رسوم و باورها و آرای گوناگون همراه بوده است. این امر بر اثر حفاری¬ها و کاوش¬های علمی باستان¬شناسان تأیید شده است تا جایی که برخی دانشمندان بر این باورند که هیچ قومی را نمی¬توان یافت که در میان آنها گرایش به خدا و مذهب دیده نشده باشد و از آنجا که گرایش به خدا در سراسر جهان، در دوره¬های گوناگون وجود داشته، نتیجه می¬گیریم حس خداجویی مولود عوامل و شرایط جغرافیایی و فرهنگی و اقتصادی نیست؛ زیرا اگر مولود این شرایط بود، باید در برخی محیط-های جغرافیایی یا در شرایط ویژه فرهنگى، اقتصادی و سیاسی وجود داشته باشد و در شرایطی دیگر نباشد. به عبارت دیگر در ضمیر هر یک از افراد بشر، تصور کم و بیش مبهمی از مبدأ کل، یعنی آفریننده جهان موجود هست و همه کس به صورت طبیعى، میل به درک آن مبدأ دارد و این حس در همه افراد یکی است، ولی تظاهراتش به واسطه اختلاف محیط¬ها و مناسبات دیگر، گوناگون است.
ثانیاً: گرایش فطری در آغاز تولد به صورت استعدادی در نهاد آدمی نهفته است که پس از طی مراحلى، اگر به موانعی برخورد نکند، به فعلیت میرسد و ظهور عینی می¬یابد؛ یعنی انسان در آغاز تولد، نه مانند حیوان است که هیچگونه گرایش فطری نداشته باشد و رفتار و کردار او تنها براساس غریزه فعلیت یافته باشد، و نه مانند انسان کامل است که در او ویژگی¬های فطری بالفعل موجود باشد، بلکه این گرایش نخست استعداد محض است و کم کم در شرایط مساعد رشد می¬یابد و به فعلیت می¬رسد.
ثالثاً: نیازهای فطرى انسان انعطاف¬پذیرند؛ یعنی اگر این گرایش¬ها در شرایط نامساعد قرار بگیرند، از رشدشان کاسته می-شود تا جایی که شاید در بسیاری از افراد بروز نکند. گرایش فطری انسان به خدا نیز اگر در شرایط مساعد قرار نگیرد، فعلیت نخواهد یافت و از همین جاست که تبلیغات پیگیری که در برخی جامعه¬ها بر ضد حس خداجویی انسان می¬شود، از رشد و نمو این حس می¬کاهد. چنان¬که گفته شد، معنای فطری بودن حس خداجویی این نیست که در هر وضع و شرایطی نمودار شود، بلکه این گرایش نیز بسان دیگر گرایش¬های فطرى، هنگامی تجلی می¬یابد که مانعی در برابر آن قرار نگیرد.
سه ـ فطری بودن خداباوری در قرآن
انسان¬ها به طور فطری نوعی نیاز و گرایش به پرستش یک معبود را در خود حس میکنند، حتی کسانی از سر دشمنی به ظاهر منکر این حقیقت هستند، در ضمیر خود به آن ایمان دارند، ولی گویا صدای رسای ضمیر خود را نمی¬شنوند.
از آیات قرآن کریم درمییابیم که اصل وجود آفریدگار برای این جهان از امور آشکاری است که به دلیل و اثبات نیاز ندارد. ازاینرو، بیشتر آیه¬های قرآن در زمینه خداشناسى، مربوط به صفت¬های پروردگار و شرک¬زدایی است. در این زمینه، به برخی آیه¬ها اشاره می¬کنیم:
وَ لَئِن سَأَلْتَهُم مَّنْ خَلَقَ السَّمَاوَاتِ وَ الْأَرْضَ وَ سَخَّرَ الشَّمْسَ وَ الْقَمَرَ لَیَقُولُنَّ اللَّهُ فَأَنَّى یُؤْفَکُونَ. (عنکبوت: 61)
و اگر از ایشان بپرسى: چه کسانی آسمان¬ها و زمین را آفریده و خورشید و ماه را [چنین] رام کرده است؟ خواهند گفت: «الله» پس چگونه [از حق] بازگردانیده می¬شوند؟
وَ لَئِن سَأَلْتَهُم مَّن نَّزَّلَ مِنَ السَّمَاء مَاء فَأًَحْیَا بِهِ الْأَرْضَ مِن بَعْدِ مَوْتِهَا لَیَقُولُنَّ اللَّهُ قُلِ الْحَمْدُ لِلَّهِ بَلْ أَکْثَرُهُمْ لَایَعْقِلُونَ. (عنکبوت: 63)
و اگر از آنها بپرسى: چه کسی از آسمان آبی فرو فرستاده و زمین را پس از مرگش به وسیله آن زنده¬ گردانیده است، حتماً خواهند گفت: الله. بگو ستایش از آن خداست، با این همه بیشترشان نمی¬اندیشند.
فَأَقِمْ وَجْهَکَ لِلدِّینِ حَنِیفًا فِطْرَهَ اللَّهِ الَّتِی فَطَرَ النَّاسَ عَلَیْهَا لَا تَبْدِیلَ لِخَلْقِ اللَّهِ ذَلِکَ الدِّینُ الْقَیِّمُ وَلَکِنَّ أَکْثَرَ النَّاسِ لَایَعْلَمُونَ. (روم: 30)
پس روی خود را با گرایش تمام به حق، به سوی این دین کن، با همان سرشتی که خدا مردم را بر آن سرشته است. آفرینش خدایْ تغییرپذیر نیست. این است همان دین پایدار، ولی بیشتر مردم نمی¬دانند.
در این آیه، نه تنها مسئله خداشناسى، امری فطری معرفی شده، بلکه آفرینش انسان با باور به وجود او سرشته شده و دین که همان اصول و کلیات آیین خداست، امری فطری است.
البته معنای فطری بودن باور به خدا این نیست که انسان در همه احوال و شرایط به آن توجه داشته باشد، چه بسا عواملی سبب میشود که چنین دریافتی پنهان بماند و در ذهن خودآگاه خودنمایی نکند. آنگاه که حجاب کنار زده شود، انسان ندای درون را به خوبی می¬شنود و متوجه آن می¬شود. برای انسان هنگام بروز حادثههای خطرناک، مانند هجوم موج¬های دریا به کشتى، بروز نقص فنی در هواپیما، یورش سیل و... یک حالت عرفانی و توجه ویژه به خدا پدید میآید و آدمی در این حالت، با قلبی سرشار از ایمان، از خدا می¬خواهد او را از این گرداب برهاند. در اینجا ترس، یادآور آن ندای درونی و باور فطری انسان است، نه پدیدآورنده ایمان به خدا.
هُوَ الَّذِی یُسَیِّرُکُمْ فِی الْبَرِّ وَ الْبَحْرِ حَتَّى إِذَا کُنتُمْ فِی الْفُلْکِ وَ جَرَیْنَ بِهِم بِرِیحٍ طَیِّبَهٍ وَ فَرِحُواْ بِهَا جَاءتْهَا رِیحٌ عَاصِفٌ وَ جَاءهُمُ الْمَوْجُ مِن کُلِّ مَکَانٍ وَ ظَنُّواْ أَنَّهُمْ أُحِیطَ بِهِمْ دَعَواْ اللّهَ مُخْلِصِینَ لَهُ الدِّینَ لَئِنْ أَنجَیْتَنَا مِنْ هَـذِهِ لَنَکُونَنِّ مِنَ الشَّاکِرِینَ، فَلَمَّا أَنجَاهُمْ إِذَا هُمْ یَبْغُونَ فِی الأَرْضِ بِغَیْرِ الْحَقِّ... . (یونس: 22 و 23)
اوست که شما را در خشکی و دریا می¬برد، وقتی در کشتی قرار می¬گیرید و باد ملایمی آنان را می¬برد. خوش¬حال می¬شوند و ناگهان باد سهمگینی بر آن می¬وزد و موج از هر طرف به ایشان می¬رسد و تصور می¬کنند بلا آنان را فرا گرفته است. (در این هنگام) با باور خالص، خدا را می¬خوانند و می¬گویند اگر ما را از این خطر برهانى، او را سپاسگزاران خواهیم بود. و وقتی خدا آنان را نجات دهد، خدا را با اعتقاد خالص و پیراسته از شرک می¬خوانند. وقتی آنان را به خشکی رسانید، ناگهان به خدا شرک می¬ورزند.
از این آیات پی می¬بریم که باور به خدا، در نهاد انسان به صورت فطری وجود دارد، ولى سرگرمی¬های ناسالم و لذت¬های زودگذر و هموار بودن مسیر زندگى، انسان را از ندای درون غافل می¬سازد و هنگام سختی¬ها که انسان آهنگ یکنواخت زندگی را از دست می¬دهد، به حکم فطرت به یاد خدا می¬افتد و کارساز و مشکل¬گشایی جز او نمی¬یابد.
شخصی خدمت امام صادق(ع) رسید و عرض کرد: «خدا را به من آن¬چنان معرفی کن که گویی او را می¬بینم».
حضرت از او پرسید: «آیا هیچ وقت از راه دریا مسافرت کردهاى؟»
گفت: «آری».
فرمود: «اتفاق افتاده است که کشتی شما در دریا بشکند؟»
گفت: «بلى، اتفاقاً در سفری چنین ماجرایی پیش آمد».
فرمود: «به جایی رسیدی که امیدت از همه چیز قطع شود و خود را مشرف به مرگ ببینى؟»
گفت: «بلى چنین شد».
فرمود: «در آن حال، امیدی به نجات داشتى؟»
گفت: «آری».
فرمود: «در آنجا که وسیله¬ای برای رهایی تو وجود نداشت، به چه کسى امیدوار بودى؟»
وی متوجه شد که در آن حال گویا دل او با کسی پیوند داشته، به گونه¬ای که گویی او را می¬دیده است.[11]
صدر المتألهین، نیز از اینکه انسان در حوادث سخت به یاد خدا میافتد، فطری بودن خداشناسی را نتیجه میگیرد و چنین مینویسد:
وجود واجب خداوند متعال، امری فطری است؛ چون انسان در برخورد با حوادث سخت و ترسناک، به حکم فطرت بر خدا توکل می¬کند و خود به خود به آن موجود سبب¬ساز متوجه می¬شود که مشکل¬ها را آسان می¬سازد. به همین دلیل می¬بینیم بیشتر عرفا بر اثبات وجود خدا و کارگردانی او در نظام هستى، به توجه و حالتی استدلال می¬کنند که انسان موقع برخورد با حوادث ترسناک، از قبیل غرق شدن یا حریق در خود مشاهده می¬کند.[12]
همچنین ایشان در این بحث، از آیاتی یاد می¬کند که در آنها از گرایش انسان به خدا و پناه بردن به او هنگام بیچارگى، سخن رفته است؛ مانند این آیه شریفه که می¬فرماید:
و چون به کشتی درآیند، خدا را پاکدلانه می¬خوانند [ولى] هنگامی که آنها را [به سلامت] به خشکی رساند، باز به راه شرک می¬روند. (عنکبوت: 65)
بزرگی در این زمینه می¬گوید:
بیگمان هزاران نفر از مردمی که وجود خدا را انکار کرده¬اند، در برابر معبودهای دیگر کرنش می¬کنند تا غریزه بندگی خود را تسکین بخشند؛ زیرا خدا برای انسان ضرورتی فطری است و همین مظاهر در تأیید این غریزه و طبیعی بودن آن بس است؛ چه اینکه انسان هرگاه از عبادت خدای یگانه خودداری کرد، به ناچار در برابر خدایان بی¬شمار دیگر به پرستش می¬پردازد؛ یعنی فطرتش نمی¬تواند خلأ انکار وجود خدا و الحاد را پر کند. بیگمان آنهایی که جز خدای یگانه را بپرستند، از آرامش و اطمینان حقیقی محروم می¬باشند و مانند کودک بی¬مادر، برای خود از پلاستیک، مادر می¬سازند.[13]
ب) نظم جهان هستى
هر فردی با تماشای جهان هستی در می¬یابد که در هر گوشه و کناری از این جهان پهناور، نظم دقیقی به کار رفته است. با دیدن هر یک از موجود¬های گوناگون، به سازمان منظمی پی می¬بریم که برنامه و حساب و قانونی دارد.
به عبارت دیگر، حتی انسان ابتدایى، با شناخت محدودش درمییابد که جهان هستى، بیحساب و کتاب نیست و از نظم ویژه¬ای برخوردار است.
طلوع و غروب خورشید در صبح و عصر، شکوفا شدن گیاهان در بهاران، ریزش برگ¬ها در پاییز، برودت و گرمای هوا در زمان¬های مشخص، همگی حاکی از این است که جهان، منظم است.
نه تنها انسان با فرهنگ امروزى، بلکه انسان ابتدایی نیز با این قاعده و قانون میتوانسته به وجود هستی¬بخش یا نیرویی ماورای این عالم که این جهان منظم را پدید آورده، پی برد. منتها انسان ابتدایی از دریافت درست درباره مبدأ آفرینش ناتوان بود و نمی¬توانسته آنگونه خدا را معرفی یا باور کند که انسان امروزی با مطالعه بدان معتقد است.
ج) قانون علیت
احساس رابطه علیت میان اشیا، تاریخى بس طولانی دارد و علیت از قدیمی¬ترین دوره¬های باستانی در ذهن انسان¬ها جریان داشته و به پیوند میان حادثه¬ها و پدیده¬های جهان هستى، از نخستین روزهای زندگی بشر توجه شده است. با این توضیح که وقتی انسان مرحله خامی و کوتاه¬اندیشی را پشت سر می¬نهد، هر چه نیروی عقلی¬اش افزون¬تر شود، قدرت تشخیص او نیز بیشتر میگردد، سپس به کمک نیروی عقل و تشخیص، می¬تواند به بسیاری از مسائل پی ببرد و با مسئله علیت آشنا -شود.
در این مرحله، بی¬تردید انسان با کمی دقت درمی¬یابد که در این جهان پهناور، هر چیزی بدون وجود رابطه منطقى، در هر چیز دیگر مؤثر نیست، بلکه میان چیزهایی که در یکدیگر مؤثر می¬افتند، روابطی وجود دارد که آن اثرگذاری را توجیه می¬کند و ما این روابط را علت و معلول مینامیم.
از این سلسله ادارکات که حاکی از وجود روابطی منطقی و اثرگذار در بین چیزهاست، برای انسان مسلّم می¬شود که در این جهان، علت و معلول وجود دارد و میان علت و معلول نیز ارتباط ویژه¬ای برقرار است.
در ادامه این نوع دقت و مطالعه، زمانی که نوبت به خود انسان می¬رسد، درمییابد اول اینکه هستی او از خودش نیست، دوم اینکه حتی پس از ورود به دایره هستی نیز به ذات خویش اتکا ندارد؛ زیرا به راهنمایی عقل خود درمی¬یابد که زمانى، این انسان نبود، ولى جهان هستی بود. همچنین زمانی فرا خواهد رسید که حیات انسانی از بین خواهد رفت و انسان، دیگر نخواهد بود، در حالیکه همچنان جهان و هستی خواهد بود و ادامه خواهد داشت. انسان اندیشمند درمییابد که وجود او متکی به خود نیست و از جای دیگری سرچشمه گرفته است.
آنگاه اندیشه¬اش در آفاقی گسترده¬تر پرواز می¬کند و او را متوجه انسان¬های دیگر می¬سازد و می¬بیند آنها نیز زمانی همچون خود او در این جهان نبوده¬اند و بعدها پدید آمده¬اند و روزی نیز از بین خواهند رفت. از این رو، آنها نیز متکی به خود و قائم به ذات نیستند.
انسان اندیشمند، در ادامه این ادراکات و اندیشه¬ها درمی¬یابد که حیوان¬ها و گیاهان نیز همچون انسان¬ها از هستی عاریتی برخوردارند.
به عبارت دیگر، برای انسان روشن می¬شود که هم خود او و هم هر موجود دیگری که در این جهان است، همواره در حال تغییر و تحول به سر می¬برد. در نتیجه پی می¬برد که این جهان و هر چه در آن است، در حال تغییری پایان¬ناپذیر است و هیچیک از موجودات این جهان پهناور، در هستی خویش متکی به خود و قائم به ذات نیست و بهناچار درمی¬یابد عاملی مافوق طبیعت و برتر و بالاتر و تواناتر از همه چیز، به نام «خدا»، این موجودها را آفریده و آنان را در این مسیر قرار داده است.
فصل سوم: خداشناسی و خداباوری و راه¬های تقویت آن
- بازدید: 9783